۱۳۸۷ شهریور ۷, پنجشنبه

گردهمائی دانش آموزی فیزیک

چهارشنبه تا شنبهٔ گذشته، روزهای شلوغی بودند. اتفاقات زیادی افتاد. اونقدر که انگار چهار روز نبود و چهارده روز بود. کلی از کارها خراب شد، خیلی از چیزها آماده نبود و همه چیز دیر بود. اما الان، بعد از چند روز خواب راحت، وقتی که دوباره به عقب نگاه می‌کنم، هیچ کدوم از اینها رو درست و حسابی به خاطر نمی‌آورم. انگار که مال یکسال پیش بود. تنها چیزیهایی که یادم میاد، شرینیهاست. نگاه کردن به پوستر دانش آموزان که حاصل چندماه کارشون بود، دیدن ابتکاراتشون، شنیدن حرفهاشون، سوال پیچ کردنشون، سر به سر گذاشتن‌شون، در آوردن اشکشون، ورجه وورجشون، لباسهای خاکیشون، دیدن شادیهاشون، نگاه کردن شلوغ کاریهاشون، شنیدن درددلشون، انداختن تخم‌مرغهاشون، شیطنتهای بادکنکی و روی زمین نشستن در مراسم اختامیه، تشویقهاشون، جیغهاشون، سوتهاشون، فداکاریشون تا من بتونم روی تخت بخوابم، دوستیهای جدیدشون، عوض شدن لهجه‌هاشون و در نهایت، شیرینی دادن جایزه، به معلمی که چندین پروژهٔ خوب رو در خرم‌آباد راهنمایی کرده بود و در آینده‌ای نه چندان دور، شاید سال دیگه جایزهٔ روزبه مال شاگردانش خواهد بود، و امید، امید به سالهای آینده، که همینها بیشتر تلاش می‌کنند و کارهایی بهتر از امسال رو آماده می‌کنند تا سال دیگه در گوشه‌ای از این مملکت برامون تعریف کنند.
کسی چه می‌دونه، شاید سال دیگه‌ای در کار نباشه، کسی متولی نباشه، پولی نباشه، حامی مالی نباشه، شاید سال دیگه کسی حاضر نشه مجانی کار کنه، شاید سال دیگه، یک وزیر دیگه، یک دولت دیگه از اینکارها خوشش نیاد. و صدتا و سیصدتا از این اما و اگرها، اما بزار امیدوار باشیم که سال دیگه هم در کارست و همه چیز روی غلتک خواهد بود، بچه‌ها که امیدوار بودند. ما (من و بقیه) هم امیدواریم.

۴ نظر:

sara گفت...

ولی فکر می‌کنم بد نیست کمی تلاش کنید و عیب‌های کار (علمی و اجرایی) را یادتون بیاد. خیلی از عیب‌های امسال به این دلیل بود که ما هیچی نمی‌دونستیم. و سال دیگه (اگه کسی باشه) هیچی از امسال یادش نمی‌مونه. من که نیستم!
نمی‌فهمم چرا ماها از چارت نوشتن و انتقال تجربیات به شکل رسمی خوشمون نمی‌آد. حداقل اینجا سیستم هیئتی دیگه جواب نمی‌ده!
برا یه جلسه جمع‌بندی خبرتون می‌کنم! ؛)

نیلوفر گفت...

1 نکته ی اساسی رو فراموش کردید!!اون هم دوست بیچاره ی مفلوک من بود که شما 1000 تومن رو بهش 60000 تومن فروختید!!:دی!

Pinocchio گفت...

نیلوفر،
چرا جو سازی می‌کنی؟
ماجرا درستش اینه:
دوست مفلوک شما هزار تومن رو به شصت هزار تومن از من خرید.

نیلوفر گفت...

جوسازی؟!؟!؟
من واقعاً خودم رو در حدی نمیبینم که جلوی شما(!) بخوام جوسازی کنم!آخه هر چه قدر هم در این زمینه ماهر باشم(که نیستم) هرگز هرگز هرگز هرگز نمی تونم جو رو به شکلی در بیارم که یکی 1000 تومن رو 60000 تومن بخره!(یا به عبارتی 1000 تومن رو به یکی 60000 تومن بفروشم :دی!)
پ.ن:چشمـــــــــــــــک!