‏نمایش پست‌ها با برچسب رضا. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب رضا. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۷ مرداد ۶, یکشنبه

هموردا خوانان عزيز!


امروز، پنج‌شنبه، پس از چند هفته درگيربودن در گرفتاري‌هاي شخصي و اداري، فرصت كردم به هموردا نگاه كنم. علت آن را هم صريح بگويم. ديشب در همشهري مطلبي به نام من چاپ شده بود كه از من نبود و حدس زدم بايد از هموردا باشد و از سهراب. همين‌طور بود. اشتباهي در همشهري رخ داده بود. بروم سر اصل موضوع. اول از همه عذرخواهي، از همه هموردا نويسان و هموردا خوانان كه با اين تأخير به اين موضوع "داغ" مي‌پردازم. نظرها را خواندم، از جمله چسبانة " سؤال از دكتر منصوري" و نظرهاي آن؛ نوع مطلب‌ها و چگونگي ارائه برايم، بدون اغراق، آموزنده بود. اما نكته‌هايي كه مايلم بيان كنم:
1. تشكر فراوان از منجوق كه نوشته‌اش باعث شد كمي از "مسخ‌شدگي" ناشي از مشغلة فراوان و گرفتاري‌هاي بسيار در زندگي كاري و شخصي بيرون بيايم. نقد صريح وي از كاربرد بعضي كلمات، يا چگونگي تأثير كلمه‌ها و جمله‌ها در "زمينه‌هاي اجتماعي" كاملا درست است. پس اگر عده‌اي، از جمله خود او، آن برداشت كذائي را داشته‌اند، پس اشتباه از نويسنده است. نويسنده در خلأ نمي‌نويسد! اگر چه عده‌اي هم بودند كه اصل مطلب را، نه فرعيات آن را، به‌درست گرفته بودند.
2. نوشته من، همان‌طور كه ديده‌ايد، ابتدا در هموردا گذاشته‌شد. روزنامه‌نگار همشهري آن را ديده‌بود و از دفتر پژوهشكده پرسيده بود كه آيا مي‌تواند آن را چاپ كند، كه من اطلاع دادم مشكلي ندارم. لابد اگر فرصت داشتم آن نوشته را براي جمع همشهري‌خوانان طور ديگري مي‌نوشتم.
3. نقد من از "جايزه چهره‌هاي ماندگار" به هيچ وجه شخصي نيست. من نمي‌شناسم كسي را كه اين جايزه را برده باشد و به اين دليل دوستي‌ام را با او به هم زده باشم؛ به هيچ وجه! دوستان خوبي دارم كه اين جايزه را پذيرفته‌اند و اين پذيرش هيچ خللي در دوستي من با آنها وارد نكرده است.
4. تا اين نظرها را نخوانده بودم نمي‌دانستم چه كساني در فيزيك چهره ماندگار شده‌اند. خيلي صريح بگويم تنها اسامي برندگان كه در ذهن داشتم، و هنوز برايم همان نام‌ها تداعي مي‌شود، دكتر فيروزآبادي، دوست بسيار خوب حرفه‌اي و خانوادگي من، و آقاي دكتر رفيعي‌تبار است، كه براي او احترام قائلم. هنگامي هم كه آن متن را مي‌نوشتم حتي اين اسم‌ها در "ذهنم" نبود. تنها پديده اجتماعي براي من مهم بود. ديگر اينكه واقعاً نمي‌دانم اصلاً هيچگاه از من خواسته شده است كه اين جايزه را بپذيرم؟
5. من در چندين نوشته، به قول "ژارگون كافه نادري روها"، "تأملات تئوريك" در زمينه پديده علم در جامعه و نقش"اجتماع علمي(scientific community)" داشته‌ام. نكته براي هموردا خوانان بسيار ساده است؛ توجه كنيد: اعتبار علمي يك شخص دانشگر از اجتماع علمي مي‌آيد. ما در ايران هنوز اجتماع علمي جاافتاده نداريم (مطالعات جامعه‌شناختي هم اين را نشان داده است). من يكي از وظايف همه دانشگران ايران را اين مي‌دانم به هر نحوي كمك كنند به تحقق اجتماع علمي در ايران، كه نقش اساسي در توسعه علمي كشور ما دارد و همراه با آن فرهنگ علمي رايج مي‌شود. جايزه چهره‌هاي ماندگار جايزه‌اي است كه بخش سياسي كشور به دانشگران مي‌دهد نه "اجتماع علمي"، پس اعتبار سياسي دارد نه اعتبار علمي. اين به آن معني نيست كه اين جايزه اخ و تف است، به هيچ وجه! جمله من همان است كه گفتم، نه كم و نه بيش: اعتبار سياسي دارد، اعتبار علمي ندارد. تازه اين گزاره‌ها هم مطلق و سياه و سفيد نيستند، كمي هم اعتبار علمي دارد، همان‌طور كه جايزه‌هاي علمي هم گاهي كمي سياسي‌اند! اعتبار سياسي هم نوعي اعتبار است و از نظر من مطلوب. آنچه مذموم است خلط اعتبار سياسي است با اعتبار علمي. من چون فكر مي‌كنم بسياري از مظاهر نداشتن فرهنگ علمي كه همه از آن مي‌ناليم، و هموردا پر است از اين گونه شكوه‌ها، به دليل تحقق نيافتن اجتماع علمي در ايران است؛ پس هر چه بتوانم كوشش مي‌كنم در جهت تحقق اجتماع علمي در ايران. يكي از موارد همين جايزه است. هنگامي كه در وزارتخانه بودم كوشيدم صدا و سيما را قانع كنم كه براي اين جايزه يك هيئت علمي تعيين كنند، موفق نشدم و آنها نپذيرفتند. قضيه به همين سادگي است!
6. انسان موجودي است كه خطا مي‌كند، اگر كاري بكند. انساني كه فعاليتي نمي‌كند خطا هم نمي‌كند. انساني هم كه فعاليتي نمي‌كند، از خطاها، اهميت آنها، و نقش بسيار سازندة خطاها در تحول و تكامل انسان خبر ندارد. حرف انسان بي‌خبر هم وزن چنداني ندارد. اين يك امر بديهي است و من نفهميدم چرا منجوق دائم اين امر بديهي را تكرار مي‌كند. پس هي گفتن اينكه بزرگان و ريش‌سفيدان فيزيك خطا كرده‌اند و كارشان انتقاد دارد، حرفي است حشو كه با دانشگري سنخيتي ندارد. واضح است كه هر كس اشتباه‌هايي مي‌كند! گفتن اين كه بزرگان مورد احترام‌اند، زحمت كشيده‌اند، دستشان درد نكند، اما خطا هم كرده‌اند، به زبان لري يعني اين كه نمي‌فهميده‌اند و نمي‌فهمند ولي چه كنيم مثل اين كه بايد به پدران احترام گذاشت! اين عين بي‌احترامي حرفه‌اي است. و مثل اين است كه ريش‌سفيدان بگويند اين بچه‌ها كه هنوز عاقل نشده‌اند و نمي‌فهمند، اما بايد مواظب بچه‌ها بود، گناه دارند! هر دو نوع برداشت عين غير حرفه‌اي بودن است.
7. اين به ما كمكي نمي‌كند كه روي خطاهاي گذشته و گذشتگان " كانونش" كنيم! گذشته يكتا و يگانه و تكرارناپذير است. آن را بپذيريم. اما آنچه يگانه نيست آينده است. بكوشيم آينده‌اي ترسيم كنيم قابل تحقق كه به نظرمان مطلوب است و در راه آن تلاش كنيم.
8. نقد ذكر اشتباه ديگران نيست! اشتباه هم معني‌هاي متفاوتي دارد. در نقد زمينه اجتماعي عمل به هنگام تصميم يا وقوع در نظر گرفته مي‌شود. ناقد هم بايد كسي باشد هم‌سنگ موضوع نقد. فرزندان از پدر و مادر خود شكوه مي‌كنند، اما هيچ‌كدام يكديگر را نقد نمي‌كنند. فرزند هنگامي كه پدر يا مادر شد مي‌تواند نقد پدران و مادران كند. نسلي كه تجربه علمي درازمدت يا مديريت علمي درازمدت ندارد هنوز در مقامي قرارنگرفته است كه به نقد ريش‌سفيدان بپردازد؛ البته مي‌تواند ناراضي باشد، كه اين علامت رشد است و مطلوب. ريش‌سفيدان هم نبايد شكوة نسل جوان را طغيان تلقي كنند يا سركوب كنند، بلكه بايد از آن استقبال كنند و علامت رشد اجتماع خود بدانند.
9. اعتبار علمي با چند مقاله يا جايزه به دست نمي‌آيد. اعتبار علمي در اجتماع علمي داخلي و خارجي به دست مي‌آيد. اگر كسي از برگزاري كارگاهي كنار گذاشته مي‌شود چرا بايد خيال كند كه همة اشكال از طرف مقابل است. اگر سهراب در يك سال سمينار هفتگي در زمينه همگرايي گرانشي ضعيف شركت نمي‌كند، و اگر كارگاهي بسيار ساده با دو مدرس تشكيل مي‌شود، با هزينه بسيار كم، چرا نبايد فكر كند كه ديگران نخواسته‌اند مزاحمش بشوند. چرا همواره خيال بد مي‌كنيم. چرا خيال مي‌كنيم كاري را مي‌توانيم بهتر از ريش‌سفيدان انجام دهيم، اما آنها نمي‌گذارند. شايد هنوز زمان لازم است براي كسب اعتبار بيشتر. اعتبار را با زور يا بدگويي از ريش‌سفيدان نمي‌توان به دست آورد؛ با گفتن جملاتي نظير "سريال كارگاه‌ها ..."، "پول بي‌زبان ..."، "بازده صفر"! منجوق، شما كه از "سريال" كارگاه‌هاي همگرايي ضعيف اطلاع چنداني نداريد؛ شما كه نمي‌دانيد همين پژوهشكده حاضر شد براي سفر سهراب به انگليس و انجام رصد درست نصف هزينه‌هاي كارگاهي را تقبل كند كه بيست‌وشش نفر در آن آموزش ديدند. چرا مي‌گوئيد با همه حرف‌هاي سهراب موافقيد، شما كه از او هم كمتر مي‌دانيد! موضوع چيست! چرا اين قدر سرسري به نقد كارها مي‌پردازيد. تازه اجازه دهيد "ريش‌سفيدان" هم قدري حق داشته باشند بنا به سليقه خودشان كار بكنند و "اشتباه" بكنند.
10. آنچه من در سي سال فعاليت پس از بازگشتم به ايران قاطعانه مي‌توانم بگويم اين است كه ما در فيزيك دستاوردهاي چشمگيري داشته‌ايم كه ناشي از يك نكته بسيار اساسي است: عده‌اي، به‌تصادف يا آگاهانه، توانستند در عين اختلاف‌هاي اساسي كه با يكديگر داشتند، با هم كنار بيايند و براي هدف خاصي كه توسعه فيزيك است بكوشند. اين عده عمدتاً، اما نه صرفاً، جوان بودند، اشكال "ريش‌سفيدان" را هم مي‌ديدند، اما با اين اشكال‌ها حرفه‌اي مواجهه كردند. در همين مدت من شاهد عدم موفقيت در گروه‌هايي بوده‌ام كه اختلاف‌هاي خود را اساسي‌تر از هدف حرفة خود مي‌دانسته‌اند.
11. برگردم به دو نكته اساسي نوشته ام: اول تشكر قلبي مجدد از منجوق به خاطر توجه به نكته و اين‌كه باعث سيل نوشته‌ها شد. دوم اين‌كه توجه كنيد آنچه باعث رشد همه ما مي‌شود آرامش، بيان حسن نيت، همكاري، كوتاه آمدن در نظرها، پذيرش حق ديگران، و خلاصه يادگرفتن اين‌كه بايد ياد بگيريم با هم كار كنيم. اگر غير از اين باشد خود شما بازنده‌ايد. ريش‌سفيدان به كنارند!
12. من شخصا از پارسال كه شصت ساله شدم نوع زندگي، حتي زندگي علمي خود را عوض كرده‌ام. من كار خود را كرده‌ام! بقيه‌اش را مي‌گذارم به عهده نسل بعد و اميدوارم نسل‌هاي بعدي هم مثل من از فرهاد اردلان ياد بگيرند و به‌موقع از بعضي سمت‌ها كناره‌گيري كنند. من بيشترين اختلاف را در زندگي علمي با فرهاد اردلان داشته‌ام، و دارم، ولي هنوز او را به خاطر بعضي خصلت‌ها و نيز كمك‌هاي بسيار با ارزش به رشد تحقيقات در ايران و ايجاد فرهنگ علمي تحسين مي‌كنم.
13. اردلان توانست به هنگام رياست دانشكده فيزيك شريف در دانشكده را كه تا آن زمان بعد از ظهرها قفل مي‌شدو استادها همه مي‌بايست بيرون مي‌رفتند، باز نگه دارد. شايد نتوانيد تصور كنيد اين كار چقدر سخت و پيچيده بود. پس از آن خود من شب‌ها به مدت حدود دو سال مديريت او تا ده شب، و گاهي تا 2 صبح در دانشكده بودم. گرچه استاد بودم اما خودروي شخصي نداشتم و او ترتيبي داده بود كه راننده دانشگاه مرا به منزل برساند. شده بود كه گاهي نزديكي‌هاي صبح مرا حتي با آمبولانس دانشگاه به منزل برسانند. در عمر خودم در ايران هيچ مديري را نديدم، چه قبل از اردلان و چه بعد از او (به انضمام خودم) كه اين‌چنين مديريت قاطع و اثرگذاري در مديريت علم و كمك به استقرار فرهنگ علمي كرده باشد.
14. به نظر من مهم‌ترين دستاورد نسل ريش‌سفيدان اين است كه نسلي بهتر از خودشان، مانند شما، تربيت كرده‌اند، و اين با هدف و سختي بسيار همراه بوده است. اين اعتبار نسل ريش‌سفيدان فعلي است كه عبرت از تاريخ قبل از خودشان گرفتند، بدون اين‌كه زحمت پيشينيان را مطرح نكنند و قدر نشناسند. اعتقاد شخصي خود من اين است كه هنوز بايد اين راه را ادامه داد و هنوز فاصلة زياد داريم تا مرحله‌اي كه اين اولويت جايگزين چيز ديگري بشود.
15. كلام آخر اين‌كه سعي كنيد اعتبار از اجتماع علمي ملي و بين‌المللي كسب كنيد و متناسب با اين اعتبار به نقد مرتبط با فعاليت علمي يا مديريت علمي خود بپردازيد. اعتبار تنها در جايزه يا مقاله يا يك بار دعوت به تدريس در يك كارگاه نيست؛ پديده پيچيده و بسيار جانبه‌اي است. نقد هم، همان گونه كه گفتم، ميان همقطاران هست. اختلاف امري بسيار طبيعي است. نبود آن علامت مرده بودن يك جامعه است. انسان مدرن راه‌هايي براي حل اختلاف پيدا مي‌كند و آن را سازنده مي‌داند، همان‌طور كه نوع اختلاف ميان من و اردلان، كه ذكر شد، اين گونه بوده است. البته گاهي اختلاف‌هايي است، كه محرمانه ميان همقطاران مي‌ماند و مطرح مي‌شود، و حل مي‌شود يا نمي‌شود؛ گاهي هم ممكن است جان يك طرف در ميان باشد كه ديگر از عرف خارج مي‌شود!

۱۳۸۷ تیر ۲۹, شنبه

رونالدو را ول كن، غضنفر را بچسب: خودگل‌زنيهاي مكرر!

پتر لينده، استاد نجوم دانشگاه لوند ميهمان ما بود. دانشگاه لوند در شهر كوچك دانشگاهي لوند در جنوب سوئد قرار دارد. دانشكده نجوم اين دانشگاه چند سال است كه با ما در ساخت رصدخانه ملي همكاري مي‌كند و تا كنون از هيچ كمكي دريغ نكرده است. اين دانشگاه رسماً به عنوان مشاور ما در رصدخانه ملي عمل مي‌كند. پتر همراه با دخترش به دعوت ما اما به خرج خودشان به ايران آمدند. دو سخنراني هم براي او ترتيب داده شد در زمينه شبيه‌سازي رصد با EELT، تلسكوپ بسيار بزرگ اروپا، كه در دست طراحي است. پتر با دخترش براي بازديد از شهرهاي ديدني ايران به شيراز و تخت جمشيد رفته بودند. منجمان آماتور سعادت‌شهر در كنار آپادانا، كه حدود دو دهه است با فعاليت آنها آشنا هستم و هر وقت لازم بوده كمكي به آنها كرده‌ام، از وي دعوت كردند در شهرشان سخنراني كند. منجمان اين شهر بسيار فعال‌اند. همه شهر، شوراي شهر، و امام جمعة شهر درگير فعاليت‌هاي نجومي‌اند. و بديهي است هرگاه گذر منجمي از ايران، يا خارج از ايران به آن طرف مي‌افتد سعادت‌شهري‌ها او را به شهر خودشان مي‌برند، پذيرايي مي‌كنند، سؤال‌پيچ مي‌كنند: چه شوري زيباتر از اين و چه فعاليت و سرگرمي‌اي سالم‌تر از اين!
حضور او در سعادت‌شهر همزمان بود با پيامي كه منجمي ديگر، كارل آكرلوف از آمريكا، براي من فرستاده بود. او كه قبلا هم به ايران آمده بود، براي اطمينان بيشتر از بي‌اشكال بودن همكاري علمي با ايران در زمينه نجوم، از اداره خزانه‌داري آمريكا سؤال كرده‌بود كه آيا همكاري علمي با ايران مجاز است؟ به او پاسخ رسمي داده‌بودند كه هرگونه مبادله اطلاعات علمي با ايران جرم است. همين‌طور اين روزها فرانسه محدوديت‌هاي بيشتري براي مراوده علمي با ايران اعمال كرده‌است و دولت هلند رسما به دانشگاهها و مراكز تحقيقاتي كشورش ابلاغ كرده است كه مجاز نيستند در رشته‌هاي هسته‌اي دانشجوي ايراني بپذيرند. پس لابد در اين شرايط تحريم علمي بايد قدر كساني مانند پتر لينده را بشناسيم كه به خرج خودش، براي شناخت ايران و گردشگري به ايران آمده است و آزادانه اطلاعات علمي خود را در اختيار ما قرار مي‌دهد. اما ظاهرا كساني در ايران هستند كه استادند در گل‌زدن به خومان!
از سعادت شهر به من تلفن زدند كه استانداري گفته‌است " مجوز سخنراني پتر لينده كجا است؟" . از كي تا به حال دادن اطلاعات علمي به ما مجوز مي‌خواهد! اين مثل اين است كه بگوئيم بازيكن خارجي در تيم فوتبال ايران براي گل‌زني به حريف به نفع ايران بايد قبلا مجوز دريافت كند و در وسط بازي فرياد بزنيم " هي پتر، چه كسي به تو اجازه داده است به نفع ما گلي بزني". اين همه حماقت اداري در ايران بي‌نظير است! بيچاره سعادت‌شهري‌ها مجبور شدند پتر لينده را به منزل خودشان ببرند و در جمع كوچك خانوادگي با او گپ بزنند.
نظام اداري ما چرا اين قدر از اجتماع مي‌ترسد؟ چرا از منجم مي‌ترسد؟ چرا از دريافت اطلاعات علمي مي‌ترسد؟ مطمئن هستم اگر موضوع را با تك‌تك مسؤولان ، از شخص استاندار تا كارمندان ديگر استانداري مطرح كنيم همه از اين رخداد تعجب خواهندكرد و آن را ناروا مي‌دانند، اما چرا نظام اداري - تركيب اين مجموعه- چنين ناخردمندانه رفتار مي‌كند؟ پيدا كنيد غضنفر را !

۱۳۸۷ تیر ۱۸, سه‌شنبه

كار ايران درست‌شدني است!

كار ايران درست‌شدني است!



"به تو حاصلي ندراد غم روزگار گفتن
كه شبي نخفته باشي به درازناي سالي"
به نقل از بيژن فرهنگ دره‌شوري

اين شعر سعدي از دهان مردي بيرون آمده است كه كم از بزرگان تاريخ سرزمين ايران ندارد. خداوند عمر طولاني و پرتوان‌تر به او بدهد و از توان نامردان تاريخ بكاهد! باز هم از زبان فرهنگ دره‌شوري:
"در اين چند روز آخر كه از زندگيم باقي است تنها آرزوي من اين است كه به كوير بروم.
آتشي روشن كنم. به صداي تار و سه‌تار عليزاده گوش بدهم و بدون شرم در تاريكي شب
شيوني بزرگ سركنم. بگذار باد و ابر غم مرا از اين سرزمين به غربت ببرد. نمي‌خواهم اين
غم در سرزمين من ايران به خاك سپرده شود."*

فرياد غم دره‌شوري بر سر نامردان تاريخ ايران باد !
فرياد دره‌شوري مرا ياد آه و ناله چند دوست فيزيكدان و دوستاني ديگر انداخت؛ از ياراني كه از اوائل انقلاب با تلاش و در سكوت و بي‌توقع، همچون دره‌شوري، عمري به پاي علم و فرهنگ در ايران گذاشتند. چه ايده‌ها، چه تلاشها، و چه آرزوها! يأس از آه و ناله‌شان شاراشار فرو مي‌ريخت: بازنشست خواهندشد؛ ديگر بس است؛ فايده ندارد ؛ كسي به فكر نيست؛ نمي‌گذارند؛ دارد از دست مي‌رود؛ خلاصه گويي هم‌صدا شده‌اند با ناصرالدين شاه كه به خان(مخبرالسلطنه) مي‌گفت: درست نمي‌شه، درست نمي‌شه، درست نمي‌شه؛ و منظورش كار ايران بود!
چرا سرنوشت تلاشگران و بزرگان و دلسوزان ما اين‌چنين است. منظورم آنهايي است كه اصالت علم، كارشناسي، و منطق آن را صادقانه درك كرده‌اند و به آن عمل مي‌كنند. مي‌دانند كه رسالت علم گفتن حقيقت است به قدرتمندان حاكم، و نه تأييد و تملق قدرتمندان. ما كم نداشته‌ايم دانشگراني كه با تأييد قدرتمندان رسالت و كد اخلاق علمي را زير پا گذاشته‌اند و مي‌گذارند. كم نداريم دانشگراني كه از قدرتمندان مخالف علم و جاهل به علم و كارشناسي تقدير مي‌كنند. يكي قدرتمدار ايدئولوژيك مي‌شود و نقش ليسنكو در شوروي را يا فيزيكدانان نازي در آلمان نازي را بازي مي‌كند و مانند خواجه نظام‌الملك به دنبال قرمطيان مي‌گردد كه نابودشان كند، و ديگري مست اختيارات شاهانه رسالت گفتن حقيقت به قدرتمندان را فراموش مي‌كند و به دنبال افزايش مطاعات شاهانه است ! منظورم اين دانشگران نيستند: نه آنان كه جامعة قدرتمند چهرة ماندگارشان مي‌كند، تا زنده‌ياد قدرتمندان بشوند، و نيز از مال دنيا بي‌نصيب نباشند. منظورم آنانند كه به رسالت حقيقت‌گويي خود و به رسالت سازندگي زيربنايي كشور متعهد مانده‌اند.
سي سال تجربة يك نسل است. يك نسل سوخته؟ نه! پس چرا اين همه افسوس و آه؟ چرا اين روزها يأس چهره كارشناسان را دگرگون كرده است؟ فرياد دانشگران ما فرياد در خلأ است. فرياد دره‌شوري در كوير هم همين‌طور! اين گروه اندك سي‌سال انقلاب را تلاش كرده‌اند و كوشيده‌اند تا فيزيك ايران، تا فرهنگ ايران، اين‌چنين شكوفا بشود. بله! شكوفايي در عين نا‌اميدي. پس شايد انتظارات زياد دارند. شايد بايد به اين واقعيت تن در دهيم كه كار ايران درست بشو هست اما زمان مشخصة آن را بايد زيادتر بدانيم. رفع توسعه نيافتگي دفعتي نيست! سي‌سال كم است. دست كم دو سي سال، اگر نه سه سي سال نياز است.
نبايد بگذاريم يأس و افسردگي بر ما حاكم شود. توپ را به دست ديگراني بدهيم كه به هر دليل افسرده نيستند، به هر دليل يا تازه‌نفس‌اند، يا راه ديگري مي‌شناسند. اين افسردگي تاريخي به دنبال خود منش‌هاي عارفانه و صوفيگرانه به معناي انفعالي داشته است. نگذاريم اين‌چنين شود. دست‌كم "هوايي فراهم كنيم" كه دوستانمان در خلأ فرياد نكشند، تا صداي فريادشان را ديگران بشنوند؛ در همين ايران بشنوند؛ همين ايرانيان بشنوند!
هيچ شكي ندارم همواره ايرانياني به ميدان مي‌آيند، كه به زعم بعضي احمق‌اند و اگر نباشند جاسوس‌اند، اما نه اين‌اند و نه آن؛ عاشق سرزمين خوداند، و براي اين عشق عاشقانه زندگي مي‌كنند. بگذاريم فرياد دوستان تلاشگرمان را اين نسلها و اين ايرانيان عاشق بشنوند؛ بگذاريم تلاشگران مأيوس در همين خاك بنالند و بگريند؛ فرياد ناله‌شان و اشك گريه‌شان نسل‌هاي بعدي را به تحرك بيشتر وابدارد؛ و بگذاريم انيرانيان هر چه مي‌خواهند بگويند! كار ايران درست‌شدني است!
-----------------------------
* همشهري، يكشنبه 26 خرداد 1387، ص 19


۱۳۸۷ خرداد ۱۱, شنبه

سزامي و نمايندگي ايران: مصداقي از بي‌ادبي‌هاي رفتاري و بداخلاقي‌هاي علمي

هشت سال پيش آقاي دكتر معين، وزير علوم وقت، نظر من را در مورد نامه‌اي كه از مدير كل يونسكو آمده‌بود جويا شد. موضوع اهداي چشمه نور BESSY I بود كه در برلن مستقر بود. دولت آلمان تصميم به ساخت نسل بعدي شتابگر سينكروترون BESSY II گرفته‌بود و به فضاي محل استقرار BESSY I احتياج داشت. دو فيزيكدان آلماني و آمريكايي مرتبط با موضوع پيشنهاد كرده بودند اين دستگاه سينكروترون، به منظور توسعه همكاريهاي علمي در خاور ميانه با هدف كاهش تنش‌ها، به يكي از كشورهاي خاور ميانه اهداء شود. تشكيل مركز هسته‌اي اروپا، سرن، بعد از اتمام جنگ جهاني مدلي موفق براي اين‌گونه همكاري‌ها بود. من، در پاسخ به وزير نوشتم كه ايده بسيار جالبي است و خوب است كه ايران نظر مثبت بدهد. اين شروع همكاري من و ايران با پروژه‌اي شد كه بعدها نام سزامي به خود گرفت. اولين جلسه آشنايي من با موضوع در سرن، ژنو، برگزار شد، سال 1999 بود. من هم شركت كردم. حدود يك سال بعد اين پيشنهاد شكل صوري‌تري به خود گرفت. يونسكو رسما از كشورهاي خاور ميانه دعوت كرد نماينده معرفي بكنند. شورايي از نمايندگان كشورها تشكيل شد. هرويگ شاپر، فيزيكدان آلماني‌الاصل مقيم سوئيس، كه قبلا يك دوره رياست سرن را به عهده داشته، به رياست اين شورا منصوب شده‌بود. من هم، همراه با سفير ايران در يونسكو، از طرف وزير علوم رسما به عنوان نماينده ايران دراين پروژه معرفي شديم. اين موضوع بيش از دو سال قبل از رفتن من به وزارت علوم بود. پس از جلسه‌هاي آشنايي با موضوع، مسئله اصلي محل استقرار چشمه نور بود. نمايندگان اوليه اردن به شدت مخالف استقرار در اردن بودند. دولت اردن هم كمابيش همين نظر را داشت. شاپر ملاقات با سران كشورها را شروع كرده‌بود، و به وضوح از موضع‌گيري اردن دلخوش نبود. اين مصادف بود با شروع سلطنت ملك عبدالله در اردن. در مورد ايران وزارت علوم نظر قاطعي نداشت. نظر من اين بود كه ايران نامزد محل استقرار بشود. مي‌دانستم كشورهاي عضو نظر چندان مثبتي نداشتند. شايد يك يا دو كشور امكان داشت به ما راي بدهند. به همين دليل اصرار داشتم كه ما پيشنهاد بدهيم، كه اگر ردشد، همواره در آينده بتوانيم از اين رأي و از پيشنهاد خودمان استفاده بكنيم. اين براي ما امتياز بود. وزارت امور خارجه، به استناد اينكه اسرائيل هم، عضو اين مجموعه است، مخالف اين بود كه ما پيشنهاد به استقرار در ايران بدهيم، كه به نظر من سياست بسيار بدي بود. من در هر حال به عنوان نماينده ايران پيشنهاد را در شوراي بين‌المللي مطرح كردم، و حتي بيش از اين، گفتم در صورتي كه ايران به عنوان محل استقرار پذيرفته شود ساختمان و برق شتابگر سيكروترون را به عهده خواهيم گرفت. مي‌دانستم كه هزينه برق مصرفي سالانه حدود يك ميليون دلار مي‌شود. همين پيشنهاد ايران باعث شد كشورهاي متقاضي ديگر با بسته‌هاي پيشنهادي بيايند، از جمله اردن كه ساختمان محل استقرار را پذيرفت. اين بحث‌ها همزمان شد با تغييرات حكومتي در اردن و حضور دكتر توكان، فيزيكداني از خانواده سلطنتي اردن كه بعدا هم به وزارت رسيد، به عنوان نماينده اردن. در رأي‌گيري پوشالي(آزموني) ايران تنها دو رأي آورد. اردن بيشترين رأي را آورد. پس از اين رأي‌گيري من اعلام كردم كه ايران به نفع كشورهايي كه بيشترين رأي را آورده‌اند از جمله فلسطين و اردن پيشنهاد خود را پس مي‌گيرد. همين حركت باعث قدرداني نمايندگان كشورهاي ديگر از ايران شد، و نشان داد كه دستگاه ديپلماسي ما گاهي چه امتيازهايي از موقعيت دوگانه ايران در سطح بين‌المللي مي‌تواند به دست آورد.
دور جديد اين فعاليت، پس از تعيين محل استقرار، با تصويب اساسنامه و تعيين نام براي اين چشمه نور شروع شد: نام سزامي(SESAME) به گونه‌اي انتخاب‌شد كه در زبان انگليسي بتوان از ايهام لفظ(SESAME) در داستان علي بابا، به عنوان اسم رمزي كه درهاي بسته را مي‌گشايد استفاده كرد: سزامي قرار است فتح بابي باشد براي همكاري‌هاي علمي بين‌المللي به منظور كاهش تنش‌ها در خاور ميانه و بازكننده درهاي صلح!
از همان ابتداي فعاليت اين پروژه واضح بودكه نياز به نيروي انساني متخصص، چه به عنوان سازنده بخش‌هاي مختلف شتابگر، و چه به عنوان كاربر بسيار اساسي است. ايران برنامه مفصلي در اين جهت آغاز كرد. ما در ابتدا در يك فراخوان ملي 120 نفر را شناسايي كرديم؛ فارغ‌التحصيلان فيزيك، مهندسي مكانيك، و مهندسي برق. پس از سه روز مصاحبه 7 نفر انتخاب شدند كه همگي آنها به آزمايشگاه‌هاي مختلف اروپا اعزام شدند، بدون هيچ بار مالي براي ايران. هم‌اكنون اين افراد همگي از متخصصان مورد نياز شتابگرهاي دنيا شده‌اند، كه به علت تاخير در راه‌اندازي سزامي، همگي به جز يك نفر كه در اردن مشغول به كار شده است، در چشمه‌هاي نور اروپايي مشغول به كار هستند. هدف نهايي خودمان را در آموزش نه سزامي، كه شتابگر ملي گذاشته بوديم كه متاسفانه پس از چهار سال پي‌گيري هنوز به مرحله جدي تصويب وارد نشده است. از همان اوائل تشكيل سزامي مسؤوليت كميته آموزش سزامي با بنده بود. بيشترين نفع را هم تا كنون ايران از سزامي و كميته آموزش برده است، كه علت اصلي آن توجه به نيازها و آمادگي خوب فارغ‌التحصيلان و دانشجويان ما، و نيز فعال‌كردن شوراي ملي سزامي بايد دانست كه متأسفانه در دولت جديد عملا فعاليت آن به تعطيلي كشانده شد. اكنون حدود نه سال از شروع اين فعاليت مي‌گذرد. از اين طريق ايران با فناوري شتابگرها آشنا شده است، اجتماع محققان ايراني آشنا به چشمه‌هاي نور، و نيازمند به تابش سينكروترون به وجود آمده است. ارتباط با اجتماع بين‌المللي فيزيك شتابگرها ايجاد شده است. از همين نيز طريق همكاري با سرن تسهيل و محقق شد. پروژه شتابگر خطي ايران، به عنوان گام اول در تحقق و ساخت شتابگر ملي، به خوبي پيش رفت. و سرانجام ايران باب جديدي را در توسعه فيزيك تجربي گشود و ارتباط معني‌دار با صنعت را تجربه كرد.
يك سال پيش، با توجه به شرايط جديد، ابتدا شفاها و سپس كتبا از نمايندگي ايران در سزامي استعفا دادم خوشبختانه نماينده دوم ايران ، آقاي دكتر رحيقي، كه سه سال پيش منصوب شدند و در يك سال گذشته مسؤوليت كميته آموزش سزامي را به عهده گرفتند، هم‌چنان به عنوان نماينده ايران فعال بودند و پيوستگي ارتباطات را حفظ مي‌كردند. تا كنون هيچ مقامي در كشور پاسخي به استعفاي من نداده است، نه هاي و نه هوي! سكوت مطلق! انگار هيچ‌كس نمي‌داند چه بايد بكند. ادب رفتاري حكم مي‌كرد پاسخي به نتيجه 9 سال پي‌گيري يك امر ملي به من مي‌دادند. گوئي من نماينده كشور و ملت ايران نبوده‌ام، و مثلا نماينده قوم ظالمي بوده‌ام كه بركنار شده است! ادب علمي و اخلاق علمي حكم مي‌كرد از من بخواهند تجربيات را به گروه ديگر منتقل بكنم. اما گوئي نه از ادب علمي خبري هست و نه از تشخيص! تشخيص به نياز به تجربه.
اين رفتار در كشور ما عادي است. نسل‌هاي بعد از من خوب است بدانند به هنگام پذيرش يك مسؤوليت مدني، يك مسؤوليت علمي، انتظار نداشته باشند پس از اتمام اين مسؤوليت از آنها قدرداني بشود، تشكر بشود، يا حتي از تجربه اندوخته استفاده بشود. سعي كنند "در طول راه" از نفس كار ملي، كه بالاخره اثرگذار خواهدبود، لذت ببرند؛ در طول راه تا حد امكان تجربه كسب كنند و منتقل كنند؛ جامعه ما هنوز بيمارتر از آن است كه از آن انتظار رفتار سالم مدني و اجتماعي داشته باشيم. همين بيماري دليل كافي است كه از زير بار چنين مسؤوليت‌هاي "بي‌قدر و منزلتي" شانه خالي نكنيم. طول راه را ببينيم! آينده ايران را ببينيم! به "اثر پروانه" در سيستم‌هاي آشوبناك توجه كنيم! و از شنا در خلاف جهت لذت ببريم، كه من بردم!

۱۳۸۷ فروردین ۱۷, شنبه

اشك عمارت

تعطيلات عيد به بروجرد رفته بودم. تابلوي ورودي شهر هشدار مي‌داد كه اينجا شهر فرزانگان و دانشمندان است. انسان را اميدوار مي‌كرد. شهر با سال پيش و سالهاي پيش به ظاهر تفاوت چنداني نكرده بود. چند ساختمان تجاري جديد و شيك اضافه شده بود. تابلوي دانشگاه پيام نور كنار شهر در نقطه متقاطر با دانشگاه آزاد، كه سالها پيش راه افتاده بود، خودنمايي مي‌كرد. از تابلوي دانشگاه آيت‌الله بروجردي، دانشگاه دولتي شهر، هنوز خبري نبود. حدود ده‌هزار دانشجو بايد در اين شهر باشند، اما از كتابفروشي خبري نيست. از كتابخانه‌هاي دانشگاهي هم كه بهتر است حرفي نزنم. راهم به خيابان شهدا افتاد، از ميدان شهدا به سمت ميدان صفا(رازان)؛ قبلا خيابان زشتي نبود. مي‌توانست در آينده به خياباني زيبا، سنتي، تجاري، و با هويت تبديل بشود، و در عين حال محل گشت و گذار و تفريح و تفرج مردم. اما مسئولان شهرداري كمال بي‌فرهنگي و بي‌هويتي خود را در چگونگي عمران اين خيابان و تقاطع ميدان صفا به تماشا گذاشته‌اند. خيابان را حفر كردند. خواستند تقاطع ميدان صفا را ناهم‌سطح بكنند. پس خيابان شهدا، اين خيابان اصلي و سنتي شهر را از وسط حفر كرده‌اند، با دو باريكه راه در دو طرف آن تا خيابان به عمق برود و از زير ميدان صفا عبور كند. اين حفاري، كه في‌نفسه زشت است، با زشتي تمام هم اجرا شده است و لابد به همان زشتي به اتمام خواهد رسيد. خيابان تبديل خواهدشد به معبر زشتي براي ماشينها، نه راهي براي تفرج مي‌ماند، و نه راهي براي پارك ماشينها در باريكه خيابان مانده از حفاري. قدري به ميدان صفا مانده، در وسط خيابان حفرشده عمارتي زيبا، احتمالا از دوران پهلوي اول يا قبل از آن، در حال تخريب التماس مي‌كند: مرا حفظ كنيد! من تنها هويت مجسم باقي‌مانده از فرهنگ اين بوم‌ام! همه رفته‌اند از اين شهر فرهنگ گريز! اين شهر، شهر فرزانگان و دانشمندان نيست؛ اين شهر فرهنگ مدار نيست! اين شهر فرهنگ گريز و فرزانه گريز است! نه فقط بروجردي‌ها و ... را فراري داده است كه ساختمانهاي زيباي قديمي را هم تخريب مي‌كند و زشتي به جاي آن مي‌كارد.
اشك عمارت بي‌حاصل است. دوران، دوران بي‌فرهنگي و بي‌هويتي است! مسؤولان فرهنگي شهر تصوري از فرهنگ ندارند. صد رحمت به تركان غزنوي و سلجوقي كه اين پارسيان لر روي همه فرهنگ‌زدگان را سفيد كرده‌اند!
نه! رفتار آنها غريب نيست! ما در دوران سلطه توسعه پول قرار گرفته‌ايم. آنها فقط پول را مي‌بينند. شايد هم فقط آخرت را و كاري به اين دنيا و زيباييهاي آن ندارند! اما اگر به رژه جوانان بعداز ظهرها از چوخا تا ميدان صفا و خيابان بهار نگاه كنيد نتيجه ديگري مي‌گيريد: انگار تمام درآمد خود را صرف زيبايي مطابق مدي معين كرده‌اند و خود را موظف مي‌دانند روزانه و شبانه آن را به نمايش بگذارند. هر كه اهل فرهنگ است بهتر است اين شهر را ترك كند قبل از آنكه فراري‌اش بدهند.
شايد صد سال ديگر، نسل‌هاي بعدي، بيايند و بكوشند خرابكاري‌ها و زشت‌سازيهاي دوران ما را جبران كنند. اما تا كي نسل ما شاهد اين زشتي‌ها و زشت‌سازيها باشد؟

۱۳۸۶ بهمن ۴, پنجشنبه

ادا در آوردن... 2

نظرها و چسبانه هاي مرتبط با " ادا درآوردن...." را خواندم. نتوانستم زودتر واكنش نشان بدهم به دو دليل: يكي اينكه تايپ فارسي بلد نيستم؛ دو اينكه سرم خيلي شلوغ بود. و اما:
پس از انقلاب بازار بحث پيرامون علم، تعهد متخصصان، يا به تعبير من دانشگران، نياز جامعه، و ارتباط بخش علمي جامعه با بقية بخشها به شدت داغ شده است. بخشي از اين بازارگرمي ناشي از فرهنگ انقلاب بوده و بخش مهم ديگر آن ناشي از جنگ تحميلي و الزامات دفاعي كشور. در نتيجة اين بازارگرمي واژه هاي فراوان ساخته شده است: پژوهش- محوري، نياز- محوري، پژوهشگر- محوري، كاربردي، آموزش- محوري، استاد پژوهشي، و واژه هاي ديگري از اين دست كه در نوشتارهاي اداري و يا سياستگذاري علمي ما در دو دهة گذشته مكتوب شده است. بعضي از اين واژه ها، اما نه همة آنها، از منابع بين المللي گرفته شده، اما مصادرة معني شده است. يعني مفهومي كه اين واژه ها بر آن سوار شده است ربطي به مفهوم اوليه در متون بين المللي ندارد. مصادرة مفهومي در وضعيت تاريخي ما بسيار باب است و وابسته به شرايط تاريخي و وضعيت فرهنگي است كه دچار آن هستيم؛ بايد آن را بشناسيم، درك كنيم، اما سعي كنيم دچار آن نشويم. همين بلا بر سر واژه هاي علوم سياسي، مانند ملت، دولت، دموكراسي، ليبراليسم، سكولاريسم، و ديگر واژه هاي از اين دست آمده است. توجه نكردن به مفهوم واژه ها، و به تعريف واژه ها، مثل اين مي ماند كه ما در علوم طبيعي نوترينو را به جاي گلوئون به كار ببريم، نوترون را به جاي پروتون، نيرو را به جاي توان، ناوردا را به جاي هموردا، و در نتيجه مثلا" به جاي اصطلاح دقيق نيروگاه در مهندسي برق بگوئيم توانگاه!
خوب است به عنوان دانشگر، مثلا" در رشتة فيزيك، دقت كنيم كه اين فقط فيزيك نيست كه واژه هايش را دقيق تعريف مي كند، بلكه علوم سياسي هم همين طور است، سياستگذاري علم هم همين طور. اما در جمع علمي خوب است ياد بگيريم سياست گذاري علم، مثلا" سياست گذاري در يك رشته، در يك واحد پژوهشي، يا در يك كشور به منافع ما خيلي وابسته است، و به فعاليت علمي روزمره ما بسيار نزديك؛ چه بخواهيم و چه نخواهيم، به محض اينكه از وضع علمي كشور يا پژوهشگاه حرف مي زنيم و اينكه چگونه سمينار برگزار بكنيم، داريم از سياست گذاري علمي حرف مي زنيم. پس خوب است تا حد امكان اين كار را هم حرفه اي انجام دهيم. بنابراين بهتر است ياد بگيريم واژه ها را درست به كار ببريم و مطمئن باشيم همه در مورد يك چيز صحبت مي كنيم. در غير اين صورت بازار سوء تفاهم رونق مي گيرد.
من نمي دانم پژوهشگر_ محور يعني چه. پس مشكل بتوانم در مورد درستي يا موثر بودن اين جمله كه مثلا" "فلان واحد پژوهشي بر مبناي پژوهشگر – محوري اداره مي شود" صحبت بكنم. بنابر بعضي صحبتهاي مرتبط با سياستگذاري داخل پژوهشگاه مي دانم كه پژوهشگر- محوري نه به خاطر مخالفت با نياز- محوري باب شده است، بلكه در مقابل" بخش اداري- محوري" ! علت هم آن است كه به طور مرسوم در واحدهاي علمي پژوهشي ايران همواره بخش اداري بر بخش علمي و پژوهشي غلبه كرده است؛ همواره معاون اداري مالي نقش تعيين كننده و مسلط بر بخش علمي داشته است. تصميم هاي مديريتي نه بر مبناي منافع و نيازهاي پژوهشگران، كه برمبناي علائق بخش اداري گرفته مي شود. پژوهشگاه براي اولين بار سعي كرده است اين روال را بشكند و معكوس كند؛ بخش اداري بايد پشتيبان بخش پژوهشي باشد؛ همة مديران وظيفة خود مي دانند كاري كنند كه پژوهشگر راحت تر كار خود را انجام دهد.
با اين تعبير، كه هنوز آن را درست مي دانم و حاكم بر تفكر مديريتي در پژوهشگاه، تأكيد مي كنم كه نكند از منظور من از نياز جامعه سوء برداشت بشود. كساني كه ديدگاه من را مي شناسند، چه از خلال كتابها و نوشته هايم، و چه در صحبتها، مي دانند كه من نياز را بسيار گسترده تعريف مي كنم: ايراني، هر پژوهشگر اين پژوهشگاه، حق دارد آنچه را دوست دارد، البته در چارچوب قانون، يا انتظارات پژوهشگاه، انجام دهد، و هر جور ميل دارد خود را شكوفا كند؛ و جامعه، پژوهشگاه، موظف است امكان شكوفايي اش را فراهم كند؛ اين را نياز مي دانم. نه تنها نياز پژوهشگر، كه نياز جامعه! جامعه هنگامي رشد مي كند كه افرادش شكوفا شوند. اين شكوفايي است كه به توسعه منجر مي شود، و به رفاه و فلاح جامعه! سياستگذاري در يك كشور به معني مخالفت با اين نياز نيست، بلكه به معني جهت دهي به اين نيازها در كل جامعه است تا حداكثر رضايت در جامعه به دست آيد. توجه داشته باشيم كه انسانها تنها براي يك چيز ساخته نشده اند. مثلا" پژوهشگري مثل اسموت: برندة جايزة نوبل فيزيك سال 2005، به شدت در ترويج علم فعال است و پوسترهاي تبليغاتي براي نجوم تهيه مي كند. يا هايزنبرگ مدتها در دبيرستانها و براي مردم عادي در مورد فيزيك صحبت مي كرد. پس اعمال سياست را نبايد الزاما" به معني مخالفت با تواناييها و علائق اصلي پژوهشگران دانست، بلكه به معني فعال كردن تمام تواناييهاي افراد تا حدممكن. پس منظور من از شروع بحث جديد در پژوهشگاه چيز ديگري بود!
منتظر بقيه اش باشيد!

۱۳۸۶ دی ۳, دوشنبه

ادا درآوردن یا ادای وظیفه؟

گرچه این سئوال من معطوف است به همین پژوهشگاه و دانشگران آن، برای رفع سوء تفاهم های اجتماعی و روشن تر شدن موضوع عام تر صحبت می کنم و سوال را به همه واحدهای پژوهشی کشور معطوف می کنم.
تجربه من نشان می دهد که واحدهای پژوهشی ما کمابیش به این دلیل به وجود آمده اند، و ادامه حیات می دهند، که دنیای توسعه یافته هم نهادهای پژوهشی دارد، که لابد چیز خوبی است، پس ما هم خوب است داشته باشیم! چون دانشگاهها و واحدهای پژوهشی در دنیای پیشرفته ظاهرا" نقش مهمی دارند پس ما هم باید دانشگاه و پژوهشگاه داشته باشیم! با مقایسه با همان مراکز، ما هم اساسنامه های خودمان را می نویسیم و ساختارهای داخلی نهادهای پژوهشی خودمان را به وجود می آوریم: آن ها مقاله می نویسند، پس ما هم خوب است مقاله بنویسیم! آنها پژوهانه دارند، پس ما هم خوب است داشته باشیم! آنها همایش برگزار می کنند، پس ما هم برگزار کنیم! تأسیس این نهادهای پژوهشی ما بزحمت به خاطر نیاز اجتماعی ما بوده است؛ کمااینکه دانشگاههای ما هم کمتر به خاطر نیاز اجتماعی به وجود آمده اند؛ اگر هم نیازی بوده است، این نیاز یا سیاسی بوده است و یا برای رفع مشکلات مالی اعزام دانشجو، نه نیاز به محلی برای رشد تفکر و رشد علم!. پول نفت به کمک این انگیزه های عرضی آمده است: مدیران مراکز ما نه بر مبنای مدیریت نیاز اجتماعی، که بر مبنای مدیریت و تحکیم اصول اخلاقی ویژه یا تحکیم یک سیاست خاص منصوب می شوند؛ پول نفت به عنوان حقوق پژوهشگران توزیع می شود و مدیریت موظف است این پول را به موقع به دست پژوهشگر و دانشگر برساند و نیز مواظب باشد اصول اخلاقی یا سیاسی، که در جای دیگری تعریف شده است، و نهادهای دیگری متولی آن هستند، در این واحد حفظ بشود. پژوهشگران هم از حقوقشان و پژوهانه شان راضی باشند، کاری که دوست دارند بکنند، نه کاری که جامعه نیاز دارد، و نه حتی تحقیقات بنیادی مطابق میلشان. اگر هم حقوق و پژوهانه، خلاصه امکانات، کافی نباشد نق می زنند. این است که نق زدن در میان ما بسیار رایج است، و طبیعی می نماید. کمبود امکانات پژوهشی هم به اندازه کافی بهانه برای نق زدن به دست ما می دهد. این را می گویم ادا درآوردن: ما ادای دنیای پیشرفته را در می آوریم.
چه می شد اگر واحدهای پژوهشی و دانشی ما از نیاز جامعه برخواسته بود؟ ما موظف می شدیم ادای وظیفه بکنیم، پاسخگوی وظیفه ای باشیم که جامعه برای ما تعیین کرده است و پاسخ گوی نیاز جامعه باشیم. برای ما وظیفه ای تعیین می کردند که موظف به انجامش می بودیم. آنگاه مدیران به گونه ای انتخاب نمی شدند که تنها عاملان و حافظان اصول اخلاقی ویژه یا نوع ویژه ای از منش سیاسی باشند، بلکه مدیرانی با این هدف انتخاب می شدند که هر واحد پژوهشی به بهترین وجه به وظیفه اجتماعی خود عمل کند و پاسخگوی نیاز جامعه باشد، همان گونه که در دنیای پیشرفته چنین است. شاید بعضی از کسانی که از موافقان یا پیشنهاد دهندگان مفهوم علم اسلامی هستند منظورشان همان نوع مدیریت واحدهای پژوهشی با انگیزه های عرضی باشد: مدیریتی برای حفظ اصول اخلاقی ویژه در نهادهایی که حداکثر می کوشند دانش دیگران را کسب کنند. چنین نهادی مجاز نیست خلاقیت داشته باشد، مگر در چارچوب حفظ اصول اخلاقی و سیاسی تعریف شده. خلاصه هزینه کردن پول نفت برای مشغول کردن عده ای با حفظ اصولی اخلاقی و سیاسی ویژه! در هر صورت برایمان روشن باشد که واحدهای پژوهشی ما چگونه مدیریت می شوند؛ سپس انتظارات و وظایف خودمان را بیان کنیم. با تحلیل درست شرایط برای آینده برنامه ریزی کنیم.
با این توصیف، پژوهشگاه دانشهای بنیادی کجا قرار دارد و پژوهشگران آن چه می کنند؟ باید وظیفه اجتماعی احساس کنند؟ باید نق بزنند؟ بایدبرنامه داشته باشند؟ باید ادای خوب در بیاورند؟ چه بخواهیم و چه نخواهیم این واحد پژوهشی را عده ای در اوائل انقلاب با انگیزه های خاصی به وجود آورده اند و ار آن انگیزه ها حراست کرده اند، و به نظر می رسد نوعی استثناء در میان واحدهای پژوهشی کشور باشد! اما مستقل از این انگیزه های اولیه و شأن تأسیس این پژوهشگاه آیا کافی است پژوهشگاه بخواهد تنها آمار تعداد مقاله ها و ارجاعات آن را نمایش دهد؟ آیا باید برای خود وظیفه ای اجتماعی تعیین کند یا بهتر است صبر کند تا جامعه این وظیفه را مشخص کند؟ آیا پژوهشکده ها باید برنامه تحقیقاتی داشته باشند و آن را پیگیری کنند یا اینکه به دنبال افزایش آمار باشند؟ آیا پژوهشگران پژوهشگاه باید جای خود را در جغرافیای علم دنیا مشخص کنند، یا اینکه منتظر باشند آینه جام جهان نمای ISI این جا راتعیین کند؟ ما آیا آمده ایم سهم خودمان را از پول نفت ایمن کنیم یا اینکه معضلی بشری یا ایرانی را حل کنیم؟
به نظر من اکنون، در آستانه بیست سالگی پژوهشگاه، وقت آن رسیده است که پژوهشگاه و پژوهشگران آن به این سئوالها پاسخ بدهند.

۱۳۸۶ آذر ۱۷, شنبه

2+2 چهار نمي شود، فرودگاه بدون دستشويي نمي شود!

بار اول بود كه براي خروج از كشور به فرودگاه امام مي رفتم. قبلا" يك بار ديگر هم رفته بودم تا بارم را، كه اشتباها" به مقصد ديگري رفته بود، از آنجا تحويل بگيرم. اولين بار كه رفته بودم به نظرم فضاهاي مربوط به تحويل بار محقر آمد. فكر كردم چون هنوز رسما" راه اندازي نشده اين طور است. اما اين بار ديگر تمام پروازهاي خارجي از تهران و به تهران در اين فرودگاه پهلو مي گيرند. حدود سه صبح بود كه به فرودگاه رسيدم. جاده ها خلوت و همه چيز به ظاهر تميز و شيك. اولين خوان، بازرسي بار و ورود به بخش گيشة شركتهاي هواپيمائي كمي خلوت تر از همان بخش در فرودگاه مهرآباد، امابه همان بي نظمي! پس از آن گيشة شركتها. گرچه بيش از 2 ساعت و نيم قبل از پرواز به اين بخش رسيدم ولي چند صف تشكيل شده بود. بي نظمي صفها به همان صورت مهر آباد بود. نه نظمي وجود داشت و نه تمهيداتي براي ايجاد نظم. كارت پرواز به شكل بين المللي آن در آمده بود، شايد به همين دليل متصديان پشت گيشه، كه بسيار منظم و كاركشته به نظر مي رسيدند، فرصتي بيش از معمول براي صدور كارت پرواز احتياج داشتند؛ اما انصافا" بسيار مودب بودند. مسافران طبق معمول مشغول حدس و گمان كه بالاخره بار اضافي را بايد چكار كنند! اين خوان هم به خير گذشت، جز تأسف عميق از بي نظمي مردم و بي توجهي مسئولان براي تمهيد نظم، كه در هر فرودگاه مدرن مرسوم است.
عبور به قسمت ترانزيت، گذر از خوان بررسي گذرنامه، نظم داشت و تمهيد نظم هم قابل توجه بود. مردم هم به نظر مي رسيد مراعات مي كنند. به سختي مي شد برآورد كرد كه اگر تعداد پروازهاي بيشتر شود آيا تعداد گيشه ها مناسب است يا خير.
در قسمت ترانزيت دو قهوه خانه، بگوييد كافي شاپ، باز بود. يكي ايراني و ديگر ايتاليائي با كمي اختلاف قيمت. چون بخش ايتاليائي خلوت تر بود آنجا را انتخاب كردم، اما به هر حال هر دو قسمت پر از سيگاري و دود سيگار بود. نمي دانم چرا نظام بي دود مهرآباد به نظام دودي تبديل شده است! آخرين خوان، بازديد نهايي بدني و بار و سپس محل سوار شدن به هواپيما. در عبور از خوان بازديد همان بي نظمي مشاهده مي شد. معلوم بود كارمندان آموزش كافي نديده اند. بعد انتظار در بخش سوار شدن. ظاهرا" بخشها منظم تفكيك شده اند. اما قطعا" فضاي لازم و حريم كافي محاسبه نشده است. طبق معمول از حريم عبور خبري نيست. البته فعلا" براي ساعتي يك يا دو پرواز كافي است، اما مگر نه اينكه طبق گفته هاي مسئولان فرودگاه ظرفيت 4 ميليون مسافر فعلي مي تواند به 100 ميليون نفر افزايش يابد. واضح است كه اين تخمين غلط است و مسئولان 2+2 را لابد 40 مي گيرند و نه 4!
اما بشنويد از دست شويي ها! در بخش گيت 13 تا 26 سه قسمت توالت وجود دارد. يك قسمت در دست تعمير؛ يك قسمت مردانه خراب؛ تنها يك قسمت آماده! خواستم استفاده كنم. ديدم صف به بيرون زده است ايستادم. وارد فضاي توالت شدم. به زحمت جا براي سه نفر بود، سه دهنه توالت. فضا كوچك، محقر، تأسيسات جاده قمي ( قديم نه جديد)، امكانات كم! اين وضعيت دستشويي ها يكي نشان مي دهد كه باز هم براي برنامه ريزان ما 2+2 چهار نمي شود؛ دوم شايد نكتة بسيار عميق تري. شايد اصلا" ما ايرانيان به " دفع" توجهي نداريم. آن را مطبوع و مطلوب نمي دانيم. توجه داريد كه هنوز در صحبت هنگامي كه از ادرار و دفع انساني مي خواهيم صحبت كنيم شرممان مي آيد و ابتدا كلماتي براي عذر خواهي بر زبان مي آوريم. شايد به همين دليل دستشويي هاي ما، دست كم در بخش عمومي و دولتي، همواره محقر، كم تر از نياز، و كثيف است. اصلا" فضولات را انساني نمي دانيم، مي خواهيم به نوعي از شر آن خلاص شويم. آن را نبينيم. مثل اينكه فضولات و " فضل" ربطي زباني هم به هم دارند، و مي دانيد كه بخشي از جامعة ما علوم طبيعي، مثل فيزيك و نجوم، را علم نمي دانند، فضل مي شمارند! در هر حال، حالم از دستشويي به هم خورد! شكي ندارم كه به زودي مسئله دستشويي ها در فرودگاه امام به معضلي تبديل خواهد شد، و حدس مي زنم كه اين مشكل تنها به اين بخش مربوط نيست، در بخشهاي ديگر هم بايد ديده شود.

نتيجه:
ما در آموزش فيزيك حتما" اشتباه هاي عميقي مي كنيم كه نتواسته ايم به مهندسان و مديران جامعه ياد دهيم كه 2+2 مي شود چهار، نه بيشتر و نه كمتر! دو اينكه علوم انساني ما هم نتوانسته اند به مديران ياد بدهند " دفع" و فضولات انساني دست كم همان قدر اهميت دارد كه خوردن و خوابيدن و آموزش و معنويت: كسي از بي " معنويتي " نمي ميرد، اما از دفع بد چرا! البته شايد ما مرگ را مطلوب مي دانيم و شروع زندگي در دنياي جديدي ديگر! در هر حال شايد به همين دليل فساد جامعه را در جامعه درك و مديريت نمي كنيم، مي خواهيم آن را زير فرش پنهان كنيم و نبينيم.
پس دقت كنيم كه بخشي از اين نابساماني ها به علت برداشت غلط خود ما از علم و آموزش است؛ تقصير را فقط به گردن ديگران نيندازيم.

۱۳۸۶ آبان ۱۲, شنبه

بانگ نماز بي وقت:*

" .... هرجا كه مهمي در پيش است، كارناگردگان و كودكان .... را نامزد مي كنند، و خطاها مي افتد..."

سير الملوك، ص 209
بانگ نماز بي وقت:*
چگونه مي توان يك پژوهشگاه را نابود كرد؟

بسيار ساده ! اصلا" فكر نكنيد سرويسهاي اطلاعاتي خارجي لازم است مداخله كنند، تا از اين طريق كشور ما را تضعيف كنند و رشد علمي آن را كند كنند. كافي است، همانگونه كه بزرگان تاريخ ما گفته اند، كارهاي خرد به دست افراد بزرگ بسپاريم و كارهاي كلان به دست افراد خرد؛ كافي است مديريت يك پژوهشگاه بزرگ را به دست فردي نا بلد، مدير بد، بسپاريم. از فردا استخدام افراد جديد و اخراج افراد موجود، به دليل ناكارآمدي افراد موجود و جايگزيني آنها توسط افراد كارآمد شروع مي شود؛ تنبيه اداري افراد فضول، بگو بلدهاي ناقد، شروع مي شود؛ سلف سرويس هر روز تغيير مي كند، گاهي دو نوع غذا به دستور رئيس، عرضه مي شود: غذاي چرب خوش مزه متعارف و نيز غذاي پرهيزي مثلا" دوغ براي سالم- پسندان؛ قرارداد با شركتهاي نگهدارنده تجهيزات پژوهشي گران قيمت به بهانه اينكه تجملي است و هزينه هاي بيجا، مانند خريد قطعات يدكي، را لغو مي كنند، و بر سر اهداف مبارك و انگيزه هاي خير خواهانه رئيس با هم دعوا و كتك كاري مي كنند؛ عده اي هم درخفا به رايانه هاي شخصي افراد سر مي زنند، اطلاعات و تصاوير شخصي يا خصوصي آنها را مي ربايند، و به نام اهداف مقدس ملي به رئيس، به خاطر ظاهر غير عرفي يا شرعي وابستگان آن شخص، شكايت مي كند.
كار تمام است. پژوهشگاه از كار افتاده است. كارمندان و پژوهشگران دست از كار مي كشند، گرچه وانمود مي كنند كار مي كنند، يا خراب كاري مي كنند. افسردگي، عصبانيت، شگفتي، گيجي، و فحاشي مي ماند و يك نهاد پژوهشي كه قبلا" دست كم لك و لكي مي كرد. اين گونه مي توان براحتي يك پژوهشگاه را از كار انداخت. كسي هم نمي تواند اعتراض بكند اعتراض يعني اغتشاش و حركت خلاف اهداف و منافع ملي، يا خيانت به كشور، كه نتيجه آن هم روشن است.
ياد اين نكته افتادم از كتب قدماي خودمان ( نصيحه الملوك، امام محمد غزالي، موسسه نشر هما، تهران، 1386، ص 24 و 25)
" و عمر رضي الله عنه هر شب به جاي عسس مي گرديدي تا هر جا خللي بديدي تدارك كردي و گفت اگر گوسپندي گرگين بركنار فرات بگذراند و روغن در وي نمالند ترسم كه روز قيامت مرا از آن بپرسند. .....عبدالله عمر با جماعت اهل بيت او مي گويد كه ما دعا كرده بوديم تا خداي تعالي عمر را در خواب بما نمايد، پس از دوازده سال وي را بخواب ديدم همي آمدي چون كسي كه غسل كرده باشد و ازاري بخويشتن گرفته. گفتم كه يا امير المومنين چون يافتي خداي را تعالي و با تو چه احسان كرد؟ گفت يا عبدالله چندست تا از نزديك شما بيامدم؛ گفتم دوازده سال. گفت تاكنون در حساب بودم و بيم آن بود كه كار من تباه شود اگر نه آن بودي كه حق تعالي رحمت كردي. حال عمر چنين بود با آنكه در همه دنيا از اسباب ولايت ذره يي بيش نداشت."
حال عمر، و تعلل در رسيدگي به گوسفندان، كه چنين باشد حال شيعه علي چه خواهد بود كه چنين با خلق خدا و پژوهشگران رفتار مي كنند.
توجه: تمام مصاديق بالا عين واقعيت است، تحريف و تخيل نيست. نه تنها كه يك پژوهشگاه چنين است، بلكه دست كم دو واحد پژوهشي مي شناسم كه اين چنين در حال نابود شدن اند.

* سيرالملوك، نظام الملك، انتشارات زوار، 1385 ، ص95

۱۳۸۶ شهریور ۲۸, چهارشنبه

تقابل يا توازي دو علم: مورد پژوهشي رويت هلال رمضان

سالها است رويت هلال ماه رمضان و شوال و مسائل پيراموني آن به نقل مجلس محفلهاي دانشگاهي يا دانشگاه ديده ها تبديل شده است: مگر با پيشرفت علم هنوز نمي توان روز اول و آخر ماه قمري را پيش گويي كرد؟ پاسخ آن گونه كه به نظر مي رسد ساده نيست! رويت هلال ماه را در سنت اسلامي، و ظاهرا" نه فقط سنت فقه شيعه، نمي توان صرفا" يك پديده علمي، به معناي علم نجوم تعبير كرد. اول اينكه طبق اكثر فتاوي حاكم شرع بايد رويت را اعلام كند. بنابراين اعلام آن توسط منجمان ملاك رويت نيست. دو ديگر اينكه اعلام حاكم شرع برمبناي رويت توسط افراد اهل وثوق است، تا "علم" به رويت براي فقيه " حاصل " شود.
در اوائل دهه هفتاد كه رئيس انجمن فيزيك ايران بودم، و هنوز كميته نجوم تحت پوشش آن انجمن فعاليت مي كرد. همواره در رسانه ها نظر انجمن را در مورد رويت هلال جويا مي شدند. تا اينكه از طريق تلويزيون متوجه شدم به عنوان دانشگر و منجم حق اظهار نظر در اين مورد را ندارم. بعد هم جايي گفته شد نجوم كه علم نيست ( رك .... ). البته هيچ مباحثه اي ميان منجمان و فقها هم درنگرفت. از بعضي افراد مورد وثوق دانشگاه و حوزه شنيدم كه فقها به " نفس رويت " توسط افراد، نه با تجهيزات نجومي، اهميت مي دهند. پس از مجادلات اوائل دهه هفتاد سرانجام كميته رويت هلال مورد تأييد مقام رهبري تشكيل شد كه همگي آن را به فال نيك گرفتيم. اين كميته سالها است كه فعال است و رشد كيفي قابل ملاحظه اي كرده است. ( براي جزئيات امر مي توانيد به شماره هاي مختلف مجله نجوم مراجعه كنيد). خوشبختانه فعاليت اين كار گروه، در صورت استمرار، باعث تقريب تلقي حوزه و دانشگاه از امر رويت هلال خواهد شد.
تحليل اين دو موضع براي درك مفهوم علم نوين و علم سنتي بسيار آموزنده است. حوزه به عنوان متولي علم سنتي، و نيز علوم ديني، تفسير ويژه اي از رويت هلال دارد، كه هم به تفسير فقهي موضوع مرتبط است، و هم به تلقي حوزه از علم. علم به رويت هنگامي حاصل مي شود كه اهل وثوق آن را گزارش كنند؛ اهل وثوق معمولا" عوام هستند، در هر صورت شرط متخصص بودن براي رويت ضروري نيست. از طرف ديگر منجمان، اهل علم جديد، مبنا را بر محاسبه و نيز رويت توسط اهل فن و متخصص مي گذارند، و نظر عوام پذيرفته نيست. فقها اهل وثوق را صادق مي دانند، و صداقت شرط گزارش رويت است؛ اما اهل علم مدرن، دانشگران، تخصص و روش علمي را شرط مي دانند و صداقت در اين فرآيند وارد نمي شود، مگر به معني اعمال درست روش علمي. پس دو" علم" با دو " ضابطه" كاملا" متفاوت در اين مباحثه عمل مي كند: صداقت اخلاقي در مقابل صحت روش علمي. تقابل صداقت و صحت يكي از وجوه مميزه علم سنتي و علم نوين است. توجه داشته باشيم اگر مي خواهيم در كشورمان درخشاني در علم، به معني نوين را ترويج كنيم نه تنها بايد اين تقابل را درك كنيم، بلكه راههاي گفتگو ميان اين دو فرهنگ را باز و هموار كنيم.

۱۳۸۶ شهریور ۶, سه‌شنبه

پديده ي گزاره ي " تو بدي! خودت بدي! "

.... حكيم ابوريحان اعتراض نمود بر اجوبه
ابوعلي سينا و تهجين او و كلام او ..... .
تصور كنيد يكي، چه ارشد چه تازه وارد چه مراد چه مريد، چه اوستا و چه نوچه به شخص ديگر بي طعنه يا با طعنه ، به هزل يا به جد، به هجو يا به تعريف، به تهجين يا به تحسين، خلاصه به او صفتي را نسبت بدهد كه او يا ديگران " بد " تلقي بكنند. اگر مخاطب جواب بدهد " خودت بدي "، يكي از چند حالت زير بر او حاكم است، مستقل از اينكه نسبت به خطاب كننده در چه موقعيتي قرار گرفته باشد:

1. وجه خطاب را درك نكرده است. ظاهر كلام را گرفته است و از عصبانيت پاسخ داده است.
2. وجه خطاب را كاملا" به درستي درك كرده است و به درستي هم پاسخ داده است كه خطاب كننده " بد " است، يعني در اشتباه است.
3. به مضمون و نيت خطاب كننده كاملا" آگاه است و از روي كمال صداقت و با صراحت خواسته است اشتباه خطاب كننده را گوشزد كند.
4. به مضمون و نيت خطاب كننده كاملا" آگاه است اما مي خواهد او را عصباني كند و به چالش بكشد.
5. به مضمون و نيت خطاب كننده آگاه است و با خونسردي كامل مي خواهد به ديگران نشان دهد كه در خردورزي بر خطاب كننده غالب است، شايد هم دوران او به سر رسيده است، و زمان طغيان برعليه ساختار موجود فرا رسيده است.
شايد بتوانيد چند توجيه ديگر بر اين تحليل بيفزاييد. آنچه مسلم است، در اين بده بستان كلمه " بد "، پاسخ دهنده در هر صورت مات است و از خود پختگي نشان نداده است. علت اين ناپختگي را بايد در ساده انگاشتن نوشتار و واژگان و تأثير تركيب آنها بر خوانندگان دانست.
ماكمابيش با پيچيدگي علم فيزيك، آشنا شده ايم، اما فراموش مي كنيم بحثهاي جامعه شناسانه علم هم، حتي گپهاي روزمره در محيط پژوهشي هم كه معمولا" از اين جنس است، از نوعي قواعد علمي تبعيت مي كند كه نشناختن يا دست كم گرفتن آن تبعات هولناكي ممكن است داشته باشد. بي جهت نيست علم روانشناسي پيشرفت كرده است و مشاوران در آمدهاي كلاني دارند. اگر به عنوان فيزيكداني جدي و پويا به اين جنبه هاي زندگي، و گفتگوهاي محيط پژوهشي توجه نكنيم نبايد ادعايي بيش از فيزيكدان بودن بكنيم، مثلا" نبايد ادعاي مديريت پژوهش، در هر سطحي، داشته باشيم؛ نبايد رسالتي در نوشته هاي خود ببينيم؛ نبايد نقش دانا در امور پژوهشي را بازي كنيم. بپذيريم كه در اموري غير از پژوهش فيزيك ساده هستيم، ساده در دنيايي بسيار پيچيده!
ما در فيزيك فرامي گيريم كه فروكاست گرا باشيم؛ اما دنيا، حتي دنياي كوچك پژوهشگاه، و درك آن ظاهرا" از قواعد ديگري پيروي مي كند. نه تنها جامعه شناسان، كه زيست شناسان هم، اين روش فروكاست گرايي علم فيزيك را نمي پذيرند، حالا هرچه هم واينبرگ فرياد بزند اشتباه مي كنند!
من، في نفسه، ياد گرفته ام و پذيرفته ام كه در همه امور زندگي ام، به جز پژوهش در علم فيزيك، كل نگر باشم و به تعبيري پادفروكاست گرا. به نظرم مي رسد از اين طريق پيچيده گيهاي مديريتي و اجرايي را بهتر درك مي كنم. تجربه خودم نشان داده است كه از اين طريق مسئله ها را بهتر توانسته ام حل كنم. در هر صورت هر كس دلش به حال آينده فيزيك، حتي در يك محيط كوچك مانند پژوهشگاه دانشهاي بنيادي يا يك دانشگاه مي سوزد، بهتر است كمي تأمل كند و به قياس پژوهش فيزيك " گاز " ندهد، آهسته با تأمل براند. پژوهشگاه و پژوهشكده فيزيك هفده سال طول كشيده است به اينجا رسيده است، و قبل از آن حدود 15 سال از ايده تا تأسيس آن طول كشيده است.
اين گونه است كه ما ياد مي گيريم علم، تفكر علمي و مدرنيت، را وارد زندگيمان بكنيم. نباشد كه يك جنبه زندگي ما، پژوهش فيزيك، رشد كند، اما جنبه هاي ديگر فعاليت انساني ما در نوباوگي تاريخي بماند. اين طوري بعيد است بتوانيم جو علمي در محيطي كوچك، چه رسد به محيط كشور، ايجاد كنيم. تنها به گپهاي خصوصي و قطبيدن اطرافمان كمك مي كنيم. بلوغ اولين و اساسي ترين شرط تأثيرگذاري است!

۱۳۸۶ شهریور ۳, شنبه

شخصيت شايسته؟

دنياي مجازي وبلاگ را تازه تجربه مي كنم. اگر به كسي بر نخورد، مي گويم كه بخشهايي از آن شباهت بسيار دارد به حرفهاي خاله زنكي سنتي كه حالا نوشتاري شده است. از شوخي گذشته، بگذاريد بگويم كه اين محل رايانه اي نوين شايد بيماري تاريخي و مزمن ما ايرانيان را در نوشتار- گريزي و گفتار- دوستي مداوا كند. نظر پردازيها در اين وبلاگ مرا بر آن داشت به نكته اي بپردازم كه سالها در ذهن من بوده است.
شايد بعضي مقاله هاي اخير من را در مورد مفهوم علم در كشورهاي اسلامي خوانده باشند. آنچه مي خواهم بگويم بي ربط به مضامين آن مقاله ها نيست. حرف من در آن مقاله ها اين است كه ما مسلمانان هنوز مفهوم علم نوين را درك نكرده ايم؛ از انيشتين و پوپر صحبت مي كنيم، اما گويي از شهر پريان حرف مي زنيم؛ اخبار هابل و ژنوم انساني را پخش مي كنيم اما گويي از دنيايي ديگر، از ناكجا دنيا، صحبت مي كنيم. اهل فكر ما از ناسوتي گري ( سكولاريسم ). ليبراليسم، علم و دين، و پسا مدرنيت صحبت مي كنند، اما گويي حلوا حلوا مي كنند. علم براي دانشگاهيان دانشگر ما، چه رسد به علماي دين و اهل فلسفه، كمابيش همان علم دين است، يا دست كم بسيار به آن شبيه است.
ما هنوز متفكراني نداريم كه علم جديد را درك كرده باشند، جوهره دنياي مدرن و موتور تحولات آن را شناخته باشند، مفهوم كلماتي را كه به كار مي برند بشناسند، مگر تا آنجا كه از واژگان مدرن علم استفاده نمي كنند، به سنت و واژگان آن پايبندند و آن را خوب مي شناسند، و در آن ريشه دارند، كه خوشا به حالشان. اين واقعيت در عرف اجتماعي ما به صورتهاي مختلف متظاهر مي شود. يكي از تظاهرات آن كليشه " شخصيت " مطلوب، چه علمي چه اجتماعي، در كشور ما و بقيه كشورهاي اسلامي است. مردم ما طبق اين كليشه از دانشگران نوين هم، كه آنها را شايد نسل نوين " علما " مي پندارند، انتظارات شخصيتي دارند. بنابراين كليشه عرفي، شخصيت مطلوب يك دانشگر چنين است: مؤدب، متين، آرام، ساكت، روحاني، به دور از ماديات، به دور از حلقه قدرت حاكمان ( گرچه اين مورد پس از انقلاب اسلامي قدري خدشه دار شده است)، فقير، و همه چيزدان علامه. پس اگر منصوري مي خواهد " شخصيت "، شخصيتي علمي، باشد بايد در اين قالب بگنجد، خود را "متعالي" وانمود كند، همچون علامه اي كه دو سال قبل فوت شد و خيل تسليت دولت مردان جمهوري اسلامي در صفحه اول روزنامه ها چاپ شد! منصوري نبايد وارد اين نقدهاي "شخصيت كش" وبلاگ نويسان لوس بشود، بايد متين باشد، آرام حرف بزند، آرام راه برود، وانمود كند علامه است، تا همگان دوستش داشته باشند، برايش شيريني تولد شش متري بر پا كنند، وزير و وكيل و مرد علمي سال و مرد علمي قرن همگي تولدش را تبريك بگويند، پروفسور يا علامه خطابش كنند، و سپس "امامزاده" وار خاكش كنند!
خوشحالم كه بگويم نسل ما و بعد از ما از اين جهل مركب تاريخي گسسته است و تحولي جوشان به راه انداخته است كه ثمره بسيار درخشاني براي توسعه كشور و نه فقط توسعه علمي، به بار خواهد نشاند. شكي ندارم اين فرايند كه شروع شده است مدلي خواهد شد براي بقيه كشورهاي اسلامي. اين گسست به معني گسستن از سنت نيست، بلكه گسستن از ركود تاريخي هشت قرن اخير و پيوستن به دوران پوياي چند قرن اول پس از هجرت است، و نيز عبرت از تحولات بشري در چند قرن اخير. "حسابي" آخرين امامزاده اي است كه مردم ما از يك دانشگر ساختند، نسل جديد اجازه نخواهد داد امامزاده ديگري از اهل علم ساخته شود. حركت قبيح دانشگاه اصفهان شايد آخرين حركت از اين نوع نباشد، اما حسابي آخرين نامي است كه اين گونه به فضاحت مصادره مي شود.
ما به سوي علمي شدن مي رويم، به معني نوين آن، در اين راه " داناي مطلق" وجود ندارد. اين اجتماع علمي است كه نقش آن را به عهده مي گيرد، اما همزمان مي پذيرد كه اشتباه هم مي كند. پس نه فقط هيچ شخصي داناي مطلق نيست، كه منصوري هم نيست، بلكه " اجتماع علمي " هم كه " دانا " است اما مطلق نيست! اهل علم ما اين اتفاق ساده را هنوز هضم نكرده اند. نسل جديد اما، دارد ياد مي گيرد، قطعا" بهتر از ما و نسل قبل از ما، كه علم جديد چيست و چگونه مي توان كار علمي انجام داد.
اهل علم جديد، دانشگران، روشها و منشهايي دارند كه خاص حرفه خودشان است و با سنت اهل علم، به معني علوم ديني، مطابقت ندارد، همان گونه كه اهل هر حرفه ديگر خصلتهاي حرفه اي خودشان را دارند. اين دانشگران در آينده دانش مورد نياز دولتمردان، و معرفت مورد نياز مردم، را توليد خواهند كرد. اما هنوز در ابتداي راهند، گمانه مي زنند، و به دولت با شك نگاه مي كنند، و دولت هم به آنها با شك نگاه مي كند. تنها بايد اميدوار باشيم نسل جديد هرچه زودتر درك كند كه علم نوين تنها مقاله نويسي نيست، كار آزمايشگاهي نيست، بلكه فرآيندي است بسيار پيچيده. بايد فرآيند علم زودتر درك شود، جامعه خودمان بهتر و عميق تر شناخته شود، مديريت علم به درستي در دست گرفته شود، فرهنگ خاص اجتماع علمي به وجود آيد، به كليشه هاي رايج شخصيتي توجه نشود، شخصيتهاي نوين ساخته شود تا مردم به آن خو بگيرند نه اينكه خود را در قالب كليشه شخصيتي متعارف روز در آورند.
نكته آخر، حرف زدن خرجي ندارد. نه ديدن واقعيت ها هم چشم بينا نمي خواهد. اما تطابق حرف و عمل، كردار و گفتار كار ساده اي نيست. نيك، همان تطابق گفتار و كردار است.

۱۳۸۶ مرداد ۳۱, چهارشنبه

مافيا كه شاخ و دم ندارد

به اين متن توجه كنيد:
انجمن فيزيك و نجوم ايران برگزار مي كند
روابط عمومي – اطلاعيه
انجمن فيزيك و نجوم ايران برگزار مي كند
كلاسهاي آموزشي نجوم ..........
مدرس آقاي ...........

اين متن عينا" از وب گاه http://www.iaas.ir/ برگرفته شده است. راسته حسيني بگوييد چه استنباطي داريد قبل از اينكه بقيه متن را بخوانيد.
حالا توجه كنيد. اين به اصطلاح انجمن شركتي است خصوصي كه به نام انجمن نجوم آماتوري ايران به ثبت رسيده است. آيا شما هم چنين استنباطي داشتيد؟
انجمن نجوم و انجمن فيزيك ايران از اين اطلاعيه كاملا" بي خبراند. آيا اين اطلاعيه شيادي است؟
يا شايد به قول بعضي جوانترهاي ما، جوانترهاي بسيار پاك و صادق و تلاشگر ما، نيت خيري در پيش است براي خدمت به جامعه، مگر نه اين است كه جامعه ما احتياج به آموزش دارد، دست معلم را بايد بوسيد، و آفرين به همه خدمت گزاران بخش آموزش كشور! نه خير هيچ شيادي هم در كار نيست. كمااينكه انجمن نجوم ايران تاكنون دست كم دوبار در معرض پرسش براي ارزيابي اين شركت قرار گرفته است و هر دوبار محافظه كارانه، و يا خوش خيالانه مانند بعضي جوانترهاي ما، پاسخي بي رمق داده است. اصلا" چه شيادي؟ مگر ما انجمن فيزيك و نجوم داريم، به غير از آنچه وب گاه كذائي اعلام كرده است. اصلا" خودش تشكيل داده است. علي با حوضش هم مي توانند انجمن فيزيك و نجوم تشكيل دهند! چه اشكال دارد؟ مگر بچه ها هم زماني شاه بازي نمي كردند؟ بگذاريم آنها هم نانشان را بخورند. ايران بزرگ است و جا براي همه موجود. اصلا" اين انجمن فيزيك و نجوم چه ربطي به دو انجمن فيزيك و انجمن نجوم دارد كه بايد عده اي حرص بخورند و نگران شوند!
شما چه مي گوييد؟
آيا اگر بنده انتقاد سختي از اين شركت كه وانمود مي كند انجمن است بكنم شخصيت خود را كوچك كرده ام. به شخصيت آدم نمي آيد به اين چيزهاي كوچك بپردازد؟ شايد!
آيا تاكنون فرصت كرده ايد بشنويد يا فكر كنيد چگونه مافيا در ايتاليا و بعضي كشورهاي ديگر به وجود آمده است و عمل مي كند؟ مثال بالا مصداقي از روشهاي آنها است: حركت در مرز قانون با خلاف، و كوشش براي اينكه مستمسكي به دست قانون گذار و مجري قانون داده نشود؛ همواره هم مظلوم نمايي و ادعاي احقاق حق! مثلا" در اين مورد جمله طوري نوشته مي شود كه مردم در اولين برداشت همان تصوري را بكنند كه شركت مي خواهد؛ يعني اطلاعيه از طرف انجمن فيزيك و انجمن نجوم هر دو منشر شده است. پس دو انجمن معتبر از شخص مدرس كه نامش هم همانجا ذكر شده است حمايت مي كنند. در عين حال جمله طوري است كه نمي توان شكايت كرد. كاري غير قانوني كه انجام نشده است. آقا مدرس انجمن فيزيك و نجوم است، يعني انجمني كه خودش و سايه اش تشكيل داده اند. مگر اين اشكالي دارد؟ مگر مافياي علمي اشكالي دارد؟ مگر مرد علمي سال و قرن اشكالي دارد؟ مگر دانشمند صدا و سيما اشكالي دارد؟ مرز كجا است؟
اينجا است كه نقش اجتماع علمي مهم مي شود. اينجا است كه تنها مي توان اميدوار بود اجتماع علمي و مظاهر آن، مانند انجمن ها و پژوهشكده ها و دانشگران هم درخشان باشند، و هم جرأت بكنند حرمت حرفه خودشان را نگه دارند. در غير اين صورت در زمينه علم در كشورمان سنگ روي سنگ بند نمي شود.

هشدار:
ملاكهاي علمي و سلامت اجتماع علمي را درك كنيم و به آن پايبند باشيم. سليقه هاي مختلف را بپذيريم اما علم را با شبه علم اشتباه نگيريم و نگذاريم شبه دانشگران رشد كنند. جامعه ما بيمارتر از آن است كه خودش اين افراد و گروهها را طرد كند. اجتماع نحيف علمي ما بايد خودش بكوشد. نكند مافياي علم، كه در ايران در شرف پا گرفتن در عرصه هاي مختلف است، زندگي را بر همه ما تنگ كند!

رضا
اين متن مربوط به 10 روز پيش است

۱۳۸۶ مرداد ۱۶, سه‌شنبه

پيشكسوتان، و چهره هاي ماندگار

اجتماع علمي ( scientific community ) مفهومي بنيادي در فرآيند علم است. مهمترين نقش آن اين است كه علم را تعريف مي كند و آن را از شبه علم تفكيك مي كند. دانشگران اعتبار خود را از اين ساختار اجتماعي يا مدني مي گيرند و نه از نهاد دانشگاه يا مركز تحقيقات به تنهايي؛ و نه از سياستمداران، رهبران جامعه، رسانه ها، تجار، و غيره. هنگامي هم كه يك دانشگر از اجتماع علمي اعتبار كسب كرد، آنگاه دانشگاه يا مركز تحقيقاتي كه دانشگر متعلق به آن است از اين اعتبار بهره مي برد، خودش معتبر مي شود و سپس به دانشگران جواني كه استخدام مي كند، به عنوان بخشي از اجتماع علمي، اعتبار مي دهد.
ما كه در ايران هنوز اجتماع علمي نداريم، دانشگران صادق و جدي ما مجبورند اعتبارشان را از اجتماع علمي بين المللي كسب كنند، پديده اي كه البته خاص ايران نيست و بايد آن را كمابيش جهاني تلقي كرد. حتي دانشگران آمريكايي هم به دنبال معتبر شدن در اجتماع علمي بين المللي هستند. در اين ميان آن دسته از دانشگراني كه براي كسب اعتبار بين المللي به هر دليل كم مي آورند، يا نيازهاي ديگر غير علمي دارند، به سوي مراكز قدرت يا شهرت ملي مي روند و مي خواهند از آنجا اعتباري كسب كنند كه راحت تر است. مراكز قدرت و شهرت ايران هم كه ناخودآگاه اين نياز را احساس كرده اند انواع راهها براي بخشش اين اعتبارها، كه البته كاذب است، پيدا كرده اند. از جمله اين بخشش هاي ملوكانه پديده چهره هاي ماندگار صدا وسيما است. آنهايي كه تن به اين نوع ماندگار شدن مي دهند متوجه قبح آن و اثرهاي ناگوار آن در توسعه علمي كشور نيستند، البته نياز مالي هم اينجا نقش بازي مي كند.
پس از انقلاب گروه اندكي كه به توسعه همه جانبه علمي ايران فكر كرده اند، برنامه ريخته اند، و اجراي آن را پيگيري كرده اند جنگ فرسايشي بسيار پيچيده اي را پشت سر گذاشته اند تا وضع علمي ايران به اينجا رسيده است. نسل جوان اگر عمق و اهميت اين ناراستي را در روند توسعه علمي كشور نبيند، اهميت ايجاد اجتماع علمي را درك نكند، اعتبار خود را وابسته به نهادهاي اجتماعي غير علمي بكنند، تاوان بدي در آينده پس خواهند داد. از هم اكنون بايد بگويم واي به حال نسل هاي بعدي اگر كه نسل كنوني دانشگران جوان ما مانند منجوق ساده انديش باشند، به پيچيدگي فرآيند ايجاد اجتماع علمي توجه نكنند،و نياز به كسب اغتبار علمي از مراجع غير علمي را با عياري اشتباه بگيرند.

رضا

۱۳۸۶ مرداد ۱۳, شنبه

رصدخانه دانشگاه زابل و پژوهش-لاتان

رفته بودم از دانشاه زابل و رصدخانه كوچك ان در محل معروف چاه نيمه بازديد كنم. در روز جهاني نجوم بود، در تيرماه گذشته، كه خانم سرگل زائي به من مراجعه كرد و شروع كرد به گلايه از وضعيت رصدخانه كه شايد يك سال است در آن بسته است و مديريت جديد دانشگاه دست گروه (آماتوري) نجوم مهبانگ زاهدان و زابل را از رصدخانه كوتاه كرده است و اين جوانان فعال مهمترين اميد خود را در استان از دست داده اند. نامه اي نوشته بودند به معاون پژوهشي وزارت عتف و رونوشت به كسان متعددي، از جمله به من. گفتم بگذاريد فكر كنم چكار مي شود كرد. چند هفته بعد نامه اي نوشتم به رئيس دانشگاه زابل و گلايه كردم چرا امكانات استاني و ملي راكد گذاشته اند و كفران نعمت مي كنند. جواب دريافت كردم كه شما مركز نشينان چه اطلاعي از درد ما داريد، در ضمن دعوت كرده بودند از دانشگاه بازديد كنم. بخش اول نامه را ناديده گرفتم و اين بخش را جدي! ديروز برنامه بازديد به وقوع پيوست و با هواپيما پس از سه ساعت تاخير به زاهدان آمدم و از آنجا به همراهي گروه مهبانگ و با امكانات استانداري به زابل رفتم. راه زاهدان- زابل را براي اولين بار مي رفتم. از كنار شهر سوخته با عجله رد شديم تا هرچه زودتر به محل چاه نيمه دانشگاه زابل برسيم، رسيديم. جلوي دانشگاه و معاون پژوهشي و برخي ديگر منتظر بودند. يك راست به سمت ساختماني رفتيم كه بعد معلوم شد رصدخانه است. شنيده بودم كه در يك هفته گذشته به سرعت آنجا را باز كرده اند، تميز كرده اند، چند كامپيوتر نصب كرده اند. معلوم بود همه چيز نو بود. از اتاقي با چند پله به بالا رفتيم و با پيچ و خم عجيب همراه با دهليزهاي غير متعارف ناگهان سرم به سقفي خورد. سرم را بلند كردم تلسكوپ 14 اينچ را ديدم. براي ايستادن در محل تلسكوپ هنوز بايد بالا مي رفتم. ايستادم. بقيه همه پايين بودند. در محل تلسكوپ تنها يك يا دو نفر بزحمت مي توانستند بايستند. معلوم بود تلسكوپ، مانند بسياري تجهيزات كه قبلا" ديده بودم، كار نكرده و در عين حال صدمه ديده بود. اتاق كوچك، گنبد كوچك، باريك تر از دهانه تلسكوپ!
طراحان اين تاسيسات چه فكر كرده بودند؟ بعدا"شنيدم يكي از كاركنان دانشگاه كه انگشتانش به هم چسبيده بود گفته بود ديشب تا صبح موكت مي چسباندم!
در اين ميان گفتند جواني است كه تحقيقات جالبي كرده است. كنار رئيس دانشگاه بود. شروع كرد به صحبت از تحقيقاتي كه كرده است. واژه هايي مانند تحقيق، پژوهش، خورشيد، فضاي ابعادي، بعد 4، استيون هاوكينگ، نامه به او، جواب از او، تاييد او و .... را همين طور بلغور مي كرد. فهميدم باز هم با نادان شارلاتاني سروكار دارم كه مي خواهد شغلي در دانشگاه دست و پا كند و لابد رئيس رصدخانه بشود. بعدا" شنيدم كه در دانشگاه گفته بود كه دكتراي افتخاري نجوم از لندن دارد. به علاوه يك جوان فارغ التحصيل ارشد فيزيك از دانشگاه شيراز، كه اخيرا" به عضويت هيئت علمي دانشگاه زابل در آمده بود او را با خود به عنوان يك بلد به همراه آورده است و به مديريت دانشگاه معرفي كرده است تا رصدخانه راه بيفتد. به هر حال در همان هنگام كه واژه ها را با حروف ربط به سرعت به هم وصل مي كرد تو ذوقش زدم و گفتم كه اين حرفها چيست كه مي زني، تحقيق يعني چه، خورشيد كجا است، سروته تلسكوپ چيست؟ اگر روزي شنيديد همين شخص تدريس نجوم و كيهانشناسي و علم ريسمان را در دانشگاه به عهده گرفته است تعجب نكنيد!

خداوندا ما را از جهل و ناداني بپايا!