۱۳۸۹ بهمن ۸, جمعه
درس نامه ی فیزیک نظری
۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه
ربع رشیدی و دانشگاه کمبریج
حال پرسش این است. آن موقع ما کجا بودیم؟ آیا این عقب ماندگی ما قدمتی به درازای چند صد ساله دارد ؟
چند وقت پیش داشتم مطالبی را از ربع رشیدی در تبریز می خواندم که متوجه شدم اتفاقا سال تاسیس این دانشگاه تقریبا با دانشگاه های قدیمی بریتانیا برابری می کند. اما چه شد که از ربع رشیدی مخروبه ای در حال نابود شدن باقی مانده و کمبریج و آکسفورد کماکان از بهترین دانشگاه های دنیا هستند. کمبریج و آکسفورد را همه کمابیش می شناسند، اما اجازه دهید ببینیم ربع رشیدی چه بوده.
حدود 700 سال پیش غازان خان از حکمای دوره ی ایلخانی مرکز حکومت خود را تبریز قرار داد و رشید الدین همدانی را که فرد فرهیخته ای بود به وزرات خود انتخاب کرد. رشید الدین که خود طبیب و تاریخ نویس یود، تصمیم گرفت یک مرکز آموزشی بزرگ در حومه ی تبریز (امروزه در مکان محله ی عباسی تبریز) به سبک نظامیه ی بغداد تاسیس کند. این مرکز که به معنی مدرن آن بیشتر شبیه دانشگاه های امروزی بود دارای چهار دانشکده، بیمارستان، حمام، مسجد و خوابگاه دانشجو ها بوده. هزینه ی این دانشگاه از تمامی بلاد تحت حکومت غازان خان تامین می شد و دانشجویانی از نقاط مختلف در آنجا مشغول به تحصیل بودند. تمامی مشخصات این دانشگاه در کتاب وقف نامه ربع رشیدی که جزء آثار یونسکو است به قلم خود رشید الدین ثبت شده است.
متاسفانه آنچه کمبریج را در آن جای گاه و ربع رشیدی را به خرابه ای تبدیل کرد، نه در بیرون که در درون خود ما نهفته است. تنگ نظری های بی حد و اندازه، بد اخلاقی های مزمن و کج اندیشی باز در این دوره از تاریخ هم کار دستمان داد. عده ای حسود در پی تخریب رشید الدین بر آمدند و در نهایت در سن 71 سالگی در پی اتهام سوء قصد به جان شاه ابتدا خود و بعد تمامی خانواده اش را از دم تیغ گذرانده و در پی آن دانشگاه ربع رشیدی را به تاراج برده و تمامی کتب و ابزار های آن را به یغما بردند.
آیا رفتارهای ناشایست در طول تاریخ درس عبرتی برای ما شده و یا هر رشید الدینی که قدم در راه ساختن و آبادانی بردارد، باز با کوتاه نظری ها و حسادت های عقب افتاده ی خود به زباله دان تاریخ خواهیم فرستاد. آنچه ما نیاز داشتیم و نیاز داریم نه ماشین و کامپیوتر و موبایل های آخرین مدل که سر سوزن مدنیت است که اگر روزی آن را به دست آوردیم ایران را گلستان خواهیم کرد !
۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه
معرفی کتاب: ظلم، جهل و برزخیان زمین
۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه
دانشجويي که نمره اش صفر شد !
- دانشجويي هستی که نه تنها تقلب کردی دوستاتتو هم داری به اين کار تشويق می کنی
- دغدغه ات به عوض درس و مشق چزوندن بزرگتر ها و اساتيدت هست
- دوستای نادانتو به دانايان نصيحت گو ترجيح می دی
تو همه ی خطاهای فوق رو انجام دادی. پس نمره ی تو يک صفر گنده است، يک صفر!
۱۳۸۹ مرداد ۱۷, یکشنبه
فيلتر نشی !
ايجاد فضای پژوهشی سالم و جلوگيری از تقلب و سوء استفاده های علمی راه انداخته بودند. متاسفانه انتشار يک مقاله ی
انتقادی در مدت زمان بسيار کوتاهی بعد از انتشار آن منجر به فيلتر شدن اين وبلاگ حرفه و صنفی شد. جالب آنکه هر نامه ای
که به filter@dci.ir برای رفع فيلترينگ می زنی دردم برگشت می خورد !
۱۳۸۹ تیر ۱۹, شنبه
ديداری از دانشگاه METU آنکارا
به دليل بلد بودن ترکي استابولی تونستم ارتباط خوبی با مردم و دانشگاهيها برقرار کنم. اولين چيزی که از اين جامعه بر داشت کردم اين بود که اينجا ( مثل او چيزی که تو چين هم ديده بودم) پول مفت و مجانی وجود نداره و واسه يک ريال پول بايست تلاش کرد. تو خيابون ها آدم علاف نمی بينی. همه دارن يک کاری رو انجام می دن و از اتوموبيل رانی جوان ها با موهای سيخ کرده هم خبری نيست. آخه بنزين ليتری بيش از 3 ليره است که ميشه حدودا 2.2 هزار تومان. قيمت تاکسی و اتوبوس و غذا به نسبت قيمت بنزين واقعا ارزونه. برداشت مردم ترکيه از کارشان کاملا متفاوت با ايرانه. اين اختلاف نگاه را حتی می شه در واژه ی حقوق که آنها به آن "معاش" می گن، ديد. تو تاکسی که می نشينی راننده اول از همه تاکسی متر رو می زنه و کاملا به صورت حرفه ای تا آدرستو پيدا نکرده دست ور دار نيست. قيمت تاکسی من از وسط تا گوشه ی شهر ( حدود 10 کيلومتر) به پول خودمان 10 هزار تومان شد. باورم نمی شد. بهش گفتم شما تاکسی متراتون چطوری کار می کنه. گفتش با محاسباتی که انجام شده دست مزد ما از رانندگی حدود 30 درصد پرداختی مشتری يه. اين نرم خدمات تو ترکيه است.
روز اول بعد از گرفتن ويزا و بازديد از چند مسجد قديمی و اماکن باستانی آنکارا با دوستم در دانشگاه METU آنکارا تماس گرفتم تا روز دومم را تا زمان پرواز از دانشگاه ديدن کنم. خوشبختانه چند تن از دوستان دوران کارشناسی من الان در دانشگاه های ترکيه استاد شدند و کلی برو و بيا دارند. واسه همين تونستم به اعتبار اونها با چند تن از اساتيد و نمايينده ی Tubitak چند ساعتی رو سپری کنم. Tubitak معادل NSF تو آمريکاست و به پروژه های پژوهشی پول پرداخت می کنه. افراد بايست پروژه هاشون را به اين مرکز ارسال کنند و در صورت برنده شدن طرحشون پول در اختيار آنها قرار می گيره.
http://www.tubitak.gov.tr/home.do?ot=10&lang=en
دانشگاه METU که به ترکی" اروتا دوغی تکلنيکلال تونيورسيتی" می گن، مهمترين دانشگاه صنعتی ترکيه و به گفته ی خوشان "شريف" ترکيه است.
http://www.metu.edu.tr
برخلاف شريف از اراضی اين دانشگاه کم نگذاشتن و طبق گفته ی خودشان برای رفتن به ته دانشگاه با پای پياده دوسه ساعتی زمان لازم است. دانشکده ی فيزيک اين دانشگاه http://www.physics.metu.edu.tr فکر کنم بيش از 60 هيئت علمی داره و در زمينه ها مختلف، تقريبا همان زمينه هايي که تو شريف داريم داره کار می شه. اين دانشکده در سال 1960 تاسيس شده يعنی يک ده سال زودتر از دانشکده ی فيزيک خودمان. احترام درکل به دانشگاهيها رو تو جامعه قوی ديدم نمونه اش هم اينه که اسامی خيابون ها و يا پشت پولهاشون را عکس های فيزيکدان ها و رياضی دانها ... را چاپ کردند.
http://en.wikipedia.org/wiki/Aydin_Sayili
http://en.wikipedia.org/wiki/Cahit_Arf
در بدو ورود به دانشکده ی فيزيک دوستم منو به اتاق Aliyev هدايت کرد. يکی از فيزيک دان های آذری که بيش از دودهه تو اين دانشکده داره کار می کنه. مردی باريک اندام و ريزه ميزه با سنی حدود 60 سال. وارد اتاقش که شديم ديدم خم شده رو محاسباتش و سخت تو کاغذ هاش غور کرده بود. يک آن هنوز ورود منو متوجه نشده بود. سرشو از رو کاغذهاش بلند کرد. دوستم منو معرفی کرد. با هيجان جلو آمد منو بغل کرد و روبوسی. انگار که سال هاست منو ميشناسه. " سلام خوش گليپسن سهراب بی" اين اولين جمله ی اين مرد مهربان بود. آخه دو تا از دوستان سابقم دانشجوی دکتری او بودند و کلی منو قبلا معرفی کرده بودند. بعد از کمی
گپ و صحبت راه افتاديم تو دانشکده و منو به جماعت معرفی کرد. در هر توقف گاه تو دفتر همکاراش نيم ساعتی می نشستيم و اونا کارهاشونو به من تعريف کردند. من هم گفتم دارم رو چه موضوع هايي کار می کنم. جو کاملا علمی و حرفه ای بود منتها اين بار تو اروپا نبودم در ترکيه و سعی می کردم اصطلاحات علمی را به ترکی و درست ادا کنم. تجربه ای فوق العاده برای من !
بعد علی اف منو به ناهار دعوت کرد و بعدش داخل دانشگاه تمام دانشکده ها را به من نشان داد. مردی بسيار افتاده که فکر نمی کردم نزديک 200 مقاله ی علمی و کتاب های تخصصی نوشته باشه. گفتم "طهماسب" من وقتتو گرفتم. گفت نگران نباش من معمولا تا 11 شب اينجا هستم . تو يک محاسبه مانده بودم بايستی هوا به سرم بخورد. از روی حجم کاری که تو اين سن و سال انجام می داد بار ديگر ياد همان حرف راننده افتادم که پول مفت تو مملکت وجود نداره واسه هر کاری بايست زحمت کشيد...
شام دوباره با علی اف در رستوران شيک دانشگاه که بيشتر به رستوران هتل می ماند غذای خوشمزه ای خورديم. از ديدن ليست بلند بالای منو غذا، احترام خدمت کار واقعا تعجب کردم. بعد از شام منو رساند به ترمينال اتوبوس و مناسب ترين اتوبوس را پيدا کرد و وايساد تا مطمئن شود اتوبوس به طرف فرودگاه راه بيافته.
از اين همه افتادگی، مهربانی و حرفه ای گری طهماسب در عجب بودم. فکر کنم می تونه الگوی خوبی برای دوران پيری باشه.
۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سهشنبه
خود زنی
گفتا بنويس يک چيزی در اين فرم ها دست خالی بر نگردم.
گفتم حال اگر کسی بد نوشت تکليف چيست ؟
گفتا ايشان را اجازه درس خواندن و درس دادن نخواهيم داد. .
گفتم مادر طبيعت دگر باره کی تواند چنين استاد و دانشجويي زايد !
گفتا که چه کنم امر امر اوست .
گفتم اگر ردش کنيد در بلاد فرنگ تشنه اند براين استعداد ها .
گفتا که چه کنيم از اين خود زنی، بنويس همگی بهشتی اند.
آه از نهادم برخواست، دست بر پيشانی کوفتم و....
۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه
زمان مهاجرت
چند روز پيش بحثی داشتيم با دوستان در مورد سيارات فراخورشيدی قابل زيست، اينکه اگر در دهه های اخير تعدادی از آنها کشف شود، کی انسان تصميم به مهاجرت بزرگ را خواهدگرفت. يک سده بعد ؟ و يا يک هزاره بعد ؟ دکتر منصوری نظر جالبی داشت؛ نظرش اين بود که تا زمانی که درگيري بين تمدن های مختلف در زمين وجود دارد اين سفر به لحاظ تامين هزينه امکان پذير نيست. با نظر ايشان موافقم و برای روشن شدن مطلب می توان پروژه سفر به مريخ را در مقياس بسيار کوچکتر بررسی کرد. سال هاست که اين پروژه بر روی کاغذ مورد بحث است و با جنگ های اخير غرب در منطقه با هزينه ی از مرتبه ی هزار ميليارد دلار که بر دنيا تحميل شده، امکان اين سفر را برای چندين دهه می بايست از فکر خارج کرد. اين بودجه قطعا می توانست هزينه ی سفر انسان به مريخ را تامين کند. انجام اين پروژه های بزرگ بر خلاف جنگ که رکود اقتصادی را به دنبال دارد نه تنها باعث شکوفايي صنعتی و تکنولوژيک، که با مشارکت دادن همه ی کشور ها، بشريت می تواند به آن افتخار کرده و به هم نزديکتر شود.
بنابراين تا جنگ و تضاد های احمقانه وجود دارند بشر نخواهد توانست دست به اين اقدام بزند، مگر اينکه تضادهای بشری به حدی برسند که انسان نه از روی کنجکاوی که برای نجات نوع بشر و جلوگيری از انقراض اشرف مخلوقات همه ی توان خود را به خرج داده و عده ی قليلی را برای اين سفر آماده کند.
۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه
دعای کوروش کبير
در دوران ما دورغ يکی از همان بلاهايي است که بر سر اين ملت خيمه زده.
خداوندا ما را از شردروغ برهان.
۱۳۸۸ آبان ۱۰, یکشنبه
ياد آوری يک خاطره
امروز ياد خاطره ای از پولياکوف استاد دانشگاه پرينسنون افتادم که عزيزی برايم نقل کرده بود. از صحت داستان اطلاع کامل در دست ندارم ولی به تعريفش می ارزد.
از پولياکوف پرسيدند: در نظام شوروی، از لانداو تا فيزيک دانهای پايين تر را که تنها به خاطر يک اظهار نظر ناقابل دست کم چند سالی را آب خنک خورده بودند، نسل فرهيخته ای مثل شما چطور شکل گرفت؟
می دونيد جواب پولياکوف چی بود. " برای اجتناب از آلوده شدن مان، هر چه منجلاب بالا تر می آمد هم قطاران ما مجبور شدند بيشتر به بالا صعود کنند"
۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه
ترويج اخلاقيات
اجرت آن قبلا توسط اداره ی ماليت از جيب شما کسر شده.
بشتابيد !
۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه
معرفی کتاب: ديلماج
معنی لغوی: ديلماج کلمه ای است ترکی و از ترکيب "ديل + ماج" به معنی مترجم به کار می رود. اين کلمه را به صورت ديلمانج هم استفاده می کنند که به معنی انسان حراف است.
کتاب يک رمان تاريخی است از زندگی ميرزا يوسف خان مستوفی معروف به ديلماج که به دليل شغل مترجمی در دستگاه ناصری و بعدا مظفری به اين نام خوانده می شد. بخش های زيادی از اين کتاب از دست نوشته های روزانه ی ميرزا يوسف خان بر گرفته شده و در پس اين داستان وضعيت رقت انگيز دوران قاجار را می توان حس کرد. دورانی پر از جهالت و بدبختی و تلاش معدودی روشن فکر که راه رسيدن به سعادت را در مشروطيت و قانون مندی جامعه می ديدند. بعضی از شکايت های موجود در دست نوشته های ميرزا يوسف بی شباهت به شکوه های امروزی ما نيست.
در کل کتاب شيوا و روان نوشته شده و استخوان بندی خوبی دارد. برای شناخت بهتر تاريخ مشروطيت، اين کتاب می تواند مفيد باشد.
۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه
خانه را حفظ کنيم.
يکی دو سالی است زدم تو خط سيارات. شکل گيری و نحوه ی آشکار سازی آنها شاخه ی بسيار جذابی از اختر فيزيک است که جا برای کارهای زيادی دارد. سوالاتی از مکانيک کلاسيک که تا به حال جواب های سر راستی برای آن داده نشده است. هيجان ديگر اين شاخه اين است که جا برای پرواز تخيلات پيدا می کنيد تخيلاتی که شايد روزی به حقيقت بپيوندد. اين جا جايی است که منجمين و زيست شناسان می توانند کنار هم بنشينند و کلی با هم گپ زده و از هم مطالب زيادی ياد بگيرند. البته اين محل اشتراک در سال های اخير تحت عنوان رشته اختربيولوژی خوانده شده است.
يکی از سوالات جذابی که در اين زمينه وجود دارد اين است که آيا ما در عالم تنها هستيم ؟ بلافاصله اين سوال مطرح می شود که اگر نه، چند درصد از اين سيارات می توانند ساکنان هوشمندی داشته باشند؟ در حقيقت اگر سياره ای در يک فاصله ی خاص از يک ستاره قرار گيرد و جرم آن به اندازه ی کافی بزرگ باشد، آب در آن می تواند به صورت مايع يافت شود . اين يعنی حيات و ادامه حيات به مدت طولانی يعنی احتمال موجود هوشمند. بنابر اين وجود موجود هوشمند محتمل است.
سوال هيجان بر انگيزی که بعضی مواقع از خودم می پرسم اين است که کی ما زمينی ها می توانيم سيگنال های معنی دار شبيه همان آن هايی که رو زمين می سازيم، از موجودات هوشمند فرا زمينی دريافت کنيم ؛ و يا برعکس کی ساکنان هوشمند ديگر سيارات صدای ما را خواهند شنيد.
کره زمين برای چهار ميليارد سال خاموش بود. بدين معنی که هر چه امواج از آن نشر می شد، امواجی بی معنی و کاملا طبيعی بودند که ناشی از خود زمين و يا انعکاس نور خورشيد از جو آن بود. ولی در صد سال اخير اتفاق ديگری افتاده که در طول تاريخ زمين بی سابقه است. بشر از زمان توليد امواج راديويی توسط مارکونی در بيش از يک قرن، مرتب انواع امواج الکترومغناطيس معنی دار از هزاران ايستگاه راديويی توليد کرده و به فضا فرستاده است. اين امواج در طول اين مدت می بايست به لبه های پهناي کهکشان رسيده باشد. کهکشان ما ضخامتی حدود 100 سال نوری دارد. داخل اين محدوده تعداد ستاره ها از مرتبه صد هزار است. بنابراين اگر موجود هوشمندی دست کم به هوشمندی ما، بين اين صد هزار ستاره وجود داشته باشد، حتما تا به حال صدای ما را شنيده است. پس بايد انتظار داشته باشيم يک زمانی با آنها ملاقات کنيم. فقط بايد شانس بياريم از ما هوشمند تر نباشند چون ممکنه از ما به جای بَبَيی کباب درست کنند (شوخی) !
اي کاش می شد تو اين قرن سپری شده اين همه سر و صدا در کهکشان درست نمی کرديم که بعداً مايه ی دردسرمان شود. اگر شانس بياريم شايد هنوز دير نشده باشد. کابلی کردن انتقال اطلاعات با استفاده از فيبر نوری از روی سطح زمين يکی از راه هايی است که می تواند سکوت را دوباره به فضا بر گرداند.
بيايد خانه مان را حفظ کنيم.
۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سهشنبه
معرفی کتاب: بامداد خمار
اين کتاب را شايد بغصی از دوستان خوانده باشند. با اين حال می ارزد به دوستانی که آن را نخوانده اند پيشنهاد کنم.
کتاب، داستان يک زندگی پر شور و حال با شادی ها و غم های مخصوص به خودش است. آخرين جملات راوی را درصفحات پايانی به وضوح دريافتم که گفت: خام بدم پخته شدم، سوختم.
نويسنده ( فتانه حاج سید جوادی) الحق با شيوايی تمام فضای داستان را در ذهن خواننده مجسم می کند. خواندن داستان را با
يک موسيقی سنتی دهه های بيست - سی پيشنهاد می کنم.
۱۳۸۸ مرداد ۲۳, جمعه
دو دو تا چهار تا
سالها پیش وقتی فرش ایران در دنیا رقیبی نداشت یا بوی چأی خوش طعم گیلان از گذر هر کوچهای بلند میشد و یا برنج ایران را رو دست میبردند، علت تنها یک چیز بود و اون عدم رقابت اجناس خارجی با ایرانی در قیمت تمام شده. این چند وقت که به مسافرت فرنگستان اومدم، هر چی تو فروش گاههای اینجا دنبال پستهٔ ایرانی میگردم نیست که نیست. میدونید آخه امریکیش ارزان تر از ایرانیشه و برای وارد کنندهی اینجا صرف نمیکنه از ایران پسته بیاره !! چه بخواهیم چه نخواهیم حقیقتش ما هر سال حدود ۲۵ درصد تورم داریم و تو این ۴ سال گذشته سر جمع تورم شاید از ۱۰۰ درصد هم بالاتر زده باشه (عدد دقيق شو نمی دونم بعدا يقه ی منو نگيريد). در این بین تنها ارزهای خارجی هستند که معاف از تورم اند. نتیجه، افزایش قیمت تولیدات داخلی در بازارهای جهانی و به دنیال آن خارج شدن کالا های ايرانی از بازار جهانی است از طرف ديگر نتيجه اين کارارزان شدن قيمت کالا های خارج در داخل است. امروز من ليست مواد غذايی که خريده بودم جلوم گذاشتم و با قيمت ايران مقايسه کردم. باور کنيد ما اون قدر تورم در ريال و تورم صفر در ارز داشتيم که از اين به بعد برای کادو بايد ران مرغ و گوساله به در و همسايه ها آورد. این سیاست درست عکس سیاستی است که چینی ها سالهاست دنبال می کنند که نه تنها کالاهای چینی ارزن در داخل کشور به فروش بره بلکه بتوانند با قیمت مناسب تر جنس هايشان را در دنیا بفروشند. البنه آمريکايی ها همواره اين سياست چين را سرزنش می کنند که ما را از نون انداختن. ای کاش به عوض این همه تزریق مصنوعی ارز تو بازار ایران برای ثابت نگه داشتن قيمت ارز آن هم با سرم و ب کمپلکس و ب- 12، این پول صرف درست کردن زیر ساخت های کشور می شد . معلوم نيست تا کی بايد به خودمان گل بزنيم...
۱۳۸۸ فروردین ۲۹, شنبه
به کجا چنين شتابان !
امروزه پيچ راديو يا دگمه ی تلوزيون را به هر طرف که می فشاری جايي نيست که خبر از رکود اقتصادی دنيا نداشته باشد. متخصصين اقتصادی هم دائما در حال هشدار دادن هستند که ممکن است حالا حالا ها اين رکود دست از سر اقتصاد دنيا بر ندارد و روز های سخت تری هم در پيش رو باشد ! من با دلايل وقوع اين پديده در اين نوشته کاری ندارم. اين موضوع در رسانه ها به قدر کافی مورد بحث قرار گرفته است. ليکن شايد بتوان اين واقعه را از زاويه ی ديگری هم ديد. با وجود اينکه خبر بی کار شدن مردم اصولا موضوع ناراحت کننده ای است، با اين حال رکود اقتصادی شايد بتواند در بهبود زيست معقول بشريت مفيد هم باشد. بياييد يک نگاه اجمالی به تاريخ تمدن ده هزار ساله در ارتباط با اين موضوع بياندازيم. در تمامی اين دوران تعادلی پايا بين بنی آدم و طبيعت پيرامون وجود داشت. در دوران شکار، بشر هم شکارچی بود و هم شکار و وسايل و ابزار آلات ساده نمی توانست اجازه شکستن اين تعادل بين خود و طبيعت را به او بدهد. دوران کشاورزی به دليل افزايش چشم گير جمعيت بشری, کفه ی ترازو کمی به طرف انسان کج شد. با اين حال انسان برای اينکه توازن را دوباره حفظ کند دست به پرورش شکار های خود در قالب دام دار زد تا پروتين خود را از اين طريق تامين کند. انسان هر بار که به دليل توسعه اين تعادل را به هم می زد دست به اقدام می شد و دوباره با بازتعريف جديد, تعادلی نو را بر پا می کرد و البته هر بار يافتن راه کار برای ايجاد نظم نوين ( بين خود و طبيعت) نياز به زمان داشت. در صد ساله ی اخير با ورود به دوران مدرنيته، شاهد توسعه ی بشر به اندازه ای بيش از رشد در همه ی تاريخ خود بوديم. در اين صده انسان پرواز کرد, به فضا رفت, هسته ی اتم راشکافت، کامپيوتر درست شد, تقريبا تمامی هيدروکربنی که طبيعت در زير خاک مدفون کرده بود را سوزاند و ...
همه ی اين اتفاقات درمدت زمان بسيار کوتاهی رخ داد. يعنی در زمانی کمتر از يک صدم تجربه ی بشری؛ و ما به هيچ عنوان فرصت برقراری تعادل جديد را نداشتيم و تنها ديوانه وارکره ی زمين را شخم می زديم و می زنيم. فکر می کنيد تا کی می توان جمعيت را با اين سرعت افزايش داد ؟ کفه ی بشر را در ترازوی طبيعت را تا کی می توان به صورت يک جانبه و خود خواهانه سنگين کرد ؟ زمان مشخصه ی تحمل طبيعت چقدر است؟ اينکه طبيعت به عمل کرد ما پاسخ خواهد داد يک امر کاملا فيزيکی است. مساله مثل مختل کردن يک سيستم است که در بستر چاه پتانسيل خود آرميده. اگر اختلال بيش اندازه باشد، سيستم ديگر به حال اول خود بر نگشته و اين برای ما می تواند به معنی نابودی باشد. بنابر اين از رکود اقتصادی دنيا ناراحت نباشيد. شايد فرصتی به ما دست دهد تا تعريف خود را از رشد و توسعه تعديد کنيم. عده ای اين نظر را مطرح می کنند که در صورت غير قابل سکونت شدن زمين, اينجا را ترک کرده و به سياره ای فرا خورشيدی خواهند رفت. به عنوان يک کيهان شناس اين خبر را بدهم که اين فکرها را می بايست کاملا فراموش کرد. فاصله ی ستارگان بسيار دور از آن است که حتی بتوان يک نفر را بدان جا فرستاد.
بياييد همين خانه ی زيبا (زمين) را با دقت و احترام حفظ کنيم. واقعا اين همه بالا و پايين پريدن و حرس زدن های بی معنی برای توليد و مصرف بيشتر, نتيجه ای جز تسريع در پايان داستان نخواهد داشت.
۱۳۸۸ فروردین ۵, چهارشنبه
معرفی کتاب (2)
پيشنهاد داده بودم کتاب های جديد تو بازار را به هم معرفی کنيم. خيلی ممنون می شم اگر شما هم اين کار را بکنيد. دو تا کتاب جديد دستم رسيده بود اين چند روز تعطيل خواندم و لذت بردم. اولی "بادبادک باز" اثر خالد حسينی بود. نويسنده ی افغانی ساکن آمريکا که حقيقتا اثری تاثير گذاری خلق کرده و منعکس کننده درد و غم و بدبختی های مردم افغانستان و خشونت طالبان است. می شود خواندن اين کتاب را به سياست مداران غربی هم توصيه کرد!
کتاب دوم کافه پيانو يکی از کتاب های پرفروش سال 87 بود. روايت زندگی يک صاحب کافی شاپ که قبلا کار روزنامه نگاری می کرده. سبک جديد نگراش بدون خود سانسوريی است که ما معمولا دچارش هستيم. از اين کتاب به خاطر همين نکته اش خوشم آمد. لحن اين کتاب تا حدودی مردانه و به دور از نزاکت های متعارف است، بنابراين خواندن آن را برای خانم ها توصيه نمی کنم.
۱۳۸۷ اسفند ۲۴, شنبه
دو حادثه در يک روز
امروز صبح که به دانشگاه رفتم دو خبر تکان دهنده هر آنچه رشته در باب طبل بی عاری (اشاره به نسخه ی نيم پيچ پزشک) ريخته بودم پنبه کرد. دو تصادف فوتی در يک روز! دانشگاه , استاد عزيز آقای دکتر ضيايی را از دست داد. استاد؛ نمونه ی يک کار آفرين دست اندرکار در صنعت بود. يکی از مهم ترين کارخانه های پلاتين که مصرف ارتوپدی کشور را تامين می کند، ايشان به راه انداخته بود و ده ها دانشجوی تحصيلات تکميلی که برای اين مملکت تربيت کرده بود. نبود ايشان نه تنها ضايعه است بر خانواده که مادر روزگار کی ديگر همچون او و يا عزيزان با ارزشی چون او را به دنيا آورد. در تشييع ايشان آوخ ها و افسوس ها فضا را پر کرده بود ولی چه فايده که از دست کسی کاری بر نمی آيد. در اتفاق دوم که پس از برگشت از مراسم ره سپاری آن بزرگوار به دانشکده خبر دار شدم، فوت يکی از دانشجويان کارشناسی ارشد دانشکده باز به دليل تصادف رانندگی و بر خورد يک اتوبوس با او در روز گذشته بود. انسان عنان از کف می دهد. چه شده در اين آشفته بازار!
بر ما چه شده که سالانه 24000 نفر به خاطر ندانم کاری خودمان قتل عام می شوند. اين آمار يعنی ده درصد کل فوتی در دنيا به خاطر سوانح رانندگی که متعلق به ايران است، در حالی که ما تنها يک درصد جمعيت دنيا هستيم. به عبارت ديگر ده بار بيش از متوسط دنيا. مشکل چيست ؟ چرا اين وضعيت درست نمی شود؟
بعضی ها را نظر بر اين است که ما هنوز از دوران پارينه- قاطر سواری به دوران نو-قاطر سواری گذر نکرده ايم و يکی دو عصر يخبندان که گذشت انشاء الله وارد دوارن جديد رعايت رانندگی خواهيم شد. بعضی ديگران را نظر بدين منوال است که اصولا ما ايرانی ها اهل رعايت و اين قرتی بازی ها نيستيم که "نرود ميخ آهنين بر سنگ". اما عده ای معقول که تاريخ تحول خودرو را مطالعه کرده اند، می فرمايند تمامی جوامع بشری آنارشيزم مخصوصا از نوع رانندگی اش را می پسندند. اما، وظيفه ی دستگاه امنيتی به عنوان حافظ جان و مال مردم است که هر خطا کاری که دست از پا خطا کرد چنان نقره داغ ( منظورم جريمه سنگين است )کند که تا ابد فکر آکروبات بازی تو خيابان و جاده را فراموش کند. اميدوارم مسئولين اگر لطفا بقيه امور کره زمين را به سامان فرمودند به اين امور کم ارزش هم برسند.
۱۳۸۷ اسفند ۲۲, پنجشنبه
بر همکنش با محيط
امروز هم نوشته ام هيچ ربطی به تخصٌصم ندارد ولی اتفاقا به بيماريی که به سراغم آمده کاملا مربوط است. حوادث و وقايع کاری در هفته ی گذشته آن چنان فشاری بر قلبم وارد کرد که سر از ناکجا آباد در آوردم. فشار هايی که به دلايل اشتباهات در رويه های اداری، سوء مديريتی و يا رفتار های ناشايست چند دانشجوی ( پلاک موقت) می بينی ولی هر کاری می کنی قادر به اصلاحش نيستی!
در اين موارد چه بايدکرد؟ آيا تمام فشارها را می بايست رو قلبت بريزی، يا بی خيال باشی؛ و يا راه ميانه را طی کرده، فقط با يک تذکر ملايم به هر گوش شنوا و ناشنوايی از صحنه دور شوی ؟
۱۳۸۷ اسفند ۶, سهشنبه
خود آگاهی مصنوعی
به دليل نوع کار پژوهشی ام در نجوم همواره مجبورم با کامپيوتر، برنامه نويسی و استفاده از الگوريتم های بهينه درگير باشم. برای من مشابهت کارکرد دنيای بی جان کامپيوتر با شبکه های عصبی بيولوژيک هيجان انگيز ترين بخش علم کامپيوتر است . حقيقتش دوست داشتم به اندازه ی کافی وقت داشتم که می توانستم به اين مقوله از علم هم وارد شوم. ولی حيف که در اين دنيای حرفه ای گری تنها می بايست همه فکر ها را در يک کاسه ريخت، بگذريم.
ببينيم بين اين دنيای بی جان و آن جان دار چه شباهتی است. در دنيای سخت افزار عمل گرها ی پايه از ترکيب دروازه هايی تعريف شده اند که مثلا می تواند عمل جمع دو عدد در آن انجام شود. ترکيب اين ريز عمل گر ها در داخل يک چيپ می تواند از تصويرگری گرفته تا خواندن و اجراء يک برنامه را در کامپيوتر عملی کند. با توجه به عمل يک رشته ی عصبی در دريافت يک سری داده های ورودی و خروج نتيجه ی فرايند تحت يک الگوريتم مشخص، به نظر می رسد بين اين دو سيستم بی جان و بيولوژيک از اين نقطه نظر اختلافی وجود نداشته باشد. دوست داشتم می شد اين هم ارزی را مثلا با انجام دادن عمل جمع توسط يک رشته شبکه بيولوژيک نشان داد. واضح است که در اين آزمايش سيگنال های باينری می بايست به صورت سيگنال های قابل فهم به يک سلول عصبی خورانده شود.
اما چرا شبکه بيولوژيک عصبی وقتی از يک حد بزرگ تر شده و پيچيده تر می شود می تواند احساس خود آگاهی داشته باشد ؟ من خود آگاهی را به اين صورت تعريف می کنم که سيستم منطقی بتواند در مقابل داده های پيچيده و بحرانی از حالت تعادل خارج شده و دوباره بتواند به حالت پايه ی خود بر گردد. داده های بحرانی را داده هايی تعريف می کنم که همبسته باشد با بقای سيستم. در مورد عمل گر های کامپيوتر با افزايش اجزا و پيچيده تر کردن آنها شايد بتوان همان جواب های ترکيبی را از آن انتظار داشت، ليکن يک چيپ کامپيوتری چيزی از بقای بهينه و نابودی نمی داند. فکر می کنيد اگر عمل گر نابودی در داخل يک سخت افزار تعريف کنيم چه اتفاقی می افتد؟ می توان سخت افزار را طوری طراحی کرد که در آن بقا به صورت محدود کردن دسته از فضای جواب ها باشد. اين جواب ها در بالاترين درجه ی اهميت قرار داده شوند و الگوريتم های شرطی طوری کار کنند که همواره جواب ها در حفظ بقای سيستم عمل کند. در اين صورت با نزديک شدن به جواب های ممنوعه الگوريتم خود را طوری عوض کند که از جواب ممنوعه دوری کند. در ضمن سيستم تعريف شده برگشت پذير هم باشد. فکر کنم بشود اين سيستم را حدالمکان شبيه سازی کرد. در اين صورت خروجی های اين برنامه مسئله بقا را همواره مد نظر خواهند داشت و اين يعنی خود آگاهی !
اگر اين استدلال درست باشد در آن صورت می توان عمل گر های خودآگاه ( زنده) در داخل يک شبکه ی سخت افزار داشته باشيم. اگر شد، فقط مواظب باشيد اين موجودات زبان بسته را با Delete کردن نکشيد !
