۱۳۸۷ مرداد ۹, چهارشنبه

معرفی کتاب: گريز از لاِيپزيک


روز های تعطيل در دامنه های سرسبز سبلان فرصتی بود برای خواندن کتابی تحت عنوان Escape Liepzig نوشته Hararld Fritzsch ، فيزيکدان ذرات کار آلمانی . اين کتاب توسط بعضی از فيزيکدان های نامی مانند توفت و گلمان تقدير شده است. محيط ساکت کوهستان و ملاقات با مردمان عشاير حال و هوای خاصی در درک و تفکر در نوشته های اين داستان را برای من فراهم آورد. صحبت با مردمانی که مانند آسمان آبی و برف های سفيد سبلان بی ريا، مانند چشمه های جوشان کوه صاف و مانند کوه استوار هستند دل گرمی خاصی به من می داد..
برگردم به کتاب گريز از لاپزيک. اين کتاب داستان غلبه ی خودکامگی سيستم وابسته به روس ها را در دوران بعد از جنگ جهانی دوم و زوال خرد را در جامعه ی آلمان شرقی از نگاه فيزيکدان جوانی نشان می دهد که سعی در اصلاح امور دارد. فعل و انفعالات اصلاحات در پراگ اميدی در دل هارالد و دوستانش روشن کرده بود تا آنها هم در آلمان شرقی اوضاع را بهتر بکنند تا اينکه بالاخره سيستم حاکم هر نوع عقلانيت را بر نتافته و برای گوش مالی دادن اين عده از دانشجويان و اساتيد تصميم به تخريب محل تجمع آنها يعنی قديمی ترين کليسای شهر " سنت پل" را گرفت. اين تصميم بدون نظر سنجی از مردم و معتمدين شهر و تنها با تصميم رئيس حزب کومنيست انجام شد. خوشبختانه مراحل انفجار اين بنای با شکوه به طور مخفی از موزه ی شهر به صورت کاملا حرفه ای ثبت و در کتاب موجود است. نويسنده اين کتاب بعد از ديدن اين وافعه و مواجه شدن با مشت آهنين در برابر هر نوع اعتراض، مخالفت خود با تخريب اين بنا را در فستيوال باخ به صورتی کاملا هوشمندانه و مخفيانه انجام می دهد که باعث به هم ريخته گی اين فستيوال شده و عده ای از مردم شهر بازجوئی می شوند. آخر سر هارالد تصميم می گيرد با دوست خود از پرده ی آهنين و با گذر 200 کيلومتری از دريای سياه توسط قايقی کوچک و رسيدن به ترکيه خود را به پشت ديوار برساند. گريز گاموف کيهان شناس روس از پرده آهنين انگيزه ای برای اين دو نفر بود. در طول سفر اتفاق های عجيبی برای قهرمان داستان رخ می دهد که بعضی از مراحل آن به معجزه می ماند. در نهايت ايشان خود را از راه ترکيه به استنفرد رسانده و همکار گلمان می شود و مدتی نيز در سرن به پژوهش درفيزيک ذرات می پردازد.
بحث های جالبی هارالد درطول اين کتاب با دوستان دارد. بحث هايی که بی شباهت به صحبت های ما با دوستان در ماندن و ساختن و يا رفتن و وارد گود شدن در موفقيت های علمی نيست. نتيجه گيری از اين کتاب را به دوستان علافه مند به مطالعه آن واگذار می کنم . اين کتاب در کتاب خانه ی
IPM موجود است و پس از برگشت از تعطيلات من آن را تحويل کتاب خانه خواهم داد.


۱۳۸۷ مرداد ۸, سه‌شنبه

دل جوئی از استاد

استاد عزيز، آقای دکتر منصوری ،از چسبانه ی آموزنده شما متشکرم. موضوعی که تحت "عنوان مدرسه ای برای همه" نگاشته بودم هدفی جز ارائه يک پيشنهاد در نحوه ی جذب دانشجويان در کارگاه های آموزشی نداشت و من به هيچ وجه قصد دل آزردگی جنابعالی و دوستان را نداشتم. با توجه به شناختی که از شما در نقد پذيری دارم در صورت رنجش، در حضور همه هموردا خوانان و هموردا نويسان از شما صميمانه پوزش می خواهم و يقين دارم که شما به عنوان پدر علمی اينحانب پيشنهادهای فرزندان را به دل نخواهيد گرفت. استفاده ی نامناسب و به دور از دقت اينجانب از کلمات شايد به دليل ناپختگی و جوانی من در بيان پيشنهاد ها باشد که حتما اين موارد را در زندگی حرفه ای ام اصلاح و آن را تلطيف خواهم کرد.
نکته ی آخر اينکه، من از ارتباط بين هموردا و روزنامه همشهری سر در نياوردم و متوجه نشدم چطور اين چسبانه من سر از اين روزنامه در آورده است !

۱۳۸۷ مرداد ۶, یکشنبه

هموردا خوانان عزيز!


امروز، پنج‌شنبه، پس از چند هفته درگيربودن در گرفتاري‌هاي شخصي و اداري، فرصت كردم به هموردا نگاه كنم. علت آن را هم صريح بگويم. ديشب در همشهري مطلبي به نام من چاپ شده بود كه از من نبود و حدس زدم بايد از هموردا باشد و از سهراب. همين‌طور بود. اشتباهي در همشهري رخ داده بود. بروم سر اصل موضوع. اول از همه عذرخواهي، از همه هموردا نويسان و هموردا خوانان كه با اين تأخير به اين موضوع "داغ" مي‌پردازم. نظرها را خواندم، از جمله چسبانة " سؤال از دكتر منصوري" و نظرهاي آن؛ نوع مطلب‌ها و چگونگي ارائه برايم، بدون اغراق، آموزنده بود. اما نكته‌هايي كه مايلم بيان كنم:
1. تشكر فراوان از منجوق كه نوشته‌اش باعث شد كمي از "مسخ‌شدگي" ناشي از مشغلة فراوان و گرفتاري‌هاي بسيار در زندگي كاري و شخصي بيرون بيايم. نقد صريح وي از كاربرد بعضي كلمات، يا چگونگي تأثير كلمه‌ها و جمله‌ها در "زمينه‌هاي اجتماعي" كاملا درست است. پس اگر عده‌اي، از جمله خود او، آن برداشت كذائي را داشته‌اند، پس اشتباه از نويسنده است. نويسنده در خلأ نمي‌نويسد! اگر چه عده‌اي هم بودند كه اصل مطلب را، نه فرعيات آن را، به‌درست گرفته بودند.
2. نوشته من، همان‌طور كه ديده‌ايد، ابتدا در هموردا گذاشته‌شد. روزنامه‌نگار همشهري آن را ديده‌بود و از دفتر پژوهشكده پرسيده بود كه آيا مي‌تواند آن را چاپ كند، كه من اطلاع دادم مشكلي ندارم. لابد اگر فرصت داشتم آن نوشته را براي جمع همشهري‌خوانان طور ديگري مي‌نوشتم.
3. نقد من از "جايزه چهره‌هاي ماندگار" به هيچ وجه شخصي نيست. من نمي‌شناسم كسي را كه اين جايزه را برده باشد و به اين دليل دوستي‌ام را با او به هم زده باشم؛ به هيچ وجه! دوستان خوبي دارم كه اين جايزه را پذيرفته‌اند و اين پذيرش هيچ خللي در دوستي من با آنها وارد نكرده است.
4. تا اين نظرها را نخوانده بودم نمي‌دانستم چه كساني در فيزيك چهره ماندگار شده‌اند. خيلي صريح بگويم تنها اسامي برندگان كه در ذهن داشتم، و هنوز برايم همان نام‌ها تداعي مي‌شود، دكتر فيروزآبادي، دوست بسيار خوب حرفه‌اي و خانوادگي من، و آقاي دكتر رفيعي‌تبار است، كه براي او احترام قائلم. هنگامي هم كه آن متن را مي‌نوشتم حتي اين اسم‌ها در "ذهنم" نبود. تنها پديده اجتماعي براي من مهم بود. ديگر اينكه واقعاً نمي‌دانم اصلاً هيچگاه از من خواسته شده است كه اين جايزه را بپذيرم؟
5. من در چندين نوشته، به قول "ژارگون كافه نادري روها"، "تأملات تئوريك" در زمينه پديده علم در جامعه و نقش"اجتماع علمي(scientific community)" داشته‌ام. نكته براي هموردا خوانان بسيار ساده است؛ توجه كنيد: اعتبار علمي يك شخص دانشگر از اجتماع علمي مي‌آيد. ما در ايران هنوز اجتماع علمي جاافتاده نداريم (مطالعات جامعه‌شناختي هم اين را نشان داده است). من يكي از وظايف همه دانشگران ايران را اين مي‌دانم به هر نحوي كمك كنند به تحقق اجتماع علمي در ايران، كه نقش اساسي در توسعه علمي كشور ما دارد و همراه با آن فرهنگ علمي رايج مي‌شود. جايزه چهره‌هاي ماندگار جايزه‌اي است كه بخش سياسي كشور به دانشگران مي‌دهد نه "اجتماع علمي"، پس اعتبار سياسي دارد نه اعتبار علمي. اين به آن معني نيست كه اين جايزه اخ و تف است، به هيچ وجه! جمله من همان است كه گفتم، نه كم و نه بيش: اعتبار سياسي دارد، اعتبار علمي ندارد. تازه اين گزاره‌ها هم مطلق و سياه و سفيد نيستند، كمي هم اعتبار علمي دارد، همان‌طور كه جايزه‌هاي علمي هم گاهي كمي سياسي‌اند! اعتبار سياسي هم نوعي اعتبار است و از نظر من مطلوب. آنچه مذموم است خلط اعتبار سياسي است با اعتبار علمي. من چون فكر مي‌كنم بسياري از مظاهر نداشتن فرهنگ علمي كه همه از آن مي‌ناليم، و هموردا پر است از اين گونه شكوه‌ها، به دليل تحقق نيافتن اجتماع علمي در ايران است؛ پس هر چه بتوانم كوشش مي‌كنم در جهت تحقق اجتماع علمي در ايران. يكي از موارد همين جايزه است. هنگامي كه در وزارتخانه بودم كوشيدم صدا و سيما را قانع كنم كه براي اين جايزه يك هيئت علمي تعيين كنند، موفق نشدم و آنها نپذيرفتند. قضيه به همين سادگي است!
6. انسان موجودي است كه خطا مي‌كند، اگر كاري بكند. انساني كه فعاليتي نمي‌كند خطا هم نمي‌كند. انساني هم كه فعاليتي نمي‌كند، از خطاها، اهميت آنها، و نقش بسيار سازندة خطاها در تحول و تكامل انسان خبر ندارد. حرف انسان بي‌خبر هم وزن چنداني ندارد. اين يك امر بديهي است و من نفهميدم چرا منجوق دائم اين امر بديهي را تكرار مي‌كند. پس هي گفتن اينكه بزرگان و ريش‌سفيدان فيزيك خطا كرده‌اند و كارشان انتقاد دارد، حرفي است حشو كه با دانشگري سنخيتي ندارد. واضح است كه هر كس اشتباه‌هايي مي‌كند! گفتن اين كه بزرگان مورد احترام‌اند، زحمت كشيده‌اند، دستشان درد نكند، اما خطا هم كرده‌اند، به زبان لري يعني اين كه نمي‌فهميده‌اند و نمي‌فهمند ولي چه كنيم مثل اين كه بايد به پدران احترام گذاشت! اين عين بي‌احترامي حرفه‌اي است. و مثل اين است كه ريش‌سفيدان بگويند اين بچه‌ها كه هنوز عاقل نشده‌اند و نمي‌فهمند، اما بايد مواظب بچه‌ها بود، گناه دارند! هر دو نوع برداشت عين غير حرفه‌اي بودن است.
7. اين به ما كمكي نمي‌كند كه روي خطاهاي گذشته و گذشتگان " كانونش" كنيم! گذشته يكتا و يگانه و تكرارناپذير است. آن را بپذيريم. اما آنچه يگانه نيست آينده است. بكوشيم آينده‌اي ترسيم كنيم قابل تحقق كه به نظرمان مطلوب است و در راه آن تلاش كنيم.
8. نقد ذكر اشتباه ديگران نيست! اشتباه هم معني‌هاي متفاوتي دارد. در نقد زمينه اجتماعي عمل به هنگام تصميم يا وقوع در نظر گرفته مي‌شود. ناقد هم بايد كسي باشد هم‌سنگ موضوع نقد. فرزندان از پدر و مادر خود شكوه مي‌كنند، اما هيچ‌كدام يكديگر را نقد نمي‌كنند. فرزند هنگامي كه پدر يا مادر شد مي‌تواند نقد پدران و مادران كند. نسلي كه تجربه علمي درازمدت يا مديريت علمي درازمدت ندارد هنوز در مقامي قرارنگرفته است كه به نقد ريش‌سفيدان بپردازد؛ البته مي‌تواند ناراضي باشد، كه اين علامت رشد است و مطلوب. ريش‌سفيدان هم نبايد شكوة نسل جوان را طغيان تلقي كنند يا سركوب كنند، بلكه بايد از آن استقبال كنند و علامت رشد اجتماع خود بدانند.
9. اعتبار علمي با چند مقاله يا جايزه به دست نمي‌آيد. اعتبار علمي در اجتماع علمي داخلي و خارجي به دست مي‌آيد. اگر كسي از برگزاري كارگاهي كنار گذاشته مي‌شود چرا بايد خيال كند كه همة اشكال از طرف مقابل است. اگر سهراب در يك سال سمينار هفتگي در زمينه همگرايي گرانشي ضعيف شركت نمي‌كند، و اگر كارگاهي بسيار ساده با دو مدرس تشكيل مي‌شود، با هزينه بسيار كم، چرا نبايد فكر كند كه ديگران نخواسته‌اند مزاحمش بشوند. چرا همواره خيال بد مي‌كنيم. چرا خيال مي‌كنيم كاري را مي‌توانيم بهتر از ريش‌سفيدان انجام دهيم، اما آنها نمي‌گذارند. شايد هنوز زمان لازم است براي كسب اعتبار بيشتر. اعتبار را با زور يا بدگويي از ريش‌سفيدان نمي‌توان به دست آورد؛ با گفتن جملاتي نظير "سريال كارگاه‌ها ..."، "پول بي‌زبان ..."، "بازده صفر"! منجوق، شما كه از "سريال" كارگاه‌هاي همگرايي ضعيف اطلاع چنداني نداريد؛ شما كه نمي‌دانيد همين پژوهشكده حاضر شد براي سفر سهراب به انگليس و انجام رصد درست نصف هزينه‌هاي كارگاهي را تقبل كند كه بيست‌وشش نفر در آن آموزش ديدند. چرا مي‌گوئيد با همه حرف‌هاي سهراب موافقيد، شما كه از او هم كمتر مي‌دانيد! موضوع چيست! چرا اين قدر سرسري به نقد كارها مي‌پردازيد. تازه اجازه دهيد "ريش‌سفيدان" هم قدري حق داشته باشند بنا به سليقه خودشان كار بكنند و "اشتباه" بكنند.
10. آنچه من در سي سال فعاليت پس از بازگشتم به ايران قاطعانه مي‌توانم بگويم اين است كه ما در فيزيك دستاوردهاي چشمگيري داشته‌ايم كه ناشي از يك نكته بسيار اساسي است: عده‌اي، به‌تصادف يا آگاهانه، توانستند در عين اختلاف‌هاي اساسي كه با يكديگر داشتند، با هم كنار بيايند و براي هدف خاصي كه توسعه فيزيك است بكوشند. اين عده عمدتاً، اما نه صرفاً، جوان بودند، اشكال "ريش‌سفيدان" را هم مي‌ديدند، اما با اين اشكال‌ها حرفه‌اي مواجهه كردند. در همين مدت من شاهد عدم موفقيت در گروه‌هايي بوده‌ام كه اختلاف‌هاي خود را اساسي‌تر از هدف حرفة خود مي‌دانسته‌اند.
11. برگردم به دو نكته اساسي نوشته ام: اول تشكر قلبي مجدد از منجوق به خاطر توجه به نكته و اين‌كه باعث سيل نوشته‌ها شد. دوم اين‌كه توجه كنيد آنچه باعث رشد همه ما مي‌شود آرامش، بيان حسن نيت، همكاري، كوتاه آمدن در نظرها، پذيرش حق ديگران، و خلاصه يادگرفتن اين‌كه بايد ياد بگيريم با هم كار كنيم. اگر غير از اين باشد خود شما بازنده‌ايد. ريش‌سفيدان به كنارند!
12. من شخصا از پارسال كه شصت ساله شدم نوع زندگي، حتي زندگي علمي خود را عوض كرده‌ام. من كار خود را كرده‌ام! بقيه‌اش را مي‌گذارم به عهده نسل بعد و اميدوارم نسل‌هاي بعدي هم مثل من از فرهاد اردلان ياد بگيرند و به‌موقع از بعضي سمت‌ها كناره‌گيري كنند. من بيشترين اختلاف را در زندگي علمي با فرهاد اردلان داشته‌ام، و دارم، ولي هنوز او را به خاطر بعضي خصلت‌ها و نيز كمك‌هاي بسيار با ارزش به رشد تحقيقات در ايران و ايجاد فرهنگ علمي تحسين مي‌كنم.
13. اردلان توانست به هنگام رياست دانشكده فيزيك شريف در دانشكده را كه تا آن زمان بعد از ظهرها قفل مي‌شدو استادها همه مي‌بايست بيرون مي‌رفتند، باز نگه دارد. شايد نتوانيد تصور كنيد اين كار چقدر سخت و پيچيده بود. پس از آن خود من شب‌ها به مدت حدود دو سال مديريت او تا ده شب، و گاهي تا 2 صبح در دانشكده بودم. گرچه استاد بودم اما خودروي شخصي نداشتم و او ترتيبي داده بود كه راننده دانشگاه مرا به منزل برساند. شده بود كه گاهي نزديكي‌هاي صبح مرا حتي با آمبولانس دانشگاه به منزل برسانند. در عمر خودم در ايران هيچ مديري را نديدم، چه قبل از اردلان و چه بعد از او (به انضمام خودم) كه اين‌چنين مديريت قاطع و اثرگذاري در مديريت علم و كمك به استقرار فرهنگ علمي كرده باشد.
14. به نظر من مهم‌ترين دستاورد نسل ريش‌سفيدان اين است كه نسلي بهتر از خودشان، مانند شما، تربيت كرده‌اند، و اين با هدف و سختي بسيار همراه بوده است. اين اعتبار نسل ريش‌سفيدان فعلي است كه عبرت از تاريخ قبل از خودشان گرفتند، بدون اين‌كه زحمت پيشينيان را مطرح نكنند و قدر نشناسند. اعتقاد شخصي خود من اين است كه هنوز بايد اين راه را ادامه داد و هنوز فاصلة زياد داريم تا مرحله‌اي كه اين اولويت جايگزين چيز ديگري بشود.
15. كلام آخر اين‌كه سعي كنيد اعتبار از اجتماع علمي ملي و بين‌المللي كسب كنيد و متناسب با اين اعتبار به نقد مرتبط با فعاليت علمي يا مديريت علمي خود بپردازيد. اعتبار تنها در جايزه يا مقاله يا يك بار دعوت به تدريس در يك كارگاه نيست؛ پديده پيچيده و بسيار جانبه‌اي است. نقد هم، همان گونه كه گفتم، ميان همقطاران هست. اختلاف امري بسيار طبيعي است. نبود آن علامت مرده بودن يك جامعه است. انسان مدرن راه‌هايي براي حل اختلاف پيدا مي‌كند و آن را سازنده مي‌داند، همان‌طور كه نوع اختلاف ميان من و اردلان، كه ذكر شد، اين گونه بوده است. البته گاهي اختلاف‌هايي است، كه محرمانه ميان همقطاران مي‌ماند و مطرح مي‌شود، و حل مي‌شود يا نمي‌شود؛ گاهي هم ممكن است جان يك طرف در ميان باشد كه ديگر از عرف خارج مي‌شود!

۱۳۸۷ تیر ۳۰, یکشنبه

يک پيشنهاد

پيشنهاد می کنم، اگر کسی کتابی خارج از فيزيک در زمينه های رمان، تاريخ و يا هر موضوعی را دارد می خواند و به نظزش جالب آمده، با درج عنوان و خلاصه ای کوتاه به هموردا پست بکند. اينطوری می توانيم مجموعه ی کتابهايمان را به هم امانت بدهيم (البته به شرط اينکه سر موقع بتوانيم کتاب ها را برگردانيم).

۱۳۸۷ تیر ۲۹, شنبه

رونالدو را ول كن، غضنفر را بچسب: خودگل‌زنيهاي مكرر!

پتر لينده، استاد نجوم دانشگاه لوند ميهمان ما بود. دانشگاه لوند در شهر كوچك دانشگاهي لوند در جنوب سوئد قرار دارد. دانشكده نجوم اين دانشگاه چند سال است كه با ما در ساخت رصدخانه ملي همكاري مي‌كند و تا كنون از هيچ كمكي دريغ نكرده است. اين دانشگاه رسماً به عنوان مشاور ما در رصدخانه ملي عمل مي‌كند. پتر همراه با دخترش به دعوت ما اما به خرج خودشان به ايران آمدند. دو سخنراني هم براي او ترتيب داده شد در زمينه شبيه‌سازي رصد با EELT، تلسكوپ بسيار بزرگ اروپا، كه در دست طراحي است. پتر با دخترش براي بازديد از شهرهاي ديدني ايران به شيراز و تخت جمشيد رفته بودند. منجمان آماتور سعادت‌شهر در كنار آپادانا، كه حدود دو دهه است با فعاليت آنها آشنا هستم و هر وقت لازم بوده كمكي به آنها كرده‌ام، از وي دعوت كردند در شهرشان سخنراني كند. منجمان اين شهر بسيار فعال‌اند. همه شهر، شوراي شهر، و امام جمعة شهر درگير فعاليت‌هاي نجومي‌اند. و بديهي است هرگاه گذر منجمي از ايران، يا خارج از ايران به آن طرف مي‌افتد سعادت‌شهري‌ها او را به شهر خودشان مي‌برند، پذيرايي مي‌كنند، سؤال‌پيچ مي‌كنند: چه شوري زيباتر از اين و چه فعاليت و سرگرمي‌اي سالم‌تر از اين!
حضور او در سعادت‌شهر همزمان بود با پيامي كه منجمي ديگر، كارل آكرلوف از آمريكا، براي من فرستاده بود. او كه قبلا هم به ايران آمده بود، براي اطمينان بيشتر از بي‌اشكال بودن همكاري علمي با ايران در زمينه نجوم، از اداره خزانه‌داري آمريكا سؤال كرده‌بود كه آيا همكاري علمي با ايران مجاز است؟ به او پاسخ رسمي داده‌بودند كه هرگونه مبادله اطلاعات علمي با ايران جرم است. همين‌طور اين روزها فرانسه محدوديت‌هاي بيشتري براي مراوده علمي با ايران اعمال كرده‌است و دولت هلند رسما به دانشگاهها و مراكز تحقيقاتي كشورش ابلاغ كرده است كه مجاز نيستند در رشته‌هاي هسته‌اي دانشجوي ايراني بپذيرند. پس لابد در اين شرايط تحريم علمي بايد قدر كساني مانند پتر لينده را بشناسيم كه به خرج خودش، براي شناخت ايران و گردشگري به ايران آمده است و آزادانه اطلاعات علمي خود را در اختيار ما قرار مي‌دهد. اما ظاهرا كساني در ايران هستند كه استادند در گل‌زدن به خومان!
از سعادت شهر به من تلفن زدند كه استانداري گفته‌است " مجوز سخنراني پتر لينده كجا است؟" . از كي تا به حال دادن اطلاعات علمي به ما مجوز مي‌خواهد! اين مثل اين است كه بگوئيم بازيكن خارجي در تيم فوتبال ايران براي گل‌زني به حريف به نفع ايران بايد قبلا مجوز دريافت كند و در وسط بازي فرياد بزنيم " هي پتر، چه كسي به تو اجازه داده است به نفع ما گلي بزني". اين همه حماقت اداري در ايران بي‌نظير است! بيچاره سعادت‌شهري‌ها مجبور شدند پتر لينده را به منزل خودشان ببرند و در جمع كوچك خانوادگي با او گپ بزنند.
نظام اداري ما چرا اين قدر از اجتماع مي‌ترسد؟ چرا از منجم مي‌ترسد؟ چرا از دريافت اطلاعات علمي مي‌ترسد؟ مطمئن هستم اگر موضوع را با تك‌تك مسؤولان ، از شخص استاندار تا كارمندان ديگر استانداري مطرح كنيم همه از اين رخداد تعجب خواهندكرد و آن را ناروا مي‌دانند، اما چرا نظام اداري - تركيب اين مجموعه- چنين ناخردمندانه رفتار مي‌كند؟ پيدا كنيد غضنفر را !

۱۳۸۷ تیر ۲۸, جمعه

مدرسه ای برای همه

چندی است مطلبی را با دوستان در ميان گذاشتم، ديدم بد نيست اين مطلب را در هموردا هم مطرح کنم باشد که تلنگری بشود برای تغيير نگاهمان در مديريـت بودجه هايی که در اختيار مان قرار داده شده است.
يکی دو سالی است که من از ترتيب دادن مدرسه ها و کنفرانس های کيهان شناسی به کنار رفته ام، يا بهتر است بگويم به دليل شرايط ايجاد شده در پژوهشگاه به کنار گذارده شده ام. در طول اين سال های اخير که حدود ده کنفرانس و مدرسه برگزار کرده بودم، همواره سعی بر آن داشتم يک اصل را رعايت بکنم و آن پذيرش دانشجو های تحصيلات تکميلی از دانشگاه های مختلف کشور بخصوص از مناطق محروم برای شرکت در مدرسه ها بود. اين عمل به رفع ريشه های عميق تبعيض در کشورمان بر می گردد که من با وجودم آن را حس کرده و می کنم. به ياد دارم دانشجويانی که اولين بار با مفاهيم کيهانی شناسی مدرن در اين مدرسه ها آشنا شدند و کار خود را در اين زمينه ها شروع کردند و اين بزرگترين پاداش برای من در برگزاری اين مدرسه ها بود. متاسفانه در اين اواخر مردم تصور می کنند، پول برگزاری مدرسه ها از جيب خودشان تامين می شود که هر کسی از آشنا ها است، درِ اين مدرسه برای آن ها باز و هر که نيست راهی به اين مدرسه ندارد. برای نمونه می توانم به سريال مدرسه های همگرايی گرانشی اشاره کنم. اولا در اين سريال حتی يک بار هم با من که سابقه کار در اين زمينه را داشتم، برای انتخاب جماعت مدرس و شرکت کننده ها مشورت نشد. نتيجه اين همه خرج و بَرج اين بود که عده ای خاص، از دانشجويان کارشناسی ( عمدتا از کلاس درس فيزيک معاصر دانشگاه صنعتی) انتخاب شده و راهی اين دوره ها شدند و در نهايت هم تقريبا همه ی آنها طبق سنتی که در اين دانشگاه وجود دارد از اين امتياز برای پر کردن کارنامه خود و پذيرش از دانشگاه های خارج از کشور استفاده کردند. می توانم شرط ببندم که بازده شرکت کننده ها ی دوره کاشناسی در اين سريال نزديک صفر بوده است، بدين معنی که هيچ کدام از اين جماعت قصد ادامه کار بر روی مطالب تدريس شده را در دانشگاه صنعتی و يا ديگر دانشگاه های کشور ندارد.
من خود بارها شاهد بودم که در طول اين سريال، دانشجويان شرکت کننده نه برای رفع ابهام درس که برای گرفتن پذيرش از فلان دانشگاه، مدرس را کلافه کرده بودند. حال نگاه کنيم به طرف ديگر قضيه که عده ای دانشجوی دکتری و کارشناسی ارشدٍ دانشگاه های ديگر کشور دلشان برای شرکت در اين چنين مدرسه ای و بحث با مدرسين آن لک زده است. انحصار گری را همين بس که چند ی پيش برای شرکت در جلسه ی دفاع به يکی از دانشگاه های کشور رفته بودم و اتفاقا داشتم توی تابلوی اعلانات آنجا را می گشتم تا شايد آثاری از پوسترهای اين مدرسه ها را پيدا کنم ولی افسوس ...

نمی خواهم فضای اينجا را به گله و شکايت آلوده کنم. مطالب فوق را تنها جهت يادآوری نوشتم تا در اجرای برنامه های آينده ای که در پژوهشکده برای ارتقاء سطح علمی خود و جامعه مان برگزار می کنيم دقت کافی در
نحوه ی خرج کردن پول های بی زبان مملکت را داشته باشيم و افق ديدمان را در انتخاب شرکت کننده های مدرسه کمی فراتر از کلاس درس مان ببريم. اين نکته را هم فراموش نکنم که "کار ايران حتما درست شدنی است ". برای اين کاراصلا لازم نيست مسئله رو اين قدر پيچيده کرده و سر به بيابان زده و از فرط ناراحتی فرياد برآوريم .کافی است همين نکات کوچک و ظريف را در محدوه ی کاری خودمان رعايت بکنيم، وظيفه شناس باشيم، متعهد باشيم، بيش از توانايی مان زير بار مسئوليت نرويم... .
انشاء ا.. که کار ايران درست خواهد شد.

۱۳۸۷ تیر ۱۸, سه‌شنبه

كار ايران درست‌شدني است!

كار ايران درست‌شدني است!



"به تو حاصلي ندراد غم روزگار گفتن
كه شبي نخفته باشي به درازناي سالي"
به نقل از بيژن فرهنگ دره‌شوري

اين شعر سعدي از دهان مردي بيرون آمده است كه كم از بزرگان تاريخ سرزمين ايران ندارد. خداوند عمر طولاني و پرتوان‌تر به او بدهد و از توان نامردان تاريخ بكاهد! باز هم از زبان فرهنگ دره‌شوري:
"در اين چند روز آخر كه از زندگيم باقي است تنها آرزوي من اين است كه به كوير بروم.
آتشي روشن كنم. به صداي تار و سه‌تار عليزاده گوش بدهم و بدون شرم در تاريكي شب
شيوني بزرگ سركنم. بگذار باد و ابر غم مرا از اين سرزمين به غربت ببرد. نمي‌خواهم اين
غم در سرزمين من ايران به خاك سپرده شود."*

فرياد غم دره‌شوري بر سر نامردان تاريخ ايران باد !
فرياد دره‌شوري مرا ياد آه و ناله چند دوست فيزيكدان و دوستاني ديگر انداخت؛ از ياراني كه از اوائل انقلاب با تلاش و در سكوت و بي‌توقع، همچون دره‌شوري، عمري به پاي علم و فرهنگ در ايران گذاشتند. چه ايده‌ها، چه تلاشها، و چه آرزوها! يأس از آه و ناله‌شان شاراشار فرو مي‌ريخت: بازنشست خواهندشد؛ ديگر بس است؛ فايده ندارد ؛ كسي به فكر نيست؛ نمي‌گذارند؛ دارد از دست مي‌رود؛ خلاصه گويي هم‌صدا شده‌اند با ناصرالدين شاه كه به خان(مخبرالسلطنه) مي‌گفت: درست نمي‌شه، درست نمي‌شه، درست نمي‌شه؛ و منظورش كار ايران بود!
چرا سرنوشت تلاشگران و بزرگان و دلسوزان ما اين‌چنين است. منظورم آنهايي است كه اصالت علم، كارشناسي، و منطق آن را صادقانه درك كرده‌اند و به آن عمل مي‌كنند. مي‌دانند كه رسالت علم گفتن حقيقت است به قدرتمندان حاكم، و نه تأييد و تملق قدرتمندان. ما كم نداشته‌ايم دانشگراني كه با تأييد قدرتمندان رسالت و كد اخلاق علمي را زير پا گذاشته‌اند و مي‌گذارند. كم نداريم دانشگراني كه از قدرتمندان مخالف علم و جاهل به علم و كارشناسي تقدير مي‌كنند. يكي قدرتمدار ايدئولوژيك مي‌شود و نقش ليسنكو در شوروي را يا فيزيكدانان نازي در آلمان نازي را بازي مي‌كند و مانند خواجه نظام‌الملك به دنبال قرمطيان مي‌گردد كه نابودشان كند، و ديگري مست اختيارات شاهانه رسالت گفتن حقيقت به قدرتمندان را فراموش مي‌كند و به دنبال افزايش مطاعات شاهانه است ! منظورم اين دانشگران نيستند: نه آنان كه جامعة قدرتمند چهرة ماندگارشان مي‌كند، تا زنده‌ياد قدرتمندان بشوند، و نيز از مال دنيا بي‌نصيب نباشند. منظورم آنانند كه به رسالت حقيقت‌گويي خود و به رسالت سازندگي زيربنايي كشور متعهد مانده‌اند.
سي سال تجربة يك نسل است. يك نسل سوخته؟ نه! پس چرا اين همه افسوس و آه؟ چرا اين روزها يأس چهره كارشناسان را دگرگون كرده است؟ فرياد دانشگران ما فرياد در خلأ است. فرياد دره‌شوري در كوير هم همين‌طور! اين گروه اندك سي‌سال انقلاب را تلاش كرده‌اند و كوشيده‌اند تا فيزيك ايران، تا فرهنگ ايران، اين‌چنين شكوفا بشود. بله! شكوفايي در عين نا‌اميدي. پس شايد انتظارات زياد دارند. شايد بايد به اين واقعيت تن در دهيم كه كار ايران درست بشو هست اما زمان مشخصة آن را بايد زيادتر بدانيم. رفع توسعه نيافتگي دفعتي نيست! سي‌سال كم است. دست كم دو سي سال، اگر نه سه سي سال نياز است.
نبايد بگذاريم يأس و افسردگي بر ما حاكم شود. توپ را به دست ديگراني بدهيم كه به هر دليل افسرده نيستند، به هر دليل يا تازه‌نفس‌اند، يا راه ديگري مي‌شناسند. اين افسردگي تاريخي به دنبال خود منش‌هاي عارفانه و صوفيگرانه به معناي انفعالي داشته است. نگذاريم اين‌چنين شود. دست‌كم "هوايي فراهم كنيم" كه دوستانمان در خلأ فرياد نكشند، تا صداي فريادشان را ديگران بشنوند؛ در همين ايران بشنوند؛ همين ايرانيان بشنوند!
هيچ شكي ندارم همواره ايرانياني به ميدان مي‌آيند، كه به زعم بعضي احمق‌اند و اگر نباشند جاسوس‌اند، اما نه اين‌اند و نه آن؛ عاشق سرزمين خوداند، و براي اين عشق عاشقانه زندگي مي‌كنند. بگذاريم فرياد دوستان تلاشگرمان را اين نسلها و اين ايرانيان عاشق بشنوند؛ بگذاريم تلاشگران مأيوس در همين خاك بنالند و بگريند؛ فرياد ناله‌شان و اشك گريه‌شان نسل‌هاي بعدي را به تحرك بيشتر وابدارد؛ و بگذاريم انيرانيان هر چه مي‌خواهند بگويند! كار ايران درست‌شدني است!
-----------------------------
* همشهري، يكشنبه 26 خرداد 1387، ص 19