۱۳۸۷ تیر ۴, سه‌شنبه

بازیِ پژوهش

ياد دوران بچگی به خير، در محله های تنگ و ترش مارالان تبريز از شوت زدن به توپ پلاستيکی چه لذتی که نمی بردم. هر وقت هم توپ ما می رفت به باغ مجاور، دل به دريا می زديم، کلی گوجه سبز از درخت می کنديم و می خورديم. به گول شهريار " آی آغاش مينيپ آت گزديرن گوننريم ..." بازی لذتش نه به بردن و باختن که شادی در خود بازی کردن بود. امروزه نه لذت بازی بچه گانه و نه طعم آن گوجه سبزها ديگر برای من تکرار نشدي ست . انگار آدمی هر چه بزرگتر می شه، همه چيز طعم خود را از دست می ده ! بزرگ که شديم چه شد. توپ پلاستيکی رو گذاشتيم به کنار و رو آورديم به بازی های به اصلاح بزرگ ترها. به جای بالا رفتن از درخت و نگاه کردن به آفتاب از لای برگ سبز درختان و خنده های بچگانه، همديگر را نردبان ترقی کرده لگد بر گرده ی هم می گذاريم. اين بار بازی ما نه که لذت، دست مايه آن چيزی جز دل آزاری بر خود و ديگران نشده است.

خوشبختانه فيزيک پيشه ها اين شانس را دارند تا در بزرگ سالی هم طبيعت را ميدان بازی خود قرار داده از غور در آن خوشنود و راضی باشند. بايد بگم اين بار هم مانند دوران کودکی بازی می تواند به قدری جذاب باشدکه گاهی گذشت يک روز مانند جرقه ای از پس چشمانمان رد شود. پس ترجيح می دهم اين بازی را هر چه قدر هم که به درازا بکشه ادامه بدم. اما حيف که بعضی ها اين بازی را هم برای خود و هم برای ديگران تلخ می کنند شادی که چه عرض کنم ، اگر بتوانند جر هم می زنند. خوشبختانه من اين شانس رو داشتم که همبازی های خوبی در محيط کارم پيدا کنم. همبازی هايی که صرف نظر از برد و باخت از بودن و کار کردن با هم لذت می برند.

حرف های منو حمل بر نصيحت نگيريد. من کوچکتر از آنم که واسه دوستانم موعظه کنم، ولی بياييم پژوهش را هم مانند دوران بچگی مان از حساب کتاب های روزانه و واحد پر کردن های دانشگاه خارج کرده، آزاد و رها در اين ميدان بر گوی کنجکاوی بچگانه ضربه بزنيم و شاد باشيم.

۱۳۸۷ خرداد ۲۷, دوشنبه

می بخشيد شما به Cherry چی می گيد؟

عزيزی از فرنگ برگشته که چند سالی ست در آن بلاد ساکن است، ما را برای صرف شام مهمان کرده بود. در اثنای صرف شام و تعارفات معمول چنين فرمودند که: می بخشيد شما به اين chery چی می گيد؟
بنده کم مانده بود عنان از کف بدهم، تو دلم گفتم به اين "زهر مار" گويند. لاکن فی الفور فشارخون را به حال طبيعی برگشت، ديدم بدنيست خاطره ای از يکی از دوستان نزديک همشهری در اين باب تعريف کنم تا باشد درس عبرتی برای ايشان.
اين دوست در طول بازگشت از کنفرانسی در آلمان با يک خانم ترکيه ای در هواپيما همسفر می شوند که داشت به استانبول می رفت. دوست فضول ما سر صحبت را باز می کند و می پرسد: خانم شما برای سفر رفته بوديد آلمان. خانمه جواب می ده، نه برای تعطيلات می رم ترکيه.دوست ما: مگه شما ساکن ترکيه نيستيد؟ خانم: نه من آلمان زندگی می کنم. دوست ما: آها پس مهاجرت کرديد. خانم: من نه، ولی پدربزرگم در زمان جنگ دوم آمده آلمان برای کارو اينجا مونده من و پدر و مادرم متولد آلمانيم. دوست ما: پس می شه گفت شما بعد از سه نسل آلمانی شديد.اين رو که دوست فضول ما گقته بود، آقا چشمتون روز بد نبينه ! خانومه آنچنان برافروخته شده بود که کم مونده بود پوست اين آقا را بکنه و با عصبانيت گفته بود."آلمانيالی سنين آتاندی" یعنی "آلمانی پدر جدته" !

اين دو حکايت را گفتم من باب مقايسه ی دو نگاه افراطی به مليت و حب وطن. متاسفانه معلوم نيست در سال های اخير چه بر ما گذشته که چنين واداده ايم و دانشجوهای جوان آن گونه واله و شيفته فرنگ شده اند که برای گرفتن ويزا در دانشکده عين عروسی شان شيرينی و نُقل پخش می کنند! و يا آنچنان ارتباط عاطفی خود را با کشورشان از دست داده اند که کلمات معمول هم از يادشان می ره. هر چند در اين باب من تو کلاس زياد بحث می کنم که اگر می شه بچه ها قدری هم حس وطن دوستی را چاشنی اين درسشون بکنند اما ....

۱۳۸۷ خرداد ۲۵, شنبه

توصيه های ايمنی رو جدی بگيرِيد !ِ

چند روز پِيش به ارجاعات يکی از مقالاتم سر می زندم که اتفاقی ديدم دو نفر چِينی عين مقاله من رو بدون هيچ تغييری، تنها با عوض کردن عنوان و البته نام نويسنده در آرشِو گذاشتند. با قسمت اداری سايت آرشيو تماس گرفتم و آنها قول دادند که در اسرع وقت مقالات مذکور را از آرشيو حذف خواهند کرد. خواستم بگم مواظب به سرقت رفتن مقالات خود بوده و توصيه ی ايمنی اينجانب رو جدی بگيريد !