۱۳۸۶ دی ۶, پنجشنبه

يك نكته سنجي هوشمندانه

در
نوشته قبلي ام توضيح دادم كه با مطالعه ابر نواخترها مي توان اطلاعات زيادي درباره فيزيك ذرات بنيادي به دست آورد. اين در حالي است كه حتي شتابگر عظيم و پيشرفته اي چون
LHC
قادر نيست اطلاعاتي از آن نوع كه ابر نواختر مي دهد به ما بياموزد.در نتيجه گروه هاي متنوعي در سراسر دنيا هستند كه اثرات فرضيه هاي مختلف ذرات بنيادين را بر روي ابرنواختر مطالعه مي كنند. من خود در اين زمينه كار كرده ام و در آينده نيز كار خواهم كرد. عده اي مي گويند چون زمان رويداد ابرنواختر مشخص نيست و تضميني وجود ندارد كه تا صد سال ديگر ابرنواختري در حوالي زمين ( بخوانيد فاصله چند صد هزار سال نوري از زمين) مشاهده شود اين گونه مطالعات ممكن است به كار نيايند پس بهتر است كه روي شتابگرها تمركز كرد چرا كه ساختن و را اندازي آنها دست خود ماست نه بخشندگي آسمانها!


پروفسور
Okun
كه يكي از برجسته ترين فيزيكپيشه ها در اين زمينه است در مورد مدل هايي كه آهنگ وقوع ابرنواختر ها را پيش بيني مي كنند بسيار كار كرده. ايشان در سال 1988ودر جشن ده سالگي ابرنواختر
SN1987a
چنين گفته است:

To predict the year of explosion of a supernova is not harder than to predict the year of funding a big accelerator or a big detector

I expect that the date of the next supernova is 2003(+/-)15 years.

We have to be more serious to next supernovae.

اين نكته سنجي آنقدر جالب است كه اكنون با گذشت ده سال هنوز سر زبانهاست. من آن را در جشن بيست سالگي ابر نواختر
1987a
در كنفرانسي در ونيز شنيدم بعد هم از اسلايد آن پرينت رنگي گرفتم و آن را بر ديوار بالاي كامپيوترم نصب كردم.( ما هم در پژوهشگاه يك جشن كوچولو به مناسبت بيست سالگي اين ابرنواختر گرفتيم. جشن در ميان فيزيكپيشگان يعني سمينار!)


به جملات سهل و ممتنع پروفسور
Okun
بيشتر توجه كنيد. اين گونه جملات هستند كه به درد لابي كردن از نوعي كه من پيشتر درباره اش نوشتم مي خورند. لابي كردن براي افرادي در سطح پروفسور
Okun
پچ پچ كردن ودرگوشي صحبت كردن و قهر و ناز كردن و زير آب اين و آن را زدن نيست. لابي كردن براي اين گونه افراد تبليغ كردن است براي آنچه كه به نظرشان ارزش سرمايه گذاري فكرو مالي را دارد با نوعي از استدلال هاي علمي كه به مذاق جمع خوش آيد. اين كار هم تسلط علمي زيادي مي خواهد و هم آشنايي به مذاق جمع فيزيكپيشگان و همچنين مذاق آنان كه از فيزيكپيشگان حمايت مالي مي كنند.
باز هم مي گويم لابي كردن هنر است.

پروفسور
Okun
هم وقتي سن ما بود آنقدر پختگي علمي و اجتماعي نداشت كه به قصد لابي كردن چيزي بگويدكه سالها
سر زبانها بيفتد و ذهنيت فيزيكپيشگان را شكل دهد. او اين پختگي را به تدريج و با تمرين كسب كرد
آيا ما هم روزي خواهيم توانست به اين صورت لابي كنيم؟ چرا كه نه! چي از كي كم داريم؟! ما ايراني ها كه خيلي به تيزبيني و نكته سنجي خود مي باليم. (البته حق هم داريم)!.

فولاد به مقاله مثل کلنگ است به ...

دو مطلب قبلی مرا به یاد قطعه‌ای از تاریخ چین کمونیستی انداخت که شباهت جالبی به موضوع بحث دارد. زمانی که مائو در چین قدرت را در دست داشت، یکی از نشانه‌های توسعه‌یافتگی میزان تولید فولاد بود. هرچه یک کشور سرانهء تولید فولاد بیشتری داشت، توسعه یافته‌تر به حساب می‌آمد. مائو هم که دوست داشت کشورش در جرگهء کشورهای صنعتی باشد، راهی بس هوشمندانه اندیشید. اگر هر چینی تنها چند کیلو آهن تولید می‌کرد .... این شد که هر کشاورز می‌بایست در گوشهء خانه‌اش یک کورهءکوچک آهن داشته باشد تا به این هدف والا خدمت کند.
این برنامهء مائو موفق واقع شد و تولید فولاد افزایش چشمگیری یافت و باعث مرگ میلیونها چینی شد. آخر آن آهنها از ذوب بیل و کلنگ و خیش و گاوآهنی بدست آمده بودند که قرار بود زمینها را شخم بزنند و نان و برنج به سر سفره‌ها بفرستند. این راه حل آن کشاورزان ساده دل در پاسخ به فشار برای تولید فولاد بود. در نتیجه به خاطر افزایش یک شاخص، شکمها خالی ماندند و تنها بی‌جان.

۱۳۸۶ دی ۴, سه‌شنبه

پژوهشگر-محوري ويا نياز-محوري

بارهااز پيشكسوتان و بنيانگزاران پژوهشگاهمان در مناسبت هاي مختلف شنيده ام كه اين پژوهشگاه برعكس بيشتر پژوهشگاه هاي ايران از ابتدا بر پايه پژوهشگر-محوري بنا شده است نه بر پايه "نياز-محوري". به اين معنا كه هر وقت شخصي را ديده اند كه بنا به تشخيص آنها قابليت علمي شخصيتي مديريتي و مهمتر از همه شور وشوق
و
ambition
ساختن گروهي پژوهشي و رهبري آن را داشته امكاناتي در اختيارش گذاشته اند وبه او مدتي فرصت داده اند تا كار كند. بعد از اين مدت عملكرد او و گروهش را ارزيابي كرده اند. در صورتي كه دستيافت هاي گروه [به زعم آنها]قابل قبول بود حمايت را ادامه داده اند والا عذر طرف را خواسته اند. خوب! درست است كه در عمل خيلي مسايل شخصي و نيمه شخصي هم بنا به طبيعت بشري و روح نظام
patriarchy
دخيل بوده است اما بايد انصاف داد كه اين پژوهشگاه نسبت به ساير پژوهشگاه هاي كشور موفق تر عمل كرده.

بيشتر پژوهشگاه هاي كشور با نيت نيك و با شعار "نياز محوري" تاسيس شده اند اما سراز ناكجاآباد در آورده اندو يا از بيخ تعطيل شده اند. علت كمابيش معلوم است.فرض كنيد نياز جامعه ما ايجاب مي كند روي فلان رشته سرمايه گذاري كنيم اما در اين زمينه به اندازه كافي متخصص نداريم. چه بايد بكنيم؟ خوب! كاري كه معمولا در ايران انجام مي شود دعوت به همكاري از عده اي نسبتا باهوش است كه در اين امر تجربه و تخصصي ندارند . در غياب متخصصين معيار انتخاب در صورت ايده آل تعهد افراد است.اما همه خوانندگان هموردا نيك مي دانند كه كار تحقيقي در هر رشته اي تخصص مي خواهد و با تعهد خالي جلو نمي رود. اگر مديران خيلي آينده نگر باشند و به اندازه كافي هم امكانات در اختيار داشته باشند عده اي را براي ياد گرفتن اين گونه تخصص ها روانه خارج مي كنند. فرض كنيم ما در يك دنياي ايده آل زندگي مي كنيم كه پارتي بازي در آن جايي ندارد و اعزام شوندگان به حق سزاوارترانند. كساني هستند كه در خارج احساس مسئوليت مي كنند و ششدانگ حواسشان را معطوف آموختن آنچه كه بايد بياموزند مي كنند و بنا به احساس وطن دوستي و براي اداي دين با نشاط و علاقه برميگردند تا آنچه را كه در چنته دارند در طبق اخلاص گذارند. فرض كنيم اين دوستان اهل ادابازي و ژست هاي "ازفرنگ برگشتگي" هم نيستند وبه جاي عيب و ايراد گرفتن از مردم كوچه و بازار در پي خدمت به آنان از طريق تخصصشان هستند. ديگه بهتر از اين نمي شه مگه نه؟! اما بايد بگويم تازه اين اول دردسر است............


پس از مدت كوتاهي كه خوشي ناشي از تجديد ديدار و پخش سوغاتي و شكلات از سرها رفت مشكلات تازه رو نمايان مي كنند. تازه واردها روش هاي غير حرفه اي نيمه متخصصاني كه اكنون جا خوش كرده اند را نمي پسندند. از طرف ديگر نيمه متخصصان قبلي نيز اين تازه واردان را كساني مي دانند كه از واقعيت هاي ايران سر در نمي آورند. مدام شكايت مي كنند كه وقتي اينان در ايران زحمت مي كشيدند وبا كمبود امكانات مي ساختند اين تازه واردان در خارج از جيب پژوهشگاه خوش مي گذراندند و ....

آري! در كشور هايي چون آمريكا و يا ايتاليا كه تعداد پژوهشگران با تخصص هاي متنوع بالاست حمايت از پژوهشگاه ها "نياز محور" است. اما در كشورهاي كم جمعيت تر اما پيشرفته مثل فنلاند حمايت از پژوهشگاه ها پژوهشگر-محور است نه نياز-محور!
در همان آمريكا و ايتاليا هم حمايت از مراكز تحقيقاتي غير كاربردي به كل قطع نمي شود چرا كه تجربه نشان داده در دراز مدت اين پژوهشگاه ها چندين برابر بودجه اي كه دريافت كرده اند به جامعه پرداخته اند


آري! آزموده را آزمودن خطاست. من الگويي براي پيشرفت كل پژوهشگاه هاي كشور ندارم.به هيچ وجه هم اصراري ندارم كه پژوهشگاه "پژوهشگر-محور" ما بايد مدل جايي ديگر شود.اما معتقدم بهتر است اين پژوهشگاه همين روند را ادامه دهد."كاچي بهتر از هيچي!"
شايد از دل همين پژوهشگاه پژوهشگراني تربيت شوند كه روزي بتوانند موسسات "نياز-محور" را اداره كنند. توجه داشته باشيد بودجه چنين پژوهشگاهي در مقايسه با بودجه پژوهشي كل كشور در واقع هيچ است. علت اين كه اين پژوهشگاه بيشتر سرزبانهاست موفقيت نسبي آن است. علت آن است كه مديران و كارمندان آن (در رده پژوهشكده به پايين) براي دينار به دينار خرجي كه مي شود دل مي سوزانند و از اسراف مي پرهيزند.

۱۳۸۶ دی ۳, دوشنبه

ادا درآوردن یا ادای وظیفه؟

گرچه این سئوال من معطوف است به همین پژوهشگاه و دانشگران آن، برای رفع سوء تفاهم های اجتماعی و روشن تر شدن موضوع عام تر صحبت می کنم و سوال را به همه واحدهای پژوهشی کشور معطوف می کنم.
تجربه من نشان می دهد که واحدهای پژوهشی ما کمابیش به این دلیل به وجود آمده اند، و ادامه حیات می دهند، که دنیای توسعه یافته هم نهادهای پژوهشی دارد، که لابد چیز خوبی است، پس ما هم خوب است داشته باشیم! چون دانشگاهها و واحدهای پژوهشی در دنیای پیشرفته ظاهرا" نقش مهمی دارند پس ما هم باید دانشگاه و پژوهشگاه داشته باشیم! با مقایسه با همان مراکز، ما هم اساسنامه های خودمان را می نویسیم و ساختارهای داخلی نهادهای پژوهشی خودمان را به وجود می آوریم: آن ها مقاله می نویسند، پس ما هم خوب است مقاله بنویسیم! آنها پژوهانه دارند، پس ما هم خوب است داشته باشیم! آنها همایش برگزار می کنند، پس ما هم برگزار کنیم! تأسیس این نهادهای پژوهشی ما بزحمت به خاطر نیاز اجتماعی ما بوده است؛ کمااینکه دانشگاههای ما هم کمتر به خاطر نیاز اجتماعی به وجود آمده اند؛ اگر هم نیازی بوده است، این نیاز یا سیاسی بوده است و یا برای رفع مشکلات مالی اعزام دانشجو، نه نیاز به محلی برای رشد تفکر و رشد علم!. پول نفت به کمک این انگیزه های عرضی آمده است: مدیران مراکز ما نه بر مبنای مدیریت نیاز اجتماعی، که بر مبنای مدیریت و تحکیم اصول اخلاقی ویژه یا تحکیم یک سیاست خاص منصوب می شوند؛ پول نفت به عنوان حقوق پژوهشگران توزیع می شود و مدیریت موظف است این پول را به موقع به دست پژوهشگر و دانشگر برساند و نیز مواظب باشد اصول اخلاقی یا سیاسی، که در جای دیگری تعریف شده است، و نهادهای دیگری متولی آن هستند، در این واحد حفظ بشود. پژوهشگران هم از حقوقشان و پژوهانه شان راضی باشند، کاری که دوست دارند بکنند، نه کاری که جامعه نیاز دارد، و نه حتی تحقیقات بنیادی مطابق میلشان. اگر هم حقوق و پژوهانه، خلاصه امکانات، کافی نباشد نق می زنند. این است که نق زدن در میان ما بسیار رایج است، و طبیعی می نماید. کمبود امکانات پژوهشی هم به اندازه کافی بهانه برای نق زدن به دست ما می دهد. این را می گویم ادا درآوردن: ما ادای دنیای پیشرفته را در می آوریم.
چه می شد اگر واحدهای پژوهشی و دانشی ما از نیاز جامعه برخواسته بود؟ ما موظف می شدیم ادای وظیفه بکنیم، پاسخگوی وظیفه ای باشیم که جامعه برای ما تعیین کرده است و پاسخ گوی نیاز جامعه باشیم. برای ما وظیفه ای تعیین می کردند که موظف به انجامش می بودیم. آنگاه مدیران به گونه ای انتخاب نمی شدند که تنها عاملان و حافظان اصول اخلاقی ویژه یا نوع ویژه ای از منش سیاسی باشند، بلکه مدیرانی با این هدف انتخاب می شدند که هر واحد پژوهشی به بهترین وجه به وظیفه اجتماعی خود عمل کند و پاسخگوی نیاز جامعه باشد، همان گونه که در دنیای پیشرفته چنین است. شاید بعضی از کسانی که از موافقان یا پیشنهاد دهندگان مفهوم علم اسلامی هستند منظورشان همان نوع مدیریت واحدهای پژوهشی با انگیزه های عرضی باشد: مدیریتی برای حفظ اصول اخلاقی ویژه در نهادهایی که حداکثر می کوشند دانش دیگران را کسب کنند. چنین نهادی مجاز نیست خلاقیت داشته باشد، مگر در چارچوب حفظ اصول اخلاقی و سیاسی تعریف شده. خلاصه هزینه کردن پول نفت برای مشغول کردن عده ای با حفظ اصولی اخلاقی و سیاسی ویژه! در هر صورت برایمان روشن باشد که واحدهای پژوهشی ما چگونه مدیریت می شوند؛ سپس انتظارات و وظایف خودمان را بیان کنیم. با تحلیل درست شرایط برای آینده برنامه ریزی کنیم.
با این توصیف، پژوهشگاه دانشهای بنیادی کجا قرار دارد و پژوهشگران آن چه می کنند؟ باید وظیفه اجتماعی احساس کنند؟ باید نق بزنند؟ بایدبرنامه داشته باشند؟ باید ادای خوب در بیاورند؟ چه بخواهیم و چه نخواهیم این واحد پژوهشی را عده ای در اوائل انقلاب با انگیزه های خاصی به وجود آورده اند و ار آن انگیزه ها حراست کرده اند، و به نظر می رسد نوعی استثناء در میان واحدهای پژوهشی کشور باشد! اما مستقل از این انگیزه های اولیه و شأن تأسیس این پژوهشگاه آیا کافی است پژوهشگاه بخواهد تنها آمار تعداد مقاله ها و ارجاعات آن را نمایش دهد؟ آیا باید برای خود وظیفه ای اجتماعی تعیین کند یا بهتر است صبر کند تا جامعه این وظیفه را مشخص کند؟ آیا پژوهشکده ها باید برنامه تحقیقاتی داشته باشند و آن را پیگیری کنند یا اینکه به دنبال افزایش آمار باشند؟ آیا پژوهشگران پژوهشگاه باید جای خود را در جغرافیای علم دنیا مشخص کنند، یا اینکه منتظر باشند آینه جام جهان نمای ISI این جا راتعیین کند؟ ما آیا آمده ایم سهم خودمان را از پول نفت ایمن کنیم یا اینکه معضلی بشری یا ایرانی را حل کنیم؟
به نظر من اکنون، در آستانه بیست سالگی پژوهشگاه، وقت آن رسیده است که پژوهشگاه و پژوهشگران آن به این سئوالها پاسخ بدهند.

۱۳۸۶ دی ۱, شنبه

ابرنواختر ها, پنجره اي به روي ناشناخته هاي فيزيك

مدل استاندارد ذرات بنيادي قادر است بيشتر مشاهدات فعلي درباره ذرات بنيادي را توصيف كند. اما بنا به دلايل گوناگون فيزيكپيشگان اتفاق نظر دارند كه اين تئوري بنيادي ترين تئوري نيست. به عبارت ديگر هنوز ذارت و برهمكنش هايي در طبيعت هستند كه ما تا كنون موفق به كشف آنها نشده ايم. به عبارت ديگر اين ذرات جديد از دست ما "دررفته اند". اين در رفتن به دو علت مي تواند باشد: 1) ذرات جديد چنان سنگين هستند كه شتابگرهاي فعلي ما موفق به ساخت آنها نشده اند. 2)اين ذرات جديد سبك هستند اما برهمكنش آنها با ذرات معمولي بسياربسيار ضعيف است. فرضيه هاي متنوعي در سه چهار دهه اخير ساخته و پرداخته شده اند كه هر دو گروه از اين ذرات را پيش بيني مي كنند. براي كشف ذرات دسته اول بايد شتابگرهاي پر انرژي تر ساخت. پرقدرت ترين اين شتابگرها شتابگر
LHC
است كه به زودي در
CERN
واقع در مرز بين فرانسه و سويس راه اندازي مي شود.ولي براي كشف ذرات سبك اما با برهمكنش فوق العاده ضعيف چنين شتابگري كار آمد نيست. براي كشف چنين ذراتي آزمايشگاه هايي با طراحي متفاوت لازم است. اگر ذره سبك با برهمكنشي ضعيف در طبيعت وجود داشته باشد اين ذره در داخل ابر نواختر مي تواند به وجود آيد. در مورد
ابر نواختر
من قبلا در هموردا نوشته ام. ابرنواختر
1987a
را پدر
super-kamiokande
يعني
kamikande
به ثبت رساند. با توجه به حجم بزرگتر
super-kamiokande
اگر اين روزها ابر نواختري در حوالي چند صدهزار سال نوري از زمين مشاهده شود هزاران نوترينو در ظرف مدت ده ثانيه به ثبت خواهد رسيد. چنين داده غني مي تواند به ما كمك مي كند تا اطلاعات بي نظيري درباره فرضيه هاي كه ذرات جديد سبك پيش بيني مي كنند به دست آريم.

ابرنواختر هاي نوع دو را مي توان نوعي آزمايشگاه فيزيك ذرات در نظر گرفت. آزمايشگاهي بسيار پيشرفته! تنها عيب اين آزمايشگاه ها در اين است كه "دگمه روشن و خاموش كردن" آنها دست ما نيست. اگر خوش شانس باشيم در هر قرن دو سه مورد انفجار ابرنواختر در كهكشان هاي نزديك مان مشاهده خواهيم كرد

۱۳۸۶ آذر ۲۹, پنجشنبه

super-kamiokande




تصويري را كه ملاحظه مي كنيد عكس
super-kamiokande
است كه تا نيمه از آب پر شده. افرادي كه بر آن قايق سوارند دانشجويان دكتري هستند كه آشكارساز هاي
PMT
را كه بر ديواره ها نصب شده اند تميز مي كنند و برق مي اندازند.ذكر خير
اين آزمايشگاه قبلا چند بار در هموردا آمده است. اين آزمايشگاه نوترينو كه در معدني متروكه در ژاپن ودر عمق هزار متري زمين واقع است در دو دهه اخير نقشي كليدي در كشفيات نوترينو ايفا كرده است. نوترينو هاي كه از خورشيد و يا جو زمين و يا يك ابر نواختر در فاصله چند صد هزار سال نوري از زمين توليد مي شوند مي توانند در عمق زمين نفوذ كنند و در اين آزمايشگاه آشكار شوند. نوترينوها با آب خالص داخل مخزن برهمكنش مي كنند و ذرات باردار با سرعت هاي نسبيتي توليد مي كنند.اين ذرات باردار فوق العاده سريع در محيط آب تابش چرنكوف از خود ساطع مي كنند.
PMT
هاي ديواره همين تابش چرنكوف را آشكار مي سازند.به اين ترتيب روزانه تعداد انگشت شماري نوترينو به ثبت مي رسد.
حجم آب پنجاه كيلو تن است كه در مخزني استوانه اي شكل به قطر 39 متر و ارتفاع 41 متر نگه داري مي شود. جنس مخزن از فولاد
(stainless steel)
است. فكر مي كنيدچه كارخانه اي اين مخزن را ساخته؟

۱۳۸۶ آذر ۲۵, یکشنبه

تبريك و....

ديروز خبردار شديم يكي از دانشجويان ممتاز پژوهشگاه ما به نام عليرضا موفق شده كه ازدانشگاه هاروارد پيشنهاد موقعيت پسا دكتري دريافت كند. همگي ما از اين خبر خوشحاليم و به او از صميم قلب تبريك مي گوييم و برايش آرزوي موفقيت هاي بيشتري مي كنيم. او "يكي" از دانشجو يان بسيار پر كار و علاقمند و تيز هوش پژوهشگاه بود.تاكيدم بيشتر روي كلمه "يكي" است.آري! دور وبر ما پراست از دانشجويان علاقمند بااستعداد و پر كار كه اگر محيط مناسبي برايشان فراهم آيد از بهترين هاي دانشگاه هاي اروپا و آمريكا هيچ كم ندارند.حال سئوال اين است: اين محيط مناسب چيست؟
به نظر من جواب در سه چيز است:

1) فراهم آوردن محيط علمي مناسب با (الف) ارائه دروس با سطح بالا (ب) برگزاري همايش هاي منظم داخلي وبين المللي در سطح بالا (ج)داشتن جلسات منظم سمينار نسبتا رسمي (د)داشتن بحث هاي غير رسمي اما علمي چون "ساعت چايي" هفتگي (ر)فراهم آوردن امكان ارتباط دانشجويان با فيزيكپيشگان فعال در دنيا و همتايانشان در ديگر كشور ها.

بار اين گونه كارها در پژوهشگاه به دوش همنسلان من است. ما هم در حد وسع علمي خود سنگ تمام مي گذاريم و از چيزي در اين راه دريغ نمي ورزيم. دليلي نمي بينيم مزورانه ژست شكسته نفسي بگيرم! در اين كار تا حد زيادي موفق بوده ايم. البته تا رسيدن به حد مطلوب فرسنگ ها فاصله داريم. بايد اين كوشش استمرارداشته باشد. امابه نظر من همنسلان من در همين مدت كوتاه در پژوهشگاه و دانشگاه هاي ممتاز كشور قدم هاي بزرگي برداشته اند. اگر اين گونه پيش برود در ظرف ده تا پانزده سال آينده مشكل قحط النسا و قحط الرجال رفع خواهد شد.

2( تامين مالي دانشجويان.متاسفانه در اين زمينه كار زيادي از دست همنسلان ما بر نمي آيد. اوضاع بهتر از ده سال پيش است اما هنوز هم دانشجويان از نظر مالي در فشارند.

3( اين سومي ازهمه مهمتر است. فراهم آوردن محيط روحي و فكري مناسب و به دور از تنش براي دانشجويان. ترس من از اين است كه عده اي با سر دادن نغمه "من آنم كه رستم بود پهلوان" عليرضا را كه اكنون در سايه تلاش هاي خودش به جايي رسيده چماق كنند و بكوبند بر سر دانشجويان ديگر وبه اين ترتيب روحيه آنها را خراب كنند! گمان نمي كنم كه عليرضا كه خود برون آمده از همين ميدان است به اندازه يك نوك سوزن راضي شود كه به خاطر موفقيت
او كسي سركوفت بخورد و زجر بكشد.عليرضا قدرشناس بود و به دور از غرولند ها و بهانه گيري هاي متعارف دانشجويان ايراني سعي مي كرد تا حداكثر استفاده را از امكانات آموزشي كه پژوهشگاه براي او و ديگر دانشجويان فراهم مي كرد ببرد. عليرضا باهوش بود(وهست) پركار بود (وهست)به كارش علاقمند بود (و هست). اما عليرضا تك ستاره اي در آسمان نبود ونيست و هرگز هم چنين ادعايي نداشت و تا جايي كه من او را مي شناسم نمي خواهد داشته باشد. افراد با اين خصوصيات در دور وبر كم نيستند. اگر واقعا به پيشرفت فيزيك در ايران دل بسته ايد استعدادهاي آنان را با جنگ اعصاب و به بهانه رو كم كردن نفله نكنيد.

يه لينك خوب!

يكي از همكارهاي پسادكتري و ذرات كار ما، مثل هميشه يه لينك خيلي خوب برامون فرستاده اند، از شماره ي اخير
"CMS Times"
در اين شماره توضيحات ساده اي از مفاهيمي كه به فيزيك
LHC
مربوط است داده اند، با اين عنوان ِ جالب "در 60 ثانيه توضيح بده!".

حتما به اين لينك يه سر بزنيد.

۱۳۸۶ آذر ۲۲, پنجشنبه

credit, again

پسكين (استاد راهنماي من در آمريكا) فردي به شدت اخلاقي است. به خصوص در مورد
credit
دادن وسواس عجيبي دارد.من هنوز هم زياد به او ايميل مي زنم تا هم رفع اشكال كنم و هم در مورد برنامه ريزي همايش هايي كه هر از گاهي برگزاري آن به من محول مي شود راهنمايي بطلبم. و قتي پسكين در مورد جواب سئوالي با كسي مشورت مي كند در ايميلش تاكيد مي كند كه اين قسمت را ازآن شخص ياد گرفته است. وقتي هم كه من و او با هم پروژه اي انجام مي داديم به شدت به
دادن
credit
حساس بود. حتي در يادداشت هاي بين گروهي خودمان هم قيد مي كرد كه فلان نكته را من به او ياد آور شده ام.

اين آموزش عملي در من تاثير زيادي گذاشته. چند روز پيش كه دفترچه آشپزي ام را ورق مي زدم ديدم جابه جا ياداشت كرده ام كه دستور پخت هر غذا را از چه كسي ياد گرفته ام.

۱۳۸۶ آذر ۲۰, سه‌شنبه

وارستگي

همه ما در چارچوب جامعه سنتي خودمان با مفهوم وارستگي آشناهستيم. وقتي اين كلمه را مي شنويم بي اختيار ياد چند نفر از فاميل هايمان مي افتيم.براي من وارستگي در قباي سوره خاله جان خدا بيامرزم تجلي پيدا مي كند: خاله پدر بزرگم كه چند سال پيش در سن نود وچند سالگي عمرش را داد به شما. اما تا همان سن پيري حضورش مايه آرامش يك فاميل بود. هر جا شكسته دلي بود سوره خاله جان بود تا به او دلداري وقوت قلب دهد. هر كس موفقيتي كسب مي كرد سوره خاله جان را باز هم در كنار خود مي ديد كه بدون هيچ گونه اثري ازحسادت وياچشمداشت برايش آرزو موفقيت بيشتري مي كند. آري! ديگران هم به زبان آرزوي موفقيت مي كنند اما اين كجا و آن كجا. ديگران پس از اندكي خسته مي شوند و مي روند ولي سوره خاله جان در تمام مراحل با حرف هاي محبت آميزش با دعاهايش مي ماندو قوت دل مي داد. سوره خاله جان ما تنها يك ايراد داشت و آن اين بود با تكرار "يه! قوه دي"آنقدر خرت وپرت به خورد آدم مي داد كه آدم مي تركيد!

گفتم ما همه آدم هاي وارسته را در جامعه سنتي خود مي شناسيم. اما متاسفانه به ازاي هر يك آدم وارسته اي كه مي شناسيم ده ها نفر را هم سراغ داريم كه ادعاي وارستگي دارند اما در واقع جز ابراز توقعات بيجا هيچ نمي كنند. وارستگي را در نداشتن و سركوب كردن
ambition
مي دانند وتمام مدت از آنان كه به واسطه
ambition
خود در زندگي از نظر مالي و يا موقعيت اجتماعي جلو افتاده اند انتظار دارند نتيجه زحمات خود را بي چشمداشت در اختيار آنها بگذارند. وقتي هم اين انتظار را برآورده نمي شود شروع مي كنند به بدگويي از اين عده و همين طور فغان از دست زمانه كه چرا با انسان هاي "وارسته اي چون آنها"!!! سر بي مهري دارد! شاهين (همسرم) به اين عده مي گويد "وارفته". البته سوره خاله جان من هم (كه از نظر من نماد يك وارسته سنتي ايراني بود)با مفهوم
ambition
بيگانه بود. او فقط بلند همتي را مي شناخت. با اين همه با
ambition
سر ستيزه نداشت.
اگر مي ديد كسي
ambitious
است همواره احساس او را به بلندهمتي تعبير مي كرد وبراي او و ديگر جوانان از خدا در راه اين عمل خير بلندهمتانه طلب كمك مي كرد. برايش قابل تصور نبود كه كسي اين همه زحمت را تنها براي اهداف زميني برخود هموار كند. اما به خود هم اجازه نمي داد به كسي تهمت بزند و او را حريص بخواند ويا در كارش تجسس كند تا بفهمد نيت واقعي اش چيست.

اين روزهابه شدت دلم آدم وارسته مي خواهد. نمي خواهم بگويم با مرگ سوره خاله جان نسل وارستگان سنتي ما به پايان رسيده. اگر جامعه سنتي را بگرديد خواهيد ديد كه حتي بين "تين ايجير هاي" به ظاهر "جيگولي بيگولي" دور وبر هم هستند كساني كه به معناي سنتي كلمه و "سوره خاله جان وار" رفتاري وارسته دارند. حضورشان در جامعه غنيمت است اما من آرزوي داشتن افراد وارسته را در محيط كارم دارم. در نوشته قبلي ام گفتم استادان ما در ايتاليا يك نوع آرامش فكري براي ما فراهم آورده بودند. اين آرامش فكري از نوع همان آرامشي بود كه انسان تنها در كنار يك نفر وارسته به دست مي آورد.


وارستگي از نظرمن مفهومي است خاص جوامع اصيل و قديمي مثل ايران و يا ايتاليا. با اين كه استادان ما در آمريكا آدم هاي نازنيني بودند. با اين حال به نظر من استادان آمريكايي ما همان قدر با مفهوم وارستگي بيگانه بودند كه ما با مفهوم
ambition.
در نوشته هاي بعدي ام برخي رفتار هاي استادان ايتاليايي ام را كه از نظر من نشان از وارستگي آنها دارد تشريح مي كنم تا منظورم روشن تر شود.



توضيح: گمان مي كنم "يه!قوه دي" حتي براي آنان كه تركي بلدند نا آشناست. "يه" يعني بخور. "قوه" يعني "نيرو" و در زبان همنسلان سوره خاله جان يعني "مغذي-انرژي زا-سرشار از ويتامين
و در مجموع
يعني
nutritious.

۱۳۸۶ آذر ۱۸, یکشنبه

Peer pressure

من در ايتاليا چهار همكلاسي داشتم. از نظر علمي همگي كمابيش در يك سطح بوديم.ما با همديگر زياد در باره مطالب ارائه شده در كلاس ها و سمينار ها بحث مي كرديم. هر هفته تمرين هايمان را هم باهم مرور مي كرديم. با دانشجويان سال هاي بالاتر هم زياد نشست و برخاست داشتيم. البته همانطور كه قبلا چند بار عرض كردم در محيط هاي اين چنيني هر سال به اندازه قابل توجهي به معلومات فرد افزوده مي شود به طوري كه سال پايين تري هر چقدر باهوش و زرنگ باشد به حد قابل توجهي از سال بالاتري كم سوادتر است. همين طور يك پست-داك از دانشجوي سال آخر هم از نظر علمي و هم از لحاظ "هوش اكتسابي" به طرز محسوسي جلوتر است.

در چنين جو و محيطي وقتي دانشجو از استاد خود مي شنود اگر
ambitious
هستيد فلان مقاله را بخوانيد خود به خود به خواندن مقاله گرايش پيدا مي كند. به خصوص اگر ببيند يكي از همكلاسي هايش دارد همان مقاله را مطالعه مي كند.مي داند ساعتي بعد درباره اين مقاله بحث خواهد شد پس مي داند اگر از محتواي مقاله خبر نداشته باشد در جمع دوستانش حرفي براي گفتن نخواهد داشت. او نمي خواهد از همتايان خود عقب بماند. نه به خاطر آن كه با آنها احساس رقابت مي كند. نه به خاطر آن كه جايزه و يا امتياز ماديي كسب كند. نه به خاطر آن كه بخواهد روي كسي را كم كند. نه به خاطر آن كه خداي ناكرده به دوستانش حسادت بورزد. اتفاقا كاملا برعكس! چون به مصاحبت همقطارانش علاقمند است مي كوشد با خواندن آن مقاله جزوي از اين جمع شود.
اين است معناي
peer pressure
كه در ايران به غلط از آن به "رقابت" تعبير مي شود.

سئوال اين است: استادانمان در ايتاليا چه نقشي در ايجاد اين جو داشتند؟ جواب به تعبيري "هيچ" و به تعبيري ديگر "همه" است! اين جو به طور طبيعي به وجود آمده بود. آنها در ايجاد چنين جوي دخالت مستقيم نداشتند. به جاي اين دخالت بيجا تمام سعي خود را به كار مي بستند تا محيطي آرام و به دور از تنش ايجاد كنند تا فكر دانشجو يان آزاد باشد. پس از سه سال اقامت در ايران و كار در اين پژوهشكده با ذره ذره وجودم با تك تك نورون هاي مغزم حس مي كنم كه اين آرامش دقيقا همان چيزي است كه مابدان نياز داريم. خود ما, خود نسل ما, خود خود خود مابايد كمر همت ببنديم تا آرامشي را كه براي محيط علمي لازم است به وجود آوريم.

۱۳۸۶ آذر ۱۷, شنبه

2+2 چهار نمي شود، فرودگاه بدون دستشويي نمي شود!

بار اول بود كه براي خروج از كشور به فرودگاه امام مي رفتم. قبلا" يك بار ديگر هم رفته بودم تا بارم را، كه اشتباها" به مقصد ديگري رفته بود، از آنجا تحويل بگيرم. اولين بار كه رفته بودم به نظرم فضاهاي مربوط به تحويل بار محقر آمد. فكر كردم چون هنوز رسما" راه اندازي نشده اين طور است. اما اين بار ديگر تمام پروازهاي خارجي از تهران و به تهران در اين فرودگاه پهلو مي گيرند. حدود سه صبح بود كه به فرودگاه رسيدم. جاده ها خلوت و همه چيز به ظاهر تميز و شيك. اولين خوان، بازرسي بار و ورود به بخش گيشة شركتهاي هواپيمائي كمي خلوت تر از همان بخش در فرودگاه مهرآباد، امابه همان بي نظمي! پس از آن گيشة شركتها. گرچه بيش از 2 ساعت و نيم قبل از پرواز به اين بخش رسيدم ولي چند صف تشكيل شده بود. بي نظمي صفها به همان صورت مهر آباد بود. نه نظمي وجود داشت و نه تمهيداتي براي ايجاد نظم. كارت پرواز به شكل بين المللي آن در آمده بود، شايد به همين دليل متصديان پشت گيشه، كه بسيار منظم و كاركشته به نظر مي رسيدند، فرصتي بيش از معمول براي صدور كارت پرواز احتياج داشتند؛ اما انصافا" بسيار مودب بودند. مسافران طبق معمول مشغول حدس و گمان كه بالاخره بار اضافي را بايد چكار كنند! اين خوان هم به خير گذشت، جز تأسف عميق از بي نظمي مردم و بي توجهي مسئولان براي تمهيد نظم، كه در هر فرودگاه مدرن مرسوم است.
عبور به قسمت ترانزيت، گذر از خوان بررسي گذرنامه، نظم داشت و تمهيد نظم هم قابل توجه بود. مردم هم به نظر مي رسيد مراعات مي كنند. به سختي مي شد برآورد كرد كه اگر تعداد پروازهاي بيشتر شود آيا تعداد گيشه ها مناسب است يا خير.
در قسمت ترانزيت دو قهوه خانه، بگوييد كافي شاپ، باز بود. يكي ايراني و ديگر ايتاليائي با كمي اختلاف قيمت. چون بخش ايتاليائي خلوت تر بود آنجا را انتخاب كردم، اما به هر حال هر دو قسمت پر از سيگاري و دود سيگار بود. نمي دانم چرا نظام بي دود مهرآباد به نظام دودي تبديل شده است! آخرين خوان، بازديد نهايي بدني و بار و سپس محل سوار شدن به هواپيما. در عبور از خوان بازديد همان بي نظمي مشاهده مي شد. معلوم بود كارمندان آموزش كافي نديده اند. بعد انتظار در بخش سوار شدن. ظاهرا" بخشها منظم تفكيك شده اند. اما قطعا" فضاي لازم و حريم كافي محاسبه نشده است. طبق معمول از حريم عبور خبري نيست. البته فعلا" براي ساعتي يك يا دو پرواز كافي است، اما مگر نه اينكه طبق گفته هاي مسئولان فرودگاه ظرفيت 4 ميليون مسافر فعلي مي تواند به 100 ميليون نفر افزايش يابد. واضح است كه اين تخمين غلط است و مسئولان 2+2 را لابد 40 مي گيرند و نه 4!
اما بشنويد از دست شويي ها! در بخش گيت 13 تا 26 سه قسمت توالت وجود دارد. يك قسمت در دست تعمير؛ يك قسمت مردانه خراب؛ تنها يك قسمت آماده! خواستم استفاده كنم. ديدم صف به بيرون زده است ايستادم. وارد فضاي توالت شدم. به زحمت جا براي سه نفر بود، سه دهنه توالت. فضا كوچك، محقر، تأسيسات جاده قمي ( قديم نه جديد)، امكانات كم! اين وضعيت دستشويي ها يكي نشان مي دهد كه باز هم براي برنامه ريزان ما 2+2 چهار نمي شود؛ دوم شايد نكتة بسيار عميق تري. شايد اصلا" ما ايرانيان به " دفع" توجهي نداريم. آن را مطبوع و مطلوب نمي دانيم. توجه داريد كه هنوز در صحبت هنگامي كه از ادرار و دفع انساني مي خواهيم صحبت كنيم شرممان مي آيد و ابتدا كلماتي براي عذر خواهي بر زبان مي آوريم. شايد به همين دليل دستشويي هاي ما، دست كم در بخش عمومي و دولتي، همواره محقر، كم تر از نياز، و كثيف است. اصلا" فضولات را انساني نمي دانيم، مي خواهيم به نوعي از شر آن خلاص شويم. آن را نبينيم. مثل اينكه فضولات و " فضل" ربطي زباني هم به هم دارند، و مي دانيد كه بخشي از جامعة ما علوم طبيعي، مثل فيزيك و نجوم، را علم نمي دانند، فضل مي شمارند! در هر حال، حالم از دستشويي به هم خورد! شكي ندارم كه به زودي مسئله دستشويي ها در فرودگاه امام به معضلي تبديل خواهد شد، و حدس مي زنم كه اين مشكل تنها به اين بخش مربوط نيست، در بخشهاي ديگر هم بايد ديده شود.

نتيجه:
ما در آموزش فيزيك حتما" اشتباه هاي عميقي مي كنيم كه نتواسته ايم به مهندسان و مديران جامعه ياد دهيم كه 2+2 مي شود چهار، نه بيشتر و نه كمتر! دو اينكه علوم انساني ما هم نتوانسته اند به مديران ياد بدهند " دفع" و فضولات انساني دست كم همان قدر اهميت دارد كه خوردن و خوابيدن و آموزش و معنويت: كسي از بي " معنويتي " نمي ميرد، اما از دفع بد چرا! البته شايد ما مرگ را مطلوب مي دانيم و شروع زندگي در دنياي جديدي ديگر! در هر حال شايد به همين دليل فساد جامعه را در جامعه درك و مديريت نمي كنيم، مي خواهيم آن را زير فرش پنهان كنيم و نبينيم.
پس دقت كنيم كه بخشي از اين نابساماني ها به علت برداشت غلط خود ما از علم و آموزش است؛ تقصير را فقط به گردن ديگران نيندازيم.

Ambition

وقتي در ايتاليا دانشجو بودم از زبان استادانمان كلمات
ambition
و
ambitious
را فراوان مي شنيدم. در اوايل كار معني اين كلمات
را نمي فهميدم. مثلا استادانمان مي گفتند"فلان مسئله را در اين حالت خاص كنيد. آنگاه اگر
ambitious
هستيد آن را در حالت كلي تر دوباره حل كنيد" و يا مي گفتند "لان مقاله را بخوانيد و اگر خود را
ambitious
مي دانيد بهمان مقاله را هم كه مفصلتر و عميق تر است مطالعه كنيد."

هيچكدام از كلمات فارسي كه من به عنوان مترادف اين كلمه مي دانستم در جمله معني نمي داد. گيج مي شدم و با خود مي گفتم آيا منظورشان "جاه طلبي" است؟! "بلند همتي " است؟! "بلند پروازي" است؟!"داشتن آرزوهاي بزرگ" است؟! كم كم با موضوع كنار آمدم و فهميدم ما در فرهنگ خود چنين مفهومي با چنين معناي مشخص و با چنين تاكيدي نداريم. نزديك ترين مفهوم به

ambition
را ما در فرهنگ خود در جمله "آرزو بر جوانان عيب نيست" يافتم. هرچند حتي اينجا هم تاكيد زيادي بر اراده فرد نيست. اين آرزو مي تواند از نوع "قسمت و قضا وقدر" باشد. به علاوه مفهومي كه در آن مستتر است اين است كه علي الاصول آرزو داشتن عيب است اما به خاطر گل رو و قد رعناي جوانان برايشان ارفاق قائل مي شويم و بر آنها به خاطر داشتن آرزوهاي بزرگ خرده نمي گيريم! اين در حالي است كه استادان ما در ايتاليا در واقع ما را تشويق مي كردند تا
ambitious
باشيم. جالب تر آن كه اين تشويق آنها در آن محيط بسيار موثر مي افتاد. در باره اين محيط به تفصيل خواهم نوشت.


اگر دقت كرده باشيد در دوبله فيلم هاي غربي (به خصوص فيلم هاي آلماني و آمريكايي) زياد تركيب "آرزوهاي بزرگ" و يا "بلندپروازي" را مي شنويم. اين كلمات درجملاتي كه به كاربرده مي شوند معمولا خيلي توي ذوق مي خورند. اما خوب مترجم بيچاره كلمه ديگري براي جايگزين كردن
نمي يابد.

دايره كاربرد مفهوم
Ambition
تنها به محققين محدود نميشود.
ambition
به انواع مختلفش دغدغه خاطر فرد غربي است.
يكي براي
پولدار شدن
ambitious
است ديگري در كار هنري و يا ادبي و يا علمي و.. جامعه و محيط هم مهر تاييد بر اين حس مي گذارد. البته در غرب هم حرص و آز"مذموم است. اما فرهنگ غربي برعكس فرهنگ سنتي ما بين
" حرص و آز" و
ambition
تمايز قائل مي شود.


نمي خواهم جمله كليشه اي "علت ناكامي تاريخي ما مسلمانان بيگانگي با مفهوم
ambition
است." ده ها نفر ايراني هستند كه چنين جملاتي را در جرايد بلغور مي كنند. تنها فرقشان در اين است كه هر كدام مفهوم متفاوتي را
جايگزين
ambition
مي كنند! اما مي گويم ما بايد سعي كنيم بيشتر با اين مفهوم و مفاهيم مشابه آشنا شويم و فرق آن را با "حرص وآز" "خيال پردازي" "بلند پروازي هاي احمقانه" و غيره بشناسيم. اگر خود در زمينه اي
ambitious
نيستيم ديگري را به خاطر
ambitious
بودن در اين زمينه تقبيح نكنيم. قسمت عظيمي از وقت فيزيكپيشگان نسل انقلاب به غيبت پشت سر كساني كه
ambition
ثروتمند شدن داشتند گذشته است!گاهي با خود فكر مي كنم اگر آنها به جاي اين كار به كار مفيدتري مي پرداختند تا كنون مشكل قحط الرجال در جوامع دانشگاهي
ما حل شده بود!

Jodcast

يكي دو هفته ي پيش مهماني در پژوهشكده ي نجوم داشتيم كه به دعوت پژوهشكده براي تدريس در يك مدرسه و كارگاه به ايران آمده بود. ايشان يك عضو پسادكتري در دانشگاه منچستر هستند. يك پژوهشگر جوان.

در جلسه ي آخر كلاس ها در آخرين اسلايدي كه نشان دادند آدرس اين وبگاه را گذاشته بودند:

http://www.jodcast.net/

گويا تعدادي پژوهشگر جوان هستند كه با هم، اين وبگاه را راه انداخته اند و درش اخبار نجومي را براي عامه مي گويند (فايل هاي صوتي بر روي وبگاه مي گذارند). بسته به تنوع زبان مادري اعضاي اين گروه، اين اخبار به زبان هاي مختلفي است . مثلا چون يك ايراني فارسي زبان هم آن جا هست، همان طور كه مي بينيد اخبار به زبان فارسي هم در اين وبگاه وجود دارد!

اگر در اطرافتان جوانان علاقه مند به شنيدن اخبار روز نجومي داريد ( آن هم به زبان ساده و به فارسي) حتما اين وبگاه را به ايشان معرفي كنيد. در ضمن گويا خوشحال مي شوند اگر در ترجمه ي اخبار به فارسي هم گه گاه به آن آقاي ايراني عضو اين گروه كمك كنيد.

۱۳۸۶ آذر ۱۳, سه‌شنبه

چپ كوك و مفاهيم و اصطلاحات نوين

يكي از دوستان قديمم كه نويسنده اي توانا و حرفه اي است در وبلاگ شخصي اش تحت نام مستعار "چپ كوك" مطالب جالب اجتماعي-ادبي مي نويسد. نگرش او نوين و غير تكراري است و قلمش بي نهايت شيرين و جذاب است. در بين همكاران فيزيكپيشه ما بسيارند كساني كه هر از گاهي بادي به غبغب مي اندازند و ژستي مي گيرند كه "بله! ما برعكس شما تك بعدي!!! نيستيم و علاوه بر فيزيك درباره مسايل اجتماعي و سياسي هم صاحبنظريم." بعد هم شروع مي كنند به "آسمون-ريسمون" بافتن و حرف هاي صد من يه غاز
را به عنوان تحليل سياسي-اجتماعي به خورد ما دادن.
جالب آنكه آنان كه "خانه پدريشان " دز طبقات بالا تر برج عاج واقع است خود را در مسايل اجتماعي صاحبنظر تر مي دانند.
بدتر آن كه همين "تحليل هاي آبدوغ خياري اجتماعي" كم كم آنها را متبختر مي كند. بي جهت گمان مي كند تافته جدا بافته اند و سري از ديگران سوا دارند.

اما آنچه كه چپ-كوك مي گويد از جنس ديگري است. كاملا مشخص است كه
چپ كوك
آنچه را كه مي گويد كاملا درك و لمس كرده. برعكس همكاران برج عاج نشين ما واقعا در اجتماع بوده و گشته و به پيچيدگي ها و هزار توي بودن آن كاملا واقف است.
چپ كوك
درباره هر
.مسئله اجتماعي نظر نمي دهد
او فقط به مسايلي مي پردازد كه به واقع با
آنها آشناست.

در ماه مهر چپ كوك نوشته اي داشت تحت عنوان "ادبيات رمان و مشكل نوشتن". در اين نوشته چپ كوك تاكيد كرده بود كه فقدان كلمات براي وسايل جديد زندگي مدرن نوشتن را براي نويسنده سخت مي كند.

من در اينجا مي خواهم نكته اي به آن اضافه كنم. در دنياي جديد مفاهيم جديدي هم مرسوم شده اند كه ما متاسفانه نامي براي آنها نداريم. اين فقر كلمات نه تنها براي نويسندگان حرفه اي مشكلزاست بلكه ارتباط بين دو همكار و يا استاد و دانشجو را هم مشكل مي كند. استفاده از كلمات غربي براي اين مفاهيم تا حدي مشكل را برطرف مي كند. اما تا وقتي از كلمه بيگانه استفاده مي كنيم مفهوم هم بيگانه مي ماند و خودي و خانگي نمي شود. منظورم مفاهيمي چون لابي كردن
giving credit
ambition
peer pressure
هستند. در باره يك يك آنها مفصل سر فرصت
صحبت خواهم كرد.

برخي مفاهيم دنياي قديم هم وجود دارند كه در كشور وفرهنگ ما بسيار بيشتر از كشورهاي غربي حضور دارند. با اين حال در انگليسي براي آنها كلمه وجود دارد اما در فارسي خير. منظورم مفاهيمي
چون
matriarch
and
patriarch
هستند. من در نوشته هاي قبلي در مورد وضعيت جامعه دانشگاهي ايران شديدا به كار بردن اين كلمات نيازمند بودم اما چون اين كلمات خارجي بودند از خير استفاده از آنها گذشتم. استفاده از معادل فارسي "پدر سالار" و "مادر سالار"هم چندان درست نيست چرا كه اين دوكلمه بار معنايي منفي دارند.بيشتر زورگويي را در ذهن تداعي مي كنند تا فردي را كه براي رفاه وپيشرفت خاندانش مي جنگد و عرق مي ريزد.

۱۳۸۶ آذر ۱۰, شنبه

سرسره بازي نوجوانان

وقتي خواهرم سه- چهار ساله بود من اورا به پارك مي بردم تا سرسره بازي كند. هر ازگاهي كه سر وكله نوجواني در محوطه بازي پيدا مي شد دل من شروع مي كرد به شور زدن. مي ترسيدم او با قدرت بدني مردانه و عقل بچگانه اش طوري تاب وسرسره سواري كند كه به خواهرم و ديگر بچه ها آسيب برساند. وجود اين نوجوانان در محوطه بازي براي بچه ها خطرناك است. اين را همه والدين مي دانند. اما نمي توان ورود نوجوانان را به محوطه بازي ممنوع كرد.به هر حال پارك به آنها هم تعلق دارد. پس چه بايد كرد؟


هر از گاهي برسر سمينار ها و جلسات هفتگي مان در پژوهشگاه دقيقا همين احساس به من دست مي دهد. به هنگام بحث هاي جدي آنان كه قدرت كلام بالا دارند اما به هر دليل علاقه اي به بحث هاي فيزيكي ندارند تعمدا به بحث آسيب مي رسانند و آن را به بيراهه مي كشانند. با اين حال نمي توان جلوي آنها را گرفت. در صورت اعتراض "آزادي بيان" را پيش مي كشند و اعتراض كننده را ديكتاتور مي خوانند. اگر اين گونه پيش برود حسرت داشتن جلسات هفتگي به گونه اي كه از دل بحث هاي آن ايده هاي ناب متولد شوند در دل ما خواهند ماند!

پس چه بايد كرذ؟!