۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۰, سه‌شنبه

ادامه بحث دستمال كاغذي!

ما ايراني ها به دستمال پارچه اي كه در سفره مي گذاريم مي گوييم دستمال سفره. اما به دستمال يك بار مصرف سرميز مي گوييم دستمال كاغذي. تنها وقتي اين دستمال كاغذي نقش و نگار خيلي جالب و زيبا داشته باشد آن را از مقام دست سفله"دستمال كاغذي" به مقام شامخ "دستمال سفره" ارتقا مي دهيم. اما" خارجي ها" مساوات را رعايت مي كنند و به هر دو ي اين ها
Napkinميگويند
جاي سفسطه بازان خالي ! اگر اينجا بودند بحث هاي شبه فلسفي راه مي انداختند و نتيجه مي گرفتندكه علت "ناكامي تاريخي" ما در همين است! من نمي خواهم آسمون ريسمون ببافم. فقط خواستم ياد آوري كنم دستمال كاغذي مورد نظر من
Napkin
است نه
tissue
به علاوه من معني آمريكايي اش را در نظر دارم نه "گلاب به رويتان" معني انگليسي اش را.
اما چند خاطره: تابستاني براي شركت در يك همايش به
Aspen
رفته بودم.
Aspen
منطقه زيبايي است. همايش هايي هم كه در اين شهر برگزار مي شوند استيل مخصوص به خود دارند. تمام تلاش بر اين است تا جو آرام و بدون تنش و غير رسمي باشد. ازجمله اين كه رئيس جلسه براي سمينارها تعيين نمي كنند. به تجربه دريافته اند در چنين جوي ايده هاي بيشتري متولد مي شوند. ايده يكي از مقاله هاي خودمن در جريان بحث در همين همايش شكل گرفت.
روزي در اين شهربا دوستان وهمكاران به يك كافي شاپ رفته بوديم. طبق معمول بحث فيزيك مي كرديم و احتياج به كاغذ شد. بازهم طبق معمول هيچكدام از ما فيزيكپيشگان كاغذ به همراه نداشتيم. دوستم سيلويا شروع به نوشتن روي دستمال كاغذي كرد. همسر يك از همكاران هم با ما بود . (زن و شوهر هر دو يهودي بودند! خانم هاي غير يهودي فيزيكپيشه ها كمتر تحمل بحث هاي بي سر وته ما رادارند و معمولا بحث را بر هم مي زنند!) وقتي صحنه را ديد از كيفش چند ورق كاغذ در آورد اما بقيه گفتند" ممنون اما تا روي دستمال ننويسيم" اصالت" نخواهد داشت.
در همايش
Moriond
كه همه ساله در كو ه هاي آلپ برگزار مي شود رسم بر اين است كه از شركت كنندگان براي بهتر برگزار شدن همايش در سال آتي نظر خواهي مي كنند.يادمه در اين جلسه يك آقاي ميانسال آمريكايي به عنوان انتقاد گفت
"مگر قرار نيست دستمال كاغذي سفيد باشد". تعجب كردم انتظار نداشتم يك مرد آمريكايي به رنگ دستمال توجه كرده باشد. با توضيحش متوجه ماجرا شدم:" وقتي روي دستمال آبي با خودكار آبي مي نويسيم چيزي معلوم نمي شود.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۹, دوشنبه

Back-of-envelope calculation on napkin

در يكي از كوچه- پس- كوچه هاي نزديك پژوهشكده يك پيتزا فروشي دنج و آرام هست كه من و شاهين مشتريش هستيم. بيشتر مشتري هاي اين پيتزافروشي جوانان اهل محل هستند.جمع دوست داشتني اي دارد. يك طرف سالن قفسه كتاب گذاشته اند تا مشتري ها مطالعه كنند.معمولا موسيقي ملايمي پخش مي شود . برعكس غذاخوري هاي متعارف ايراني كه ملت زل مي زنند تا از همديگر ايراد بگيرند (مشتري هاي سنتي به نوعي- مشتري هاي آلا مد به نوعي ديگر) اينجا هر كسي سرش توي كار خودش است. نه كسي به ديگري ايراد مي گيرد كه چرا جوراب سفيد پوشيده و يا با دست پيتزا مي خوردو نه كسي از خوشي و سرزندگي ديگري غضبناك مي شود .... در اين پيتزا فروشي به جاي زل زدن و فضولي در كار ديگران
يكي كتاب مي خواند. ديگري با دوستانش شوخي و خنده مي كند (وكسي هم چپ چپ نگاهش نمي كند). نامزد ها با خلوت عاشقانه شان خوشندو... بالاخره در اين پيتزا فروشي مي توان نشست و بحث فيزيك كرد.

بعد از دو ماه اقامت در ايتاليا شديدا هوس پيتزاي پپروني وطني با سس كچاپ كرده بودم. همان طور ي كه احتمالا مي دانيد ايتاليايي ها اضافه كردن سس به پيتزا را توهين به آشپز مي دانند. به علاوه پپروني شان هم به جز چند تكه فلفل دلمه اي چيز ديگري ندارد. خلاصه نصف عمرشان بر فنا كه فرهنگ پيتزا يي هاي ايراني را ندارند.
خلاصه با شاهين به اين پيتزا فروشي رفتيم. شاهين ازمطالبي كه در كارگاه ونيز مطرح شده بود سئوال كرد و من شروع كردم به بازگويي آنچه كه مهم مي پنداشتم. چون قلم وكاغذ در دست نبود روي دستمال كاغذي
چند تا دياگرام كشيدم. استفاده از دستمال كاغذي در بحث هاي سر ميز بخشي از فرهنگ فيزيك است! به ظاهر چيز كوچكي است اما اشتراك در همين چيزهاي كوچك است كه احساس دوستي و نزديكي را مي سازد. بسياري از ايده هاي جالب روي همين دستمال كاغذي ها خلق شده اند. در نوشته بعدي ام چند تا خاطره دستمال كاغذيانه تعريف خواهم كرد.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲, دوشنبه

Ciao!

This is my last post from Italy. I will be back to Iran tomorrow after 61 days which passed just like 61 seconds. I enjoyed my stay a lot! When I was a student here for two years I did not enjoy it this much. Well, that is natural. I did not understand their culture back then as much as I understand it now. I was foolish enough to keep comparing Iran with Italy instead of relaxing and enjoying all the magnificent things that Italy has to offer to any one, Italian and non-Italian alike. The magnificent gifts of Italy include its beautiful nature, its rich cuisine, the friendliness of its people and their great sense of humor that never fails to entertain you, its long and fruitful history, its superb art, ... and its very very very rich research culture in high energy physics.
When I was a student I could not tell the difference between an excellent talk from a good one.Now that my background knowledge in physics has increased, I appreciate the difference. It is now that I enjoy the seminars I am attending in Italy. Now, I enjoy physics discussion at lunch and coffee tables. Back then I was just a listener ....
Dear Iranian physics students, If you happen to be visiting a country such as Italy my advice is that do not waste your time by comparing Iran with the country you are visiting, or talking about politics or.... Just mix up the physicists of that country and engage in physics discussions just in the same way that the best students of that country often do. Eventually, you will learn this culture and find it as one of the joys of your life as well as a way to fulfill your ambitions in your future career
By the way, I was at a meeting in Venice last week. At the last talk (which was given by Nobel laureate, Rubbia) I noticed someone vigorously typing on his laptop, I turned and found the famous Italian blogger, Dorigo. Here you can find his report of the event. I might write my version of the report later on.
Arrivederci!

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱, یکشنبه

این مشکل ما نیست

برای ما فقط کمیت مهم است. فقط دوست داریم که شاخص‌ها را افزایش دهیم بدون اینکه بدانیم چطور باید اینکار را بکنیم. چرا، البته یک کار را خوب بلد هستیم. گوش پیچاندن. «شاخص را زیاد کن یا شاخصت می‌کنیم!» اگر مشکلی هم داری، این مشکل ما نیست.

در این دیار کسی به این توجه نمی‌کند که یک دانشگاه خوب استاد خوب دارد. یک دانشگاه خوب، دانشجویان دکتریش حقوق دریافت می‌کنند. یک دانشگاه خوب، مرکز مشاوره دارد تا در صورت بروز مشکل دانشجویان را راهنمایی کند و راههایی بهتر از خودکشی را پیش پای ایشان بگذارد، آنهم در جمع، آنهم در جلوی استاد و به نقلی به تحریک استاد. و خلاصه اینکه یک دانشگاه خوب، هزار و یک چیز خوب دیگر هم دارد ...

۱۳۸۷ فروردین ۳۱, شنبه

Altarelli's advice

Two years ago, I arranged for a round table discussion with the prominant physicists that were visiting us on the occasion of a meeting held by our institute on high energy phenomenology.
In the meeting Prof. Altarelli (a distinguished Italian professor who at the time was at CERN) emphasized over and over on the importance of expanding the relations with physicists around the world. Of course, I knew that scientific relations were instrumental for research and developing ideas but back then, I did not understand why he was emphasizing that much on this point.
Altarelli is a smart person and far more experienced than Monjoog. At one glance, he realized subtleties in the isolated physics community in Iran that took three years for naive
Monjoog to realize!
The story was that someone (I do not remember who) told me Altarelli would be interested in visiting Iran. Quite happily I sent him an email inviting him to participate and lecture in our school. He immidiately replied, thanked me for the invitation and asked about the background of the participants to prepare his lectures accordingly. This is the international norm! He came and gave very good lectures (as was expected from him) and after the school (without violating any deadline) he sent his follow-up paper for the proceedings. He, as well as other distinguished lecturers of the school, took our school very serious as they would have taken any school organized in a developed country. As a physicist he treated me as a younger colleague (as I expected him to do) without any arrogance but of course with respecting the due academic hierarchy. As a gentleman, he treated me with the same gallantry that he would have treated European young ladies. I remember that to arrange for listening the music performance by Shahin, a couple of students and I were arranging chairs. Once Altarelli saw this he stepped in and helped us with the chairs. That was while many young Iranian men present there did not bother to step in and watched Prof Altarelli (who was of their father's age) and the rest of us do the job! (Yes, a woman notices such gestures and never forgets!)
Now, about the subtleties that Prof. Altarelli saw in a "mud brick" that took me three years to see in a "mirror". It was the behavior of the so-called senior people. They were jumping up and down to show that Prof. Altarelli was their "Pesar Khaale". One of them who had not even participated in the school suddenly appeared and insisted on taking Altarelli to coffee. Altarelli did not know the guy. He was rather skeptical about him. He asked me if he was trustworthy!
Another one was killing himself to take the credit for inviting Altarelli to Iran....
Such a stupid behavior would not happen in a less isolated atmosphere! Altarelli was too polite and kind to point out his wonder at such manner but he was quite right in diagnosing the syndrome. He was right also about the prescription. We should expand our relations with the outside world. It will bring multi-facted benefits.

۱۳۸۷ فروردین ۲۴, شنبه

Another success story from Palo Alto garages

A while back, I had written a series of posts on the Stanfords. In one of the posts, I mentioned that after one century the university and its intellectual atmophere has inspired the people living close by so much that the area became a hub of creativity in many different subjects. For example, a company as successful as "google" was born in a modest garage at the small town (Palo Alto) where the Stanford Univ is located. Back then I was not aware that about 60 years earlier than the birth of "google", in another humble garage at Palo Alto, the Hewlett-Packard (HP) company was born.
To come over our traditional fatalistic outlook, let us read their success story which is accessable here.

۱۳۸۷ فروردین ۲۳, جمعه

Funny Higgs

To attract attention, some people try their sense of humor in choosing a title for their papers.Considering the fact that Higgs is the name of a mechansim and a hypothetic particle as well as the family name of a well-known physicist, it is a proper ingredient to make jokes. I earlier mentioned that there is a variant of Higgs model which is called "fat Higgs model". Now check this title
Prof. Higgs has written a paper with title
He has recently given an interview that is accessable here.

۱۳۸۷ فروردین ۲۰, سه‌شنبه

Higgs



As you may already know, Higgs boson is a hypothetic particle that the state-of-the-art experiment LHC at CERN is going to search for. Higgs is named after the British physicist Higgs whose photo you can see on the left.
In the recent years, various types of Higgs mechanism is developed by physicists around the world: Little Higgs, Fat Higgs and etc. All sorts of Higgs jokes are also common among the physicists. For example, once they want to discuss the fat Higgs model they show this photo in a strechted form which looks fatter!
In the school and workshop that we are going to hold in Ordibehesht, the various Higgs models will be reviewed. One of the lecturers is Professor Espinosa who is a well-known expert on such topics.
To learn these topics from someone who has dedicatedly worked on the models for years is an opportunity that no serious high energy physicist would want to miss!

۱۳۸۷ فروردین ۱۸, یکشنبه

Miramare











These are some photos of Miramare castle and garden located close to ICTP in Trieste, Italy.Trieste belonged to Austrian empire for centuries and this castle was the residence of an Austrian Duke named Maximillian. Maximillian was the empror of Mexico for some period of time.



۱۳۸۷ فروردین ۱۷, شنبه

اشك عمارت

تعطيلات عيد به بروجرد رفته بودم. تابلوي ورودي شهر هشدار مي‌داد كه اينجا شهر فرزانگان و دانشمندان است. انسان را اميدوار مي‌كرد. شهر با سال پيش و سالهاي پيش به ظاهر تفاوت چنداني نكرده بود. چند ساختمان تجاري جديد و شيك اضافه شده بود. تابلوي دانشگاه پيام نور كنار شهر در نقطه متقاطر با دانشگاه آزاد، كه سالها پيش راه افتاده بود، خودنمايي مي‌كرد. از تابلوي دانشگاه آيت‌الله بروجردي، دانشگاه دولتي شهر، هنوز خبري نبود. حدود ده‌هزار دانشجو بايد در اين شهر باشند، اما از كتابفروشي خبري نيست. از كتابخانه‌هاي دانشگاهي هم كه بهتر است حرفي نزنم. راهم به خيابان شهدا افتاد، از ميدان شهدا به سمت ميدان صفا(رازان)؛ قبلا خيابان زشتي نبود. مي‌توانست در آينده به خياباني زيبا، سنتي، تجاري، و با هويت تبديل بشود، و در عين حال محل گشت و گذار و تفريح و تفرج مردم. اما مسئولان شهرداري كمال بي‌فرهنگي و بي‌هويتي خود را در چگونگي عمران اين خيابان و تقاطع ميدان صفا به تماشا گذاشته‌اند. خيابان را حفر كردند. خواستند تقاطع ميدان صفا را ناهم‌سطح بكنند. پس خيابان شهدا، اين خيابان اصلي و سنتي شهر را از وسط حفر كرده‌اند، با دو باريكه راه در دو طرف آن تا خيابان به عمق برود و از زير ميدان صفا عبور كند. اين حفاري، كه في‌نفسه زشت است، با زشتي تمام هم اجرا شده است و لابد به همان زشتي به اتمام خواهد رسيد. خيابان تبديل خواهدشد به معبر زشتي براي ماشينها، نه راهي براي تفرج مي‌ماند، و نه راهي براي پارك ماشينها در باريكه خيابان مانده از حفاري. قدري به ميدان صفا مانده، در وسط خيابان حفرشده عمارتي زيبا، احتمالا از دوران پهلوي اول يا قبل از آن، در حال تخريب التماس مي‌كند: مرا حفظ كنيد! من تنها هويت مجسم باقي‌مانده از فرهنگ اين بوم‌ام! همه رفته‌اند از اين شهر فرهنگ گريز! اين شهر، شهر فرزانگان و دانشمندان نيست؛ اين شهر فرهنگ مدار نيست! اين شهر فرهنگ گريز و فرزانه گريز است! نه فقط بروجردي‌ها و ... را فراري داده است كه ساختمانهاي زيباي قديمي را هم تخريب مي‌كند و زشتي به جاي آن مي‌كارد.
اشك عمارت بي‌حاصل است. دوران، دوران بي‌فرهنگي و بي‌هويتي است! مسؤولان فرهنگي شهر تصوري از فرهنگ ندارند. صد رحمت به تركان غزنوي و سلجوقي كه اين پارسيان لر روي همه فرهنگ‌زدگان را سفيد كرده‌اند!
نه! رفتار آنها غريب نيست! ما در دوران سلطه توسعه پول قرار گرفته‌ايم. آنها فقط پول را مي‌بينند. شايد هم فقط آخرت را و كاري به اين دنيا و زيباييهاي آن ندارند! اما اگر به رژه جوانان بعداز ظهرها از چوخا تا ميدان صفا و خيابان بهار نگاه كنيد نتيجه ديگري مي‌گيريد: انگار تمام درآمد خود را صرف زيبايي مطابق مدي معين كرده‌اند و خود را موظف مي‌دانند روزانه و شبانه آن را به نمايش بگذارند. هر كه اهل فرهنگ است بهتر است اين شهر را ترك كند قبل از آنكه فراري‌اش بدهند.
شايد صد سال ديگر، نسل‌هاي بعدي، بيايند و بكوشند خرابكاري‌ها و زشت‌سازيهاي دوران ما را جبران كنند. اما تا كي نسل ما شاهد اين زشتي‌ها و زشت‌سازيها باشد؟

۱۳۸۷ فروردین ۱۶, جمعه

ICTP prize ceremony















In addition to the COMSTECH
prize, Shahin (M.M. Sheikh-Jabbri) was awarded ICTP prize for year 2007. These are the photos of the ceremony which took place last week in Trieste, Italy. More details about the prize are available here.

۱۳۸۷ فروردین ۱۵, پنجشنبه

تبریک :)

جايزه سالانه كميته دايمي همكاري‌هاي علمي و فن‌آوري سازمان كنفرانس اسلامي ( كامستك ) در رشته فيزيك به دكتر شيخ جباري، فيزيکدان جوان پژوهشگاه دانش هاي بنيادي اعطا شد.

به گزارش خبرنگار «علمي» خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا)، اين جايزه روز گذشته در جريان سيزدهمين نشست مجمع عمومي كميته دايمي همكاري‌هاي علمي و فن‌آوري سازمان كنفرانس كشورهاي اسلامي كه با حضور وزراي علوم و تحقيقات كشورهاي اسلامي در شهر اسلام آباد برگزار شد از سوي پرويز مشرف، رييس جمهور پاكستان اعطا شد.

دکتر محمد مهدي شيخ جباري، استاد جوان پژوهشكده فيزيك پژوهشگاه دانش‌هاي بنيادي(مركز تحقيقات فيزيك نظري و رياضيات) چندي پيش نيز به پاس تلاش‌ها و نقش مهمش در تئوري هاي non-commutative field در مفهوم D-branes و تئوري هاي ابرريسمان كه به دستاوردهاي جالبي در فيزيك تئوريك و رياضياتي منجر مي‌شود به دريافت جايزه مرکز بين‌المللي فيزيک نظري عبدالسلام در سال 2007 نايل شده بود.

خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس: علمي