
آيا پژوهشگاه ما و يا ديگر موسسات علمي ايران هم كه در بيست-سي سال گذشته تاسيس شده اند مانند استنفورد پس از گذشت صد سال هنوز سرپا خواهند بود؟ نمي دانم جواب شما چيست. اما حدس مي زنم اگر از دانشگاهيان ايران در اين مورد يك نظرسنجي بكنيم جواب بيش از نيمي از آنها چيزي خواهد بود با مضمون "تا قسمت چه باشد!" البته با جمله بندي شيك دانشگاهي پسندي مانند اين:"جواب اين سئوال به فاكتورهاي متنوع بسياري بستگي دارد كه متاسفانه كنترل خيلي از آن ها از دست دانشگاهيان خارج است." اگر بپرسيد اين فاكتورها چه هستند جواب خواهند داد "عواملي مانند زلزله مشكلات مالي جنگ و بي ثباتي سياسي و..." اگر به آنها يادآوري كنيم كه استنفورد هم در بدو پيدايش با مشكلات مالي و همچنين زلزله دست وپنجه نرم كرد چه جوابي خواهند داد؟ اگر به آنها بگوييم كمبريج و آكسفورد در طول تاريخ طولاني خود مشكلات مالي, طاعون, آتش سوزي, دو جنگ جهاني, چندين جنگ ويرانگر با فرانسه و بدتر ازهمه انواع و اقسام آزار و اذيت از طرف افراطيون مذهبي به هنگام تغيير مذهب از كاتوليسم به ديگر مذاهب و هزاران مشكل خرد و درشت ديگر را متحمل شده اند اما ايستاده اند چه خواهند گفت؟!بياييد واقعيت را قبول كنيم. اين دانشگاه ها مشكلاتي مهيب تر از آنچه كه به دانشگاه هاي ما رفته (حتي مهيب تر از وقايع دهه شصت)را پشت سر گذاشته اند اما سرپا ايستاده اند فقط به اين علت كه جامعه دانشگاهي در آنها قوي بوده هم از نظر سطح علمي و هم ازنظر ايده هاو روش هاي مديريتي.
قسمت قابل توجه وقت دانشگاهيان ايران و دانشگاهيان ديگر كشورهاي جهان سوم صرف مسخره كردن باورهاي مردم كوچه و بازار و يا به قول خودشان عوام الناس مي شود.در اين ميان استهزاي باور به قضا و قدر جايگاه ويژه اي دارد! جالب است وقتي همين دانشگاهيان به مسايلي از اين دست مي رسند خود كاملا جبري مي انديشند و خود را موجودي دست وپا بسته در مقابل عوامل خارجي مي دانند.
در داستان استنفورد ديديم كه مديريت جردن نقشي اساسي وغير قابل انكار در پيشرفت استنفورد داشت. اگر دانشگاهياني كه جردن را احاطه كرده بودند كساني بودند كه خود نمي دانستند "چه مي خواهند." اگر بلد نبودند كه مطالبات معقول و منطقي خود را به صورت مدون و با رعايت روال اداري مطرح سازند از جردن هم كاري ساخته نبود. اگر كادر استنفورد مطالبات وانتقادات خود را به هنگام پرسش از آنها به علت ترس, تعارف ويا بهره نداشتن از قدرت كلام فرو مي خوردند و به جاي آن درخلوت غرولند مي كردند جردن هم "جردن" نمي شد.به تعبيري ديگر "جردن" را هم استادان و دانشجويان استنفورد "خود" ساختند.
من اين داستان را تعريف نكردم تا ما نيز به مانند دختران دم بخت صدسال پيش كه به انتظار خواستگاري چون پسر للاند مي نشستند به انتظار رئيسي چون جردن بنشينيم! اگر روياي ساختن استنفورد در سر داريم "جردن" خود را هم بايد "خود" بسازيم!