هشت سال پيش آقاي دكتر معين، وزير علوم وقت، نظر من را در مورد نامهاي كه از مدير كل يونسكو آمدهبود جويا شد. موضوع اهداي چشمه نور BESSY I بود كه در برلن مستقر بود. دولت آلمان تصميم به ساخت نسل بعدي شتابگر سينكروترون BESSY II گرفتهبود و به فضاي محل استقرار BESSY I احتياج داشت. دو فيزيكدان آلماني و آمريكايي مرتبط با موضوع پيشنهاد كرده بودند اين دستگاه سينكروترون، به منظور توسعه همكاريهاي علمي در خاور ميانه با هدف كاهش تنشها، به يكي از كشورهاي خاور ميانه اهداء شود. تشكيل مركز هستهاي اروپا، سرن، بعد از اتمام جنگ جهاني مدلي موفق براي اينگونه همكاريها بود. من، در پاسخ به وزير نوشتم كه ايده بسيار جالبي است و خوب است كه ايران نظر مثبت بدهد. اين شروع همكاري من و ايران با پروژهاي شد كه بعدها نام سزامي به خود گرفت. اولين جلسه آشنايي من با موضوع در سرن، ژنو، برگزار شد، سال 1999 بود. من هم شركت كردم. حدود يك سال بعد اين پيشنهاد شكل صوريتري به خود گرفت. يونسكو رسما از كشورهاي خاور ميانه دعوت كرد نماينده معرفي بكنند. شورايي از نمايندگان كشورها تشكيل شد. هرويگ شاپر، فيزيكدان آلمانيالاصل مقيم سوئيس، كه قبلا يك دوره رياست سرن را به عهده داشته، به رياست اين شورا منصوب شدهبود. من هم، همراه با سفير ايران در يونسكو، از طرف وزير علوم رسما به عنوان نماينده ايران دراين پروژه معرفي شديم. اين موضوع بيش از دو سال قبل از رفتن من به وزارت علوم بود. پس از جلسههاي آشنايي با موضوع، مسئله اصلي محل استقرار چشمه نور بود. نمايندگان اوليه اردن به شدت مخالف استقرار در اردن بودند. دولت اردن هم كمابيش همين نظر را داشت. شاپر ملاقات با سران كشورها را شروع كردهبود، و به وضوح از موضعگيري اردن دلخوش نبود. اين مصادف بود با شروع سلطنت ملك عبدالله در اردن. در مورد ايران وزارت علوم نظر قاطعي نداشت. نظر من اين بود كه ايران نامزد محل استقرار بشود. ميدانستم كشورهاي عضو نظر چندان مثبتي نداشتند. شايد يك يا دو كشور امكان داشت به ما راي بدهند. به همين دليل اصرار داشتم كه ما پيشنهاد بدهيم، كه اگر ردشد، همواره در آينده بتوانيم از اين رأي و از پيشنهاد خودمان استفاده بكنيم. اين براي ما امتياز بود. وزارت امور خارجه، به استناد اينكه اسرائيل هم، عضو اين مجموعه است، مخالف اين بود كه ما پيشنهاد به استقرار در ايران بدهيم، كه به نظر من سياست بسيار بدي بود. من در هر حال به عنوان نماينده ايران پيشنهاد را در شوراي بينالمللي مطرح كردم، و حتي بيش از اين، گفتم در صورتي كه ايران به عنوان محل استقرار پذيرفته شود ساختمان و برق شتابگر سيكروترون را به عهده خواهيم گرفت. ميدانستم كه هزينه برق مصرفي سالانه حدود يك ميليون دلار ميشود. همين پيشنهاد ايران باعث شد كشورهاي متقاضي ديگر با بستههاي پيشنهادي بيايند، از جمله اردن كه ساختمان محل استقرار را پذيرفت. اين بحثها همزمان شد با تغييرات حكومتي در اردن و حضور دكتر توكان، فيزيكداني از خانواده سلطنتي اردن كه بعدا هم به وزارت رسيد، به عنوان نماينده اردن. در رأيگيري پوشالي(آزموني) ايران تنها دو رأي آورد. اردن بيشترين رأي را آورد. پس از اين رأيگيري من اعلام كردم كه ايران به نفع كشورهايي كه بيشترين رأي را آوردهاند از جمله فلسطين و اردن پيشنهاد خود را پس ميگيرد. همين حركت باعث قدرداني نمايندگان كشورهاي ديگر از ايران شد، و نشان داد كه دستگاه ديپلماسي ما گاهي چه امتيازهايي از موقعيت دوگانه ايران در سطح بينالمللي ميتواند به دست آورد.
دور جديد اين فعاليت، پس از تعيين محل استقرار، با تصويب اساسنامه و تعيين نام براي اين چشمه نور شروع شد: نام سزامي(SESAME) به گونهاي انتخابشد كه در زبان انگليسي بتوان از ايهام لفظ(SESAME) در داستان علي بابا، به عنوان اسم رمزي كه درهاي بسته را ميگشايد استفاده كرد: سزامي قرار است فتح بابي باشد براي همكاريهاي علمي بينالمللي به منظور كاهش تنشها در خاور ميانه و بازكننده درهاي صلح!
از همان ابتداي فعاليت اين پروژه واضح بودكه نياز به نيروي انساني متخصص، چه به عنوان سازنده بخشهاي مختلف شتابگر، و چه به عنوان كاربر بسيار اساسي است. ايران برنامه مفصلي در اين جهت آغاز كرد. ما در ابتدا در يك فراخوان ملي 120 نفر را شناسايي كرديم؛ فارغالتحصيلان فيزيك، مهندسي مكانيك، و مهندسي برق. پس از سه روز مصاحبه 7 نفر انتخاب شدند كه همگي آنها به آزمايشگاههاي مختلف اروپا اعزام شدند، بدون هيچ بار مالي براي ايران. هماكنون اين افراد همگي از متخصصان مورد نياز شتابگرهاي دنيا شدهاند، كه به علت تاخير در راهاندازي سزامي، همگي به جز يك نفر كه در اردن مشغول به كار شده است، در چشمههاي نور اروپايي مشغول به كار هستند. هدف نهايي خودمان را در آموزش نه سزامي، كه شتابگر ملي گذاشته بوديم كه متاسفانه پس از چهار سال پيگيري هنوز به مرحله جدي تصويب وارد نشده است. از همان اوائل تشكيل سزامي مسؤوليت كميته آموزش سزامي با بنده بود. بيشترين نفع را هم تا كنون ايران از سزامي و كميته آموزش برده است، كه علت اصلي آن توجه به نيازها و آمادگي خوب فارغالتحصيلان و دانشجويان ما، و نيز فعالكردن شوراي ملي سزامي بايد دانست كه متأسفانه در دولت جديد عملا فعاليت آن به تعطيلي كشانده شد. اكنون حدود نه سال از شروع اين فعاليت ميگذرد. از اين طريق ايران با فناوري شتابگرها آشنا شده است، اجتماع محققان ايراني آشنا به چشمههاي نور، و نيازمند به تابش سينكروترون به وجود آمده است. ارتباط با اجتماع بينالمللي فيزيك شتابگرها ايجاد شده است. از همين نيز طريق همكاري با سرن تسهيل و محقق شد. پروژه شتابگر خطي ايران، به عنوان گام اول در تحقق و ساخت شتابگر ملي، به خوبي پيش رفت. و سرانجام ايران باب جديدي را در توسعه فيزيك تجربي گشود و ارتباط معنيدار با صنعت را تجربه كرد.
يك سال پيش، با توجه به شرايط جديد، ابتدا شفاها و سپس كتبا از نمايندگي ايران در سزامي استعفا دادم خوشبختانه نماينده دوم ايران ، آقاي دكتر رحيقي، كه سه سال پيش منصوب شدند و در يك سال گذشته مسؤوليت كميته آموزش سزامي را به عهده گرفتند، همچنان به عنوان نماينده ايران فعال بودند و پيوستگي ارتباطات را حفظ ميكردند. تا كنون هيچ مقامي در كشور پاسخي به استعفاي من نداده است، نه هاي و نه هوي! سكوت مطلق! انگار هيچكس نميداند چه بايد بكند. ادب رفتاري حكم ميكرد پاسخي به نتيجه 9 سال پيگيري يك امر ملي به من ميدادند. گوئي من نماينده كشور و ملت ايران نبودهام، و مثلا نماينده قوم ظالمي بودهام كه بركنار شده است! ادب علمي و اخلاق علمي حكم ميكرد از من بخواهند تجربيات را به گروه ديگر منتقل بكنم. اما گوئي نه از ادب علمي خبري هست و نه از تشخيص! تشخيص به نياز به تجربه.
اين رفتار در كشور ما عادي است. نسلهاي بعد از من خوب است بدانند به هنگام پذيرش يك مسؤوليت مدني، يك مسؤوليت علمي، انتظار نداشته باشند پس از اتمام اين مسؤوليت از آنها قدرداني بشود، تشكر بشود، يا حتي از تجربه اندوخته استفاده بشود. سعي كنند "در طول راه" از نفس كار ملي، كه بالاخره اثرگذار خواهدبود، لذت ببرند؛ در طول راه تا حد امكان تجربه كسب كنند و منتقل كنند؛ جامعه ما هنوز بيمارتر از آن است كه از آن انتظار رفتار سالم مدني و اجتماعي داشته باشيم. همين بيماري دليل كافي است كه از زير بار چنين مسؤوليتهاي "بيقدر و منزلتي" شانه خالي نكنيم. طول راه را ببينيم! آينده ايران را ببينيم! به "اثر پروانه" در سيستمهاي آشوبناك توجه كنيم! و از شنا در خلاف جهت لذت ببريم، كه من بردم!
دور جديد اين فعاليت، پس از تعيين محل استقرار، با تصويب اساسنامه و تعيين نام براي اين چشمه نور شروع شد: نام سزامي(SESAME) به گونهاي انتخابشد كه در زبان انگليسي بتوان از ايهام لفظ(SESAME) در داستان علي بابا، به عنوان اسم رمزي كه درهاي بسته را ميگشايد استفاده كرد: سزامي قرار است فتح بابي باشد براي همكاريهاي علمي بينالمللي به منظور كاهش تنشها در خاور ميانه و بازكننده درهاي صلح!
از همان ابتداي فعاليت اين پروژه واضح بودكه نياز به نيروي انساني متخصص، چه به عنوان سازنده بخشهاي مختلف شتابگر، و چه به عنوان كاربر بسيار اساسي است. ايران برنامه مفصلي در اين جهت آغاز كرد. ما در ابتدا در يك فراخوان ملي 120 نفر را شناسايي كرديم؛ فارغالتحصيلان فيزيك، مهندسي مكانيك، و مهندسي برق. پس از سه روز مصاحبه 7 نفر انتخاب شدند كه همگي آنها به آزمايشگاههاي مختلف اروپا اعزام شدند، بدون هيچ بار مالي براي ايران. هماكنون اين افراد همگي از متخصصان مورد نياز شتابگرهاي دنيا شدهاند، كه به علت تاخير در راهاندازي سزامي، همگي به جز يك نفر كه در اردن مشغول به كار شده است، در چشمههاي نور اروپايي مشغول به كار هستند. هدف نهايي خودمان را در آموزش نه سزامي، كه شتابگر ملي گذاشته بوديم كه متاسفانه پس از چهار سال پيگيري هنوز به مرحله جدي تصويب وارد نشده است. از همان اوائل تشكيل سزامي مسؤوليت كميته آموزش سزامي با بنده بود. بيشترين نفع را هم تا كنون ايران از سزامي و كميته آموزش برده است، كه علت اصلي آن توجه به نيازها و آمادگي خوب فارغالتحصيلان و دانشجويان ما، و نيز فعالكردن شوراي ملي سزامي بايد دانست كه متأسفانه در دولت جديد عملا فعاليت آن به تعطيلي كشانده شد. اكنون حدود نه سال از شروع اين فعاليت ميگذرد. از اين طريق ايران با فناوري شتابگرها آشنا شده است، اجتماع محققان ايراني آشنا به چشمههاي نور، و نيازمند به تابش سينكروترون به وجود آمده است. ارتباط با اجتماع بينالمللي فيزيك شتابگرها ايجاد شده است. از همين نيز طريق همكاري با سرن تسهيل و محقق شد. پروژه شتابگر خطي ايران، به عنوان گام اول در تحقق و ساخت شتابگر ملي، به خوبي پيش رفت. و سرانجام ايران باب جديدي را در توسعه فيزيك تجربي گشود و ارتباط معنيدار با صنعت را تجربه كرد.
يك سال پيش، با توجه به شرايط جديد، ابتدا شفاها و سپس كتبا از نمايندگي ايران در سزامي استعفا دادم خوشبختانه نماينده دوم ايران ، آقاي دكتر رحيقي، كه سه سال پيش منصوب شدند و در يك سال گذشته مسؤوليت كميته آموزش سزامي را به عهده گرفتند، همچنان به عنوان نماينده ايران فعال بودند و پيوستگي ارتباطات را حفظ ميكردند. تا كنون هيچ مقامي در كشور پاسخي به استعفاي من نداده است، نه هاي و نه هوي! سكوت مطلق! انگار هيچكس نميداند چه بايد بكند. ادب رفتاري حكم ميكرد پاسخي به نتيجه 9 سال پيگيري يك امر ملي به من ميدادند. گوئي من نماينده كشور و ملت ايران نبودهام، و مثلا نماينده قوم ظالمي بودهام كه بركنار شده است! ادب علمي و اخلاق علمي حكم ميكرد از من بخواهند تجربيات را به گروه ديگر منتقل بكنم. اما گوئي نه از ادب علمي خبري هست و نه از تشخيص! تشخيص به نياز به تجربه.
اين رفتار در كشور ما عادي است. نسلهاي بعد از من خوب است بدانند به هنگام پذيرش يك مسؤوليت مدني، يك مسؤوليت علمي، انتظار نداشته باشند پس از اتمام اين مسؤوليت از آنها قدرداني بشود، تشكر بشود، يا حتي از تجربه اندوخته استفاده بشود. سعي كنند "در طول راه" از نفس كار ملي، كه بالاخره اثرگذار خواهدبود، لذت ببرند؛ در طول راه تا حد امكان تجربه كسب كنند و منتقل كنند؛ جامعه ما هنوز بيمارتر از آن است كه از آن انتظار رفتار سالم مدني و اجتماعي داشته باشيم. همين بيماري دليل كافي است كه از زير بار چنين مسؤوليتهاي "بيقدر و منزلتي" شانه خالي نكنيم. طول راه را ببينيم! آينده ايران را ببينيم! به "اثر پروانه" در سيستمهاي آشوبناك توجه كنيم! و از شنا در خلاف جهت لذت ببريم، كه من بردم!
۲۷ نظر:
مثل همیشه از خواندن نوشتهٔ دکتر منصوری لذت بردم، به ویژه از چندجملهٔ آخرش.
"اثر پروانه در سيستم آشوبناك"! عبارت خيلي جالب و پرمغزي است.
سلام
می شود این مطلب من را بخوانید:
http://safzav.blogfa.com/post-145.aspx
با تشکرهای پیش پیش!
ممنون از نوشته خوبتون. به خصوص که کلی اطلاعات هم توش بود درباره سزامی. من به عنوان یک دانشجو حسابی قدردان زحمت و توجهتون هستم ولی یک چیزی که توی سرتاسر این نوشته من رو اذیت می کرد متکی به فرد بودن همکاری ایران توی این پروژه بود. از همون اول که با یه نامه و پاسخ شخصی شما شروع شد تا اونجاییکه شما خودتون تصمیم گرفتین که ایران کاندیدای محل استقرار شتابگر بشه... یعنی هیچ آدم عاقل دیگه ای نبوده که با هم تصمیم بگیرین؟ به نظر من این یک اشکال بزرگه!! همین باعث میشه که آدمهای کمتری از نزدیک درگیر این فعالیت بشن. علاوه بر زیاد شدن احتمال اشتباه فردی، آگاهی و احساس مسولیت عمومی هم کم میشه. حتی ممکنه باعث بشه بعضی از آدمهایی که مثلا با شما مشکل شخصی دارن، فکر کنن که این پروژه مال شماس و سنگ اندازی کنن!!!
البته احتمالا یه جواب استاندارد به این ایرادات من وجود داره که اون هم "قحط الرجال" هست. و یا اینکه ما جهان سومی هستیم و همه کارهامون هم باید جهان سومی باشه!!!
باز هم باید بگم که من به عنوان یک دانشجو همیشه از فعالیت های شما ممنون هستم و به اونها افتخار می کنم.
خیلی جالب بود! تفکر شما خیلی نزدیک به تفکر دکتر اجتهادی بود. وقتی برای برگزاری المپیاد فیزیک 2007 در ایران زحمت می کشیدند، ازشون پرسیده شد که شما دلسرد نمی شید از اینکه کسی از شما قدردانی نمی کنه، جوابی که دادند خیلی شبیه پاراگراف آخر بود. خوشحالم که الگوهایی مثل شما و دکتر اجتهادی رو برای زندگی انتخاب کرده ام.
Dr Mansouri, I have a serious question to you and I believe this question is still relevant to be asked (especially to you):
As far as I know you are niether a particle physicist nor radiation or accelerator physicist and as you have noted you were not vice minister at the time. So, why in the first place, you got involved in the project? Is it not better to try to do projects which you are an expert in and havfe a better chance of getting them somewhere?
Let us remember that number of "good things" to be done is infinite and our resources are very limited.
As another comment, it is very naive to compare SESAMI project and the CERN at the time started in the post WWII Europe. Remember that in EU even at that time there were a strong school and culture of particle and radiation physics.
From the IKIA Airport, close to its clean and empty rest-rooms, and while using its free wireless internet service.
I would like to add that even right after WWII although all infrastructure was ruined in Europe, there were many qualified engineers, technicians and managers that could handle the project. Does any country in the middle east have comparable capabilities?
To me, the only thing in common between SESAME and CERN in 50s is misfortunes.
From Imam Khomeini airport next to previous commentor
چون بحثی در کامنتها باز شد خواستم اضافه کنم که پس از جنگ جهانی ی دوم تا جایی که من میدانم گروههای مطالعاتی ی تشکیل شد که از بروز جنگهای گسترده در اروپا جلوگیری کند. همکاریهای منطقهای افزایش یافت. سرن یکی از موردهایی بود که گروههای مطالعاتیی صلح پیشتیبانیاش کردند.
خاورمیانه در چند دههی قبل چندین جنگ طولانی مدت را پشت سر گذاشته است. اما من هنوز گروه مطالعاتیی برای جلوگیری از جنگهای جدید را نمیبینم. ما ایرانیها هنوز ترکها و افغانها و عربها و نژادهای دیگر را مسخره میکنیم و آنان ما را! همدیگر را هم نمیشناسیم. شناخت درستی از کشورهای یک دیگر هم نداریم. تازه من هیچ همکاریی سیستماتیک علمی و آموزشی هم بین کشورهای منطقه نمیبینم. آیا زمان آن نرسیده است که همکاریهای منطقهای را افزایش دهیم؟ این همکاریها شاید چندان به پیشرفت علمیی ما در کوتاه مدت کمکی نکنند اما در دراز مدت به گمان من سودمند هستند. پس لازم هستند!
سود علمی پروژه سزامی چیست؟ با توضیحی که شما نوشتید خواننده برداشت می کند که کشورهای پیشرفته وسیله ای که خودشان لازم نداشتند و جایی هم برایش نداشتند به یک عده فقیر و بیچاره انداخته اند.
نوشته ي جالبي بود از كسي كه خود ادب علمي و اخلاق علمي را در پروژه ي رصد خانه ي ملي به جا نياورد و با رندي آن را از دست عده اي گرفت و به كساني سپرد كه بعضا هيچ تخصصي در اين گرايش نداشتند.
ای کاش سخن کم و بیش عمل می کردیم اما حیف ماها همه واعظیم !
Dear Biruni,
Shahin and I are in Turkey, now. We are in the very nice guesthouse of Bogazici University at the moment
Today our wonderful host who is a physicist at Feza Gursey Institute and his wife took us to visit Topkapi and Aya Sofia and etc.
Shahin will give a series of lectures and I will give a seminar here. We shall stay and work here for two weeks.
I have had a Turkish collaborator with whom we have written few papers. He visited us in Iran sometime ago,.
At a personal level we have quite good relations with Turks.
This is not just because I am an Azeri.
I know for example Dr Askari from our institute has Turkish collaborators, too. One of goals of Shahin from this visit is to pave the way to have broader exchanges at institute level between IPM and Feza Gursey institute.
Turks and Iranian physicists do not hold each other with contempt. In fact we are quite friendly.
But with Arabs, it is quite a different story. I myself have trouble dealing with them.
Of course, I respect them. But there are some ridiculus things that come between us.
For example, I find them either infatuated by the west and anti-Islam or supporters of Osamu Bin Laden.
In fact, I know many Arabs that do not practice Islam but consider that guy a hero.
Their opinions about position and roles of women in society, politics and etc is very different from mine so I do not get by with them very well.
I predict that our relations with Turks will grow further but I do not anticipate much change with relation with Arabs
منجوق،
دربارهٔ پژوهشگران عرب، مشاهدات شما مربوط به اهالی کدام کشور است؟ در میان کشورهای عرب خاورمیانه، ۳ قطب اصلی علمی و فرهنگی مصر است و شامات (سوریه و لبنان) و عراق (که فعلاً نابسامان است). به نظر میرسد در این مورد، تفاوت معنیداری میان اهالی مصر با سوریه و لبنان باشد. آنچه گفتید به نظر من در مورد مصریها صادق است. جالب است که در میان مصریها، معاشرت با قبطیها (مصریهای مسیحی) برای ایرانیها آسانتر به نظر میرسد.
The number of Arab physicists I have met are not that many. So passing judgement so fast was not a scientifically fair statement. However, they were from various countries including Lebonan and Jordan.
Apart from the problems that I counted I have found them "takers". I have found them to be willing to make the best of the friendship but they are careful not to do anything in return. Of course,any body to some extent is like that. But I find this tendency among Arabs too excessive. We are brethern when they want something from us but strangers when we ask something from them.
منجوق! این خصوصیتِ عربها را که توصیف کردی من در یک فیزیک پیشهی مصریای که با او دوست بودم ندیدم. شاید به زودی افراد مصری بیشتری را ببینم تا دادههای آماریی بهتری به دست بییاورم. دوستانی غیر فیزیکی که از میان عربهای خوزستان هم دارند این خصیصه را ندارند!
لحن این گونه سخنهای کلی و کلیشهای در مورد ملتی یا نژادی گفتن هم برایم آزار دهنده است. برایم تداعی کنندهی ذهنیت اروپاییان غربیای است که بدون شناختی از ایران در مورد ایران و ایرانیان سخن وری میکنند
Monjogh,
that's strotype
Dear Qasem and anonymous,
Expanding relations with nationalities with whom you have had long history of tension takes far more than pure romanticism.
You have to know each other better and understand and apreciate the differences.
Dear Qasem, as you yourself told me once you write up your experiences in the blog and others do the same so overally there will be "blogish" sort of statistics.
Now about this "taker" business that I mentioned. I have noticed this and I have found many Iranian friends with similar experiences with Arabs.
Of course not all Arabs are like that. But this obseravtion is not just about the personal tendencies of few individuals. It has deeper roots in their culture and education. If we do not recognize this tendency we may feel that we are being betrayed while we suppose we are making friends with them. Starting relations with naive romanticism without being aware of the differences will produce further hatred in the long run.
In books about marriage they emphasize "Love is never enough"! This is about a simple natural relationship between just two individuals. Of course improving relation between two nations with bitter past takes far more than love and wishful thinking.
Of course, our ancestors were neither stupid nor mean people. If wishful thinking solved the tensions, they would have solved them long before us.
Amir Kabir-Peace be upon his soul- solved the hundred years old tensions with Ottoman by drafting a fair and accurate treaty (Before he became prime minister) But solving the problems with Arabs takes more than a single treaty, it is a cultural matter that needs delving into the roots.
شایعه است که یکی از اتهامات امیر انتظام در دادگاه انقلاب اسلامی نامه نگاری با خارجیها و استفاده از کلمهی عزیزم dear در ابتدای نامه بوده است. منجوق در جواب من از اصطلاح Romantic relation استفاده کرد که احساس میکنم باید معنیی این کلمه را برای جلوگیری از سوبرداشت خوانندهی فارسیی ناوارد درست کنم. Romanticدر انگلیسی چند معنی دارد. برگردان معنیهای آنها عاشقانه ٫ و یا نامنطبق بر واقعیت است. اما تا جایی که من میدانم Romantic relation تنها در ادبیات انگلیسی تنها در مورد روابط عاشقانه به کار برده میشود. هر چند بر اساس لغت نامه این اصطلاح به معنیی رابطهی نا منطبق بر واقعیت هم میباشد. به کار بردن این اصطلاح یا نشان از شیطنت منجوق است یا نشان از توانایی او در به کار بردن کلماتی با معنیی دوگان در انگلیسی است. من این جا صراحتن تاکید میکنم خوشبختانه یا ناخوشبختناه هنوز هیچ رابطهای عاشقانه با مصر یا مصریان برقرار نکردهام. اگر فردی من را متهم به چنین رابطهای میکند خواهش میکنم دستِ کم معشوق من را به خود من نیز معرفی کند تا با هم آشنا شویم ببینیم آشناییمان تا کجا پیش خواهد رفت! در مورد معنیی دوم باید بگویم که شناخت من منطبق بر واقعیات است. به من ربطی ندارد که مردم چه میگویند. منجوق شناخت تو و تمام افرادی که به آنها ارجاع میدهی منتطبق بر واقعیاتی که من میشناسمشان نیست. تو رابطهات با مصر یا عربها احساسی است.
O dear Qasem,
We were thinking of "physics" conferences held with countries in the region. I did not occur to me that some chemistry might already be going on!
Excellent! This is quite a standard classic way of making peace practised by royal families for ages. Queen Fozie was a recent example (unfortunately an unsuccessful one!!.
ای کاش درد دل اون ۷ نفری رو هم که از ایران انتخاب شده بودند می شنیدید !
کیهان آرزویت برآورده شد. اینجا جا هست. آن هفت نفر هم بییایند بنویسند. تازه اگر نوشتهی طولانی دارند به عنوان مهمان یا نویسنده ازشان دعوت میشوند تا در هموردا بنویسندش!
اين همه اظهار نظر برايم غير منتظره بود و نيز بحثهاي جنبي در نتيجه نظرها! چند نكته در اين اظهار نظرها بود كه مايلم به آنها بپردازم:
1. ايران آدم عاقل كم ندارد، شايد به اندازه كافي هنوز نداشته باشد، اما دارد. اما هر كس هنگامي كه مسؤوليتي به عهده ميگيرد قرار است متناسب با آن مسؤوليت از خودش عقل به خرج بدهد. اين همان كاري بود كه من كردم: در چارچوب اختياراتم، با كمي جسارت و خطر كردن به نفع منافع ملي، صحبت ميكردم و اقدام ميكردم. به علاوه در اين نوشته كوتاه نميشد همه اقدامها را مطرح كرد. از جمله شوراي ملي سزامي كه تشكيل شد؛ اين شورا در راهبري نقش ايران پس از مراحل اوليه كه در نوشتهام بود نقش اساسي داشت.
2. من به هنگام پذيرش نمايندگي ايران در سزامي اطلاعات بسيار اندكي از چشمههاي نور سينكروترون داشتم. قطعا اگر ميشناختم كساني را در ايران كه اطلاعاتي بيش از من داشتند، و تجربه مديريت علم داشتند، و آماده پذيرش نمايندگي ايران بودند، خودم نميپذيرفتم. كما اينكه يكي دو نفر را به وزير وقت پيشنهاد دادم. اينكه خودم نمايندگي را پذيرفتم يكي به دليل اصرار وزير وقت بود و ديگر اينكه آن را تجربه با ارزشي ميدانستم براي فعاليتهاي بينالمللي و نيز آشنايي با مديريت پروژههاي بزرگ علمي كه ايران بهشدت به آن نيازمند است. هنگامي هم كه ديدم اعضاي شوراي ملي سزامي آمادگي همكاري در سطح نمايندگي ايران دارند، مسؤوليت را به تدريج به گردن آنها انداختم. اين گونه بود كه آقاي دكتر رحيقي درگير شدند و اگر همين منوال سالم پيش ميرفت افراد ديگري كه هم تجربه مديريتي پيدا كرده بودند و هم به لحاظ رشته تخصصي به موضوع نزديك بودند آماده ميشدند كه مسؤوليت به عهده بگيرند و من كاملا كنارهگيري كنم. موقع كنارهگيري من از اين جهت به دو دليل بسيار بهموقع بود: اول اينكه دوستان مناسبتر آماده پذيرش مسؤوليت بودند و دوم اينكه دولت جديد تمايلات جديدي داشت.
3. قطعا انسان توانايي محدودي دارد. من هم كمهوشتر از آن نيستم كه اين را ندانم. پس لابد توانايي انجام چنين كاري را داشتهام. اگر ده سال به عقب برويم، از من چنين درخواستي بشود، باز هم همين كارها را ميكنم! بسيار اشتباه است اگر به گذشته فكر بكنيم و سؤوال كنيم چرا اين يا آن شخص اين يا آن كار را كردند يا نكردند. به فكر اين باشيم كه حالا چهكار بكنيم يا نكنيم. تنها در اين صورت است كه هم كار مفيد انجام ميدهيم، هم كار مضر كمتر انجام ميدهيم، هم ارزش كار، بهخصوص كار ديگران را درك ميكنيم.
4. جالب است كه عدهاي هنوز رصدخانه را ملك خودشان تلقي ميكنند كه ديگري غصب كرده است. كدام ملك، كدام غاصب، كدام متخصص، اصلا كسي هست كه سر و ته تلسكوپ را در ايران بشناسد!
Dear Dr Mansouri,
There is no doubt that among the elite class of Iranian scientists that can (or could) have a say at that level you are one of the best. Nobody- at least not me- questions that at the given circumstances of ten years ago you were the best choice for that position. We do not question your efforts to make the project going well.
When I was at SLAC I attended a talk about SESAME in which it was mentioned over and over that the role of Iran in project was magnificant. I felt proud and immidiately knew that this was because of your efforts as well as efforts of people like Dr. Hosein Hashemi.
My objection is something else. Why should Iran invest in such big projects while it has not enough expertise to carry them out?
You may say Iranian youth are smart; they will learn quite quickly. This is right! Among the students that are chosen for such projects, some have turned out brilliant that impress outsiders. This happened in SESAME. This happened in CERN project, too. But look where the brilliant ones are now!!
I am not against doing post-doc abroad. Actually, I think they have made a good choice. What could they do with their expertise in Iran?! Those who are supposed to evaluate their expertise prefer someone mediocre whom they can rule to someone with excellent achievements who naturally would show character on and off! So, the birriliant ones mostly leave the project and with mediocre people (plus some depressed and disappointed brilliants ones who feel unappreciated)
you cannot do world-class research.
You may say giving a chance to brilliant students to flourish is something valuable which I completely agree. But these are the same people that could find their ways to world-class education centers anyway without spending any money on Iran's behalf
We do not question that Iran has to invest for research projects. But the question is what are priorities
In my opinion, investing on managable smaller scale projects which there is enough expertise to handle them is a much better choice. These so-called national projects remind me of the famous saying "a guy was pouring yogurt from a bowl to the sea. Someone told him why are you wasting the precious Yogurt. He answered I am making "doogh" The fellow answered you cannot turn a sea to "doogh" with adding a bowl of yogurt The guy answered "I know!I know! "Ammaa age beshe chi mishe!"
In the end, I must pay my respects to you for your time and the fact that you care about the opinions and viewpoints. I know that you will not change your opinions because of what we are saying. However, the very fact that this two-way communication has started is very valuable. It eases tensions and stops harmful malicious "shab-naame and pech-pech".
I wished the rest of people at your position were so open-minded, too.
Thanks!
I read your text again and realized that you mentioned that for SESAME project the student training was for free.
This is very good that shows your managerial skills. Unfortunately, this is not the case for all large scale projects.
Unfortunately, we observe that in some cases, some of students are hand-picked" for receiving significant amount of scholarship abroad that is while other students- which are not necessarily from scientific point of view at a lower level- are deprived from such privileges
Thanks god, most of students do not care about such baseless discrimination! They have such a great mind and soul that despite economic hardships always feel rich and above such concerns. But
I am afraid such discriminations will leave scars in hearts of the students and will cause tensions in future
Those privileged ones may get unreasonable expectations and those who have discrimnated against may feel bitter and leave the country forever.
Unfortunately, the seniors do not pay attention to these subltlities. Since nobody dares to question their actions, they think their decisions are so wise that everybody is happy with. This is not the case.
I wished they were more careful and thought more about the consequences of such baseless discriminations
جناب آقي دكتر منصوري! فكر مي كنم تشخيص اين كه در ايران آيا كسي هست كه سر و ته تلسكوپ را بشناسد به عهده ي اهل فن بگذاريم كه نه من جزو آن دسته ي اهل فن هستم نه به يقين شما.
What follows would be very late comments but I have discovered this weblog only recently so I am not even sure anybody will read it. Anyway here it goes
First I think as for the telescope that will be installed in Iran -- when and if it happens -- it will be easy to tell one end from the other. You should be inside the building, and you shouldn't try to do your observations on the dome where the other end is sticking out. Maybe one should erect a warning sign to this effect to avoid any possible confusion in this respect as lots of people seem to be worried about it
Second, people talk a lot about those-in-the-know (Ahl-e Fan). Personally I think this is a joke: everybody knows or at least should know that just because someone has a title or is famed to know something, one should not trust that they will do everything right. It turns out most of them don't and besides most everything can be learned. And it seems to me that intelligent people in Iran should try to do everything themselves and not delegate power to others just because these others are famed to be in the know, as intelligence is a very rare commodity in this land. Anyway this sort of reasoning smacks of Guardianship of the Jursiprudent which of course I strongly believe in but I don't think it applies to science and should be limited to the sphere of politics :) You have heard of Feynman of course
Third, there was a certain sect in Europe who believed only those will be guided who have been exposed to a certain divine light, these were called the Jansonists and Blaise Pascal is famed to have been one of them. Now it seems to me that to be able to do anything which requires money in Iran, you need to have been exposed to this divine light. Otherwise you would be drifting and lingering (well-ma'tal), in any case unless you are related to someone or have become famous by some other means such as being exceptionally brilliant how could you get someone in the government to dish out a small share of the oil money so that you can manage and carry on a grand scientific project
Fourth, it is 'stereotype' not 'strotype' unless the latter is some shorthand form peculiar to the web, but even if that is the case why would you deny someone like me a couple of e's
Fifth, I wouldn't have any problem with Turks or Arabs if they were not so racist. Of course one should not generalize this to all Arabs or all Turks but many times either directly or indirectly I have noticed that just because in the last analysis they speak Turkish or Arabic somehow they believe they are a superior race. The fact is, one of them forced a religion on us by sword and the other forced a Madhhab on us by sword. The only time that this country saw a semblance of rationality was when the Arab dominance had ended and the rule of Turkish nomads hadn't started. That begins with the Samanids and starts to end with the emergence of Ghaznavids and Saljuqids which coincidentally is when the Iranian dynasties were ruling Iran. Now I do not have any illusions regarding Iranians because I know the Sasanids had a very theocratic state and were quite racist, however my blood's temperature rises to the boiling point when some of these equally undeveloped Arab or Turkish countries claim that Farabi was a Turk or the Persian Gulf should be called the Arabian Gulf. I would like to point out that if you look at the map of world and mark the trouble-spots you may notice that most of them coincide with where the Arabs or the Turkish nomads have ruled for thousands of years, be it the Othomans of Anatolia, the Mamluks of Egypt, or the Mughals of Northern India, or the Mongols or the Taataars or the Ghezelbash etc. In fact even in Europe where there is strife and slaughter, be it Russia, Eastern Europe, or Greece where rationality and rule of law has a difficult time taking hold, you can trace the footsteps of eastern nomads. Of course this no proof, but it is a mysterious correlation I have noticed
ارسال یک نظر