۱۳۸۷ خرداد ۸, چهارشنبه

نعمت سفر

مصطفی عمر، استاد دانشگاه اربیل (کردستان عراق)، مهمان مرکز ما بود. بعد از سمینار بهش پیشنهاد دادم تا روز بعد به مرکز شهر ببرمش و موزه ایران باستان و اگر هم فرصت شد کاخ گلستان (که مثل همیشه در وقتی دیگر باز است) را نشانش دهم تا در این میان حس کنجکاویم هم کمی ارضاء شود. بعد هم ناهار را با قاسم بخورد و بعد از ظهر را با او باشد (یعنی اینکه قاسم نمی‌خواهی چیزی بنویسی :) )
در راه از خیلی چیزها گفتیم. می‌گفت که تنها دو هفته بود که کنسولگری ایران در اربیل باز شده بود که ویزا گرفته و برنامه سفر به ایران را چیده. از سادگی و راحتی این سفر خوشحال بود. در شهرش ویزا را گرفته. اتوبوس سوار شده و به ایران آمده.
برایم عجیب بود که چه چیز این سفر ساده و راحت است. کمی بیشتر که گفت فهمیدم چقدر خوب شده که به این راحتی توانسته سفر کند!
می‌گفت که سفر خارجی برایش عملاً غیر ممکن است. برای ویزا و پرواز باید به بغداد رفت. پرسیدم که مشکل چیست و پاسخ داد که بغداد بی‌اندازه خطرناک است و او حاضر نیست تا به آنجا قدم بگذارد. و می‌گفت اگر خطر را هم به جان بخری، شانس گرفتن ویزایت صفر است. بنابراین اگر هم خواستی به سفر بروی، بهتر است به ترکیه یا سوریه بروی و در آن کشورها اقدام به اخذ ویزا بکنی. این خودش هزینهٔ سفرت را دو برابر می‌کند.
این را که فهمیدم، شکر خدا را گفتم که می‌توانم هنوز به این سادگی به سفر بروم و من هم از اینکه دو هفته‌ای بود که کنسولگری ایران در اربیل افتتاح شده بود و او توانسته بود به این راحتی به ایران بیاید خوشحال شدم. منتظر هستم تا دوباره او و دانشجویانش و همکارانش و دانشجویان همکارانش را در ایران ببینم.


پی نوشت یک: می‌دونید که قیمت پژوی چهارصد و پنج مونتاژ ایران در عراق حدود چهارهزار دلاره؟

۳ نظر:

ناشناس گفت...

سروکارت به ویزای آمریکا نیفتاده برادر وگرنه برای ما سفر به آمریکا همان است که مصطفی می گفت....

ناشناس گفت...

مصطفي عمر را من هم توي اصفهان بردمش گردش. ظهر جمعه اومده بود دانشكده(فيزيك دانشگاه صنعتي اصفهان)و اون موقع كسي توي دانشكده نبود بردمش به ميهمانسرا. عصر كه مي خواستم برگردم خونه به خودم گفتم ببرمش شهرمون را ببينه... نقش جهان چهارباغ سي و سه پل و پل خواجو را نشونش دادم در مورد ايران و عراق و كردها و وضعيت دانشگاهها و تورم توي ايران و... خيلي چيزاي ديگه با هم حرف زديم آدم جالب و دوست داشتني بود و بسيار بامرام(شرقي) و نظرات سنجيده اي داشت و در مورد ويزا گرفتن و مشكلاتش هم با من حرف زد. با توجه به اخلاق و روحيه غير اجتماعي كه من دارم اصلا نمي دونم چرا به ذهنم رسيد كه چند ساعتي توي شهر باهاش بگردم.

ناشناس گفت...

به فارسی حرف می‌زدید یا انگلیسی؟ یا کردی؟