۱۳۸۷ مهر ۱۵, دوشنبه

علم و رسانه

دوست گرامی سهراب در نوشته اخیر خود به حق از صدا و سیما گله کرده است. اساسا وقتی از اعتماد جامعه علمی به رسانه ها کاسته شود و پژوهشگران حرفه ای نتوانند یا نخواهند یافته های خود را در اختیار رسانه ها قرار دهند رسانه  به پاتوق تبدیل می شود. اما همه اشکال از زسانه ها نیست. رسانه ای شدن شخاص یک اشتیاق شخصی نیز هست و کثرت این اشتیاق یک آسیب جدی دهه کنونی و ما قبل آن است. این خودخواهی است که عده ای خود را تنها کارشناس می دانند و عیب بزرگی برای رسانه ها است که مدام از این عده استفاده کنند.

نکته دیگر این است که تهیه برنامه های علمی بی خطر است یعنی آنچه گفته شود نیازی به تکذیب ندارد!‌ مثل تخصص پوست در پزشکی، کسی از درمان بد نمی میرد! البته اشتیاق جامعه بشدت جوان ایران هم مخاطبان زیادی را برای برنامه های علمی فراهم کرده است. همه این ها دست به دست هم می دهند تا کیفیت فدای کمیت شود. اما با وجود این کارهای با ارزشی هم صورت گرفته است. 

انتقاد از صدا و سیما و رسانه ها بطور کلی جدی ، لازم اما کافی نیست. فکر می کنم خود جامعه علمی هم باید در این راه پیشقدم شده و بنحوی اطلاعات درست را در اختیار رسانه ها قرار دهد. در این صورت راه برای عده ای که از رسانه ها بهره برداری می کنند بسته خواهد شد و مدیران رسانه ها نیز این را درخواهند یافت که هر برنامه ای که تهیه می کنند در معرض ممیزی  و داوری متخصصین بوده و اشکالات آنها را برملا خواهند کرد.  از طرفی رسانه ها باید بدانند از چه منبعی باید برای تامین برنامه های خود کمک بگیرند چون در هرشاخه از علوم و فنون متخصص ندارند و امکان بهره گیری تمام وقت از متخصصین را ندارند. نتیجه اینکه این موضوع نیاز به بحث و بررسی ویژه ای دارد و باید دید مشکل رسانه ها سهل انگاری است یا یک مشکل ذاتی و جدی که نیازمند تغییر روشها در برنامه سازی است.

در این مورد پیشنهاد من ایجاد دفاتر رسانه ای در دانشگاهها،‌ موسسات علمی پژوهشی و انجمن های علمی است که فکر می کنم بخشی از مشکلات را حل کند. مطلبی دو صفحه ای نوشته و در سایت زیر گذاشته ام. خوشحال می شوم نظر دوستان را در این مورد بدانم. 

http://www.astro.ljmu.ac.uk/~hgk/pressrelease1.pdf


۸ نظر:

منجوق گفت...

حبيب عزيز
يك موضوع فرعي و جانبي را مي خواستم بگويم. دكتر هاي پوست از اين گونه نظرها به شدت عصباني مي شوند. واقعا هم خيلي از مراجعين اين دكترها (چه در لس آنجلس و همسايگي هاليوود و چه در شهرستان هاي كوچك كشور گل و بلبل خودمان) ترجيح مي دن بميرن اما پوست شان خراب نشه.

در لس آنجلس يه عده وكيل هستند كه تخصصشان پي گيري خطاهاي جراحان پلاستيك و متخصصان پوست است. نانشان هم به شدت توي روغنه!

حبیب گفت...

بله موافقم که پوست یک موضوع داغ است و من باید احتیاط کنم تا خدای نکرده با احساسات کسی بازی نکنم! از اطلاعاتی که دادید ممنون.

ناشناس گفت...

جایزه بانک

اطلاع رسانی علمی که بخشی از همگانی کردن علم است مقوله ای است که نمی توان تکلیف آن را با نسخه ای دو خطی روشن کرد که اگر شدنی بود تا به حال شده بود ولی شاید بتوان آن را با راهکارهایی همانند راهکار حبیب شروع کرد ولی....
در جامعه ای که اکثر دانشگاهیان آن توان و دانش نوشتن از علم خود را ندارند یا نوشتن برای عامه را دون شان و مرتبه خود می دانند یا غم تغییر وضع معیشت را بزرگتر از تغییر وضع آگاهی جامعه پیرامون خود می دانند، آیا وجود چنین دفاتری گره گشا است؟ با وجود چنین عالمانی چرا "مارگیری" ادعای کارشناسی در تاریخ تمدن "مارلیک" را نداشته باشد در حالی که از دید من عوام فقط یک "گیر و لیک" فرغ معامله است.
دوستان دانشگاهی عزیزی که از رسانه های همگانی گله می کنند آیا تا به حال سعی کرده اند برای ارتباط با جامعه و انتقال قطره ای از دریای دانش خود کمی سختی به خود بدهند و متنی ساده بیافرینند.
حبیب بزرگوار، سهراب عزیز، و منجوق خاتون
قبل از راه اندازی دفتر علم و جامعه در دانشگاهها، یا اعلام جرم برعلیه رسانه ها بدلیل عدم کشف و استفاده از کارشناسان دانشمند، یا اظهار چند باره پشیمانی در بازگشت به کشور گل و بلبل؛ بیایید شما شروع کننده ارتباط با جامعه باشید.
می گویند ساده دلی در مکانی مقدس از خدا گله کرد که چرا در عمرش اینقدر بدشانس بوده و از هیچکدام از بانکها جایزه ای نبرده است. از آسمان ندا آمد فبل از گلگی برو یک حساب باز کن.

منجوق گفت...

مجيد محترم

من هرگز از صدا و سيما شكايتي نكرده ام.
در مورد "شروع ارتباط با جامعه" بايد بگويم من در همين وبلاگ كه برعكس صدا وسيما تقريبا هيچ هزينه اي بر بيت المال ندارد قريب صد وشش نوشته نوشتم: درآن انواع و اقسام آزمايش هاي ذرات را معرفي كردم. از ابرنواختر گفتم. از ذهنيت توليد كنندگان دانش سخن گفتم. از خاطرات جانبي همايش ها نوشتم. راهنمايي هاي استادانم را به اميد آن كه براي دانشجويان مفيد باشد بازگو كردم. تجاربي را كه خود بعد از چند سال سعي و خطا به دست آورده بودم به رايگان در اختيار خوانندگان گذاشتم. اما در پاسخ جز طعنه و كنايه و توهين چيزي نديدم.
حتي يكي از دانشجويان پژوهشكده صراحتا به من نوشت كه اينجا جاي ديگران را تنگ
كرده ام:
"اين كه كسي با سيستمي مشكل دارد از آن جا خرج شود و به سيستمي كه مطابق سليقه اش است برود كاري زيباست. اميد كه شما اگه احساسا مي كنيد آي پي ام براي شما جالب نيست به جاي بهتر برويد."

مطمئنم اگر من در دانشگاه خارجي همانند همقطاران خود tenure track
بودم و از وضع موجود درآن دانشگاه انتقاد مي كردم هيچ دانشجويي بر نمي گشت بگويد اگر اينجا را دوست نداري پاشو برو! همچنين پيشكسوتان آن دانشگاه به من نمي گفتند كه اين باغ
متعلق به گربه هاي من است و تو حق نداري قدم به آن بگذاري. آنجا من عزت و احترامي كه مي خواستم داشتم.

نه
متاعي كه من دارم به درد اين جامعه مي خورد ونه در آن جايي دارم. براي همين از برگشت به ايران پشيمانم و به طريق اولي نمي خواهم وقت صدا وسيما و بودجه آن را با سخنان ملال آورم هدر دهم.

حبیب گفت...

حدود ۱۰ سال پیش در محوطه مرکز تحصیلات تکمیلی زنجان مشغول برف بازی و ساخت ادم برفی بودیم که زمان بگذرد و وقت افطار شود. چند نفر از دوستان یک ‍ادم برفی بزرگ ساختند. زحمت زیادی هم کشیدند. چند دقیقه ای نگذشته بود که یکی از دانشجویان لگدی زد و ‍انرا خراب کرد. دکتر ثبوتی که خود در این جمع برف بازان گه گاه گلوله برفی می انداخت با دلخوری گفت آقا جان خراب کردن هر چیزی به راحتی همین لگد است اما درست کردن آن فکر و هزینه و صبر می طلبد. یاد بگیرید که خراب نکنید. بسازید. خیلی از تاریخ این کشور به همین سادگی تخریب شده است.

ناملایمات زیاد است و این که ما دلمان از چیزی پر باشد هم بجای خود اما نمی دانم چرا نظرات که نوشته می شوند همه تا حدود زیادی منفی هستند یعنی به نوعی نظر دهنده به نویسنده می گوید برو بابا تو دیگه چی میگی! تخریب نظرات و گاه اظهارات خارج از قاعده (نظیر آنچه منجوق گفت) برای چه؟

خوب آقا مجید من یک نسخه دادم یکی هم شما بده و اجازه بده دیگران هم نسخه بدهند . این نسخه ای که من دادم ( و البته مال من نیست)‌ مریضها را در آن سوی جهان شفا بخشیده و البته تضمینی به درستی آن در این منطقه از جهان نیست. دایره تحمل به آنجا رسیده که ادم ها در محیط های مجازی نیز همدیگر را تحمل نمی کنند. اینکار خطرناکی است. اگر آن متن را بدقت می خواندی متوجه میشدی که من معتقدم پژوهشگران خود باید با جامعه خود در ارتباط تنگاتنگ باشند. کجای این با نظر تند و تیز شما ناسازگار است؟

ناشناس گفت...

حبیب بزرگوار
می دانم چه نوشته ام و چرا نوشته ام ولی برخلاف برداشتت قصدم گفتن " برو بابا تو دیگه چی میگی! " نبود. نمی دانم از کجا برداشت "تخریبی" کرده اید که باب گله گشوده اید. هر دو نسخه پیچیده ایم. شاید تنها تفاوت در تشخیص بیماری باشد که بین ما پزشکان نکته غریبی نیست. تو مرض را نبود نهاد می دانی و من نبود عمل. آری نبود عمل. این بیماری بومی ایران است و بشدت مسری. اینجا آنچه زیاد است ایده است و در کنار آن نهادهایی برخاسته از آن ایده ولی آنچه یافت می نشود عمل است.
با این حال بیا و جوابی دندان شکن به من بده، آن نهادی را که گفتی در مرکزی که در آن کار می کنی راه اندازی کن. بزرگترین مرکز تحقیقاتی کشور با مجموعه ای از نخبگان در رشته های مختلف. این مرکز می تواند بر کار رسانه ها نظارت کند که البته لازمه آن دستی بر آتش داشتن است که بغیر از این گوش شنوایی نخواهی یافت (فکر نمی کنم تو حاضر باشی توصیه های یک متخصص قلب را در باره روش اندازه گیری انرژی پیوستگی ذرات بشنوی). اینکار نیز بدون بالا زدن آستینها عملی نیست. بیا و شروع کن آنوقت بگو: دیدی که کردیم و شد.
نکته دیگر تحمل است که اساس کار رسانه است. شما تحمل انتقادی کوچک را نداشتی و دعوت به میدان عمل را به تخریب تندیس برفی و آسیب های تاریخی ایران تشبیه کردی، چه تضمینی می دهی نهادی که می سازی خود اداره ممیزی دیگری نباشد، اینبار در علم. چون خلاف آن نهاد گفتن و نوشتن تخریبی تاریخی در علم کشور خواهد بود.

Qasem گفت...

مجید جان! به خدا از دانش درست حرف زدن سخت است! من به کودکی در کودکستان سعی کردم بگویم مساله‌ی گرانش کوانتمی چیست٫ نتوانستم! از روش برایان گرین خواستم استفاده کنم که دو سری قانونهای ناسازگار برای توصیف طبیعت داریم. بعد گفتم این قانون‌ها مثل قوانین راه‌نمایی و رانندگی می‌ماند که ههه باید از یک قانون رعایت کنند و گرنه آخر یک جا تصادف می‌شود. کودک جواب داد: «ولی خیابانها که قانونی ندارند٫ هر کسی خواست از خیابان رد می‌شه. فقط باید مواظب باشه!»گفتم: نه مثل دروغ است که هیچ فردی نباید دروغ بگوید. جواب داد:« من دروغ نمی‌گم اما خیلی‌ها هستن که دروغ می‌گن» می‌خواستم بدون آن که سوالهایش را محدود کنم راضی‌اش کنم اما در آخر نتوانستم. پدر و مادرش به فریادم رسیدند و مرا نجات دادند. دستِ آخر به من گفت: دکتر الکی

ناشناس گفت...

خانم منجوق عزیز
اگر شما به ایران تشریف نمی اوردید ینهمه جایزه های متعدد و مصاحبه و برنامه تلویزیون و رادیویی از شما ساخته نمی شد!
خوب لازم نیست ایران آمدنتان را توی سر کسی بکوبید!