۱۳۸۷ آذر ۲۹, جمعه

رتبه بندی دانشگاه ها

رتبه بندی دانشگاه ها از طريق نهاد های بين المللی يکی از روش های مناسب برای يافتن نقاط ضعف يک مرکز آموزشی-پژوهشی است. رتبه بندی سالانه ی دانشگاه ها بهانه ای شد برای تشکيل کميته ای دراين خصوص تا نقاط ضعف و قوت دانشگاه در آن بحث شود. من جلسه های مربوطه به اين کميته را يکی از مفيد ترين هم انديشی هايی ديدم که تا به حال شرکت داشتم. دليل آن نداشتن هيچ نوع نفع شخصی و حاکميت عقل و استدلال در اين جلسات بود. به هر حال سياست گذاری و رفع نقايص يک دانشگاه فرآيندی ديناميک و پويا است که نه به خاطر رتبه بندی که لازمه ی بقای هر موجودی است. ای کاش رويه ای بی طرف برای کيفيت سنجی عمل کرد جماعت آکادميک به عنوان اعضای يک دستگاه آموزشی-پژوهشی هم وجود داشت !
به هر حال امسال نتيجه ی رتبه بندی ها، دانشگاه صنعتی شريف را در وضعيت مناسب تری در زمينه ی تکنولوژی نشان می دهد. رتبه جهانی امسال در اين زمينه 165 ام شد.



۱۳۸۷ آذر ۲۰, چهارشنبه

ای روزگار ....

چند وقت پیش رفتم اتاق یکی از دوستان. میم سین مشغول طراحی پوستر همایش ملی سیستمهای الکترونی همبسته قوی بود. الحق هم خوب چیزی درست کرده بود. امروز در پژوهشگاه همون پوستر رو روی دیوار دیدم. نزدیک‌تر که رفتم، دیدم عین میم و نام یک شرکت به عنوان طراح در گوشه پایین سمت چپ پوستر به صورت عمودی در حاشیه سفید نقش بسته.
پول که نمی‌دید، لااقل احترام کسایی رو که مجانی کار می‌کنند رو نگهدارید.

۱۳۸۷ آذر ۱۴, پنجشنبه

انجمن فیزیک

اولین باری که با انجمن فیزیک ایران برهمکنشی داشتم، کنفرانس دانش آموزی فیزیک سنندج بود که به عنوان دانش آموز شرکت کرده بودم. این اولین تجربه من از یک گردهمایی علمی بود. بعدها هم که به دانشگاه اومدم و فیزیک خوندم، بارها و بارها با همکلاسیها به صورت رسمی یا چتربازی در برنامه‌های مختلف انجمن شرکت کردیم، که اونهام برای خودشون ماجراهایی بودند، سفر با قطار و اتوبوس، گل یا پوچ، پانتومیم، حوض و آب و قوطی نوشابه به همراه ناخالصی و .... (اون موقع هنوز مافیا اختراع نشده بود).
اون اولها که به کنفرانس فیزیک می‌رفتیم، چیز زیادی از سخنرانیها دست گیرمون نمی‌شد. که طبیعی هم بود. با پاس کردن فیزیک یک و دو که نمی‌شد از کار پژوهش سر در آورد. اما همینطور که بزرگتر می‌شدیم و درسهایی بیشتری پاس می‌کردیم، از سخنرانیهای بیشتری سر در می‌آوردیم. با ذوق بچه‌هایی که تازه راه رفتن، نوشتن یا خوندن رو یاد گرفته بودند برنامه کنفرانس رو نگاه می‌کردیم و بین سنخرانیهای موازی، اونی رو که جالب‌تر و قابل فهم‌تر بود انتخاب می‌کردیم. تنها یک قسمت بود که جذابیت چندانی نداشت. اونم انتخابات هیأت مدیره انجمن بود. به ما که ربطی نداشت ....
اما امسال دوباره داره انتخابات برگزار میشه. با این فرق که اینبار نامه رأی گیری برای من هم اومده. خیلی از شما همسفرهای قدیمی هم شرایطش رو دارید که رأی بدید، فقط کافیه که برید و عضو انجمن بشید.

۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه

عشق یعنی شکست خود به خود تقارن

دو* دختر** متوسط و معمولی داریم به نامهای شهین و مهین***. هیچکدام از این دو برتریی بر دیگری ندارد. در نتیجه شما به عنوان یک خواستگار نمی‌توانید هیچ دلیل منطقیی برای انتخاب یکی بر دیگر بیابید. این یعنی اینکه در اینجا یک تقارن داریم.
اما با گذشت زمان، شما ممکن است که خود به خود عاشق یکی از این دوتا شوید. آن وقت به چشم شما، آن یکی بهترین دختری است که تا کنون خداوند آفرید است. به این نیز می‌گویند شکست خود به خود تقارن.


* دو یا بیشتر.
** اگر دوست دارید می‌توانید پسر فرض کنید.
*** می‌توانید فرض کنید که پسرهای مفروض سعید و کریم نامیده می‌شوند.

آرزو های بزرگ


ظهر، سر ناهارِ دانشگاه علاوه بر صرف غذا مهم ترين تبادلات فکری ِ نزديک به 400 هيئت علمی دانشگاه رخ می دهد. واقعه ای مهم و منحصر به فرد که در کمتر محيط آکادميکی نمونه اش را داريم. روزانه اين جماعت سر ميز ناهار می نشينند و از همه جا صحبت می کنند. از حل و فصل مسائل صنفی تا بحث های داغ اجتماعی . برای من اين يک ساعت از لذت بخش ترين اوقات کاری ام است. حرف هايی نو، حرف هايی با سليقه های فکری ِ متفاوت از جامعه ی فيزيک که برای اولين بار می شنوی. آنها هم جالب اند و هم الهام بخش. گفتگو با جماعت کامپيوتريست و پيشرفت های شگرف در سخت افزار و ارزانی روز به روز ِآنها اين سوال را برای من مطرح کرد که جهش بعدی بشر در تکنولوژی چيست ؟ کامپيوتر ها تا چه درجه ای از ظرفيت و سرعت می توانند رشد کنند؟ آيا اين انقلاب تکنولوژيک به پايان خود نزديک شده و يا ما در اول راهيم؟
از ديد گاه کسانی که در زمينه ی کامپيوتر های کوانتمی کار می کنند شايد انقلاب ديگری با ظهور آنها رخ دهد. اما يکی از آرزوهای ديرين من که می توانم تصور کنم، شروع انقلاب روبوتيک است. کامپيوتر ها، دنيای ما را از جهت تبادلات اطلاعات و محاسبات عوض کردند. در اين فرايند کامپيوتريزه شدن، از جنبه ی اقنصادی جوامعی با سرمايه گذاری در اين زمينه توانستند خود را به مدد اين وسيله از دنيای سوم به توسعه يافته ارتقاء دهند. اين تحولات، فرهنگ جديد جامعه ی اطلاعات را هم به همراه خود داشت. جامعه ای که بسياری از هنجار های پيشين شکسته و هنجار های جديدی ظهور و جای گزين آنها شدند.
حال سوال من اين است که درصورت بروز انقلاب ربوتيک چه تحولات بنيادين را می توان برای بشريت تصور کرد ؟ جامعه ای که در آن ربوت ها با پذيرفتن برنامه توسط صاحبان آنها آشپزی می کند, کشاورزی می کند, ساختمان می سازد و حتی برای صاحب و صاحبان خود می جنگند. دنيای فردا دنيای عجيبی خواهد بود. آيا ما انسان ها همانند فلاسفه يونان کارمان تنها فکر کردن خواهد بود؟. آيا اين انقلاب نياز انسان را به همنوعش تحليل خواهد داد ؟ بعضی از اين سوالات بسيار خشن و ناراحت کننده است که من از طرح آنها اجتناب می کنم.
قطعا اگر دنيای آينده دنيای رشد فکری و اخلاقی انسان نيز باشد، اين حادثه، حادثه ی مبارکی است. قطعا با سپردن کارهای يدی به ماشين های خستگی ناپذير دنيای آباد و به دور از گرسنگی و بی خانمانی خواهيم داشت. به شرط آن که ...

۱۳۸۷ آذر ۹, شنبه

آی نفس کش! (۲)

خوب، مثل اینکه اوضاع خیلی هم بد نیست و چند نفری اونقدری خوب و درست درس می‌دهند که کلاسهایشان ارزش ضبط و ثبت شدن را داشته باشد. اما حالا یک سوال دیگه، سیستم با چنین استادی چطور برخورد می‌کنه؟ مثلا اگه استادی باشه که درس دادنش دو برابر بهتر از متوسط باشه دست مزدش هم دو برابر متوسط خواهد بود؟
یا مثلا بهش تخفیف بدن و ساعت‌های موظفش رو نصف کنند؟

۱۳۸۷ آذر ۱, جمعه

ديواری بر روی جماعت آکادميک

در يک سال اخير تقريبا ارتباط من با دنيای خارج از طريق شرکت در همايش ها و کنفرانس های علمی قطع شده است.
تجربه اول من بورس پژوهشی بود که از
Royal Society
به همراه يکی از همکاران علمی ام در دانشگاه سنت اندروز اسکاتلند گرفته بودم. سفارت انگليس با هزار دليل قابل توجيه برای خود از دادن رواديد سرباز زد. دليل آنها اين بود که ما تنها برای شرکت در کنفرانس ويزا می دهيم وهمکاری علمی از نوع
visitor
ظاهرا برای کارمندان اين سفارت تعريف شده نيست. مخصوصا کارمندان ايرانیِ کاسه ی داغ تر از آش که در دست به سر کردن ارباب رجوع مهارت تمام دارند . البته رفتارآنها مودبانه است و جواب نه را به صورت در خواست مدارکی بی معنی و بی ربط از شما خواهند داد. اخيرا سفارت فرانسه هم با جماعت آکادميک رفتار مناسبی را پيشه نکرده و اعتراض های سياسی خود را به صورت فشار بر اين قشر به صورت ندادن ويزا ابراز می کند. همين ماه ژانويه کنفرانسی در پاريس برگزار می شود که تصادفا من جزء کميته ی علمی آن هستم، ولی با اين زمان های ملاقات دو ماهه اميدی به شرکت در اين کنفرانس را نمی بينم. بدين معنی که دو ماه بعد مدارک شما را می گيرند تا برای شما پرونده تشکيل داده و درخواست شما بررسی شود. مدارک به پاريس ارسال می شود تا جواب نهايی که رويه ای سه ماهه برسد. بنابراين شما می بايست پنج ماه قبل از مسافرت اقدام بکنيد.
پيشنهاد من برای گريز از اين درهای بسته به قرار زير است:
از افرادی که قصد همکاری با آنها را داريم دعوت به عمل آورده و با دادن هزينه مسافرت آنها همکاری مان را در ايران انجام دهيم. اين روش را من در اين يک سال پيشه کردم و اين سياست تا حدودی توانسته مشکل عدم برخورد نزديک از نوع اول را حل کند. در اين نوع دعوت ها اگر برای ميهمان برنامه های آموزشی هم ترتيب بدهيد بازده کاری به مراتب بهتر هم خواهد بود و دانشجو ها هم می توانند از حضور ميهمان خارجی استفاده کنند.
راه دوم نوشتن يک طومار الکترونيکی و ارائه آن به مجلات معروف مانند
nature
است. قطعا انعکاس اين خبر می تواند در رفتار کنسولگری ها موثر باشد.
راه سوم که نياز به انتظاری بلند مدت دارد، اميد به توسعه ی صنعت هولوگرام و حضور مجازی مردم در کنفرانس ها است. اين مورد فقط به صورت يک ايده ی فانتزی به ذهنم رسيد ولی در آينده ی دور شايد دست يافتنی بوده و مردم به اين طريق بتوانند بدون مسافرت و اتلاف وقت در صف های طولانی سفارت خانه ها در کنفرانس ها شرکت کنند
!

۱۳۸۷ آبان ۲۷, دوشنبه

آی نفس کش!

چند تا استاد در دانشکده خودتان، یا اصلاً در کل ایران، می‌شناسید که جرأت داشته باشند صدا و تصویر کلاس درسشان را در طول یک ترم ضبط کنند و بعد هم مانند والتر لوین، پل بلوم یا خیلی‌های دیگر آن را روی یک وبسایت بگذارند تا همگان بتوانند ببینند، یاد بگیرند و یا احیاناً قضاوت کنند؟

۱۳۸۷ آبان ۶, دوشنبه

از کوزه همان برون تراود که در اوست

ناوردا مطلب مهمی را مطرح کرد. حقش این بود که این مطلب را در کامنت ها بنویسم اما احساس کردم کامنتها جز دو سه  مورد از بحث اصلی منحرف شده اند. 

حدود ۱۵ سال پیش که دکتر بهرام مشحون چند بار برای تدریس فشرده نسبیت و گرانش به ایران سفر کرده بود در آخرین جلسه تدریس خود در مورد فیزیک ایران حرفی زد با این مضمون : راستش من چند بار به ایران آمدم به امید اینکه فیزیک واقعی در ایران راه بیافتد. فیزیک واقعی این است که آدم توی آزمایشگاه یک آزمایش یا اندازه گیری انجام بده و برای درک آن مدل سازی کنه و کارهای نظری انجام بده. این کار با سختی و مشقت همراه است ...

چون پژوهش فیزیک در ایران عمدتا معطوف به فیزیک نظری بوده برداشت من این بود که ایشان از سمت و سوی این پژوهش های نظری رضایتی نداشت یعنی آنرا از پژوهش جهانی جدا می دید. باوجود اینکه نظر ایشان هم یک برداشت شخصی بوده معتقدم فیزیک واقعی فیزیکی است که در جهت پاسخ دادن به یک یا چند پرسش مهم  و واقعی باشد. تشخیص این امر نیز به عهده جامعه علمی است.  باید واقعیت را بپذیریم که هر شاخه ای از فیزیک - و علوم بطور عام - در هر مقطعی از زمان الزاما به اندازه گذشته با اهمیت نیست. بسیاری از گروههای پژوهشی در نجوم رصدی که بر روی خورشید متمرکز بودند و چند دهه گذشته را در اوج سپری کرده اند امروزه شرایط دشواری را سپری می کنند. ابزارهای رصدی و تجهیزات همراه در حال تغییرند و این به معنی تغییر روشهای داده گیری و داده پردازی است و نظریه پردازان هم از این قاعده مستثنی نیستند. شبیه سازی یا محاسبات عددی برای این نیست که کسی برایمان هورا بکشد بلکه ابزار کار هستند و اگر کسی نتواند خود را با این موج همراه کند حرف چندانی برای گفتن نخواهد داشت.

راه دیگر همان است که یکی از اساتید فیزیک نظری کشور حدود ۱۰ سال پیش مطرح کرد: در ایران ما باید مسایل فیزیک را خودمان طرح و به آنها پاسخ دهیم. 

در اینصورت دیگر ارتباط ما به جهان اطراف تقریبا قطع می شود البته اگر بتوانیم مکتب سازی کرده  و آنرا صادر کنیم به شرط آنکه از آن استقبال شود موفق بوده ایم.  زمانی که کم می آوریم یا خسته می شویم ( و من معتقدم واقعا خسته کننده نیز هست)‌ سراغ این نظریه ها می رویم. دانش آموختگان خودمان را بمحض فارغت استخدام می کنیم و خیلی کارهای دیگر که در دنیا رایج نیست. اینها یک سری راه حل های موضعی و مقطعی است و معتقدم از این کوزه همان برون تراود که در اوست.

 موفقیت نسبی نظری کاران و مولد بودن آنها در ایران ( البته در یک شیوه ارزیابی خاص)‌ باعث شده دانشجویان ، فیزیک نظری ( و عمدتا محاسبات تحلیلی) را فیزیک واقعی شناخته و حتی از اینکه نتوانند در این شاخه پژوهش کنند احساس گناه کنند. این برداشت طبیعی است چون بیشتر اساتید موفق فیزیک هم به این موضوع اعتقاد دارند. یعنی چیزی بیش از این را ندیده اند! لذا نباید دانشجویان یا حتی اساتید را به عدم شناخت صحیح ملامت کرد چون چنین امکانی وجود نداشته. یادمان نرود که تا همین چند سال پیش بدلیل مشکلات مالی برخی اساتید برای دریافت چند صد دلار حق ماموریت به کنفرانس ها می رفتند. هنوز میزان تدریس اساتید در ایران چند برابر آن در کشورهای توسعه یافته است و هنوز دانش آموختگان به محض دریافت دکتری و بدون اینکه محققین مستقلی شوند یا حتی یک دوره پسا دکتری سپری کنند بر کرسی تدریس می نشینند. مسافرت های پژوهشی دشوارتر می شوند. سرمایه گزاری در فیزیک تجربی تقریبا هیچ است و ...

آخر اینکه با سرعت اینترنت ۱۲۸ کیلوبیت در ثانیه فیزیک نظری شاید راه طبیعی پژوهش در فیزیک باشد.

۱۳۸۷ آبان ۴, شنبه

فیزیک آموزهای ایرانی و فیزیک واقعی

کار کردن با دانش جوهای ایرانی فیزیکی ای که تازه از ایران آمده اند کار بسیار دشواری است، و این دشواری بیشتر به خاطر مسایل جانبی و غیر علمی است تا به خاطر تفاوت سطح علمی. بر خلاف بسیاری از دانش جویان کشورهای دیگر که به دنبال یک مساله ی خوب برای حل کردن هستند، دانش جویان ایرانی ای که تازه از ایران می آیند کاری به خوب و قابل حل بودن مساله ای که قرار است چند ماه یا سال آینده شان را با آن سر کنند ندارند. آن ها به دنبال این هستند که کاری که می کنند «فیزیک واقعی» باشد، کار برنامه نویسی زیادی نداشته باشد (وگرنه آن را کار فیزیکی حساب نمی کنند)، عملی نباشد (چون باهوش ها کار عملی نمی کنند)، داده کاوی نباشد (چون فیزیک نیست) و مهم هم نیست که نتیجه ی کارشان قابل مشاهده و قابل اندازه گیری باشد یا تنها محاسبه ای باشد روی کاغذ. بسیاری از رشته های فیزیک روز در دنیای امروز همه ی مولفه هایی را دارند که این دانش جویان آن را بد می شمارند: مسلط بودن به زبان های برنامه نویسی در بسیاری از شاخه های فیزیک برتری بزرگی به شمار می آید و حتی پیش کسوت ها هم معمولا دست کم یک زبان برنامه نویسی را خیلی خوب بلدند و به کار می برند، کار کردن با داده ها و به دنبال مشاهده پذیرها رفتن یکی از مهم ترین ویژگی های دانش فیزیک امروز است. درصد زیادی از فیزیک پیشگان روی مسایلی کار می کنند که ممکن است عناوین دهان پرکنی نداشته باشد، ولی نتایج کارشان بسیار با ارزش است. بسیاری از دانش جویان تازه کار ایرانی این کارها و این زحمات را کوچک می شمارند. چنین برداشت نادرستی از دانش روز باعث سردرگمی دانش جویان ایرانی تازه کار می شود. زمان زیادی را صرف گشتن به دنبال کسی می کنند که فیزیک واقعی کار کند و در نهایت نا امید می شوند که به جز عده ای استاد بازنشسته، کسی کاری را که از دید آن ها فیزیک واقعی باشد انجام نمی دهد. ریشه ی برخی از این تصورات نادرست را می توان در دستگاه آموزشی ای که همه ی ما در آن بزرگ شده ایم جست ولی باید راه های بهتری به جز «تغییر بنیادین نظام آموزش فیزیک کشور» که بیشتر به شعارهای سیاسی می ماند هم وجود داشته باشد. آیا شما هم تجربه های مشابهی داشته اید؟ (من در یکی دو سال گذشته کمتر با دانش جویان فیزیک خوان ایرانی سر و کار داشته ام و ممکن است تجربه ام مربوط به گذشته باشد)، اگر چنین مشکلی واقعی است، به نظر شما چگونه می توان در چارچوب دستگاه آموزشی موجود این مشکل را برطرف کرد؟

۱۳۸۷ مهر ۲۷, شنبه

نگاه استراتژيک به دانشگاه های مادر

امسال هم گذشت و نتيجه ی رتبه بندی دانشگاه ها، رتبه ای بهتر از پارسال را برای دانشگاه شريف در پی نداشت. به دليل عضويت در کميته ی ارتقاء وضعيت کيفی و کمی دانشگاه مسئله ی به روز کردن اطلاعات دانشگاه صنعتی را تعقيب کرده و برای انتشار نتايج امسال روز شماری می کردم. هر چند نتيجه ای بهتر از رتبه ي منشر شده در انتظار من نبود ! حال پس از انتشار نتايج از خود می پرسم: چرا وضعيت دانشگاه های مادر به درجه تنزل يافته ؟ چرا در ليست 600 دانشگاه اول دنيا فقط نام دو دانشگاه از ايران آن هم با رتبه های ضعيف ديده می شود ؟ پس شعارهايی که برای اعتلای علم و آموزش عالی داده می شود چه شد ؟ مشکل کجاست ؟ آيا با دست خالی و بدون حمايت واقعی دولت از دانشگاه های مادرِ کشور می توانيم به رقابت با دانشگاه های معتبر آمريکا و حتی دانشگاه های تازه تاسيس منطقه مانند دانشگاه "پادشاه فهد" که امسال به رتبه 385 ارتقاء يافته، برويم؟
جواب من اين است: البته که می توان در اين رقابت قدم نهاد. ما هم پولش را داريم و هم متخصص های نسبتا خوبش را. صريح بگويم مشکل واقعی را من در نگاه دولت به دانشگاه های مادر می بينم. برای مثال اختصاص دادن بودجه هايی تقريبا يکسان برای دانشگاه های ريز و درشت به هيچ وجه نگاه استراتژيک به آينده علوم و فنون و رعايت عدالت در کشور نيست. اين نوع ساده انگاری به حدی است که امسال اين دانشگاه ها را تنها متعلق به مردم بومی منطقه پنداشته و غالب وردي هاي دانشگاه دانش آموزان بومي منطقه بودند. عدم نگاه استراتژيک به تقويت دانشگاه های مادر بزرگترين ضربه ای است که بر پيکره ی آموزش عالی ما وارد آورده و متاسفانه مديران دست اندر کار تصميم دارند در باغ آموزش عالی درختان تنومند چنار را چنان آبياری کنند که نهال های تازه جوان را. نتيجه اش خشک شدن درختان تنومندی خواهد بود که چندين دهه ريشه در خاک آموزش عالی اين کشور داشتند. حتی کشور هايی مانند شوروی سابق که شعارهای يکسان سازی ورد زبان آنها بود، وقتی پای آموزش عالی به ميان می آمد تنها بر روی چند مرکز و دانشگاه مادر وآن هم با نگاهی استراتيژيک سرمايه گذاری های مهمی را انجام می دادند. نتيجه کار (در زمينه فيزيک که رشته ی کاری من است)، به وجود آمدن مراکزی مانند انستيتو لاندائو، انستيتو لبدوف، انستيتو کورچاتوف و دانشگاه مسکو شد که در طول چند دهه تقريبا تغذيه کننده کل علوم فيزيکی برای ساير دانشگاه ها کشور بودند. اين مراکز به عنوان موتور علمی علاوه بر توليد يک دوجين نوبليست، افرادی چند که تاثير گذار بر معادلات قدرت در دنيا بودند را تربيت کرد. بياييم از تجربه دنيا استفاده کرده و اگر جرعه ای پول در مشك داريم آن را بهينه و در جای مناسب سرمايه گذاری کنيم که همه را از آن فايده خواهد رسيد.

۱۳۸۷ مهر ۱۵, دوشنبه

علم و رسانه

دوست گرامی سهراب در نوشته اخیر خود به حق از صدا و سیما گله کرده است. اساسا وقتی از اعتماد جامعه علمی به رسانه ها کاسته شود و پژوهشگران حرفه ای نتوانند یا نخواهند یافته های خود را در اختیار رسانه ها قرار دهند رسانه  به پاتوق تبدیل می شود. اما همه اشکال از زسانه ها نیست. رسانه ای شدن شخاص یک اشتیاق شخصی نیز هست و کثرت این اشتیاق یک آسیب جدی دهه کنونی و ما قبل آن است. این خودخواهی است که عده ای خود را تنها کارشناس می دانند و عیب بزرگی برای رسانه ها است که مدام از این عده استفاده کنند.

نکته دیگر این است که تهیه برنامه های علمی بی خطر است یعنی آنچه گفته شود نیازی به تکذیب ندارد!‌ مثل تخصص پوست در پزشکی، کسی از درمان بد نمی میرد! البته اشتیاق جامعه بشدت جوان ایران هم مخاطبان زیادی را برای برنامه های علمی فراهم کرده است. همه این ها دست به دست هم می دهند تا کیفیت فدای کمیت شود. اما با وجود این کارهای با ارزشی هم صورت گرفته است. 

انتقاد از صدا و سیما و رسانه ها بطور کلی جدی ، لازم اما کافی نیست. فکر می کنم خود جامعه علمی هم باید در این راه پیشقدم شده و بنحوی اطلاعات درست را در اختیار رسانه ها قرار دهد. در این صورت راه برای عده ای که از رسانه ها بهره برداری می کنند بسته خواهد شد و مدیران رسانه ها نیز این را درخواهند یافت که هر برنامه ای که تهیه می کنند در معرض ممیزی  و داوری متخصصین بوده و اشکالات آنها را برملا خواهند کرد.  از طرفی رسانه ها باید بدانند از چه منبعی باید برای تامین برنامه های خود کمک بگیرند چون در هرشاخه از علوم و فنون متخصص ندارند و امکان بهره گیری تمام وقت از متخصصین را ندارند. نتیجه اینکه این موضوع نیاز به بحث و بررسی ویژه ای دارد و باید دید مشکل رسانه ها سهل انگاری است یا یک مشکل ذاتی و جدی که نیازمند تغییر روشها در برنامه سازی است.

در این مورد پیشنهاد من ایجاد دفاتر رسانه ای در دانشگاهها،‌ موسسات علمی پژوهشی و انجمن های علمی است که فکر می کنم بخشی از مشکلات را حل کند. مطلبی دو صفحه ای نوشته و در سایت زیر گذاشته ام. خوشحال می شوم نظر دوستان را در این مورد بدانم. 

http://www.astro.ljmu.ac.uk/~hgk/pressrelease1.pdf


۱۳۸۷ مهر ۱۱, پنجشنبه

برخورد غير حرفه ای صدا و سيما با علم

با وجود تلاش بعضی از شبکه ها ی تلوزيونی ايران در پوشش اخبار و پخش برنامه های علمی ، با اين حال بعضی رفتار های غير علمی آنها نه تنها کمکی به اشاعه ی علم نکرده، بلکه در بعضی موارد می تواند در انتقال مفاهيم علمی مردم را دچار سردرگمی هم بکند. يکی از اين موارد دوبله ی برنامه های علمی از زبان اصلی به فارسی است. اخيرا چند برنامه بسيار عالی در مورد پيدايش کيهان که گستره ی وسيعی را از انرژی های بالا تا کيهان فعلی شامل بود در شبکه ی آموزش پخش شد. ولی متاسفانه تقريبا اکثر اصطلاحات ترجمه ی درستی نداشتند و يا اگر ترجمه ی درستی داشت، گوينده آن را درست بيان نکرده بود. برای مثال برای Supernova مترجم نوشته "ابرنواختر" و گوينده خوانده بود "ابرِ نواختر" که اگر دوباره آن را به انگليسی بر گردانيم می شود"Nova-Cloud " و يا برای “String Theory”، گفته بود" نظريه ی رشته " و مثال های زياد ديگر از اين نوع که جالب بودند. خوب سوال من اين است که صدا و سيما با اين همه بودجه و تشکيلات چرا قادر نيست برای ويرايش و بازنگری دوبله ها از اهل فن استفاده کند ؟

البته صدا و سيما از اهل فن استفاده می کند ولی از نوع خاصش ! مثلا در زمينه ی کاری خودم که نجوم است غالب روزها جماعتی را برای برنامه های نجومی دعوت می کنند که اکثرا خبرنگار های علمی و يا افرادی هستند که به صورت آماتوری اين شاخه را دنبال کرده اند. البته من مخالف دعوت از اين افراد نيستم، ليکن بعضی مواقع اين جماعت به خود اجازه می دهند به هر سوال مجری جواب داده و جلوی دوربين برای خودشان تئوری بسازند. اين افراد هيچ وقت در کلام خود دقت لازم را نداشته و برنامه هايی با مخاطب چند ميليونی را با گپ ها ی دوستانه اشتباه می گيرند. جالب است بدانيد چند روز پيش پزشکی که معمولا در همه چيز اظهار نظر می کند، در مورد جامعه ی نجوم ايران حرف های جالبی می زد ... بماند.
اين دو، نمونه هايی از برخورد غير حرفه ای صدا و سيما با مقوله ی علم بودند. قصد دارم نامه ای در اين خصوص تهيه کرده و به همراه امضاء همکاران برای رياست سازمان ارسال کنم . خوشحال می شوم اگر دوستان موارد ديگری را در اين خصوص برای من ياد آوری کنند.

۱۳۸۷ مهر ۵, جمعه

نام جدید

IPM: Institute for research in Phundamental Mciences

۱۳۸۷ مهر ۲, سه‌شنبه

وقتی که یک چیز مهم می‌پُکد

ال‌اچ‌سی پُکید و برای دوماه تعطیل شد. خبرش را هم همه شنیدند. اما نه در وحدت ملی کنفدراسیون سوئیس خللی وارد شد و نه موجب تضعیف جمهوری فرانسه گشت.
تا دوماه دیگر هم تعمیر خواهد شد و کارش را از سر خواهد گرفت. حواسشان را هم جمع خواهند کرد که دست کم این اشتباه به خصوص، دوباره تکرار نشود.

۱۳۸۷ مهر ۱, دوشنبه

آيا مقاله نوشتن را بهره ای است


در پست قبلی دوست عزيزم حبيب نکاتی در باب انتشار مقالات بين المللی و انگيزه های تقلب در اين خصوص را مورد بحث قرار دادند. در پی نوشت، کامنتی از ناشناسی ديدم که درسال های اخير دست مايه ی انتقاد عده ای در محافل دانشگاهی و سياسی بوده است . موضوع اين است که اين افراد انتشار مقالات علمی را چيزی جز کمک به تکنولوژی غرب نپنداشته و ترويج و عمل به آن را برای جامعه ی ايرانی بی فايده می دانند. برای روشن شدن اين مطلب مسئله را به دو بخش تقسيم می کنم. اينکه اصلا چرا بايد نوشت و دوم چرا بايد فرنگی نوشت و فايده ی آن به طور مستقيم برای جامعه ی ما چيست؟
بر کسی پوشيده نيست که نوشتن و ثبت کردن يکی از بزرگترين انقلاب های تاريخ بشری بوده است و کسانی که بر روی علوم انسان شناسی کار می کنند يکی از اختلافات بين بشر و ديگر جانوران را در انباشته شدن اطلاعات در مورد انسان می دانند. اين اطلاعات در مرحله اول به صورت شفاهی و سينه به سينه و در مرحله پيشرفته تر به صورت مکتوب صورت می گيرد. متاسفانه يکی از نقاط ضعف ما در ايران وابسته بودن به ارتباطات شفاهی است تا نوشتاری . اگر به تمدن های پيشين مراجعه کنيد، می بينيد که يونانيان وقايع را ثبت می کردند در حالی که در ايران وقايع به ندرت ثبت می شد. به همين دليل است که مراجع مطالعات تاريخ پيش از اسلام ايران اغلب به يونانی است. در سال های اخير ظهور اينترنت در دنيا حجم مطالب نوشتاری را به ميزان زيادی افزايش داده است و اتفاقا ايرانيان در اين مورد جزء پيش گامان بوده اند. حجم وب گاه های فارسی زبان به شدت بزرگ شده و ما در گذار فرهنگی و رشد فکری ناشی از نوشتن و بحث کردن را در سال های اخير تجربه می کنيم. برای اينکه به اين اختلاف پی ببريد در سفر هايتان به فرنگ با ايرانيان مقيم آنجا صحبت کنيد.خودتان اختلاف رشد فکری داخل و خارج را مشاهده خواهيد کرد که يکی از دلايل آن رشد فرهنگ نوشتاری در داخل ايران است . نوشتن، فکر را مرتب و استدلال را قوی تر می کند. همين مسئله در خصوص نوشتار علمی هم صادق بوده و سنتی ديرينه در علم دارد. اگر به تاريخ علم مراجعه کنيد با اين سنت آشنا خواهيد شد. بنابراين من با افرادی که انتشار علمی به صورت کتاب و مقاله را قبول ندارند کاملا مخالفند و به اين افراد توصيه می کنم: شما را که بر ما خيری نيست لطفا شر مرسانيد و برويد دنبال کارهای خودتان بگذاريد ما کارمان را بکنيم و اگر فرصت کرديد لااقل کمی تاريخ علم را مطالعه فرمائيد.

اما در اين مورد که چرا بايد به فرنگی نوشت. ساده بگويم آيا از اين موضوع نان و آبی برای کشور در مي آيد يا نه ؟
کسانی که با ثبت و انتشار علمی موافقند می توانند بخش دوم سخن ام را پی بگيرند. فرنگی می نويسم چون مخاطب به عوض هفتاد ميليون همه ی جمعيت کره ی خاکی است. فرنگی می نويسيم تا مورد نقد همه ی جامعه ی علمی قرار بگيريم. فرنگی می نويسم تا بتوانيم در جامعه علمی دنيا اعتباری برای خود کسب کنيم و حرفی برای گفتن داشته باشيم. منظورم از اعتبار همه نوعش است. هم شخصی و هم ملی. من خود در طول زندگی علمی ام بسيار شاگردی کردم و سعی کردم تا از هر فردی موضوع جديدی بياموزم و جالب است بدانيد که باب اين همکاری ها توسط همين مقالات و شرکت در کنفرانس های بين المللی شکل گرفته است. دوستی که همکاری علمی با دنيا را برده داری نوين می داند و جامعه علمی کشور را بدين حد سخيف می شمارد بداندکه اين فرايند شاگردی تا اوستا شدن است، البته در مقياس بين المللی. برای اين که مسئله به اين افراد روشن شود توصيه می کنم به داستان انتقال تکنولوژی ترانزيستور از آزمايشگاه باردين به ژاپن يک نگاهی بياندازند.انتساب برده داری نوين برآزنده نسلی که تمام زندگی خود را برای رشد ايران عزيز صرف کرده و با صبر و شکيبايی شاگردی می کند تا خود روزی استاد کار در دنيا شده و حرف اول را در زمينه ی کاری خود بزند به دور از انصاف است. بهتر است به عوض کنايه زدن به عده ای که شب و روز کار می کنند، چوب لای چرخ آن ها نگذاشته و بگذاريد آنها کارشان را انجام دهند. تاريخ خود گواهی خواهد داد.

۱۳۸۷ شهریور ۲۵, دوشنبه

مقاله دادن چقدر مهم است؟ چرا تقلب؟ چرا نامه نگاری؟

اصولا دوست داریم برویم به یک وب سایت. اسم ایران را وارد کنیم و سال مورد نظر را تعیین کنیم و کلیک کنیم و تعداد مقالات ای-اس-ای را استخراج کنیم. بعد با یک خبرگزاری مصاحبه کنیم و خوشحال باشیم. درست مثل آقایی که هرسال در دانشگاه تربیت مدرس اینکار را انجام می دهد! به این مدیر محترم پیشنهاد می کنم آمار سال 2008 را ژانویه 2009 گزارش نکند چون معمولا چند ماهی طول می کشد تا اطلاعات ثبت شود!

راستی اگر دستیابی به اطلاعات مربوط به پیشرفت علمی یک کشور به این سادگی بود چرا در کشورهای پیشرفته صنعتی سالانه میلیونها یورو و دلار هزینه می شود تا ارزابی های پژوهشی صورت گیرد آنهم در این شرایط بحران اقتصادی؟ آیا حقیقتا مدیران علمی کشور را خواب برده است؟

اما بپردازیم به مقاله دادن. ده بیست سال پیش مقاله دادن خیلی مهم بود. اکنون ارجاع به مقلات مهم است و مردم کم کم متوجه می شوند که نباید خیلی به تعداد مقالات اهمیت داد بلکه کیفیت مهمتر است. اکنون می شنویم که در ارجاع به مقالات هم هزار حرف و حدیث است. این یعنی دنیا و به طبع آن ما در تحول هستیم و چیزی که امروزه مهم است احتمالا فردا کم ارزش یا بی ارزش خواهد بود.

اهمیت مقاله علمی را از سه دیدگاه می توان سنجید.

1- از نظر شخص نویسنده : از این منظر مقاله دادن خیلی مهم است چون هنگام استخدام و ارتقاء هنوز تعداد مقالات شمرده میشود. ارجاع نیز البته یک حسن بزرگ است و گاهی مطرح میشود اما تعیین کننده نیست.

2- از نظر موسسات علمی : از این منظر نیز تعداد مقالات مهم است چون یکی از شاخص های سنجش عملکرد موسسات علمی همان مقالات است. در این مورد البته ارجاع به مقالات هم اهمیت می یابد. شاخص های دیگری نیز وجود دارد که پر رنگ و کم رنگ بودن آنها بستگی به نحوه کسب اعتبارات و پذیرش دانشجو و غیره دارد و از کشوری به کشور دیگر فرق می کند. درست است که تعداد مقالات و ارجاع هنوز مهم هستند اما دهها پارامتر دیگر نظیر میزان ارتباط با صنعت و کسب درآمد پژوهشی، قرادادهای پژوهشی، ساخت ابزار، ترویج علم در میان عموم و موفقیت در جذب دانشجو، پرداختن به پژوهش های جدید، تولید داده های تجربی که صدها پژوهشگر از آن استفاده کنند و غیره از جمله این موارد هستند که در سنجش ها و مقایسه مراکز علمی - پژوهشی مورد توجه هستند.

3- از نظر مدیران کلان: از این منظر تعداد مقالات و یا حتی ارجاع به آنها نباید اهمیت پیدا کند چراکه یک مدیر باید به این نکته بیاندیشد که این مقالات چگونه نوشته می شوند. آیا مشکلی از کشور حل می کنند؟ و مهم تر از آن اینکه در تولید این مقالات چه نیازی به آزمایشات و پیشرفتهایی که در کشورهای دیگر انجام گرفته بوده؟

شمردن مقالات توسط مدیران کلان مثل یک لذت زودگذر است و اگر صرفا به آن اکتفا شود دو مشکل اساسی پیش می آید. یکی اینکه فکر می کنند تولید علم همان تولید مقاله است و این محل اشکال جدی است چون به رشته هایی از علوم روی می آورند که ذاتا مقاله زیاد منتشر می کنند! دوم اینکه موسسات علمی تاکید بیش از حد بر مقاله دادن اعضاء هیات علمی خود می کنند و ارتقاء آنها را منوط به انتشار مقاله می کنند و این احتمال تقلب و یا افت کیفیت مقالات را افزایش می دهد. نمونه اش در تبریز اتفاق افتاد و شکر خدا جلو اشتباه گرفته شد.

یک نفر نیست که بگوید چرا مغز مردم ، دانشجو و هیات علمی پر شده از مقاله مقاله مقاله. اینکار پشیمانی به بار خواهد آورد! کمترین اثر سوء تاکید بر مقاله همین تقلب و انتشار مقالات بی کیفیت است.

اما بپردازیم به بحث شیرین تقلب.

همه جای دنیا تقلب صورت می گیرد و اعتراض و آگاهی دادن به مردم و مدیران بسیار اهمیت دارد اما هیچ آماری هم وجود ندارد که نشان دهد در ایران تقلب بیشتر است و اگر باشد شاید بخاطر تکریم بیش از حد مقاله در ایران است. اساتید و همکارانی که اطلاع رسانی می کنند کاراشان با ارزش است ولی خاطرمان باشد که اتفاقات زیادی صورت می گیرد که همه از کنار آن به سادگی می گذریم مثلا تاثیر تورم 25 درصدی بر پژوهش در کشور! آیا نباید در این موارد هم نامه نگاری کنیم؟ چرا وقتی آمارهای عجیب و غریب از تولید علم منتشر می شوند هیچ مکاتبه ای صورت نمی گیرد؟ اما بخاطر یک بنده خدایی که در بدترین مقطع زمانی اشتباهی کرده به خود انقدرزحمت می دهیم و احساساتی می شویم. شاید بخاطر اینکه از تقلب بشدت متنفریم!

۱۳۸۷ شهریور ۱۲, سه‌شنبه

پول نفت سر سفره ی مردم

آيا بعد از سه سال از آغاز به کار دولت پول نفت سر سفره ی مردم سرازير شده است؟ چند روزی است که اين موضوع توی سرم می چرخد و بد نيست اين بحث را هم هموردايی بکنم. موضوع را کاملا علمی و غيرسياسی مطرح و جواب را در انتها به نتيجه گيری خواننده واگذار خواهم کرد.
به عنوان منجم هميشه علاقه مند به بازی با اعداد بودم وهستم. حال اگر اين اعداد ديمانسيون ريال و يا دلار هم داشته باشد که بهتر.
ببينيم داده های اقتصادی چه می گويند:
الف) قيمت نفت در اين دوره به طور سرسام آوری بالا رفته و کمی پيش تر به مرز 140 دلار هم رسيد. بنابر اين مقدار زيادی دلار وارد کشور شد. با توجه به فروش روزانه بيش از دو ميليون بشکه نفت، عرض کنم خدمتتون می شود 280 ميليون دلار در روز و در سال می شود حدوداٌ 100 ميليارد دلار.
ب) اين پول لاجرم می بايست جايی خرج می شد و به گمانم بيشتر در جامعه خرج شد و نتيجه اش رشد شديد نقدينگی و افزايش پول توی جيبمان بود. با توجه به داده های بانک مرکزی نقدينگی بيش از دو برابرشده است.
ج) همين تزريق پول در بازار باعث تثبيت قيمت دلار شده است، چرا که عرضه بيش از تقاضا است.
د) نتيجه رشد نقدينگی در جامعه به صورت اقرايش قيمت کالا و در نتيجه باعث افرايش دست مزد ها به ريال شده است.

همه متتفق القول قبول داريم که دست مزد ها به ريال زياد شده است و اگر معادل دلاری آن را حساب کنيم مرتبه مقداری
در آمدهای ما به کشورهای غربی نزديک شده. دليل اين ادعای من توليد ناخالص ملی کشور در سال 2007 است که به 753 ميليارد دلار رسيده و در رتبه ی 18 ام دنيا قرار گرفته است. رتبه های بالاتر از ايران به ترتيب استراليا، اندونزی و رتبه های پائين تر به ترتيب تايوان، هلند و لهستان است. با احتساب 20 درصد تورم امسال عدد فوق به 900 مِيليارد دلار خواهد رسيد و رتبه ی ما را به 16 ام ارتقاء خواهد داد. اما آيا فکر می کنيد اين شاخص حقيقتا وضع اقتصادی ما را نشان می دهد. بايد بگويم اين مسئله ارتباط مستقيم با قيمت نفت دارد و اگر روزی قيت نفت کاهش يابد، رتبه ی ما هم به تبع آن پايين خواهد رفت. چرا که ديگر دلارهای دولتی کفاف بازار آزاد را نخواهد داشت و لاجرم ممکن است يک صفر جلوی قيمت دلار سبز شود. منتها تا زمانی که قيمت نفت بالا ست، تورم هم بالاست و روز به روز احساس ثروت مند بودنمان زياد خواهد شد . اشتباه نکنيد. اين سفره ی فرنگی ما است که هر روز دارد فربه تر می شود. تا زمانی که پول توی جيبمان به دلار گنده می شود می توانيم به راحتی و خوشحالی اجناس فرنگی خريده و حتی به همکاران فرنگی يمان پوز پول دار بودن را هم بدهيم. تا چندی ديگر اگر وضع به همين منوال پيش برود بعضی از دوستان فرنگی می توانند تو ايران بيشتر دلار بسازند تا تو کشور خودشان. يادمان نرود که در اين بين، توليد کننده های ايرانی روزگار سختی را می گذراند و من مانده ام که چطور با اين همه دلار تو جيبمان و جنس های مفت چينی، توليد کننده ی ايرانی می تواند من را به سمت کالای خود جذب بکند . سخن را همين جا کوتاه می کنم و و دعا می کنم قيمت نفت به اين زودی سقوط نکند تا من همچنان احساس خوبی از زندگی داشته باشم. بر می گردم به سوال آغازين.
آيا وافعا پول نفت سر سفره ی مردم آمده است ؟

۱۳۸۷ شهریور ۹, شنبه

حمایت از نخبگان!

چند روز گذشته جمعی از نخبگان کشور با بعضی مسوولین مملکتی دیدار کردند و نمایندگان آن‌ها در این جلسات بعضی خواسته‌های خود را مطرح کردند. من سعی کردم به محتوای این خواسته‌ها از طریق روزنامه‌ها و خبرگزاری‌ها دست پیدا کنم، اما مطلب خاصی نیافتم. اگر گفته‌ها همانی باشد که در روزنامه‌ها بود حرف‌ها جز یک سری شعار چیز دیگری نبود.

از قضا من خودم چند ماه پیش به بنیاد نخبگان رفته بودم و با چند تن از دوستانم که حالا در آن‌جا مسوولیتی هم دارند صحبت می‌کردم. سوالی که مطرح شد این بود که بنیاد نخبگان بهتر است چه بکند. حال من می‌خواهم این سوال را این جا به بحث بگذارم. اول صورت دقیق‌تر مساله را طرح می‌کنم.

بنیادی تشکیل شده است که هدفش حمایت از نخبگان - سرمایه‌هایِ توانمندِ انسانی ِ علمی - کشور است! فرض کنید چندین میلیارد بودجه دارد و شما مسوول تخصیص این بودجه در راستای هدف تعیین شده هستید. به طور مشخص با این بودجه چه می‌کنید؟ چه پروژه‌هایی را تعریف می‌کنید و این پول‌ها را به چه کسانی و با چه مکانیزم‌هایی می‌دهید؟
ضمنا فعلا به این مساله که شورای انقلاب فرهنگی تعریف بسیار اشتباه و محدودکننده‌ای از نخبگان دارد هم کاری نداریم.

برای مطالعه.

۱۳۸۷ شهریور ۷, پنجشنبه

گردهمائی دانش آموزی فیزیک

چهارشنبه تا شنبهٔ گذشته، روزهای شلوغی بودند. اتفاقات زیادی افتاد. اونقدر که انگار چهار روز نبود و چهارده روز بود. کلی از کارها خراب شد، خیلی از چیزها آماده نبود و همه چیز دیر بود. اما الان، بعد از چند روز خواب راحت، وقتی که دوباره به عقب نگاه می‌کنم، هیچ کدوم از اینها رو درست و حسابی به خاطر نمی‌آورم. انگار که مال یکسال پیش بود. تنها چیزیهایی که یادم میاد، شرینیهاست. نگاه کردن به پوستر دانش آموزان که حاصل چندماه کارشون بود، دیدن ابتکاراتشون، شنیدن حرفهاشون، سوال پیچ کردنشون، سر به سر گذاشتن‌شون، در آوردن اشکشون، ورجه وورجشون، لباسهای خاکیشون، دیدن شادیهاشون، نگاه کردن شلوغ کاریهاشون، شنیدن درددلشون، انداختن تخم‌مرغهاشون، شیطنتهای بادکنکی و روی زمین نشستن در مراسم اختامیه، تشویقهاشون، جیغهاشون، سوتهاشون، فداکاریشون تا من بتونم روی تخت بخوابم، دوستیهای جدیدشون، عوض شدن لهجه‌هاشون و در نهایت، شیرینی دادن جایزه، به معلمی که چندین پروژهٔ خوب رو در خرم‌آباد راهنمایی کرده بود و در آینده‌ای نه چندان دور، شاید سال دیگه جایزهٔ روزبه مال شاگردانش خواهد بود، و امید، امید به سالهای آینده، که همینها بیشتر تلاش می‌کنند و کارهایی بهتر از امسال رو آماده می‌کنند تا سال دیگه در گوشه‌ای از این مملکت برامون تعریف کنند.
کسی چه می‌دونه، شاید سال دیگه‌ای در کار نباشه، کسی متولی نباشه، پولی نباشه، حامی مالی نباشه، شاید سال دیگه کسی حاضر نشه مجانی کار کنه، شاید سال دیگه، یک وزیر دیگه، یک دولت دیگه از اینکارها خوشش نیاد. و صدتا و سیصدتا از این اما و اگرها، اما بزار امیدوار باشیم که سال دیگه هم در کارست و همه چیز روی غلتک خواهد بود، بچه‌ها که امیدوار بودند. ما (من و بقیه) هم امیدواریم.

۱۳۸۷ شهریور ۵, سه‌شنبه

آينده ای روشن برای فرزندان


والدين از بدو تولد فرزندان وارد فاز جديدی از زندگی می شوند. هنوز بچه ها بزرگ نشده فکر آينده و تحصيل و کار و خانه و ازدواج آنها تو کله ی آدم می چرخد. آینده تا حدودی دست آدم و در بعضی مواقع خارج از کنترل است.با اين حال داده های آماری جامعه تا حدودی می تواند وضع عمومی جامعه را در آینده به دست دهند. داشتم داده های جمعيتی ايران را در سال های مختلف مقايسه می کردم . به نظرم رسيد شايد آينده ی کوکان فعلی بهتر از وضع ما در حال حاضر باشد. مبنای اين حرفم آمارهای موجود در بافت جمعيتی کشور است. يکی از داده های مربوطه متوسط کودک متولد شده به ازای هر خانم در يک جامعه است. جالب است بدانيد ايران بر خلاف جايگاه های معمول در عرصه های بين المللی از تعداد مدال های المپيک گرفته تا سرانه توليد ناخالص ملی، در اين مورد خاص در وضع جالبی قرار دارد. طبق آمارهای بين المللی مربوط به پروفايل کشورها، مقدار اين شاخص در ايران 1.71 بوده و در رتبه ی 171 از بالا قرار دارد. بالاترين رتبه متعلق به مالی و نيجر با 7.3 و کمترين ميزان مربوط به هنگ کنگ با يک بچه است. جالب است بدانيد در اين رده بندی کشورهای دور و بر ايران، انگليس، هلند، صربستان و سوئد هستند و خيلی از کشور های اروپائی مانند ايسلند با 1.9، ايرلند با 1.8، لوگزامبورگ و نروژ با 1.78، دانمارک و فنلاند با 1.75 و فرانسه با 1.98 بالاتر از ايران ايستاده اند. بگذاريد داده های مربوط به کشورهای همسايه را هم گزارش بکنم. عراق 3.98، افغانستان 6.5، پاکستان 3.6، هند 2.7، عربستان 3.9 و اسرائيل 2.8. تمامی کشور های ريز و درشت اطراف ايران بالای 3 می باشند. لازم است از کسانی که بيست سال پيش مسئله کنترل جمعيت را در ايران مطرح کرده و در اين مورد اقدام لازم را انجام داده اند تشکر کنم (تغييرات شاخص برای 6 سال متوالی در شکل نشان داده شده است. شاخص از 2 در سال 2003 به مقدار فعلی 1.71 در 2008 کاهش يافته است)


اثر کاهش رشد جمعيت ازهمين الان در کيفيت آموزش مناسب بچه ها ديده می شود. چند روز پيش که پسرم را برای ثبت نام اول ابتدائی به مدرسه ی دولتی نزديک خانه يمان برده بودم، با تعجب ديدم کلاس ها در حدود 20 نفر و به صورت تک شيفته برگزار خواهد شد. اميدوارم اين نسل بتوانند زندگی با کيفيتی نسبت به ما داشته باشند.

مرجع:

https://www.cia.gov/library/publications/the-world-factbook/geos/xx.html

۱۳۸۷ مرداد ۲۳, چهارشنبه

وبلاگ جديد

من يك وبلاگ جديد شروع كرده ام. از آن دسته از خوانندگان هموردا كه نوشته هاي من در هموردا را مفيد مي دانستند دعوت مي كنم به وبلاگ جديد من سري بزنند.

۱۳۸۷ مرداد ۱۷, پنجشنبه

شمع و شام

شام که خانواده دور هم جمع می شويم، شمع هم اضافه شده به محفل ما و سفره را صفايی داده. صورت دختر و پسرم در لرزش نور شمع برای من ديدنی تر شده و دو ساعت سکوت شب به دور از صدای تلوزيون و درخشش نور مونيتور و نوفه ی آزار دهنده ی هر وسيله برقی فرصتی شده برای صحبت و يا خواندن آوازهای مورد علاقه ی آنها. مثل قديم ها تو دهه شصت. البته از دست اندرکاران برق به خاطر فراهم آوردن شرايط رمانتيک بايد تشکر کرد!
انگار بازگشت و قدم زدن در گذشته آن چنان هم بد نشده. چاره چيست! قدر اين سکوت را بدانيم.
نشايد که سخت بشکند !

۱۳۸۷ مرداد ۱۵, سه‌شنبه

فرهنگ

این بار که به ایران آمدیم، برای اولین بار این فرصت را پیدا کردم که در خیابان‌ها رانندگی کنم. من با تقریب خیلی خوبی رانندگی را در کانادا یاد گرفته‌ام و قبل از آن هم سابقه‌ی رانندگی نداشتم. برای همین در این سفر با کنجکاوی به وضعیت ترافیک و رانندگی مردم دقت می‌کردم. هم ترافیک و هم رانندگی در دو شهر مشهد و اصفهان به مراتب از تهران بدتر به نظر می‌آمد. در مشهد سرعت متوسط ماشین -با در نظرگرفتن تعداد ماشین‌ها و پهنای خیابان- در جایی که مثلا باید ۵۰ تا ۶۰ کیلومتر در ساعت می‌بود کمتر از ۳۰ کیلومتر در ساعت بود. یکی از مشکلات اساسی در مشهد و اصفهان پارک‌های دوبل و سوبل ماشین‌ها در حاشیه‌ی خیابان‌ها و در نتیجه‌ی آن کم شدن قابل ملاحظه‌ی عرض خیابان بود. بویژه که این توقف‌ها و پارک‌ها باعث می‌شد ماشین‌ها مدام مجبور به عوض کردن خط شوند که خودبخود همان هم ترافیک را زیادتر می‌کرد. تا آن جا که من دقت کردم پارک‌های دوبل در بسیاری از موارد نتیجه‌ی بی‌انگیزگی مردم برای یافتن جای پارک بود تا نبودن جای پارک. گویا هر کسی باید ماشینش را در کمترین فاصله از محل پیاده‌شدنش پارک می‌کرد.

به نظر من این اتفاق که تاثیر زیادی در بیشتر شدن ترافیک داشت دلیلی نداشت جز نبودن پلیس. در تمام مدتی که من در مشهد بودم شاید یک پلیس هم در خیابان‌ها ندیدم (البته پلیس راهنمایی رانندگی:-) ). طبیعی است در یک چنین وضعیتی افراد هیچ انگیزه‌ای برای احترام به قوانین نداشته باشند. در شهری که من اکنون زندگی می‌کنم، تنها ۳ دقیقه دیر آمدن برایم یک قیض ۳۰ دلاری را به ارمغان آورد. در همه‌جای دنیا بخش مهمی از احترام به قوانین رانندگی نتیجه‌ی جریمه‌های سنگین پلیس است تا آن چه که در ایران به «فرهنگ‌ رانندگی» مصطلح شده است.

آن موقع که من در شریف درس می‌خواندم کنار در ِ اصلی دانشگاه شریف یک بانک ملی بود که من هم در آن حساب داشتم. رفتن به این بانک همیشه برای من مصیبتی بود. در هر باجه در هر زمان ۵-۶ نفر بودند که هر یک سعی می‌کرد نفر اول باشد. هر کسی نفر کنارش را به گوشه هل می‌داد و دفترچه‌ی بانکی‌اش را به جلو. در چنین وضعیتی دعوا اجتناب ناپذیر بود. اعصاب همه خرد می‌شد و همین امر چه اندازه بازده کاری افراد را در همان روز پایین می‌آورد. چند سالی است که به لطف بانک‌های خصوصی در بانک‌ها شماره‌ می‌دهند. در این سفر که بانک رفتم یک ساعت انتظار کشیدم اما انتظاری که ذره‌ای ناراحتم نکرد. با خیال راحت در آن یک ساعت کارهای دیگرم را هم انجام دادم
.

می‌توان همه‌جا گفت که ما ایرانی‌ها فرهنگ رانندگی نداریم، فرهنگ رعایت نوبت نداریم و فرهنگ خیلی چیزهای دیگر. بعد هم بگوییم راه‌حل فرهنگ‌سازی و آموزش است. راه‌حلی که عملا انفعال و حواله‌دادن به آینده است. ولی واقع امر این است که مشکلات مملکت ما راه‌حل‌های خیلی ساده و کوتاه دارند. لازم نیست که کتاب‌های درسی‌مان عوض شود. یک مکانیسم ساده طراحی کنید که افراد به انجام کار درست تشویق شوند آن وقت یک‌شبه فرهنگ‌سازی کرده‌اید.

۱۳۸۷ مرداد ۱۲, شنبه

HIP HOP LHC




۱۳۸۷ مرداد ۹, چهارشنبه

معرفی کتاب: گريز از لاِيپزيک


روز های تعطيل در دامنه های سرسبز سبلان فرصتی بود برای خواندن کتابی تحت عنوان Escape Liepzig نوشته Hararld Fritzsch ، فيزيکدان ذرات کار آلمانی . اين کتاب توسط بعضی از فيزيکدان های نامی مانند توفت و گلمان تقدير شده است. محيط ساکت کوهستان و ملاقات با مردمان عشاير حال و هوای خاصی در درک و تفکر در نوشته های اين داستان را برای من فراهم آورد. صحبت با مردمانی که مانند آسمان آبی و برف های سفيد سبلان بی ريا، مانند چشمه های جوشان کوه صاف و مانند کوه استوار هستند دل گرمی خاصی به من می داد..
برگردم به کتاب گريز از لاپزيک. اين کتاب داستان غلبه ی خودکامگی سيستم وابسته به روس ها را در دوران بعد از جنگ جهانی دوم و زوال خرد را در جامعه ی آلمان شرقی از نگاه فيزيکدان جوانی نشان می دهد که سعی در اصلاح امور دارد. فعل و انفعالات اصلاحات در پراگ اميدی در دل هارالد و دوستانش روشن کرده بود تا آنها هم در آلمان شرقی اوضاع را بهتر بکنند تا اينکه بالاخره سيستم حاکم هر نوع عقلانيت را بر نتافته و برای گوش مالی دادن اين عده از دانشجويان و اساتيد تصميم به تخريب محل تجمع آنها يعنی قديمی ترين کليسای شهر " سنت پل" را گرفت. اين تصميم بدون نظر سنجی از مردم و معتمدين شهر و تنها با تصميم رئيس حزب کومنيست انجام شد. خوشبختانه مراحل انفجار اين بنای با شکوه به طور مخفی از موزه ی شهر به صورت کاملا حرفه ای ثبت و در کتاب موجود است. نويسنده اين کتاب بعد از ديدن اين وافعه و مواجه شدن با مشت آهنين در برابر هر نوع اعتراض، مخالفت خود با تخريب اين بنا را در فستيوال باخ به صورتی کاملا هوشمندانه و مخفيانه انجام می دهد که باعث به هم ريخته گی اين فستيوال شده و عده ای از مردم شهر بازجوئی می شوند. آخر سر هارالد تصميم می گيرد با دوست خود از پرده ی آهنين و با گذر 200 کيلومتری از دريای سياه توسط قايقی کوچک و رسيدن به ترکيه خود را به پشت ديوار برساند. گريز گاموف کيهان شناس روس از پرده آهنين انگيزه ای برای اين دو نفر بود. در طول سفر اتفاق های عجيبی برای قهرمان داستان رخ می دهد که بعضی از مراحل آن به معجزه می ماند. در نهايت ايشان خود را از راه ترکيه به استنفرد رسانده و همکار گلمان می شود و مدتی نيز در سرن به پژوهش درفيزيک ذرات می پردازد.
بحث های جالبی هارالد درطول اين کتاب با دوستان دارد. بحث هايی که بی شباهت به صحبت های ما با دوستان در ماندن و ساختن و يا رفتن و وارد گود شدن در موفقيت های علمی نيست. نتيجه گيری از اين کتاب را به دوستان علافه مند به مطالعه آن واگذار می کنم . اين کتاب در کتاب خانه ی
IPM موجود است و پس از برگشت از تعطيلات من آن را تحويل کتاب خانه خواهم داد.


۱۳۸۷ مرداد ۸, سه‌شنبه

دل جوئی از استاد

استاد عزيز، آقای دکتر منصوری ،از چسبانه ی آموزنده شما متشکرم. موضوعی که تحت "عنوان مدرسه ای برای همه" نگاشته بودم هدفی جز ارائه يک پيشنهاد در نحوه ی جذب دانشجويان در کارگاه های آموزشی نداشت و من به هيچ وجه قصد دل آزردگی جنابعالی و دوستان را نداشتم. با توجه به شناختی که از شما در نقد پذيری دارم در صورت رنجش، در حضور همه هموردا خوانان و هموردا نويسان از شما صميمانه پوزش می خواهم و يقين دارم که شما به عنوان پدر علمی اينحانب پيشنهادهای فرزندان را به دل نخواهيد گرفت. استفاده ی نامناسب و به دور از دقت اينجانب از کلمات شايد به دليل ناپختگی و جوانی من در بيان پيشنهاد ها باشد که حتما اين موارد را در زندگی حرفه ای ام اصلاح و آن را تلطيف خواهم کرد.
نکته ی آخر اينکه، من از ارتباط بين هموردا و روزنامه همشهری سر در نياوردم و متوجه نشدم چطور اين چسبانه من سر از اين روزنامه در آورده است !

۱۳۸۷ مرداد ۶, یکشنبه

هموردا خوانان عزيز!


امروز، پنج‌شنبه، پس از چند هفته درگيربودن در گرفتاري‌هاي شخصي و اداري، فرصت كردم به هموردا نگاه كنم. علت آن را هم صريح بگويم. ديشب در همشهري مطلبي به نام من چاپ شده بود كه از من نبود و حدس زدم بايد از هموردا باشد و از سهراب. همين‌طور بود. اشتباهي در همشهري رخ داده بود. بروم سر اصل موضوع. اول از همه عذرخواهي، از همه هموردا نويسان و هموردا خوانان كه با اين تأخير به اين موضوع "داغ" مي‌پردازم. نظرها را خواندم، از جمله چسبانة " سؤال از دكتر منصوري" و نظرهاي آن؛ نوع مطلب‌ها و چگونگي ارائه برايم، بدون اغراق، آموزنده بود. اما نكته‌هايي كه مايلم بيان كنم:
1. تشكر فراوان از منجوق كه نوشته‌اش باعث شد كمي از "مسخ‌شدگي" ناشي از مشغلة فراوان و گرفتاري‌هاي بسيار در زندگي كاري و شخصي بيرون بيايم. نقد صريح وي از كاربرد بعضي كلمات، يا چگونگي تأثير كلمه‌ها و جمله‌ها در "زمينه‌هاي اجتماعي" كاملا درست است. پس اگر عده‌اي، از جمله خود او، آن برداشت كذائي را داشته‌اند، پس اشتباه از نويسنده است. نويسنده در خلأ نمي‌نويسد! اگر چه عده‌اي هم بودند كه اصل مطلب را، نه فرعيات آن را، به‌درست گرفته بودند.
2. نوشته من، همان‌طور كه ديده‌ايد، ابتدا در هموردا گذاشته‌شد. روزنامه‌نگار همشهري آن را ديده‌بود و از دفتر پژوهشكده پرسيده بود كه آيا مي‌تواند آن را چاپ كند، كه من اطلاع دادم مشكلي ندارم. لابد اگر فرصت داشتم آن نوشته را براي جمع همشهري‌خوانان طور ديگري مي‌نوشتم.
3. نقد من از "جايزه چهره‌هاي ماندگار" به هيچ وجه شخصي نيست. من نمي‌شناسم كسي را كه اين جايزه را برده باشد و به اين دليل دوستي‌ام را با او به هم زده باشم؛ به هيچ وجه! دوستان خوبي دارم كه اين جايزه را پذيرفته‌اند و اين پذيرش هيچ خللي در دوستي من با آنها وارد نكرده است.
4. تا اين نظرها را نخوانده بودم نمي‌دانستم چه كساني در فيزيك چهره ماندگار شده‌اند. خيلي صريح بگويم تنها اسامي برندگان كه در ذهن داشتم، و هنوز برايم همان نام‌ها تداعي مي‌شود، دكتر فيروزآبادي، دوست بسيار خوب حرفه‌اي و خانوادگي من، و آقاي دكتر رفيعي‌تبار است، كه براي او احترام قائلم. هنگامي هم كه آن متن را مي‌نوشتم حتي اين اسم‌ها در "ذهنم" نبود. تنها پديده اجتماعي براي من مهم بود. ديگر اينكه واقعاً نمي‌دانم اصلاً هيچگاه از من خواسته شده است كه اين جايزه را بپذيرم؟
5. من در چندين نوشته، به قول "ژارگون كافه نادري روها"، "تأملات تئوريك" در زمينه پديده علم در جامعه و نقش"اجتماع علمي(scientific community)" داشته‌ام. نكته براي هموردا خوانان بسيار ساده است؛ توجه كنيد: اعتبار علمي يك شخص دانشگر از اجتماع علمي مي‌آيد. ما در ايران هنوز اجتماع علمي جاافتاده نداريم (مطالعات جامعه‌شناختي هم اين را نشان داده است). من يكي از وظايف همه دانشگران ايران را اين مي‌دانم به هر نحوي كمك كنند به تحقق اجتماع علمي در ايران، كه نقش اساسي در توسعه علمي كشور ما دارد و همراه با آن فرهنگ علمي رايج مي‌شود. جايزه چهره‌هاي ماندگار جايزه‌اي است كه بخش سياسي كشور به دانشگران مي‌دهد نه "اجتماع علمي"، پس اعتبار سياسي دارد نه اعتبار علمي. اين به آن معني نيست كه اين جايزه اخ و تف است، به هيچ وجه! جمله من همان است كه گفتم، نه كم و نه بيش: اعتبار سياسي دارد، اعتبار علمي ندارد. تازه اين گزاره‌ها هم مطلق و سياه و سفيد نيستند، كمي هم اعتبار علمي دارد، همان‌طور كه جايزه‌هاي علمي هم گاهي كمي سياسي‌اند! اعتبار سياسي هم نوعي اعتبار است و از نظر من مطلوب. آنچه مذموم است خلط اعتبار سياسي است با اعتبار علمي. من چون فكر مي‌كنم بسياري از مظاهر نداشتن فرهنگ علمي كه همه از آن مي‌ناليم، و هموردا پر است از اين گونه شكوه‌ها، به دليل تحقق نيافتن اجتماع علمي در ايران است؛ پس هر چه بتوانم كوشش مي‌كنم در جهت تحقق اجتماع علمي در ايران. يكي از موارد همين جايزه است. هنگامي كه در وزارتخانه بودم كوشيدم صدا و سيما را قانع كنم كه براي اين جايزه يك هيئت علمي تعيين كنند، موفق نشدم و آنها نپذيرفتند. قضيه به همين سادگي است!
6. انسان موجودي است كه خطا مي‌كند، اگر كاري بكند. انساني كه فعاليتي نمي‌كند خطا هم نمي‌كند. انساني هم كه فعاليتي نمي‌كند، از خطاها، اهميت آنها، و نقش بسيار سازندة خطاها در تحول و تكامل انسان خبر ندارد. حرف انسان بي‌خبر هم وزن چنداني ندارد. اين يك امر بديهي است و من نفهميدم چرا منجوق دائم اين امر بديهي را تكرار مي‌كند. پس هي گفتن اينكه بزرگان و ريش‌سفيدان فيزيك خطا كرده‌اند و كارشان انتقاد دارد، حرفي است حشو كه با دانشگري سنخيتي ندارد. واضح است كه هر كس اشتباه‌هايي مي‌كند! گفتن اين كه بزرگان مورد احترام‌اند، زحمت كشيده‌اند، دستشان درد نكند، اما خطا هم كرده‌اند، به زبان لري يعني اين كه نمي‌فهميده‌اند و نمي‌فهمند ولي چه كنيم مثل اين كه بايد به پدران احترام گذاشت! اين عين بي‌احترامي حرفه‌اي است. و مثل اين است كه ريش‌سفيدان بگويند اين بچه‌ها كه هنوز عاقل نشده‌اند و نمي‌فهمند، اما بايد مواظب بچه‌ها بود، گناه دارند! هر دو نوع برداشت عين غير حرفه‌اي بودن است.
7. اين به ما كمكي نمي‌كند كه روي خطاهاي گذشته و گذشتگان " كانونش" كنيم! گذشته يكتا و يگانه و تكرارناپذير است. آن را بپذيريم. اما آنچه يگانه نيست آينده است. بكوشيم آينده‌اي ترسيم كنيم قابل تحقق كه به نظرمان مطلوب است و در راه آن تلاش كنيم.
8. نقد ذكر اشتباه ديگران نيست! اشتباه هم معني‌هاي متفاوتي دارد. در نقد زمينه اجتماعي عمل به هنگام تصميم يا وقوع در نظر گرفته مي‌شود. ناقد هم بايد كسي باشد هم‌سنگ موضوع نقد. فرزندان از پدر و مادر خود شكوه مي‌كنند، اما هيچ‌كدام يكديگر را نقد نمي‌كنند. فرزند هنگامي كه پدر يا مادر شد مي‌تواند نقد پدران و مادران كند. نسلي كه تجربه علمي درازمدت يا مديريت علمي درازمدت ندارد هنوز در مقامي قرارنگرفته است كه به نقد ريش‌سفيدان بپردازد؛ البته مي‌تواند ناراضي باشد، كه اين علامت رشد است و مطلوب. ريش‌سفيدان هم نبايد شكوة نسل جوان را طغيان تلقي كنند يا سركوب كنند، بلكه بايد از آن استقبال كنند و علامت رشد اجتماع خود بدانند.
9. اعتبار علمي با چند مقاله يا جايزه به دست نمي‌آيد. اعتبار علمي در اجتماع علمي داخلي و خارجي به دست مي‌آيد. اگر كسي از برگزاري كارگاهي كنار گذاشته مي‌شود چرا بايد خيال كند كه همة اشكال از طرف مقابل است. اگر سهراب در يك سال سمينار هفتگي در زمينه همگرايي گرانشي ضعيف شركت نمي‌كند، و اگر كارگاهي بسيار ساده با دو مدرس تشكيل مي‌شود، با هزينه بسيار كم، چرا نبايد فكر كند كه ديگران نخواسته‌اند مزاحمش بشوند. چرا همواره خيال بد مي‌كنيم. چرا خيال مي‌كنيم كاري را مي‌توانيم بهتر از ريش‌سفيدان انجام دهيم، اما آنها نمي‌گذارند. شايد هنوز زمان لازم است براي كسب اعتبار بيشتر. اعتبار را با زور يا بدگويي از ريش‌سفيدان نمي‌توان به دست آورد؛ با گفتن جملاتي نظير "سريال كارگاه‌ها ..."، "پول بي‌زبان ..."، "بازده صفر"! منجوق، شما كه از "سريال" كارگاه‌هاي همگرايي ضعيف اطلاع چنداني نداريد؛ شما كه نمي‌دانيد همين پژوهشكده حاضر شد براي سفر سهراب به انگليس و انجام رصد درست نصف هزينه‌هاي كارگاهي را تقبل كند كه بيست‌وشش نفر در آن آموزش ديدند. چرا مي‌گوئيد با همه حرف‌هاي سهراب موافقيد، شما كه از او هم كمتر مي‌دانيد! موضوع چيست! چرا اين قدر سرسري به نقد كارها مي‌پردازيد. تازه اجازه دهيد "ريش‌سفيدان" هم قدري حق داشته باشند بنا به سليقه خودشان كار بكنند و "اشتباه" بكنند.
10. آنچه من در سي سال فعاليت پس از بازگشتم به ايران قاطعانه مي‌توانم بگويم اين است كه ما در فيزيك دستاوردهاي چشمگيري داشته‌ايم كه ناشي از يك نكته بسيار اساسي است: عده‌اي، به‌تصادف يا آگاهانه، توانستند در عين اختلاف‌هاي اساسي كه با يكديگر داشتند، با هم كنار بيايند و براي هدف خاصي كه توسعه فيزيك است بكوشند. اين عده عمدتاً، اما نه صرفاً، جوان بودند، اشكال "ريش‌سفيدان" را هم مي‌ديدند، اما با اين اشكال‌ها حرفه‌اي مواجهه كردند. در همين مدت من شاهد عدم موفقيت در گروه‌هايي بوده‌ام كه اختلاف‌هاي خود را اساسي‌تر از هدف حرفة خود مي‌دانسته‌اند.
11. برگردم به دو نكته اساسي نوشته ام: اول تشكر قلبي مجدد از منجوق به خاطر توجه به نكته و اين‌كه باعث سيل نوشته‌ها شد. دوم اين‌كه توجه كنيد آنچه باعث رشد همه ما مي‌شود آرامش، بيان حسن نيت، همكاري، كوتاه آمدن در نظرها، پذيرش حق ديگران، و خلاصه يادگرفتن اين‌كه بايد ياد بگيريم با هم كار كنيم. اگر غير از اين باشد خود شما بازنده‌ايد. ريش‌سفيدان به كنارند!
12. من شخصا از پارسال كه شصت ساله شدم نوع زندگي، حتي زندگي علمي خود را عوض كرده‌ام. من كار خود را كرده‌ام! بقيه‌اش را مي‌گذارم به عهده نسل بعد و اميدوارم نسل‌هاي بعدي هم مثل من از فرهاد اردلان ياد بگيرند و به‌موقع از بعضي سمت‌ها كناره‌گيري كنند. من بيشترين اختلاف را در زندگي علمي با فرهاد اردلان داشته‌ام، و دارم، ولي هنوز او را به خاطر بعضي خصلت‌ها و نيز كمك‌هاي بسيار با ارزش به رشد تحقيقات در ايران و ايجاد فرهنگ علمي تحسين مي‌كنم.
13. اردلان توانست به هنگام رياست دانشكده فيزيك شريف در دانشكده را كه تا آن زمان بعد از ظهرها قفل مي‌شدو استادها همه مي‌بايست بيرون مي‌رفتند، باز نگه دارد. شايد نتوانيد تصور كنيد اين كار چقدر سخت و پيچيده بود. پس از آن خود من شب‌ها به مدت حدود دو سال مديريت او تا ده شب، و گاهي تا 2 صبح در دانشكده بودم. گرچه استاد بودم اما خودروي شخصي نداشتم و او ترتيبي داده بود كه راننده دانشگاه مرا به منزل برساند. شده بود كه گاهي نزديكي‌هاي صبح مرا حتي با آمبولانس دانشگاه به منزل برسانند. در عمر خودم در ايران هيچ مديري را نديدم، چه قبل از اردلان و چه بعد از او (به انضمام خودم) كه اين‌چنين مديريت قاطع و اثرگذاري در مديريت علم و كمك به استقرار فرهنگ علمي كرده باشد.
14. به نظر من مهم‌ترين دستاورد نسل ريش‌سفيدان اين است كه نسلي بهتر از خودشان، مانند شما، تربيت كرده‌اند، و اين با هدف و سختي بسيار همراه بوده است. اين اعتبار نسل ريش‌سفيدان فعلي است كه عبرت از تاريخ قبل از خودشان گرفتند، بدون اين‌كه زحمت پيشينيان را مطرح نكنند و قدر نشناسند. اعتقاد شخصي خود من اين است كه هنوز بايد اين راه را ادامه داد و هنوز فاصلة زياد داريم تا مرحله‌اي كه اين اولويت جايگزين چيز ديگري بشود.
15. كلام آخر اين‌كه سعي كنيد اعتبار از اجتماع علمي ملي و بين‌المللي كسب كنيد و متناسب با اين اعتبار به نقد مرتبط با فعاليت علمي يا مديريت علمي خود بپردازيد. اعتبار تنها در جايزه يا مقاله يا يك بار دعوت به تدريس در يك كارگاه نيست؛ پديده پيچيده و بسيار جانبه‌اي است. نقد هم، همان گونه كه گفتم، ميان همقطاران هست. اختلاف امري بسيار طبيعي است. نبود آن علامت مرده بودن يك جامعه است. انسان مدرن راه‌هايي براي حل اختلاف پيدا مي‌كند و آن را سازنده مي‌داند، همان‌طور كه نوع اختلاف ميان من و اردلان، كه ذكر شد، اين گونه بوده است. البته گاهي اختلاف‌هايي است، كه محرمانه ميان همقطاران مي‌ماند و مطرح مي‌شود، و حل مي‌شود يا نمي‌شود؛ گاهي هم ممكن است جان يك طرف در ميان باشد كه ديگر از عرف خارج مي‌شود!

۱۳۸۷ تیر ۳۰, یکشنبه

يک پيشنهاد

پيشنهاد می کنم، اگر کسی کتابی خارج از فيزيک در زمينه های رمان، تاريخ و يا هر موضوعی را دارد می خواند و به نظزش جالب آمده، با درج عنوان و خلاصه ای کوتاه به هموردا پست بکند. اينطوری می توانيم مجموعه ی کتابهايمان را به هم امانت بدهيم (البته به شرط اينکه سر موقع بتوانيم کتاب ها را برگردانيم).

۱۳۸۷ تیر ۲۹, شنبه

رونالدو را ول كن، غضنفر را بچسب: خودگل‌زنيهاي مكرر!

پتر لينده، استاد نجوم دانشگاه لوند ميهمان ما بود. دانشگاه لوند در شهر كوچك دانشگاهي لوند در جنوب سوئد قرار دارد. دانشكده نجوم اين دانشگاه چند سال است كه با ما در ساخت رصدخانه ملي همكاري مي‌كند و تا كنون از هيچ كمكي دريغ نكرده است. اين دانشگاه رسماً به عنوان مشاور ما در رصدخانه ملي عمل مي‌كند. پتر همراه با دخترش به دعوت ما اما به خرج خودشان به ايران آمدند. دو سخنراني هم براي او ترتيب داده شد در زمينه شبيه‌سازي رصد با EELT، تلسكوپ بسيار بزرگ اروپا، كه در دست طراحي است. پتر با دخترش براي بازديد از شهرهاي ديدني ايران به شيراز و تخت جمشيد رفته بودند. منجمان آماتور سعادت‌شهر در كنار آپادانا، كه حدود دو دهه است با فعاليت آنها آشنا هستم و هر وقت لازم بوده كمكي به آنها كرده‌ام، از وي دعوت كردند در شهرشان سخنراني كند. منجمان اين شهر بسيار فعال‌اند. همه شهر، شوراي شهر، و امام جمعة شهر درگير فعاليت‌هاي نجومي‌اند. و بديهي است هرگاه گذر منجمي از ايران، يا خارج از ايران به آن طرف مي‌افتد سعادت‌شهري‌ها او را به شهر خودشان مي‌برند، پذيرايي مي‌كنند، سؤال‌پيچ مي‌كنند: چه شوري زيباتر از اين و چه فعاليت و سرگرمي‌اي سالم‌تر از اين!
حضور او در سعادت‌شهر همزمان بود با پيامي كه منجمي ديگر، كارل آكرلوف از آمريكا، براي من فرستاده بود. او كه قبلا هم به ايران آمده بود، براي اطمينان بيشتر از بي‌اشكال بودن همكاري علمي با ايران در زمينه نجوم، از اداره خزانه‌داري آمريكا سؤال كرده‌بود كه آيا همكاري علمي با ايران مجاز است؟ به او پاسخ رسمي داده‌بودند كه هرگونه مبادله اطلاعات علمي با ايران جرم است. همين‌طور اين روزها فرانسه محدوديت‌هاي بيشتري براي مراوده علمي با ايران اعمال كرده‌است و دولت هلند رسما به دانشگاهها و مراكز تحقيقاتي كشورش ابلاغ كرده است كه مجاز نيستند در رشته‌هاي هسته‌اي دانشجوي ايراني بپذيرند. پس لابد در اين شرايط تحريم علمي بايد قدر كساني مانند پتر لينده را بشناسيم كه به خرج خودش، براي شناخت ايران و گردشگري به ايران آمده است و آزادانه اطلاعات علمي خود را در اختيار ما قرار مي‌دهد. اما ظاهرا كساني در ايران هستند كه استادند در گل‌زدن به خومان!
از سعادت شهر به من تلفن زدند كه استانداري گفته‌است " مجوز سخنراني پتر لينده كجا است؟" . از كي تا به حال دادن اطلاعات علمي به ما مجوز مي‌خواهد! اين مثل اين است كه بگوئيم بازيكن خارجي در تيم فوتبال ايران براي گل‌زني به حريف به نفع ايران بايد قبلا مجوز دريافت كند و در وسط بازي فرياد بزنيم " هي پتر، چه كسي به تو اجازه داده است به نفع ما گلي بزني". اين همه حماقت اداري در ايران بي‌نظير است! بيچاره سعادت‌شهري‌ها مجبور شدند پتر لينده را به منزل خودشان ببرند و در جمع كوچك خانوادگي با او گپ بزنند.
نظام اداري ما چرا اين قدر از اجتماع مي‌ترسد؟ چرا از منجم مي‌ترسد؟ چرا از دريافت اطلاعات علمي مي‌ترسد؟ مطمئن هستم اگر موضوع را با تك‌تك مسؤولان ، از شخص استاندار تا كارمندان ديگر استانداري مطرح كنيم همه از اين رخداد تعجب خواهندكرد و آن را ناروا مي‌دانند، اما چرا نظام اداري - تركيب اين مجموعه- چنين ناخردمندانه رفتار مي‌كند؟ پيدا كنيد غضنفر را !

۱۳۸۷ تیر ۲۸, جمعه

مدرسه ای برای همه

چندی است مطلبی را با دوستان در ميان گذاشتم، ديدم بد نيست اين مطلب را در هموردا هم مطرح کنم باشد که تلنگری بشود برای تغيير نگاهمان در مديريـت بودجه هايی که در اختيار مان قرار داده شده است.
يکی دو سالی است که من از ترتيب دادن مدرسه ها و کنفرانس های کيهان شناسی به کنار رفته ام، يا بهتر است بگويم به دليل شرايط ايجاد شده در پژوهشگاه به کنار گذارده شده ام. در طول اين سال های اخير که حدود ده کنفرانس و مدرسه برگزار کرده بودم، همواره سعی بر آن داشتم يک اصل را رعايت بکنم و آن پذيرش دانشجو های تحصيلات تکميلی از دانشگاه های مختلف کشور بخصوص از مناطق محروم برای شرکت در مدرسه ها بود. اين عمل به رفع ريشه های عميق تبعيض در کشورمان بر می گردد که من با وجودم آن را حس کرده و می کنم. به ياد دارم دانشجويانی که اولين بار با مفاهيم کيهانی شناسی مدرن در اين مدرسه ها آشنا شدند و کار خود را در اين زمينه ها شروع کردند و اين بزرگترين پاداش برای من در برگزاری اين مدرسه ها بود. متاسفانه در اين اواخر مردم تصور می کنند، پول برگزاری مدرسه ها از جيب خودشان تامين می شود که هر کسی از آشنا ها است، درِ اين مدرسه برای آن ها باز و هر که نيست راهی به اين مدرسه ندارد. برای نمونه می توانم به سريال مدرسه های همگرايی گرانشی اشاره کنم. اولا در اين سريال حتی يک بار هم با من که سابقه کار در اين زمينه را داشتم، برای انتخاب جماعت مدرس و شرکت کننده ها مشورت نشد. نتيجه اين همه خرج و بَرج اين بود که عده ای خاص، از دانشجويان کارشناسی ( عمدتا از کلاس درس فيزيک معاصر دانشگاه صنعتی) انتخاب شده و راهی اين دوره ها شدند و در نهايت هم تقريبا همه ی آنها طبق سنتی که در اين دانشگاه وجود دارد از اين امتياز برای پر کردن کارنامه خود و پذيرش از دانشگاه های خارج از کشور استفاده کردند. می توانم شرط ببندم که بازده شرکت کننده ها ی دوره کاشناسی در اين سريال نزديک صفر بوده است، بدين معنی که هيچ کدام از اين جماعت قصد ادامه کار بر روی مطالب تدريس شده را در دانشگاه صنعتی و يا ديگر دانشگاه های کشور ندارد.
من خود بارها شاهد بودم که در طول اين سريال، دانشجويان شرکت کننده نه برای رفع ابهام درس که برای گرفتن پذيرش از فلان دانشگاه، مدرس را کلافه کرده بودند. حال نگاه کنيم به طرف ديگر قضيه که عده ای دانشجوی دکتری و کارشناسی ارشدٍ دانشگاه های ديگر کشور دلشان برای شرکت در اين چنين مدرسه ای و بحث با مدرسين آن لک زده است. انحصار گری را همين بس که چند ی پيش برای شرکت در جلسه ی دفاع به يکی از دانشگاه های کشور رفته بودم و اتفاقا داشتم توی تابلوی اعلانات آنجا را می گشتم تا شايد آثاری از پوسترهای اين مدرسه ها را پيدا کنم ولی افسوس ...

نمی خواهم فضای اينجا را به گله و شکايت آلوده کنم. مطالب فوق را تنها جهت يادآوری نوشتم تا در اجرای برنامه های آينده ای که در پژوهشکده برای ارتقاء سطح علمی خود و جامعه مان برگزار می کنيم دقت کافی در
نحوه ی خرج کردن پول های بی زبان مملکت را داشته باشيم و افق ديدمان را در انتخاب شرکت کننده های مدرسه کمی فراتر از کلاس درس مان ببريم. اين نکته را هم فراموش نکنم که "کار ايران حتما درست شدنی است ". برای اين کاراصلا لازم نيست مسئله رو اين قدر پيچيده کرده و سر به بيابان زده و از فرط ناراحتی فرياد برآوريم .کافی است همين نکات کوچک و ظريف را در محدوه ی کاری خودمان رعايت بکنيم، وظيفه شناس باشيم، متعهد باشيم، بيش از توانايی مان زير بار مسئوليت نرويم... .
انشاء ا.. که کار ايران درست خواهد شد.

۱۳۸۷ تیر ۱۸, سه‌شنبه

كار ايران درست‌شدني است!

كار ايران درست‌شدني است!



"به تو حاصلي ندراد غم روزگار گفتن
كه شبي نخفته باشي به درازناي سالي"
به نقل از بيژن فرهنگ دره‌شوري

اين شعر سعدي از دهان مردي بيرون آمده است كه كم از بزرگان تاريخ سرزمين ايران ندارد. خداوند عمر طولاني و پرتوان‌تر به او بدهد و از توان نامردان تاريخ بكاهد! باز هم از زبان فرهنگ دره‌شوري:
"در اين چند روز آخر كه از زندگيم باقي است تنها آرزوي من اين است كه به كوير بروم.
آتشي روشن كنم. به صداي تار و سه‌تار عليزاده گوش بدهم و بدون شرم در تاريكي شب
شيوني بزرگ سركنم. بگذار باد و ابر غم مرا از اين سرزمين به غربت ببرد. نمي‌خواهم اين
غم در سرزمين من ايران به خاك سپرده شود."*

فرياد غم دره‌شوري بر سر نامردان تاريخ ايران باد !
فرياد دره‌شوري مرا ياد آه و ناله چند دوست فيزيكدان و دوستاني ديگر انداخت؛ از ياراني كه از اوائل انقلاب با تلاش و در سكوت و بي‌توقع، همچون دره‌شوري، عمري به پاي علم و فرهنگ در ايران گذاشتند. چه ايده‌ها، چه تلاشها، و چه آرزوها! يأس از آه و ناله‌شان شاراشار فرو مي‌ريخت: بازنشست خواهندشد؛ ديگر بس است؛ فايده ندارد ؛ كسي به فكر نيست؛ نمي‌گذارند؛ دارد از دست مي‌رود؛ خلاصه گويي هم‌صدا شده‌اند با ناصرالدين شاه كه به خان(مخبرالسلطنه) مي‌گفت: درست نمي‌شه، درست نمي‌شه، درست نمي‌شه؛ و منظورش كار ايران بود!
چرا سرنوشت تلاشگران و بزرگان و دلسوزان ما اين‌چنين است. منظورم آنهايي است كه اصالت علم، كارشناسي، و منطق آن را صادقانه درك كرده‌اند و به آن عمل مي‌كنند. مي‌دانند كه رسالت علم گفتن حقيقت است به قدرتمندان حاكم، و نه تأييد و تملق قدرتمندان. ما كم نداشته‌ايم دانشگراني كه با تأييد قدرتمندان رسالت و كد اخلاق علمي را زير پا گذاشته‌اند و مي‌گذارند. كم نداريم دانشگراني كه از قدرتمندان مخالف علم و جاهل به علم و كارشناسي تقدير مي‌كنند. يكي قدرتمدار ايدئولوژيك مي‌شود و نقش ليسنكو در شوروي را يا فيزيكدانان نازي در آلمان نازي را بازي مي‌كند و مانند خواجه نظام‌الملك به دنبال قرمطيان مي‌گردد كه نابودشان كند، و ديگري مست اختيارات شاهانه رسالت گفتن حقيقت به قدرتمندان را فراموش مي‌كند و به دنبال افزايش مطاعات شاهانه است ! منظورم اين دانشگران نيستند: نه آنان كه جامعة قدرتمند چهرة ماندگارشان مي‌كند، تا زنده‌ياد قدرتمندان بشوند، و نيز از مال دنيا بي‌نصيب نباشند. منظورم آنانند كه به رسالت حقيقت‌گويي خود و به رسالت سازندگي زيربنايي كشور متعهد مانده‌اند.
سي سال تجربة يك نسل است. يك نسل سوخته؟ نه! پس چرا اين همه افسوس و آه؟ چرا اين روزها يأس چهره كارشناسان را دگرگون كرده است؟ فرياد دانشگران ما فرياد در خلأ است. فرياد دره‌شوري در كوير هم همين‌طور! اين گروه اندك سي‌سال انقلاب را تلاش كرده‌اند و كوشيده‌اند تا فيزيك ايران، تا فرهنگ ايران، اين‌چنين شكوفا بشود. بله! شكوفايي در عين نا‌اميدي. پس شايد انتظارات زياد دارند. شايد بايد به اين واقعيت تن در دهيم كه كار ايران درست بشو هست اما زمان مشخصة آن را بايد زيادتر بدانيم. رفع توسعه نيافتگي دفعتي نيست! سي‌سال كم است. دست كم دو سي سال، اگر نه سه سي سال نياز است.
نبايد بگذاريم يأس و افسردگي بر ما حاكم شود. توپ را به دست ديگراني بدهيم كه به هر دليل افسرده نيستند، به هر دليل يا تازه‌نفس‌اند، يا راه ديگري مي‌شناسند. اين افسردگي تاريخي به دنبال خود منش‌هاي عارفانه و صوفيگرانه به معناي انفعالي داشته است. نگذاريم اين‌چنين شود. دست‌كم "هوايي فراهم كنيم" كه دوستانمان در خلأ فرياد نكشند، تا صداي فريادشان را ديگران بشنوند؛ در همين ايران بشنوند؛ همين ايرانيان بشنوند!
هيچ شكي ندارم همواره ايرانياني به ميدان مي‌آيند، كه به زعم بعضي احمق‌اند و اگر نباشند جاسوس‌اند، اما نه اين‌اند و نه آن؛ عاشق سرزمين خوداند، و براي اين عشق عاشقانه زندگي مي‌كنند. بگذاريم فرياد دوستان تلاشگرمان را اين نسلها و اين ايرانيان عاشق بشنوند؛ بگذاريم تلاشگران مأيوس در همين خاك بنالند و بگريند؛ فرياد ناله‌شان و اشك گريه‌شان نسل‌هاي بعدي را به تحرك بيشتر وابدارد؛ و بگذاريم انيرانيان هر چه مي‌خواهند بگويند! كار ايران درست‌شدني است!
-----------------------------
* همشهري، يكشنبه 26 خرداد 1387، ص 19


۱۳۸۷ تیر ۴, سه‌شنبه

بازیِ پژوهش

ياد دوران بچگی به خير، در محله های تنگ و ترش مارالان تبريز از شوت زدن به توپ پلاستيکی چه لذتی که نمی بردم. هر وقت هم توپ ما می رفت به باغ مجاور، دل به دريا می زديم، کلی گوجه سبز از درخت می کنديم و می خورديم. به گول شهريار " آی آغاش مينيپ آت گزديرن گوننريم ..." بازی لذتش نه به بردن و باختن که شادی در خود بازی کردن بود. امروزه نه لذت بازی بچه گانه و نه طعم آن گوجه سبزها ديگر برای من تکرار نشدي ست . انگار آدمی هر چه بزرگتر می شه، همه چيز طعم خود را از دست می ده ! بزرگ که شديم چه شد. توپ پلاستيکی رو گذاشتيم به کنار و رو آورديم به بازی های به اصلاح بزرگ ترها. به جای بالا رفتن از درخت و نگاه کردن به آفتاب از لای برگ سبز درختان و خنده های بچگانه، همديگر را نردبان ترقی کرده لگد بر گرده ی هم می گذاريم. اين بار بازی ما نه که لذت، دست مايه آن چيزی جز دل آزاری بر خود و ديگران نشده است.

خوشبختانه فيزيک پيشه ها اين شانس را دارند تا در بزرگ سالی هم طبيعت را ميدان بازی خود قرار داده از غور در آن خوشنود و راضی باشند. بايد بگم اين بار هم مانند دوران کودکی بازی می تواند به قدری جذاب باشدکه گاهی گذشت يک روز مانند جرقه ای از پس چشمانمان رد شود. پس ترجيح می دهم اين بازی را هر چه قدر هم که به درازا بکشه ادامه بدم. اما حيف که بعضی ها اين بازی را هم برای خود و هم برای ديگران تلخ می کنند شادی که چه عرض کنم ، اگر بتوانند جر هم می زنند. خوشبختانه من اين شانس رو داشتم که همبازی های خوبی در محيط کارم پيدا کنم. همبازی هايی که صرف نظر از برد و باخت از بودن و کار کردن با هم لذت می برند.

حرف های منو حمل بر نصيحت نگيريد. من کوچکتر از آنم که واسه دوستانم موعظه کنم، ولی بياييم پژوهش را هم مانند دوران بچگی مان از حساب کتاب های روزانه و واحد پر کردن های دانشگاه خارج کرده، آزاد و رها در اين ميدان بر گوی کنجکاوی بچگانه ضربه بزنيم و شاد باشيم.

۱۳۸۷ خرداد ۲۷, دوشنبه

می بخشيد شما به Cherry چی می گيد؟

عزيزی از فرنگ برگشته که چند سالی ست در آن بلاد ساکن است، ما را برای صرف شام مهمان کرده بود. در اثنای صرف شام و تعارفات معمول چنين فرمودند که: می بخشيد شما به اين chery چی می گيد؟
بنده کم مانده بود عنان از کف بدهم، تو دلم گفتم به اين "زهر مار" گويند. لاکن فی الفور فشارخون را به حال طبيعی برگشت، ديدم بدنيست خاطره ای از يکی از دوستان نزديک همشهری در اين باب تعريف کنم تا باشد درس عبرتی برای ايشان.
اين دوست در طول بازگشت از کنفرانسی در آلمان با يک خانم ترکيه ای در هواپيما همسفر می شوند که داشت به استانبول می رفت. دوست فضول ما سر صحبت را باز می کند و می پرسد: خانم شما برای سفر رفته بوديد آلمان. خانمه جواب می ده، نه برای تعطيلات می رم ترکيه.دوست ما: مگه شما ساکن ترکيه نيستيد؟ خانم: نه من آلمان زندگی می کنم. دوست ما: آها پس مهاجرت کرديد. خانم: من نه، ولی پدربزرگم در زمان جنگ دوم آمده آلمان برای کارو اينجا مونده من و پدر و مادرم متولد آلمانيم. دوست ما: پس می شه گفت شما بعد از سه نسل آلمانی شديد.اين رو که دوست فضول ما گقته بود، آقا چشمتون روز بد نبينه ! خانومه آنچنان برافروخته شده بود که کم مونده بود پوست اين آقا را بکنه و با عصبانيت گفته بود."آلمانيالی سنين آتاندی" یعنی "آلمانی پدر جدته" !

اين دو حکايت را گفتم من باب مقايسه ی دو نگاه افراطی به مليت و حب وطن. متاسفانه معلوم نيست در سال های اخير چه بر ما گذشته که چنين واداده ايم و دانشجوهای جوان آن گونه واله و شيفته فرنگ شده اند که برای گرفتن ويزا در دانشکده عين عروسی شان شيرينی و نُقل پخش می کنند! و يا آنچنان ارتباط عاطفی خود را با کشورشان از دست داده اند که کلمات معمول هم از يادشان می ره. هر چند در اين باب من تو کلاس زياد بحث می کنم که اگر می شه بچه ها قدری هم حس وطن دوستی را چاشنی اين درسشون بکنند اما ....

۱۳۸۷ خرداد ۲۵, شنبه

توصيه های ايمنی رو جدی بگيرِيد !ِ

چند روز پِيش به ارجاعات يکی از مقالاتم سر می زندم که اتفاقی ديدم دو نفر چِينی عين مقاله من رو بدون هيچ تغييری، تنها با عوض کردن عنوان و البته نام نويسنده در آرشِو گذاشتند. با قسمت اداری سايت آرشيو تماس گرفتم و آنها قول دادند که در اسرع وقت مقالات مذکور را از آرشيو حذف خواهند کرد. خواستم بگم مواظب به سرقت رفتن مقالات خود بوده و توصيه ی ايمنی اينجانب رو جدی بگيريد !

۱۳۸۷ خرداد ۱۱, شنبه

سزامي و نمايندگي ايران: مصداقي از بي‌ادبي‌هاي رفتاري و بداخلاقي‌هاي علمي

هشت سال پيش آقاي دكتر معين، وزير علوم وقت، نظر من را در مورد نامه‌اي كه از مدير كل يونسكو آمده‌بود جويا شد. موضوع اهداي چشمه نور BESSY I بود كه در برلن مستقر بود. دولت آلمان تصميم به ساخت نسل بعدي شتابگر سينكروترون BESSY II گرفته‌بود و به فضاي محل استقرار BESSY I احتياج داشت. دو فيزيكدان آلماني و آمريكايي مرتبط با موضوع پيشنهاد كرده بودند اين دستگاه سينكروترون، به منظور توسعه همكاريهاي علمي در خاور ميانه با هدف كاهش تنش‌ها، به يكي از كشورهاي خاور ميانه اهداء شود. تشكيل مركز هسته‌اي اروپا، سرن، بعد از اتمام جنگ جهاني مدلي موفق براي اين‌گونه همكاري‌ها بود. من، در پاسخ به وزير نوشتم كه ايده بسيار جالبي است و خوب است كه ايران نظر مثبت بدهد. اين شروع همكاري من و ايران با پروژه‌اي شد كه بعدها نام سزامي به خود گرفت. اولين جلسه آشنايي من با موضوع در سرن، ژنو، برگزار شد، سال 1999 بود. من هم شركت كردم. حدود يك سال بعد اين پيشنهاد شكل صوري‌تري به خود گرفت. يونسكو رسما از كشورهاي خاور ميانه دعوت كرد نماينده معرفي بكنند. شورايي از نمايندگان كشورها تشكيل شد. هرويگ شاپر، فيزيكدان آلماني‌الاصل مقيم سوئيس، كه قبلا يك دوره رياست سرن را به عهده داشته، به رياست اين شورا منصوب شده‌بود. من هم، همراه با سفير ايران در يونسكو، از طرف وزير علوم رسما به عنوان نماينده ايران دراين پروژه معرفي شديم. اين موضوع بيش از دو سال قبل از رفتن من به وزارت علوم بود. پس از جلسه‌هاي آشنايي با موضوع، مسئله اصلي محل استقرار چشمه نور بود. نمايندگان اوليه اردن به شدت مخالف استقرار در اردن بودند. دولت اردن هم كمابيش همين نظر را داشت. شاپر ملاقات با سران كشورها را شروع كرده‌بود، و به وضوح از موضع‌گيري اردن دلخوش نبود. اين مصادف بود با شروع سلطنت ملك عبدالله در اردن. در مورد ايران وزارت علوم نظر قاطعي نداشت. نظر من اين بود كه ايران نامزد محل استقرار بشود. مي‌دانستم كشورهاي عضو نظر چندان مثبتي نداشتند. شايد يك يا دو كشور امكان داشت به ما راي بدهند. به همين دليل اصرار داشتم كه ما پيشنهاد بدهيم، كه اگر ردشد، همواره در آينده بتوانيم از اين رأي و از پيشنهاد خودمان استفاده بكنيم. اين براي ما امتياز بود. وزارت امور خارجه، به استناد اينكه اسرائيل هم، عضو اين مجموعه است، مخالف اين بود كه ما پيشنهاد به استقرار در ايران بدهيم، كه به نظر من سياست بسيار بدي بود. من در هر حال به عنوان نماينده ايران پيشنهاد را در شوراي بين‌المللي مطرح كردم، و حتي بيش از اين، گفتم در صورتي كه ايران به عنوان محل استقرار پذيرفته شود ساختمان و برق شتابگر سيكروترون را به عهده خواهيم گرفت. مي‌دانستم كه هزينه برق مصرفي سالانه حدود يك ميليون دلار مي‌شود. همين پيشنهاد ايران باعث شد كشورهاي متقاضي ديگر با بسته‌هاي پيشنهادي بيايند، از جمله اردن كه ساختمان محل استقرار را پذيرفت. اين بحث‌ها همزمان شد با تغييرات حكومتي در اردن و حضور دكتر توكان، فيزيكداني از خانواده سلطنتي اردن كه بعدا هم به وزارت رسيد، به عنوان نماينده اردن. در رأي‌گيري پوشالي(آزموني) ايران تنها دو رأي آورد. اردن بيشترين رأي را آورد. پس از اين رأي‌گيري من اعلام كردم كه ايران به نفع كشورهايي كه بيشترين رأي را آورده‌اند از جمله فلسطين و اردن پيشنهاد خود را پس مي‌گيرد. همين حركت باعث قدرداني نمايندگان كشورهاي ديگر از ايران شد، و نشان داد كه دستگاه ديپلماسي ما گاهي چه امتيازهايي از موقعيت دوگانه ايران در سطح بين‌المللي مي‌تواند به دست آورد.
دور جديد اين فعاليت، پس از تعيين محل استقرار، با تصويب اساسنامه و تعيين نام براي اين چشمه نور شروع شد: نام سزامي(SESAME) به گونه‌اي انتخاب‌شد كه در زبان انگليسي بتوان از ايهام لفظ(SESAME) در داستان علي بابا، به عنوان اسم رمزي كه درهاي بسته را مي‌گشايد استفاده كرد: سزامي قرار است فتح بابي باشد براي همكاري‌هاي علمي بين‌المللي به منظور كاهش تنش‌ها در خاور ميانه و بازكننده درهاي صلح!
از همان ابتداي فعاليت اين پروژه واضح بودكه نياز به نيروي انساني متخصص، چه به عنوان سازنده بخش‌هاي مختلف شتابگر، و چه به عنوان كاربر بسيار اساسي است. ايران برنامه مفصلي در اين جهت آغاز كرد. ما در ابتدا در يك فراخوان ملي 120 نفر را شناسايي كرديم؛ فارغ‌التحصيلان فيزيك، مهندسي مكانيك، و مهندسي برق. پس از سه روز مصاحبه 7 نفر انتخاب شدند كه همگي آنها به آزمايشگاه‌هاي مختلف اروپا اعزام شدند، بدون هيچ بار مالي براي ايران. هم‌اكنون اين افراد همگي از متخصصان مورد نياز شتابگرهاي دنيا شده‌اند، كه به علت تاخير در راه‌اندازي سزامي، همگي به جز يك نفر كه در اردن مشغول به كار شده است، در چشمه‌هاي نور اروپايي مشغول به كار هستند. هدف نهايي خودمان را در آموزش نه سزامي، كه شتابگر ملي گذاشته بوديم كه متاسفانه پس از چهار سال پي‌گيري هنوز به مرحله جدي تصويب وارد نشده است. از همان اوائل تشكيل سزامي مسؤوليت كميته آموزش سزامي با بنده بود. بيشترين نفع را هم تا كنون ايران از سزامي و كميته آموزش برده است، كه علت اصلي آن توجه به نيازها و آمادگي خوب فارغ‌التحصيلان و دانشجويان ما، و نيز فعال‌كردن شوراي ملي سزامي بايد دانست كه متأسفانه در دولت جديد عملا فعاليت آن به تعطيلي كشانده شد. اكنون حدود نه سال از شروع اين فعاليت مي‌گذرد. از اين طريق ايران با فناوري شتابگرها آشنا شده است، اجتماع محققان ايراني آشنا به چشمه‌هاي نور، و نيازمند به تابش سينكروترون به وجود آمده است. ارتباط با اجتماع بين‌المللي فيزيك شتابگرها ايجاد شده است. از همين نيز طريق همكاري با سرن تسهيل و محقق شد. پروژه شتابگر خطي ايران، به عنوان گام اول در تحقق و ساخت شتابگر ملي، به خوبي پيش رفت. و سرانجام ايران باب جديدي را در توسعه فيزيك تجربي گشود و ارتباط معني‌دار با صنعت را تجربه كرد.
يك سال پيش، با توجه به شرايط جديد، ابتدا شفاها و سپس كتبا از نمايندگي ايران در سزامي استعفا دادم خوشبختانه نماينده دوم ايران ، آقاي دكتر رحيقي، كه سه سال پيش منصوب شدند و در يك سال گذشته مسؤوليت كميته آموزش سزامي را به عهده گرفتند، هم‌چنان به عنوان نماينده ايران فعال بودند و پيوستگي ارتباطات را حفظ مي‌كردند. تا كنون هيچ مقامي در كشور پاسخي به استعفاي من نداده است، نه هاي و نه هوي! سكوت مطلق! انگار هيچ‌كس نمي‌داند چه بايد بكند. ادب رفتاري حكم مي‌كرد پاسخي به نتيجه 9 سال پي‌گيري يك امر ملي به من مي‌دادند. گوئي من نماينده كشور و ملت ايران نبوده‌ام، و مثلا نماينده قوم ظالمي بوده‌ام كه بركنار شده است! ادب علمي و اخلاق علمي حكم مي‌كرد از من بخواهند تجربيات را به گروه ديگر منتقل بكنم. اما گوئي نه از ادب علمي خبري هست و نه از تشخيص! تشخيص به نياز به تجربه.
اين رفتار در كشور ما عادي است. نسل‌هاي بعد از من خوب است بدانند به هنگام پذيرش يك مسؤوليت مدني، يك مسؤوليت علمي، انتظار نداشته باشند پس از اتمام اين مسؤوليت از آنها قدرداني بشود، تشكر بشود، يا حتي از تجربه اندوخته استفاده بشود. سعي كنند "در طول راه" از نفس كار ملي، كه بالاخره اثرگذار خواهدبود، لذت ببرند؛ در طول راه تا حد امكان تجربه كسب كنند و منتقل كنند؛ جامعه ما هنوز بيمارتر از آن است كه از آن انتظار رفتار سالم مدني و اجتماعي داشته باشيم. همين بيماري دليل كافي است كه از زير بار چنين مسؤوليت‌هاي "بي‌قدر و منزلتي" شانه خالي نكنيم. طول راه را ببينيم! آينده ايران را ببينيم! به "اثر پروانه" در سيستم‌هاي آشوبناك توجه كنيم! و از شنا در خلاف جهت لذت ببريم، كه من بردم!

۱۳۸۷ خرداد ۸, چهارشنبه

نعمت سفر

مصطفی عمر، استاد دانشگاه اربیل (کردستان عراق)، مهمان مرکز ما بود. بعد از سمینار بهش پیشنهاد دادم تا روز بعد به مرکز شهر ببرمش و موزه ایران باستان و اگر هم فرصت شد کاخ گلستان (که مثل همیشه در وقتی دیگر باز است) را نشانش دهم تا در این میان حس کنجکاویم هم کمی ارضاء شود. بعد هم ناهار را با قاسم بخورد و بعد از ظهر را با او باشد (یعنی اینکه قاسم نمی‌خواهی چیزی بنویسی :) )
در راه از خیلی چیزها گفتیم. می‌گفت که تنها دو هفته بود که کنسولگری ایران در اربیل باز شده بود که ویزا گرفته و برنامه سفر به ایران را چیده. از سادگی و راحتی این سفر خوشحال بود. در شهرش ویزا را گرفته. اتوبوس سوار شده و به ایران آمده.
برایم عجیب بود که چه چیز این سفر ساده و راحت است. کمی بیشتر که گفت فهمیدم چقدر خوب شده که به این راحتی توانسته سفر کند!
می‌گفت که سفر خارجی برایش عملاً غیر ممکن است. برای ویزا و پرواز باید به بغداد رفت. پرسیدم که مشکل چیست و پاسخ داد که بغداد بی‌اندازه خطرناک است و او حاضر نیست تا به آنجا قدم بگذارد. و می‌گفت اگر خطر را هم به جان بخری، شانس گرفتن ویزایت صفر است. بنابراین اگر هم خواستی به سفر بروی، بهتر است به ترکیه یا سوریه بروی و در آن کشورها اقدام به اخذ ویزا بکنی. این خودش هزینهٔ سفرت را دو برابر می‌کند.
این را که فهمیدم، شکر خدا را گفتم که می‌توانم هنوز به این سادگی به سفر بروم و من هم از اینکه دو هفته‌ای بود که کنسولگری ایران در اربیل افتتاح شده بود و او توانسته بود به این راحتی به ایران بیاید خوشحال شدم. منتظر هستم تا دوباره او و دانشجویانش و همکارانش و دانشجویان همکارانش را در ایران ببینم.


پی نوشت یک: می‌دونید که قیمت پژوی چهارصد و پنج مونتاژ ایران در عراق حدود چهارهزار دلاره؟

۱۳۸۷ خرداد ۷, سه‌شنبه

درد دل يك نسل دومي

در نوشته­اي از منجوق با عنوان "چشمها را بايد شست ..." اين جمله از چپ­كوك نقل شده بود كه " متاسفانه ما هنوز گرفتار تعاريف احمقانه قهرمانانه­اي هستيم كه نميدانم كي و كجا و چطور ساخته شده و چرا در فرهنگ ما تا اين حد مطلوبه. هنوز روشنفکر اومده که قرباني بشه. کارگر اومده که بهش اجحاف بشه. و مديران اومدن که خدمت کنن." خواندن اين جملات زنگ خطري را كه هر چند وقت يكبار در ذهنم زده ميشه دوباره به صدا درآورد.
اگر شما هم مثل من كه به عنوان استاد دائماً با دانشجوها سروكار دارم، با جوانها ( يا به اصطلاح نسل سومي ها) دمخور باشيد و در طبقه­بندي نسلها به نسل دوم تعلق داشته باشيد، حتماً براي شما هم اين زنگ خطر گاهي به صدا درآمده. گاهي از اين مي­ترسم كه نسل جديد همه جملات به اين شكل را، چه احمقانه و چه قابل دفاع، زير سؤال ببرد. منظورم اصلاً اين نيست كه هر نسلي بايد همه ميراث نسل قبل را بدون چون و چرا بپذيرد، اما اگر همه چيز را هم پشت سر بيندازد نميتواند جلو برود. اصلاً چيزي دستش نخواهد ماند كه آنرا اصلاح كند و دنياي بهتري براي خودش بسازد. روي هيچ ايستادن و دنياي جديد را بنا كردن هم بنظرم نتيجه­اي جز سرگرداني ندارد و وضعيت بيشتر شبيه گنجشككي مي­شود از دست و پا افتاده كه اسير چند كودك بازيگوش شده است.
ممكن است فكر كنيد حال كسي را دارم كه به تدريج دارد وارد جرگه پيرها مي­شود و كم­كم شروع مي­كند با هر تغييري مخالفت كردن. ولي به هيچ­وجه تغيير را بد نميدانم و فقط فكر ميكنم تشكيك در هر چيزي كه از قبل آمده، اگر تبديل به يك خلق و خو بشود، در مدت كوتاهي جامعه را متلاشي ميكند. شايد همين خلق و خو باعث شده تعاريف بسيار عميقتر و در عين حال كاربردي تري كه در فرهنگ ما وجود داشته فراموش شوند و اين فراموشي چندان موجبات ناراحتي كسي را هم فراهم نكرده باشد. تعاريفي مثل:
- به حق ديگران احترام گذاشتن.
- بر سر حرف و قول ماندن.
- احساس مسئوليت نسبت به امكانات مادي و معنوي كه از طرف كل جامعه در اختيار ماست .
- ...
همينطور براي كسي مانند من كه خودم را جزو فيزيك­پيشگان به حساب مي­آورم دغدغه­هاي مهم ديگري هم وجود دارند كه جا افتادن آنها در فرهنگ ملي ما نياز به دغدغه همه نسلها – از اول تا nام – دارد؛ بسيار بيش از آن چيزي كه الآن هست:
- همه دست­اندر كاران علم بايد باور كنند كه پيشرفت علمي يك امر ناگهاني و دفعي نيست بلكه احتياج به كار سخت و ممتد ومنظم دارد تا پس از سالهاي متمادي نتيجه بدهد. اين موضوع شامل همه جوانب از تلاش دانشگران گرفته تا مديريت علمي و ذهنيت سياستگذاران و رسانه­ها و ... مي­شود.
(روي سخنم در اين نوشته به هيچ وجه منجوق و چپ­كوك نيستند- يكي را كه اصلاً نمي­شناسم و ديگري هم با صحبتهاي من كمابيش موافق است- همه نسل سومي ها هستند.)

۱۳۸۷ خرداد ۲, پنجشنبه

زمین سیاره آرام: قسمت دوم

قبلا باب بحث در مورد احتمال برخورد یک سیاره سرگردان با منظومه خورشيدی و پرت شدن زمین را آغاز کرده بودم. اینکه در این شرایط بشر چه مدت می تونه در مقابل سرمای کم سو تابش خورشید مقاومت بکنه. البته یک جايزه هم تعیین کرده بودم که چون کسی سوال جواب منو نداده بود مجبور شدم حرفمو زمین نیندازم و خودم بستنی را خریدم و خوردم! جواب : کمتر از یک سال است. مسئله قانون سرد شدن اجسام در حضور یک منبع متغییر با زمان است.
راستش فکر کنم زمین بیش از اینکه در معرض تهدید اجرام فراخورشيدی باشه از دست بشر و فشارهایی که بر پیکره آن وارد می شه به تنگ آمده و اگر نجنبیم به زودی گرسنگی سراسری به دلیل تغییر اقلیم جوامع را تحت تا ثير قرار خواهد داد. شایسته است جامعه علمی ایران در کمک به محیط زیست سهیم باشه. شاید جوان تر ها بتوانند با جهت دهی علایق علمی خود در حل این مشکل به سیاره آرام کمک بکنند. برای مثال می شه تاثپرات گرم شدن کره زمین را بر روی دینامیک جو و اقیانوس ها مطالعه کرد. این کار بایستی شبیه N-body simulation باشه که مردم در کیهان شناسی و یا در بررسی پروتئین ها استقاده می کنند. مسئله مهمتر کار بر روی انرژی های پاک است که می تونه کمک زیادی در کاهش گازهای مخرب داشته باشه.
به امید حفظ زمین آرام

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۴, سه‌شنبه

زمين: سیاره آرام

امروز با سامان سر غذا بحث جالبی رو شروع کردیم. اینکه آیا دینامیک سیارات به گرد خورشید یک سیستم آشوبناک است و در دوران
اولیه تشکیل منظومه شمسی لابد تعداد زیادی از سیارات به دلیل ناپایداری منهدم شده اند. اتقاقا اخیرات یکی از این سیارات سرگردان با ریز همگرایی گرانشی رصذ شد. بنابراین فضای بین ستارگان بایستی پر از این سیارات سرگردان باشند. حال تصور کنید یکی از اینها با منظومه شمسی برخورد کرده و یکی از سیارات (خدا نکرده ) زمین را در اثر پراکندگی گرانشی به فضا پرت کند. با سامان داشتیم برآورد می کردیم که اگر سرعت گریز زمین رو از منظومه شمسی از مرتبه سی کیلو متر در ثانیه بگیریم . بشر چه مدت می تونه دوام یباره و یا بهتر بگم زمان مشخصه زنده بودن انسان ها تحت این شرایط به شرط اینکه بتونه از تمانی منابع فسیلیش استفاده کنه چه قدره؟ شما تخمینتون چیه.
جایزه جواب درست یک بستنی مهمون من !

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۰, جمعه

پرسش گری علمی

دیروز کتاب کوچکی در دست گرقتم در باب زندگی نیوتن . بد نیست بگم برای من این مرد در دنیای علم در بالاترین رتبه جای دارد.از این جهت که روشی علمی نوین را برای فيزيک پِشه گان بعد از خود به میژاث گذاشت و نیز شخصیتی بسیار سازگار با طبع من است . مهمترین نکنه ای که در این کتاب نظر مرا به خود جلب کرد تمرکز وی در یک مسئله برای درک کامل آن بود. او تا تمام نکردن کار و ایده خود دست ازآن کار بر نمی داشت به طوری که زندگی او را بر حسب مو ضوعات مختلف علمی می توان به چند فصل مشخص تقسیم کرد. در هر دوره او توانست یک شاخه از علم را شروع و به اتمام رساند. او آنچه را دیگران می دید با نگاهی عمیق و نکته سنج تر بارها مشاهده می کرد. آزمایشهای او در تجزیه نور برای پژوهش گران جوان وافعا آموزنده است. متاسفانه دنیای علم در عصر حاضر مخصوصا جامعه نحیف علمی ایران تا حدودی از پرسش گری ناب نیوتنی دور مانده و بیشتر جنبه تبلیغاتی و تجاری را پیش گرفته و بسته به امواج رسیده به ساحل سوار بر موج سباحی خود را مشغول می کند. شناگران قهار زير آبی رو را هم به حق از قلم نیندازم! جای خوش بختی است که ما هنوز پرسش گرانی نیوتن گونه در جامعه خود داریم که مِن باب شناخت جوان تر ها بهتر می دانم نامی از آنها را برده باشم. مایه افتخار من است که توانستم بخشی از این پرسش گری را از استاد صمیمی بیاموزم. مردی با پشتکار بالا با پرسش هایی عمیق که همواره در حال تعقیب و سعی در پاسخ گویی آنهاست . بهترین ها را برای استاد آرزو می کنم.

کی گفته که جوانان ما باید بروند خارج؟

کنفرانس شیمی است، به کارت ربط چندانی ندارد. اما کنفرانس خونت پایین آمده. می‌روی تا یک چرخی لا به لای پوسترها بزنی تا ببینی اوضاع از چه قرار است. به یک پوستر می‌رسی، یک پیرمرد با ته لحجهٔ اسپانیایی دارد به انگلیسی سوالی از یک خانم می‌پرسد. تصویر آشنایی است. یک دانشمند جا افتاده که خودش را موظف کرده تا پوسترهای جوانان را ببیند. چیزی که چندان اینجا معمول نیست ...
دانشمند می‌پرسد: «نتایج تجربی هم داری؟»، دختر نگاه می‌کند. پیرمرد سعی می‌کند سوالش را جور دیگری بپرسد:«نتایج آزمایش کجاست؟»، دختر همچنان حیران نگاه می‌کند. پیرمرد که می‌داند که منظورش را متوجه نشده‌است، دوباره حرفش را تکرار می‌کند:«اعداد! کجا هستند؟»، دختر که احساس می‌کند که خوب نیست ساکت بماند، اینبار جرأت می‌کند که نفهمیدنش را هم شفاهی بیان کند. اما پیرمرد از رو نمی‌رود. دوباره تلاش می‌کند:«این یک واکنش است، ثوابت واکنش را اندازه‌گرفتی یا نه؟ اگر اندازه گرفتی چقدر هستند؟». حتی تو هم که شیمی نمی‌دانی فهمیده‌ای. خوشبختانه دخترک هم فهمیده است و از این فهمیدنش سر شوق آمده. در حالی که شادیش را نمی‌تواند پنهان کند، با ذوق زدگی پاسخ می‌دهد: آره، اندازه گرفتیم اما این یک راز است!
پیرمرد لبخندی می‌زند، خداحافظی می‌کند و به پوستر بعدی می‌رود. تو هم راهت را می‌کشی و می‌روی.


۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه

ورودی جدید

معرفی: من سهراب هستم و ورودی جدیید به هموردا. سعی می کنم هر از چندی مطالبی رو اینجا بنویسم. موضوعات و دغدغه های من معمولا سوالاتی است که جوبشون را نمی دونم. این موضوعات معمولا شامل سوالات کلی است از کیهان شناسی تا هوش مصنوعی وفکر کنم این وب لاگ جای خوبی برای مطرح کردن و به میان گذاشتن این سوالات باشه.
فعلا یا علی

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

لاک پشت سواری در هزارتو

وقتی که در می‌خواهد وارد هزارتو شوید و در دانشگاهی استخدام گردید، یکی از چیزهایی اعصاب شما را می‌جود، کندی و کار بلد نبودن کارمندهاست. همینطور که جلو می‌ورید، همیشه این حس را دارید که شما اولین نفری هستید که این کار را انجام می‌دهید. و قبلاً با موردی مانند شما روبرو نبوده‌اند. برای همین راهنماییهای گمراه کننده‌ای می‌شوید و بر اساس آن راهنماییها کارهای اشتباه می‌کنید و بی‌خود و بی‌جهت چند ماهی در کارتان تاخیر می‌افتد و احتمالاً میان چند کارمند هم دعوایی صورت می‌گیرد که آن یکی می‌خواهد که به آن یکی یاد بدهد که راه درست چه بوده است قافل از اینکه خودش هم راه درست را نمی‌داند.
بعضی وقتها هم که منشی‌ها به نظر می‌رسد کارشان را بلد هستند مشکلات دیگری پیش می‌آید. مثلا کمی یا قسمتی از پروندهٔ شما گم می‌شود یا نامه‌ای در بین را مفقود می‌گردد و شما هم قافل از این نقصان، خوش و خرم مشغول زندگانی خود هستیند و وقتی که خوش خوشان می‌خواهید ببینید در چه مرحله‌ای هستید متوجه می‌شودید که یکی دو ماهی هست که کاری انجام نشده و کسی هم به خودش زحمت نداده که به شما خبر دهد که کاری انجام نشده.
کاری که برای انجامش یکی دو ماه وقت کافی بود، یکسال به طول انجامید. هشت‌ماه طول کشید تا حقوق دریافت کنم و یک سال طول کشید تا دفترچه بیمه بدستم برسد. خدا را شکر که من سالم و بی‌نیاز بودم.

یک دانشگاه که می‌خواهد جزء دانشگاههای برگزیده در جهان باشد (ادعا که خرج ندارد). تنها با جمع کردن تعدادی دانشمند مطرح چرخش نخواهد چرخید و بدین منظور نخواهد رسید. این دانشگاه به منشیان و کارمندانی تر و فرز زبر و زرنگ نیز احتیاج دارد. و اگر نه تمام توان آن دانشمندان نخبه صرف کار کشیدن از کارمندان پخمه خواهد شد.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۶, دوشنبه

اصطلاحات "خردفرهنگ" فيزيكپيشگان

كلماتي چونseminar, lecture, colloquium, talk, conference, school, workshop, symposium, meeting هر كدام در جمع فيزيكپيشگان دنيا معناي مشخصي دارد. اگر فيزيكپيشه اي بدون توجه به معناي جا افتاده اين كلمات آنها را به جاي هم به كاربرد "پرت از مرحله" به نظر مي رسد و زياد در جمع جدي گرفته نمي شود. متاسفانه مي بينم عده اي از همكاران جا افتاده
در ايران كه با توجه به موقعيت و مسئوليت و همچنين ادعاهايي كه دارند
از آنها انتظار مي رود كه
به اين تفاوت ها اشراف كامل داشته باشند به طور سيستماتيك اين كلمات را نادرست به كار مي برند. فرض كنيد فرد جا افتاه اي را از يكي از موسسات معتبر دنيا دعوت كرده ايد تا سخنراني كند. اگر برگزار كننده به اين تفاوت ها توجه نكند و كلمات را به اشتباه كار برد سخنران نيز به تنظيم و ارائه مطالب اشتياق زيادي نخواهد داشت. نا خود آگاه باخود مي گويد وقتي برگزار كننده فرق
seminar و lectureرا نمي شناسد من چرا خودم را به زحمت بيندازم. "قدر زر زرگر بداند قدر گوهر گوهري" وقتي اينا چنين تفاوت هايي را نمي شناسند به طور قطع تفاوت
سخنراني متوسط و عالي را هم باز نخواهند شناخت....



اگر بخواهيم كار جدي تحقيقي بكنيم بايد ارتباطمان را با دنياي خارج بيشتر كنيم و اگر بخواهيم از اين ارتباط استفاده لازم را ببريم بايد زحمت ياد گرفتن و درست به كار بستن اصطلاحات رايج در بين همكاران خارجي مان را بر خود هموار سازيم. والا حتي اگر ارتباط هم زياد باشد سودي نخواهد داشت. هدف ما تنها
جذب توريست و معرفي فرهنگ ايراني
به همكاران خارجي نيست!صد البته خود اين كار حركتي ارزشمند است و مي تواند به عنوان يك هدف جنبي و ثانويه مورد توجه باشد. اما هدف اصلي از ارتباط حرفه اي پيشرفت در كار است. براي اين كار بايد خود را آماده سازيم. ياد گرفتن اصطلاحات رايج اولين قدم است.



من ابتدا مي خواستم در اين نوشته فرق
lecture و seminar را شرح دهم (چون مي بينم در اعلام برخي سخنراني ها تفاوت بين اين دو مورد توجه قرار نمي گيرد). بعد يادم افتاد كه در جمع رياضيپيشگان معناي lecture و seminar درست برعكس معناي آنها در بين فيزيكپيشگان است و شرحي كه من در اينجا مي دهم ممكن است بيشتر سردرگم كننده باشد.



دوستان بر من خرده مي گيرند كه چرا در نوشته هايم تاكيدم بر روي فيزيكپيشگان است. به هيچ وجه من باور ندارم كه فيزيكپيشگان سري از ديگران سوا دارند. اما نكته در اينجاست كه فيزيكپيشگان (همچون رياضيپيشگان پزشكان وغيره)"خردفرهنگ"
(subculture) مخصوص و اصطلاحات مخصوص به خود دارند كه مثالي كه زدم نمونه اي از آن است. تا جايي كه من از صحبت پزشكان فاميل برداشت كرده ام آنها به هر گردهمايي اي "كنگره" مي گويند در صورتي كه در بين ما فيزيكپيشگان كلمه "كنگره" به ندرت به كار مي رود.

آري! هر حرفه اي "خردفرهنگ" خود را دارد! در مملكت ما متاسفانه
به "خردفرهنگ"ها عموما به ديده ترديد و بدبيني
نگريسته مي شود.
(حكايت بدبيني به خردفرهنگ شهرها و قوميت ها -همان طوري كه مي دانيد-
قصه غصه ها ست.)





اين روزها همه جا صحبت ازGlobalization
است. برداشتي كه من از اين روند دارم اين است كه از گوشه و كنار دنيا
افرادي كه حرفه يا علايق مشتركي در زمينه اي خاص دارند به تدريج "خرد فرهنگ" خود را مي سازند و به زبان مشتركي مي رسند. براي اين كه از قافله عقب نمانيم (مثلا در اين مورد از قافله فيزيكپيشگان دنيا) بايد ابتدا اصطلاحات آنها را ياد بگيريم و درست به كار ببريم.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه

تعصب يا مدارا؟

بارهاو بارها در هموردا نوشته ام كه جمع بين المللي فيزيكپيشگان نسبت به آداب و مذاهب گوناگون بسيار مدارا مي كند. شايد كلمه مدارا كلمه ضعيفي براي توصيف باشد. بگذاريد مثال بزنم فرض كنيد شما گياهخوار هستيد. دوستان فيزيكپيشه شما نه تنها شما را به خاطر اين كار مسخره نخواهند كرد بلكه وقتي برنامه رفتن به رستوران ترتيب مي دهند با روي باز و بدون كوچك ترين شكايت به دنبال رستوراني خواهند گشت كه معذوريت ديني و يا سنتي شما را مد نظر قرار دهد. اين طرز رفتار در ميان بيشتر غربيان تحصيلكرده رواج دارد و در بين فيزيكپيشگان پررنگ تر است.

يادم هست روزي با چند تا از خانم هاي ايراني در استنفورد گفت و گو مي كرديم. يكي از آنها خيلي ناراحت بودو مي گفت ظهر كه براي عكس گرفتن به يك عكاسي مراجعه كرده شاگرد عكاس كه جوانكي بوده حسابي مسخره اش كرده چون او حاضر نشده با جوانك دست بدهد ومودبانه عذر خواسته. يكي از دوستان گفت حتما جوانك آمريكايي نبوده چون اگر به آمريكايي ها بگوييم ببخشيد به علت معذوريت مذهبي من متاسفانه نمي توانم دست بدهم نه تنها مسخره بازي در نمي آورند بلكه چند بار هم عذر مي خواهند و مي گويند ببخشيد من از اين موضوع اطلاع نداشتم و الا چنين جسارتي نمي كردم. حدس دوستمان درست بود جوانك بنگلادشي بود نه آمريكايي.

نمونه ديگر يك سري شوخي ها و گفتن برخي جوك ها در" حضور خانم ها" ست. همان طوري كه مي دانيد عده اي از خانم ها با اين مسئله راحت برخورد مي كنند و در اين گونه شوخي ها و جوك ها حضور فعال دارند. و عده ديگر با اين گونه شوخي ها ميانه اي ندارند. درصد دسته اول در ميان غربي ها بيشتراز ما ايراني هااست( اما برعكس تصور برخي نه خيلي بيشتر). من خود از دسته دومم. از اين جور شوخي ها خوشم نمي آيد. اولا به نظرم اين گونه شوخي ها در جمع هاي حرفه اي و همچنين خانوادگي محلي از اعراب ندارند. ثانيا هميشه مي ترسم از اين گونه شوخي ها فتنه اي برخيزد. ما بدون اين گونه فتنه ها هم به اندازه كافي مشكلات داريم!
من خارج هم كه مي روم همين "دختر تبريزي" كه اينجا هستم باقي مي مانم اما تا به حال از اين نظر مشكلي نداشته ام. همكاران اروپايي و امريكايي من در حضور من از اين گونه شوخي ها نمي كنند. اصلا هم بروز نمي دهند كه به خاطر حضور من ادبيات خود را عوض كرده اند ودر نتيجه حوصله شان دارد سر مي رود. (خوشبختانه به اندازه كافي مطلب براي صحبت و سرگرمي پيش مي آيد.) اصراري هم ندارند كه يك زن مدرن و امروزي حتما بايد از اين گونه شوخي ها بكند. چنين اصراري مال هموطناني است كه به زور مي خواهند اداي غربي ها را در آورند. در بين همكاران آمريكايي و اروپايي من اين طرز رفتار من نه عيب و دليل عقب ماندگي محسوب مي شود ونه حسن. هم از نظر آنها و هم از نظر خودم اين تنها يك انتخاب شخصي به حساب مي آيد و بس. و البته به انتخاب شخصي افراد بايد احترام قايل شد.


سئوال كردن در مورد اعتقادات شخصي هم به ندرت و آن هم با احتياط كامل انجام مي گيرد. اگر بخواهند سئوال كوچكي در مورد عقايد مذهبي كسي بكنند ابتدا چند بار مي گويند
Sorry! I am just curious
برعكس چيني هاي" تازه از چين آمده" كه با سئوالاتشان شب اول قبر را تداعي مي كنند!


آنچه كه در بالا گفتم مقدمه اي بود براي اين كه اضافه كنم مداراي فيزيكپيشگان خط قرمزي پررنگ دارد. هر كسي از هر مليتي با وجود هر عقيده و آداب و رسومي مي تواند وارد اين جمع شود و عزيز ومحترم باشد به شرط آن كه عقايدش را در كارش وارد نكند.
در نظر اول اين كار ساده مي نمايد اما آن قدر ها كه فكر مي كنيد ساده نيست. مسئله فقط اين نيست كه شما نبايد از ادبيات مذهبي در مقالاتتان استفاده كنيد و يا دگماتيك به مسائل بنگريد. مسئله فراتر از اين حرف هاست.

يك مثال مي زنم. جرم نوترينو بسي كمتر از جرم كوارك تاپ است. يكي از چالش هاي فراروي فيزيكپيشگان توضيح علت اين اختلاف فاحش است. اگر شما بگوييد" خوب اين جوري است ديگه" به شما چپ چپ نگاه مي كنند. اين از نظر آنها يعني شما عقايد شخصي و حتي مذهبي تان را وارد كارتان كرده ايد! به نظر فيزيكپيشگان اين اختلاف را بايد بتوان با يك تقارن تقريبي و يا به صورت ديناميكي توضيح داد. بگذريم كه توضيحاتي كه ارائه مي شود واز قضا مقبول جماعت فيزيكپيشه نيز واقع مي شود به نظر من حواله "خوب اين جوري است ديگه" به يك مرحله ديگر است. مثال هايي از اين دست فراوانند. نمونه ديگر توضيح
baryon asymmetry
است كه شنبه گذشته سر سمينار من درباره اش بحث كرديم.

صراحتا بگويم از نظر علمي منجوق ضعيف تر از آن است كه بخواهد يك مكتب فكري و
school of thought
پر وپا قرص جديد براي رويارويي با اين قبيل مسايل فيزيك به راه بيندازد. درست است كه منجوق كسي نيست كه بتواند همرنگ جماعت شود اما بهتر است كله شقي را به كناري نهد و زبان در كام گيرد. مكتب فكري نو به راه انداختن بماند براي بعد از بازنشستگي!!