۱۳۸۷ خرداد ۲۷, دوشنبه

می بخشيد شما به Cherry چی می گيد؟

عزيزی از فرنگ برگشته که چند سالی ست در آن بلاد ساکن است، ما را برای صرف شام مهمان کرده بود. در اثنای صرف شام و تعارفات معمول چنين فرمودند که: می بخشيد شما به اين chery چی می گيد؟
بنده کم مانده بود عنان از کف بدهم، تو دلم گفتم به اين "زهر مار" گويند. لاکن فی الفور فشارخون را به حال طبيعی برگشت، ديدم بدنيست خاطره ای از يکی از دوستان نزديک همشهری در اين باب تعريف کنم تا باشد درس عبرتی برای ايشان.
اين دوست در طول بازگشت از کنفرانسی در آلمان با يک خانم ترکيه ای در هواپيما همسفر می شوند که داشت به استانبول می رفت. دوست فضول ما سر صحبت را باز می کند و می پرسد: خانم شما برای سفر رفته بوديد آلمان. خانمه جواب می ده، نه برای تعطيلات می رم ترکيه.دوست ما: مگه شما ساکن ترکيه نيستيد؟ خانم: نه من آلمان زندگی می کنم. دوست ما: آها پس مهاجرت کرديد. خانم: من نه، ولی پدربزرگم در زمان جنگ دوم آمده آلمان برای کارو اينجا مونده من و پدر و مادرم متولد آلمانيم. دوست ما: پس می شه گفت شما بعد از سه نسل آلمانی شديد.اين رو که دوست فضول ما گقته بود، آقا چشمتون روز بد نبينه ! خانومه آنچنان برافروخته شده بود که کم مونده بود پوست اين آقا را بکنه و با عصبانيت گفته بود."آلمانيالی سنين آتاندی" یعنی "آلمانی پدر جدته" !

اين دو حکايت را گفتم من باب مقايسه ی دو نگاه افراطی به مليت و حب وطن. متاسفانه معلوم نيست در سال های اخير چه بر ما گذشته که چنين واداده ايم و دانشجوهای جوان آن گونه واله و شيفته فرنگ شده اند که برای گرفتن ويزا در دانشکده عين عروسی شان شيرينی و نُقل پخش می کنند! و يا آنچنان ارتباط عاطفی خود را با کشورشان از دست داده اند که کلمات معمول هم از يادشان می ره. هر چند در اين باب من تو کلاس زياد بحث می کنم که اگر می شه بچه ها قدری هم حس وطن دوستی را چاشنی اين درسشون بکنند اما ....

۲۱ نظر:

منجوق گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
Qasem گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
Qasem گفت...

من هم خیلی از کلمات در گویش جهرمی یادم رفته است. یادم رفته است که پیرچه چی بود. یا پُدوز چه مرحله‌ای از خرما بود. وقتی می‌روم از پیرمردها و پیرزنها می‌پرسم فلان مفهوم را چه گونه در گویش جهرمی می‌گویند. هیچ شخصی هم عصبانی نشده است که من را دعوا کند و بگوید تو چه جهرمی‌ای هستی که جهرمی بلد نیستی حرف بزنی و اصلن در جهرم نبوده‌ای

اگر کسی از من بپرسد مثلن آلمانی هستی یا ایتالیایی یا آفریقایی یا سودانی یا عراقی یا چینی٫ ترک یا ازبک یا افغانی یا فارس یا لر یا کرد اصلن دلیلی برای عصبانی شدم نمی‌بینم. فکر می‌کنم عصبانی شدن آن بانو که آلمانی‌بودن را برنتافته است چیزِ خوبی برای یاد گرفتن نیست.

به علاوه اسم‌های خاص سریع‌ترین چیزهایی هستند که آدم یادش می‌رود. گویا به هر شیِ خاص انسان یک اسم را نسبت می‌دهد. اگر اسم‌های قبلی‌اش را زیاد به کار نبری پس از مدت کوتاهی آن را فراموش می‌کنی

پخشِ شیرینی هم برای قبول شدن در دوره‌ی دکترای شریف مرسوم است. پس بر پخش شیرینی پس از اطمینان از شروع دوره‌ی تحصیلی‌ای در خارج از ایران نیز ایرادی نیست. شیرینی را باید خورد و تبریک گفت. حال چرا باید داد زد که شیرینی‌ی شیرینی را در کام دیگران تلخ کنیم؟

ناشناس گفت...

قاسم جان. هدف من نشان دادن دو حالت افراطی است. اما اين کجا و آن کجا!

منجوق گفت...

من هم با نكاتي كه قاسم گفته موافقم.

اما در مورد گرايش دانشجويان به رفتن به خارج مخصوصا براي دوره دكتري!! دلايل متعددي براي اين كار وجود دارد:
1) اولين و مهمترين: از صراحت خود عذر مي خواهم اما در ايران تعداد استاداني كه توانايي علمي لازم براي رهبري پروژه دكتري دارند كم است و طبعا موضوعاتي كه مي توان روي آنها در سطح مقبول كار كرد محدود است. بيشتر استادان كاري نمي كنند جز آن كه وقت و استعداد دانشجويان را به هدر دهند.صد البته در خارج هم همه استادان صالح نيستند اما در مجموع امكان انتخاب بيشتر است.

2) حقوقي كه در ايران به دانشجوي دكتري مي دهند براي گذران زندگي كافي نيست اما در خارج حقوق يك دانشجوي دكتري براي زندگي كافي است. دانشجوي دكتري به سني رسيده كه خانواده جامعه و مهمتر از همه خودش انتظار دارد كه از نظر اقتصادي مستقل باشد. اين موضوع فشار زيادي روي دانشجو مي گذارد.

3) رفتاري كه سيستم آموزشي در دانشگاه شريف و متاسفانه بسياري از استادان با دانشجو ها دارند مشابه رفتار جناب سرهنگ است با سرباز گماشته. دانشجو جماعت (به خصوص از نوع دانشجوي از نظر علمي قويش) عموما مغرورند و اين رفتار را برنمي تابد. در خارج با دانشجوي دكتري البته سخت گيري زيادي مي شود بسيار بيشتر از اينجا از دانشجو كار مي كشند اما اين كار كار بر روي پروژه دكتري است نه "خرده فرمايش".
اگر مي خواهيد بدانيد كه چرا دانشجو يان علاقه به رفتن دارند سري به
http://indonafar.persianblog.ir/post/226
بزنيد. در اين نوشته نشان داده شده چگونه رفتار چندش آور و نامعقولي كه با دانشجويان شركت كننده در آزمون دكتري شريف مي شود آنها را از دانشگاه زده مي كند. اگر اين رفتارها اصلاح شود مي توان اميد داشت كه نسل آينده بيشتر به آن دانشگاه احساس تعلق كنند.

در ضمن بخشي از احترام به فرهنگ فارسي املاي صحيح كلمات است:
والح---->واله
اسنا----> اثنا

ناشناس گفت...

«واله» درست است، نه «والح». می‌بینید که همه گاهی فراموش می‌کنند (یا خوب یاد نمی‌گیرند). ننوشتم که منتشرش کنید، فقط متن را اصلاح کنید، خیلی هم به دیگران سخت نگیرید.

ناشناس گفت...

جانا سخن از زبان ما ميگويي
جا داره چنتا از همين وقايع رو تعريف كنم
يادم مياد يكي از هم دانشكدهاي ها يه شش ماهي رفته بود هند ، وقتي برگشته بود فارسي رو نمي تونست درست حرف بزنه !!!!

يا اون يكي بعد يك سال كلي از مردم و مملكت ايراد ميگرفت و ميگوفت چرا ساختموناتون ديزاين ندره!!!

در عوض يك استاد ايراني كه از ده سالگي رفته بود اطريش تو سخنرانيش سعي ميكرد اصطلاحات تخصصي رو هم معادل فارسي شونو بكار ببره!!!!

عجب رو زكاريه

منجوق گفت...

هم پژوهشگاهي عزيز
من هم وقتي شرشر ريختن فاضلاب طبقه بالا را بر وسط ميز شورا شنيدم دريافتم اين ساختمان ايراد دارد.
سوادم به من اجازه نمي دهد كه تشخيص دهم آيا اشكال از "ديزاين" بوده يا از "طرح" و يا از "اجرا". فقط فهميدم ايراد دارد!
كشف اين ايراد احتياجي به اقامت در خارج نداشت. اتفاقا ايراني ها به طور سنتي خيلي بيشتر از غربي ها به "پاك" و "نجس‌" حساسند.
آن چه كه در ذهن دوست شما پس از يك سال اقامت در خارج نقش بسته اين است كه "انسان" و خواست هاي او ارزش دارند ونبايد سركوب شوند. قدم اول هم براي رسيدن به اين خواست ها مطرح كردن آنها به شكل صحيح ودر جاي مناسب است .

من باور دارم در حال حاضر به جاي طرح ده باره بحث كهنه "غربزدگي" بايد راهكاري به وجود آوريم تا خواست هاي معقول محققان و كارمندان از يك كانال صحيح و بدون اثر تخريبي مطرح شوند كه اين نيازمند فرهنگ سازي و صبر و حوصله است. باشد كه از اين راه ايراد هاي اينجا به مرور زمان يكي پس از ديگري مرتفع شود تا اينجا هم مثل موسسات كشورهاي پيشرفته براي جوان تيزبين ايراني جذابيت پيدا كند.

ناشناس گفت...

بنده از پشت همين کامپيوتر دست ها را بالا می برم. آقا ما تسليم!

ناشناس گفت...

در پاسخ به اولین و مهم ترین دلیل منجوق: متأسفم که اعلام کنم خیلی از بچه ها جاهایی می رن که گاهی حتی خیلی از شریف سطح پایین تره و این خیلی بده! شاید منظور دکتر راهوار همین گونه موارد بوده که اخیراً آنقدر تمایل رفتن بچه ها به دانشگاه های خارج از کشور زیاد شده که هر جا شد می رن و اصلاً به علم و استاد و این حرفا فکر نمی کنن! باز هم متأسفم که بگم خیلی از کسایی که از ایران می رن با شنیدن خبر رفتن شون توی دلم می گم آخیش! این هم رفت! خیری که برای اینجا نداشت حداقل شر مرسانَد!

ناشناس گفت...

چند نکته برای رفع ابهام پيامم لازم می دونم اضافه کنم.

اول اينکه من اصلا مخالف تحصيل و يا گذراندن دوره پسا دکتری در فرنگ نيستم، بلکه مورد دوم را به کسانی که با من تز دکتری گذراندند را حتما سفارش می کنم تا با نگاه و تفکری سوای نگاه جامعه فيزيک ايران آشنا شوند. برای ارتقاء سطح پژوهش در جامعه ی علمي، ما راهی جز همکاری های بين المللی و آموختن از آنها را نداريم.

و دوم اينکه، منظور من با افرادی است که تمامی پل ها را در خارج شدن از کشور خراب شده می بينند و يا بهتر بگم جلای وطن می کنند، با ريشه ها، با آب و خاک خود و در بعضی مواقع با خود هم قهر می کنند. اين دسته کوچکترين دست ياری به هم وطن خود در کشوری غريب که دچار مشکل شده دراز نمی کنند. ( مقايسه کنيد با چينی ها و يا ترک های ترکيه که در هر شهر اروپايی در کنار هم، پشت به پشت هم يار و همدم هموطنان خود هستند). آيا شما هيچ دو همسايه ی ديوار به ديوار ايرانی در فرنگ و يا لوس آنجلس می شناسيد؟ صحبت من به دانشجوها اين است که اگه می خواهيد برويد، برويد خدا نگهدارتان باشه و آروزی موفقيت می کنم، اما ايرانی بودن خود را حفظ بکنيد به نام و فرهنگ کشور خود احترام بگذاريد به هموطنی که دچار مشکل شده کمک کنيد.
همين

منجوق گفت...

زهرا جان
شما جواب خودتان را خودتان داديد. از آن تيپ افراد كه آبي گرم نمي شود همان بهتر كه بگذارند وبروند. تاسف من براي استعداد هايي است كه در اينجا تلف مي شوند. همين عده هم اگر به درستي راهنمايي شوند مي توانند پس از يك بازه زماني ده ساله وضع دانشگاه ها را اصلاح كنند و به حد مطلوب برسانند.

ناشناس گفت...

برای منجوق:
کار هدایت کردن این استعدادهایی که شما معتقدید در ایران می‌مونند و تلف می‌شوند بر عهده‌ی شما، دکتر راهوار و امثال شماست. بد نیست یه نگاهی بندازید به افرادی که در حال حاضر در شریف دکترا می‌خونند. اکثرشون دانش‌جوهایی بسیار توانا بوده‌اند (هستند) که به دلایل خاصی ایران مونده‌اند. وضعیت طوری شده که دانش‌جوها برای ایران موندن باید دلیل داشته باشند وگرنه برای خارج رفتن گویا فکر کردن لازم نیست. (یه بار فکر می‌کنم شما بودید که به این نکته اشاره کردید که از شما می‌پرسند چرا برگشتید، یعنی برگشتن نیاز به دلیل داره ولی خارج موندن نه!!) من دوست دارم از این حرفم این نتیجه رو بگیرم که افرادی که ایران می‌مونند یا بعد از گذروندن دوره‌های تحصیلی به ایران برمی‌گردند، آدم‌هایی هستند که بیش‌تر از بقیه فکر می‌کنند و همین نشون می‌ده پتانسیل خیلی خوبی برای حل کردن مشکلات دانشگاه‌ها دارند. می‌خوام حرفت رو تأیید کنم و بگم که لطفاً از این پتانسیل استفاده کنید و نذارید تلف بشه!
دکتر راهوار عزیز،
با توجه به شناخت مختصری که از شما دارم می‌دونم که شما (و احتمالاً بقیه‌ی استادها در دانشکده) از رفتن دانش‌جوهای کارشناسی به خارج از کشور رضایت ندارید. باید فکری کرد! من هشت سال در دانشکده بوده‌ام و احساس می‌کنم وضعیت سال به سال داره بدتر می‌شه. یه هو یه وقت خاصی از سال، تب خارج رفتن دانشکده رو بر می‌داره. بچه‌ها هیچ رقابتی برای آزمون‌های دکترا در داخل کشور ندارند اما تا دلتون بخواد برای پذیرش گرفتن با هم رقابت می‌کنند! من فکر می‌کنم باید سعی کرد که کم‌کم این تب رو از بین برد و معتقدم که این اصلاً کار راحتی نیست و صدالبته شما استادها باید انجامش بدید. باید ساعت‌ها فکر کرد، ریشه‌یابی کرد، برنامه‌ریزی کرد، نمی‌دونم! دم ِ دست‌ترین کاری که می‌شه کرد شاید خودداری استادها از دادن توصیه‌نامه باشه، شاید جدی‌تر گرفتن وضعیت بچه‌های لیسانس باشه، شاید بورسیه کردن بعضی از دانش‌جوهای کارشناسی برای ادامه تحصیل در دانشگاه شریف باشه، شاید بهتر کردن وضعیت دانش‌جوهای دکترای شریف باشه. نمی‌دونم! نمی‌دونم! در هر حال وضعیت کنونی خیلی داره من رو اذیت می‌کنه و احتمالاً شما رو هم! باز هم می‌گم که باید فکری کرد و برای حل این مشکل انرژی صرف کرد. گذر زمان فقط وضعیت رو بدتر می‌کنه. من واقعاً نمی‌فهمم چه می‌شه کرد!

منجوق گفت...

زهرا جان خودداري استاد راهنما از نوشتن توصيه نامه اصلا فكر خوبي نيست در اين صورت دانشجو احساس مي كنه كه حق انتخاب از او گرفته شده و استادهاي بدجنس مي خواهند او را در اينجا زنده به گور كنند. يا مي مونه واينجا تبديل به ماشين غر زني مي شه و اعصاب بقيه را هم خرد مي كنه يا مي ره و نه تنها بر نمي گرده بلكه آن ور هم پشت سر استادها صفحه مي گذاره و آناني را كه به برگشتن جدي فكر مي كنند منصرف مي كنه.
راه چاره به نظر من به وجود آوردن شرايط خوب از هر لحاظ براي استعداد هايي است كه مي مانند. اگر اين شرايط به وجود آيد بي شك پس از چند سال نتيجه مثبت آن نمايان مي شود و همگان مي بينند كه افرادي كه مانده اند هم حداقل به اندازه آنان كه رفته اند موفق بوده اند.

چند ماه پيش دانشجوي دكتري من به سرن رفته بود و در يك سري كلاس شركت كرده بود. او خود مي گفت كلاس هاي مشابهي كه ما در پژوهشگاه برگزار مي كنيم بازدهي بيشتري دارند چرا كه محيط برايش آشنا ست و دانشجو دغدغه اي غير از اين ندارد كه بياموزد. خوب اگر اين حركت ها بيشتر شود و افراد بروند و بيايند نتيجه اي كه شما مي خواهيد به تدريج حاصل مي شود.

ناشناس گفت...

منجوق جان حق با شماست. اما وقتی خود ِ استادها بچه‌ها رو به رفتن تشویق می‌کنند و خودشون به وضعیت دردناک این‌جا اعتراف می‌کنند و حتی خودشون می‌ذارن می‌رن چون معتقدند این‌جا درست‌شدنی نیست و دارن این‌جا هدر می‌رن، دیگه چه انتظاری از دانش‌جوها می‌شه داشت که بمونند و وضعیت رو درست کنند؟!
به نظر من، همون طور که گفتم باید برای این کار انرژی صرف کرد. به عنوان مثال، وقتی که یک استاد، مدت زمانی رو صرف می‌کنه تا یک توصیه‌نامه بنویسه، این رو وظیفه‌ی خودش بدونه که حداقل پنج برابر اون مدت زمان، وقت صرف کنه تا با دانش‌جو صحبت کنه، حرف‌هاش رو بشنوه، راهنماییش کنه و سعی کنه این رو بهش بفهمونه که این دانشگاه به گردن دانش‌جوهاش حق داره و هر دانش‌جویی که از این‌جا می‌ره باید با حفظ کردن ارتباطش با دانشگاهش در ایران و حتی برگشتن به کشور بعد از اتمام دوره‌ی تحصیل این حق رو ادا کنه.
متأسفانه خیلی از دانش‌جوها مثل خیلی از مردم، مغرضانه در مورد شرایط داخل کشورمون قضاوت می‌کنند. تصور می‌کنند خارج از کشور هر طوری که باشه، بهتر از داخله!! دانش‌جوی شما خیلی واقع‌بین بوده که به چنین نکته‌ای پی برده و بیانش کرده. من هم با نظرت موافقم که بچه‌ها برن و بیان شاید وضعیت بهتر بشه. راستش من خودم زمانی مصمم شدم که برای دکترا ایران بمونم که یه بار رفتم و از نزدیک یکی دوتا دانشگاه خارجی رو (با مرتبه‌ی زیر بیست!) دیدم!

منجوق گفت...

زهرا جان در فاميل ما هم بودند كساني كه ده سال پيش ايران را رسما "خراب شده" خطاب مي كردند و گمان مي كردند در خارج همه چيز عالي است. كه تصور آنها ازخارج همان تور هاي چند روزه اي بود در تعطيلات مي رفتند و يا آن چيزي بود كه در ماهواره مي ديدند. بعد يك عده شان براي زندگي به خارج رفت و از نزديك ديدند زندگي در خارج با تصوري كه آنها دارند يكي نيست. الان ديگر ايران را "خراب شده" خطاب نمي كنند.

نبايد از رفتن دانشجو ها ترسيد. نبايد كاستي هاي اينجا از ترس اين كه عده اي گريزان شوند ناديده گرفت. ما در جهت رفع كاستي هاي اينجا تلاش مان را مي كنيم اما بگذار آنها بروند و كاستي هاي ديگر جاها را به عينه ببينند. خوبي هايشان را هم ببينند و ياد بگيرند چه اشكالي دارد؟
ابوريحان مگر به هند نرفت. مگر او ماللهند را ننوشت؟

ناشناس گفت...

منظورم از "مرتبه‌ی" زیر بیست، در واقع "رتبه‌ی" زیر بیست بود! اون‌قدر به مسأله‌ی رفتن یا موندن فکر کردم، اون‌قدر با همه در موردش صحبت کرده‌ام که خدا می‌دونه! شما که در واقع جز مسؤولین و برنامه‌ریزها هستید مشخصه که مسؤولیت سنگینی دارید و اون هم برنامه‌ریزی برای بهتر کردن اوضاع دانشگاه‌هاست. اما نمی‌دونم رسالت من این وسط چیه! گاهی فکر می‌کنم شاید همین حرف زدن‌ها و تلاش برای واقع‌بین‌تر کردن آدم‌ها(!) کاری باشه که از من برمیاد! نمی‌دونم!

Qasem گفت...

زهرا تو گفته‌ای‌:«... این رو بهش بفهمونه که این دانشگاه به گردن دانش‌جوهاش حق داره و هر دانش‌جویی که از این‌جا می‌ره باید با حفظ کردن ارتباطش با دانشگاهش در ایران و حتی برگشتن به کشور بعد از اتمام دوره‌ی تحصیل این حق رو ادا کنه.»

گمان می‌کنم که به صورت آماری نه تنها به‌ترین‌های جامعه وارد دانش‌گاه می‌شوند بلکه به‌ترین زمان عمرشان را در دانشگاه هستند.

به‌تر است در برخورد با دیگران مخصوصن دانش‌جویان باید و نباید به کار نبریم. آنها خودشان تلاش می‌کنند می‌آموزند و یاد می‌گیرند و می‌آفرینند. اگر ادبیات باید و نباید را استفاده کنیم٫ فکر کنم در دراز مدت آنانی که می‌آفرینند حتی دیگر به دانش‌گاه هم وارد نشوند

ناشناس گفت...

من خیلی تمرین می کنم ولی خوب گاهی یادم می ره از کلمه ی "باید" نباید استفاده کنم!!! ولی قاسم! من نفهمیدم چرا کسایی که می آفرینند دیگه وارد دانشگاه نخواهند شد! این که گفتی یعنی چه؟!!

ناشناس گفت...

من خیلی دیر دارم وارد بحث می‌شوم اما چند نکته را دوست داشتم بیان کنم. من فکر می‌کنم جزئیاتی در رفتار و گفتار آدم‌ها، افکار پس ذهنشان را به خوبی نمایش می‌دهد. اگر این دوست عزیز دکتر راهوار (سوژه‌ی اصلی بحث) با عذر خواهی (یا حتی بدون عذر خواهی) می‌گفت که متاسفانه معادل فارسی کلمه را فراموش کرده‌ام، نشان می‌داد که از نظر حافظه دچار مشکل شده است (که فکر می‌کنم پیش آمدنش غیر بدیهی نیست چون مغزهای خاصی به راحتی بین دو زبان سوئیچ می‌کنند و حافظه ی زبانی خوبی دارند) اما واقعاً زشت به نظر می‌رسد که بپرسی "شما" به این چه می‌گویید. این لحن به نحوی نشان دهنده‌ی این فکر پس ذهن گوینده است که من با شما خیلی فرق می‌کنم و دیگر مال این طرف ها نیستم. خلاصه به زبان "از ما بهتران" حرف می‌زنم. که متاسفانه این همان حسی است که در مورد هم‌وطنان فرنگ رفته‌ی ما تا حد خوبی مصداق دارد.
من معتقدم نمی‌توان برای کسی باید و نباید تعیین کرد اما می‌توان به کارهای خاصی براساس معیارهای مورد پذیرش جمع، ارزش داد. مثلاً شاید اکثریت جمع حاضر در این بحث قبول داشته باشند که با وجود دلایل کافی برای درس خواندن در فرنگ، ارزشمند است اگر افرادی با وجود اطلاع از این مزایا به دلیل امیدی که برای ایجاد تغییر در دنیای نابسامان اطرافشان دارند به نوعی از حق خود بگذرند و بخشی از وقت و آینده ی خود را صرف بهبود زندگی دیگران (هم‌وطنانشان) کنند. یا کسانی که فقط به خودشان فکر می‌کنند و آسایش شخصیشان، از این نظر هیچ امتیاز و ارزشی ندارند.
حال بحث این است که ما می‌خواهیم ارزشی زندگی کنیم یا نه؟ من فکر می‌کنم سعی در نشر چنین ارزش‌هایی کاری است که می‌توان انجام داد.
در شرایط و موقعیتی که افراد حاضر در بحث دارند (اکثراً امروز استادند) فکر می‌کنم نمی‌توان به شعار و بحث با دیگران اکتفا کرد. به عنوان یک استاد یاد بگیریم دانشجو با احساس احترام (به وقت و استعدادش) هیچ وقت، تمایل جدی‌ای برای جلای وطن ندارد. و به عنوان دانشجو یاد بگیریم که همان‌قدر که دیگران وظیفه دارند زندگی مرا مهیا کنند من هم وظیفه دارم برای ایجاد تغییر تلاش کنم.
اما در عین حال باید در کنار و همراه این تلاش‌ها، نگاهمان به ارائه‌ی ارزش‌هایی این چنینی به ذهن اطرافیانمان نیز باشد.
راستی منجوق عزیز درست است که ما هم به اشکالات موجود اشاره می‌کنیم اما اصلاً دلمان نمی‌خواهد این اشارات دست‌آویزی باشد برای اثبات راه آدم‌هایی که یاد گرفته‌اند فقط در جاده‌ای که دیگران زحمت آسفالت کردنش را کشیده‌اند راه بروند. ما به اشکالات اشاره می‌کنیم تا به قول دکتر منصوری عزیز به دیگران بگوییم که جامعه‌ی ما بیمار است و به خاطر همین بیماری بسیار بیش‌تر نیازمند تلاش ما.

Qasem گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.