۱۳۸۷ مرداد ۱۵, سه‌شنبه

فرهنگ

این بار که به ایران آمدیم، برای اولین بار این فرصت را پیدا کردم که در خیابان‌ها رانندگی کنم. من با تقریب خیلی خوبی رانندگی را در کانادا یاد گرفته‌ام و قبل از آن هم سابقه‌ی رانندگی نداشتم. برای همین در این سفر با کنجکاوی به وضعیت ترافیک و رانندگی مردم دقت می‌کردم. هم ترافیک و هم رانندگی در دو شهر مشهد و اصفهان به مراتب از تهران بدتر به نظر می‌آمد. در مشهد سرعت متوسط ماشین -با در نظرگرفتن تعداد ماشین‌ها و پهنای خیابان- در جایی که مثلا باید ۵۰ تا ۶۰ کیلومتر در ساعت می‌بود کمتر از ۳۰ کیلومتر در ساعت بود. یکی از مشکلات اساسی در مشهد و اصفهان پارک‌های دوبل و سوبل ماشین‌ها در حاشیه‌ی خیابان‌ها و در نتیجه‌ی آن کم شدن قابل ملاحظه‌ی عرض خیابان بود. بویژه که این توقف‌ها و پارک‌ها باعث می‌شد ماشین‌ها مدام مجبور به عوض کردن خط شوند که خودبخود همان هم ترافیک را زیادتر می‌کرد. تا آن جا که من دقت کردم پارک‌های دوبل در بسیاری از موارد نتیجه‌ی بی‌انگیزگی مردم برای یافتن جای پارک بود تا نبودن جای پارک. گویا هر کسی باید ماشینش را در کمترین فاصله از محل پیاده‌شدنش پارک می‌کرد.

به نظر من این اتفاق که تاثیر زیادی در بیشتر شدن ترافیک داشت دلیلی نداشت جز نبودن پلیس. در تمام مدتی که من در مشهد بودم شاید یک پلیس هم در خیابان‌ها ندیدم (البته پلیس راهنمایی رانندگی:-) ). طبیعی است در یک چنین وضعیتی افراد هیچ انگیزه‌ای برای احترام به قوانین نداشته باشند. در شهری که من اکنون زندگی می‌کنم، تنها ۳ دقیقه دیر آمدن برایم یک قیض ۳۰ دلاری را به ارمغان آورد. در همه‌جای دنیا بخش مهمی از احترام به قوانین رانندگی نتیجه‌ی جریمه‌های سنگین پلیس است تا آن چه که در ایران به «فرهنگ‌ رانندگی» مصطلح شده است.

آن موقع که من در شریف درس می‌خواندم کنار در ِ اصلی دانشگاه شریف یک بانک ملی بود که من هم در آن حساب داشتم. رفتن به این بانک همیشه برای من مصیبتی بود. در هر باجه در هر زمان ۵-۶ نفر بودند که هر یک سعی می‌کرد نفر اول باشد. هر کسی نفر کنارش را به گوشه هل می‌داد و دفترچه‌ی بانکی‌اش را به جلو. در چنین وضعیتی دعوا اجتناب ناپذیر بود. اعصاب همه خرد می‌شد و همین امر چه اندازه بازده کاری افراد را در همان روز پایین می‌آورد. چند سالی است که به لطف بانک‌های خصوصی در بانک‌ها شماره‌ می‌دهند. در این سفر که بانک رفتم یک ساعت انتظار کشیدم اما انتظاری که ذره‌ای ناراحتم نکرد. با خیال راحت در آن یک ساعت کارهای دیگرم را هم انجام دادم
.

می‌توان همه‌جا گفت که ما ایرانی‌ها فرهنگ رانندگی نداریم، فرهنگ رعایت نوبت نداریم و فرهنگ خیلی چیزهای دیگر. بعد هم بگوییم راه‌حل فرهنگ‌سازی و آموزش است. راه‌حلی که عملا انفعال و حواله‌دادن به آینده است. ولی واقع امر این است که مشکلات مملکت ما راه‌حل‌های خیلی ساده و کوتاه دارند. لازم نیست که کتاب‌های درسی‌مان عوض شود. یک مکانیسم ساده طراحی کنید که افراد به انجام کار درست تشویق شوند آن وقت یک‌شبه فرهنگ‌سازی کرده‌اید.

۱۶ نظر:

Yasin Memari گفت...

قرار بود این جا جای این جور پست ها نباشه. این جا جای این جور نظرات فرهنگ سازانه نبود. لطفا این پست رو از اینجا بردارید.

Yasin Memari گفت...

البته من فقط تا اینجاشو خوندم..

می‌توان همه‌جا گفت که ما ایرانی‌ها فرهنگ رانندگی نداریم، فرهنگ رعایت نوبت نداریم و فرهنگ خیلی چیزهای دیگر

Qasem گفت...

آتش! اگر ایراد می‌گرفتی «خُب ممنون! اما مکانیسم ساده‌ی پیش‌نهادی‌ی شما مثلن در فلان حوزه‌ی فیزیک چیست؟» انتقادت چالش‌برانگیز بود.

ناشناس گفت...

دیگه حالم داره از این جا (هم وردا)به هم می خوره. چرا این قدر از هم دیگه ایراد می گیرید؟ انتقاد صحیح اصولی دارد که هیچ کدام از ما رعایت نمی کنیم.
آتش عزیز اگر با نوشته ی کسی مشکلی دارید چرا دقیقا مشکل را نمی گویید و می خواهید که پست برداشته شود؟ این روش را من اصلا نمی پسندم.
در ضمن این که در ایران فرهنگ خیلی چیزها وجود ندارد کاملا صحیح است.

ناشناس گفت...

شما درست می‌فرمایید. فرهنگ که از هوا پیدا نمی‌شود. همین مکانیزم‌های پاداش و تنبیه است که فرهنگ را تعریف می‌کنند. گاهی این مکانیزم‌ها در سطح قانون شهر است، گاهی در قانون دبستان تعریف می‌شود و گاهی هم در سطح خانه.
اما گفتن این‌که بیایید و من راه حل تغییر فرهنگ به فلان وضعیت را دریافتم و خیلی ساده است و کافی است فلان جریمه را زیاد بکنیم یا چیزی‌هایی از این دست کمی ساده‌نگرانه است. تقریبا شبیه به شیوه‌های ج.ا. برای ترویج فرهنگ حجاب (با طرح امنیت اجتماعی) یا مبارزه با مواد مخدر (با اعدام توزیع‌کنندگان و مصرف‌کنندگان انبوه) می‌ماند.

Unknown گفت...

سولوژن، به نظرم برای درصد بسیار زیادی از مشکلات، مکانیسم‌ها مشخص است. چون به هر حال مشکلات ما مشکلات خیلی‌های دیگر هم هست و بنابراین تجربیات آن‌ها برای ما هم هست. نکته‌ای که می‌گید بیشتر به این برمی‌گرده که مکانیسم درست انتخاب نشده. مثلا همین مثال پارک دوبل رو که بگیریم. طبیعیه که اگه جای پارک خیلی کم باشه، مکانیسم جریمه چندان موثر نیست و مکانیسم بهترتر مثلا ترکیب جریمه و ساخت پارکینگ است. ولی نکته اینه که به هر حال این مکانیسم هم مکانیسم بدیهیه چون به هر حال مشکل پارکینگ که مشکل عجیب و مختص ایران که نیست.

ناشناس گفت...

يادمه چند هفته پيش اينجا يه دعوايي بود در مورد يه تكه آدامسي كه سر جاي خودش قرار داده نمي شد (و البته خوب من هم از اين كار زشت ابراز انزجار كردم). از مهمان محترم مي خوام كه يه تحقيق كوچكي بكنه ببينه اين مشكل حل شده يا نه و بعد با توجه به توانايي هاي افراد(در اينجا جامعه كوچكي از فيزيكدانهاي ايراني كه در حال شكل گرفتنه) در حل اين مساله كوچك و دستگرمي مساله خودشون را در مورد فرهنگ سازي و ترافيك و پارك دوبل و... مطرح كنند. تجربه بسيار اندك من نشون ميده كه وبلاگ ها و كامنتدوني هاشون بيشتر (و در بهترين حالت كارايي) محيطي براي ايجاد فرهنگ فضل فروشي و ابراز وجود و فرهنگ رفع برخي عقده هاي دروني(كسره) ناشي از فشارهاي عصبي(كسره) ناشي از نوع بسيار خاص جامعه ايراني (آدمها و سياستمدارها و حكومت مردها و...) هستند. در مورد فرهنگ سازي در مورد چيزهايي كه شما گفتيد فكر كنم همين روش نشون دادنه فيلمهاي تبليغاتي كه توي اون جك و جونورها به خصوص گربه ها به حقوق شهروندي احترام ميزارن تا الان بهترين راه باشه.

منجوق گفت...

خطاب به ليند

از آن روز من ديگر با آدامس و هسته و غيره در آبكش برخورد نكرده ام. در مجموع از آشپزخانه بهتر و تميز تر استفاده مي شود. حتي موقع استفاده از مايكروفر بيش از قبل از درپوش استفاده مي كنند بعد هم معمولا در پوش را مي شويند.

برداشتي كه من از نوشته مهمان كردم اصلاح وضع ترافيك نبود. قطعا اصلاح وضع ترافيك از عهده يك بلاگ با مخاطب خاص خارج است. برداشتي كه من كردم اين بود كه ايشان مي گويند كه اگر واقعا قصد حل معضلي را داريم نبايد آن را زيادي پيچيده كنيم و از آن كلاف سر در گم و معماي لاينحل بسازيم كه كليدش تغيير مطالب درسي است. كاري كه حداقل ده سال براي بازدهي زمان نياز دارد . اتفاقا من هم در نوشته هاي متعددم به همين موضوع تاكيد داشته ام

ناشناس گفت...

خوشحال شدم که وبلاگ گروهی از فیزیکدانان ایرانی را خواندم. احتمالا این وبلاگ را در وبلاگ خاطرات روزانه خودم لینک میکنم. موفق باشید.

ناشناس گفت...

خوشحال شدم که وبلاگ گروهی از فیزیکدانان ایرانی را خواندم. احتمالا این وبلاگ را در وبلاگ خاطرات روزانه خودم لینک میکنم. موفق باشید.

ناشناس گفت...

خوب اين خيلي خوب و خوشحال كنندس كه مشكل آدامس حل شد و مي شه اميدوار بود كه بتونيم مشكلات بزرگتر را هم حل كنيم. من يه پيشنهادي كه دارم و البته مال خودم نيست و نمي دونم خيلي ربط داره يا نه و آيا زود نتيجه مي ده يا نه روشيه كه آقاي محمود فرجامي براي خودشون در پيش گرفتن (مطلبي با عنوان: نبرد سنگر به سنگرِ سربازان خسته‌، با بیشعوری) ودر وبلاگشون آوردن: http://debsh.com/
و آقاي دكتر حامد قدوسي هم در مطلبي با عنوان(دزدی ادبی در دانش گاه) در وبلاگشون
http://chaay.ghoddusi.com/
گفتن كه اين روش را پيش مي گيرن. نظر شما چيه؟

ناشناس گفت...

به یاسر: بله، موافق‌ام. مشکلات در بیش‌تر مواقع چندان سخت نیستند.

Yasin Memari گفت...

I think you're a bunch of desperate people who, even if they reach the moon, they keep blaming themselves. This is because you lack confidence when you compare yourselves with others. (mostly with western societies that you happened to have visited)

I just say be proud of yourselves, whoever you are, even if you're the least cultured. Believe me this type of self-destruction is not constructive at all!

If you want to keep ranting again about "how uncultured you think we are" you can go join the taxi drivers on the street. Otherwise I will allow myself to utter such harsh words as this is more than insult to me.

Unknown گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
Unknown گفت...

aatash، این که بگیم مشکلات ما راه‌حل‌های ساده و کوتاه دارند که عین امیدواریه. برای همین من نمی‌دونم چرا ما رو desperate خوندید. ضمنا معنای اعتماد به نفس هم این نیست که یک نفر فکر کند که دارد در گل و بلبل زندگی می‌کند. به اون می‌گن نادانی و خیال. اعتماد به نفس یعنی باور این که وضعیت رو می‌شه با زحمت و فکر بهبود بخشید. شما می‌تونید فکر کنید که اوضاع خیلی داغون است و در عین حال با اعتماد به نفس فراوان سعی کنید اوضاع رو خوب کنید. که اتفاقا یادداشت بالا هم وقتی می‌گه که راه‌حل‌ها ساده و کوتاه هست اعتماد به نفس رو می‌رسونه.

آدم باید از این که سعی می‌کنه به سهم خودش سیستم رو خوب کنه احساس غرور کنه. وگرنه این که شما برای خودتون یک دنیای خیالی بسازید و با اون احساس غرور کنید که هنری نیست.

ناشناس گفت...

خدا را شکر از زمان حاجی واشنگتن یه صد سالی گذشته و اگر نه نویسنده محترم فکر می کرد اولین نفر است که این کشف عظیم را انجام داده