۱۳۸۷ مرداد ۶, یکشنبه

هموردا خوانان عزيز!


امروز، پنج‌شنبه، پس از چند هفته درگيربودن در گرفتاري‌هاي شخصي و اداري، فرصت كردم به هموردا نگاه كنم. علت آن را هم صريح بگويم. ديشب در همشهري مطلبي به نام من چاپ شده بود كه از من نبود و حدس زدم بايد از هموردا باشد و از سهراب. همين‌طور بود. اشتباهي در همشهري رخ داده بود. بروم سر اصل موضوع. اول از همه عذرخواهي، از همه هموردا نويسان و هموردا خوانان كه با اين تأخير به اين موضوع "داغ" مي‌پردازم. نظرها را خواندم، از جمله چسبانة " سؤال از دكتر منصوري" و نظرهاي آن؛ نوع مطلب‌ها و چگونگي ارائه برايم، بدون اغراق، آموزنده بود. اما نكته‌هايي كه مايلم بيان كنم:
1. تشكر فراوان از منجوق كه نوشته‌اش باعث شد كمي از "مسخ‌شدگي" ناشي از مشغلة فراوان و گرفتاري‌هاي بسيار در زندگي كاري و شخصي بيرون بيايم. نقد صريح وي از كاربرد بعضي كلمات، يا چگونگي تأثير كلمه‌ها و جمله‌ها در "زمينه‌هاي اجتماعي" كاملا درست است. پس اگر عده‌اي، از جمله خود او، آن برداشت كذائي را داشته‌اند، پس اشتباه از نويسنده است. نويسنده در خلأ نمي‌نويسد! اگر چه عده‌اي هم بودند كه اصل مطلب را، نه فرعيات آن را، به‌درست گرفته بودند.
2. نوشته من، همان‌طور كه ديده‌ايد، ابتدا در هموردا گذاشته‌شد. روزنامه‌نگار همشهري آن را ديده‌بود و از دفتر پژوهشكده پرسيده بود كه آيا مي‌تواند آن را چاپ كند، كه من اطلاع دادم مشكلي ندارم. لابد اگر فرصت داشتم آن نوشته را براي جمع همشهري‌خوانان طور ديگري مي‌نوشتم.
3. نقد من از "جايزه چهره‌هاي ماندگار" به هيچ وجه شخصي نيست. من نمي‌شناسم كسي را كه اين جايزه را برده باشد و به اين دليل دوستي‌ام را با او به هم زده باشم؛ به هيچ وجه! دوستان خوبي دارم كه اين جايزه را پذيرفته‌اند و اين پذيرش هيچ خللي در دوستي من با آنها وارد نكرده است.
4. تا اين نظرها را نخوانده بودم نمي‌دانستم چه كساني در فيزيك چهره ماندگار شده‌اند. خيلي صريح بگويم تنها اسامي برندگان كه در ذهن داشتم، و هنوز برايم همان نام‌ها تداعي مي‌شود، دكتر فيروزآبادي، دوست بسيار خوب حرفه‌اي و خانوادگي من، و آقاي دكتر رفيعي‌تبار است، كه براي او احترام قائلم. هنگامي هم كه آن متن را مي‌نوشتم حتي اين اسم‌ها در "ذهنم" نبود. تنها پديده اجتماعي براي من مهم بود. ديگر اينكه واقعاً نمي‌دانم اصلاً هيچگاه از من خواسته شده است كه اين جايزه را بپذيرم؟
5. من در چندين نوشته، به قول "ژارگون كافه نادري روها"، "تأملات تئوريك" در زمينه پديده علم در جامعه و نقش"اجتماع علمي(scientific community)" داشته‌ام. نكته براي هموردا خوانان بسيار ساده است؛ توجه كنيد: اعتبار علمي يك شخص دانشگر از اجتماع علمي مي‌آيد. ما در ايران هنوز اجتماع علمي جاافتاده نداريم (مطالعات جامعه‌شناختي هم اين را نشان داده است). من يكي از وظايف همه دانشگران ايران را اين مي‌دانم به هر نحوي كمك كنند به تحقق اجتماع علمي در ايران، كه نقش اساسي در توسعه علمي كشور ما دارد و همراه با آن فرهنگ علمي رايج مي‌شود. جايزه چهره‌هاي ماندگار جايزه‌اي است كه بخش سياسي كشور به دانشگران مي‌دهد نه "اجتماع علمي"، پس اعتبار سياسي دارد نه اعتبار علمي. اين به آن معني نيست كه اين جايزه اخ و تف است، به هيچ وجه! جمله من همان است كه گفتم، نه كم و نه بيش: اعتبار سياسي دارد، اعتبار علمي ندارد. تازه اين گزاره‌ها هم مطلق و سياه و سفيد نيستند، كمي هم اعتبار علمي دارد، همان‌طور كه جايزه‌هاي علمي هم گاهي كمي سياسي‌اند! اعتبار سياسي هم نوعي اعتبار است و از نظر من مطلوب. آنچه مذموم است خلط اعتبار سياسي است با اعتبار علمي. من چون فكر مي‌كنم بسياري از مظاهر نداشتن فرهنگ علمي كه همه از آن مي‌ناليم، و هموردا پر است از اين گونه شكوه‌ها، به دليل تحقق نيافتن اجتماع علمي در ايران است؛ پس هر چه بتوانم كوشش مي‌كنم در جهت تحقق اجتماع علمي در ايران. يكي از موارد همين جايزه است. هنگامي كه در وزارتخانه بودم كوشيدم صدا و سيما را قانع كنم كه براي اين جايزه يك هيئت علمي تعيين كنند، موفق نشدم و آنها نپذيرفتند. قضيه به همين سادگي است!
6. انسان موجودي است كه خطا مي‌كند، اگر كاري بكند. انساني كه فعاليتي نمي‌كند خطا هم نمي‌كند. انساني هم كه فعاليتي نمي‌كند، از خطاها، اهميت آنها، و نقش بسيار سازندة خطاها در تحول و تكامل انسان خبر ندارد. حرف انسان بي‌خبر هم وزن چنداني ندارد. اين يك امر بديهي است و من نفهميدم چرا منجوق دائم اين امر بديهي را تكرار مي‌كند. پس هي گفتن اينكه بزرگان و ريش‌سفيدان فيزيك خطا كرده‌اند و كارشان انتقاد دارد، حرفي است حشو كه با دانشگري سنخيتي ندارد. واضح است كه هر كس اشتباه‌هايي مي‌كند! گفتن اين كه بزرگان مورد احترام‌اند، زحمت كشيده‌اند، دستشان درد نكند، اما خطا هم كرده‌اند، به زبان لري يعني اين كه نمي‌فهميده‌اند و نمي‌فهمند ولي چه كنيم مثل اين كه بايد به پدران احترام گذاشت! اين عين بي‌احترامي حرفه‌اي است. و مثل اين است كه ريش‌سفيدان بگويند اين بچه‌ها كه هنوز عاقل نشده‌اند و نمي‌فهمند، اما بايد مواظب بچه‌ها بود، گناه دارند! هر دو نوع برداشت عين غير حرفه‌اي بودن است.
7. اين به ما كمكي نمي‌كند كه روي خطاهاي گذشته و گذشتگان " كانونش" كنيم! گذشته يكتا و يگانه و تكرارناپذير است. آن را بپذيريم. اما آنچه يگانه نيست آينده است. بكوشيم آينده‌اي ترسيم كنيم قابل تحقق كه به نظرمان مطلوب است و در راه آن تلاش كنيم.
8. نقد ذكر اشتباه ديگران نيست! اشتباه هم معني‌هاي متفاوتي دارد. در نقد زمينه اجتماعي عمل به هنگام تصميم يا وقوع در نظر گرفته مي‌شود. ناقد هم بايد كسي باشد هم‌سنگ موضوع نقد. فرزندان از پدر و مادر خود شكوه مي‌كنند، اما هيچ‌كدام يكديگر را نقد نمي‌كنند. فرزند هنگامي كه پدر يا مادر شد مي‌تواند نقد پدران و مادران كند. نسلي كه تجربه علمي درازمدت يا مديريت علمي درازمدت ندارد هنوز در مقامي قرارنگرفته است كه به نقد ريش‌سفيدان بپردازد؛ البته مي‌تواند ناراضي باشد، كه اين علامت رشد است و مطلوب. ريش‌سفيدان هم نبايد شكوة نسل جوان را طغيان تلقي كنند يا سركوب كنند، بلكه بايد از آن استقبال كنند و علامت رشد اجتماع خود بدانند.
9. اعتبار علمي با چند مقاله يا جايزه به دست نمي‌آيد. اعتبار علمي در اجتماع علمي داخلي و خارجي به دست مي‌آيد. اگر كسي از برگزاري كارگاهي كنار گذاشته مي‌شود چرا بايد خيال كند كه همة اشكال از طرف مقابل است. اگر سهراب در يك سال سمينار هفتگي در زمينه همگرايي گرانشي ضعيف شركت نمي‌كند، و اگر كارگاهي بسيار ساده با دو مدرس تشكيل مي‌شود، با هزينه بسيار كم، چرا نبايد فكر كند كه ديگران نخواسته‌اند مزاحمش بشوند. چرا همواره خيال بد مي‌كنيم. چرا خيال مي‌كنيم كاري را مي‌توانيم بهتر از ريش‌سفيدان انجام دهيم، اما آنها نمي‌گذارند. شايد هنوز زمان لازم است براي كسب اعتبار بيشتر. اعتبار را با زور يا بدگويي از ريش‌سفيدان نمي‌توان به دست آورد؛ با گفتن جملاتي نظير "سريال كارگاه‌ها ..."، "پول بي‌زبان ..."، "بازده صفر"! منجوق، شما كه از "سريال" كارگاه‌هاي همگرايي ضعيف اطلاع چنداني نداريد؛ شما كه نمي‌دانيد همين پژوهشكده حاضر شد براي سفر سهراب به انگليس و انجام رصد درست نصف هزينه‌هاي كارگاهي را تقبل كند كه بيست‌وشش نفر در آن آموزش ديدند. چرا مي‌گوئيد با همه حرف‌هاي سهراب موافقيد، شما كه از او هم كمتر مي‌دانيد! موضوع چيست! چرا اين قدر سرسري به نقد كارها مي‌پردازيد. تازه اجازه دهيد "ريش‌سفيدان" هم قدري حق داشته باشند بنا به سليقه خودشان كار بكنند و "اشتباه" بكنند.
10. آنچه من در سي سال فعاليت پس از بازگشتم به ايران قاطعانه مي‌توانم بگويم اين است كه ما در فيزيك دستاوردهاي چشمگيري داشته‌ايم كه ناشي از يك نكته بسيار اساسي است: عده‌اي، به‌تصادف يا آگاهانه، توانستند در عين اختلاف‌هاي اساسي كه با يكديگر داشتند، با هم كنار بيايند و براي هدف خاصي كه توسعه فيزيك است بكوشند. اين عده عمدتاً، اما نه صرفاً، جوان بودند، اشكال "ريش‌سفيدان" را هم مي‌ديدند، اما با اين اشكال‌ها حرفه‌اي مواجهه كردند. در همين مدت من شاهد عدم موفقيت در گروه‌هايي بوده‌ام كه اختلاف‌هاي خود را اساسي‌تر از هدف حرفة خود مي‌دانسته‌اند.
11. برگردم به دو نكته اساسي نوشته ام: اول تشكر قلبي مجدد از منجوق به خاطر توجه به نكته و اين‌كه باعث سيل نوشته‌ها شد. دوم اين‌كه توجه كنيد آنچه باعث رشد همه ما مي‌شود آرامش، بيان حسن نيت، همكاري، كوتاه آمدن در نظرها، پذيرش حق ديگران، و خلاصه يادگرفتن اين‌كه بايد ياد بگيريم با هم كار كنيم. اگر غير از اين باشد خود شما بازنده‌ايد. ريش‌سفيدان به كنارند!
12. من شخصا از پارسال كه شصت ساله شدم نوع زندگي، حتي زندگي علمي خود را عوض كرده‌ام. من كار خود را كرده‌ام! بقيه‌اش را مي‌گذارم به عهده نسل بعد و اميدوارم نسل‌هاي بعدي هم مثل من از فرهاد اردلان ياد بگيرند و به‌موقع از بعضي سمت‌ها كناره‌گيري كنند. من بيشترين اختلاف را در زندگي علمي با فرهاد اردلان داشته‌ام، و دارم، ولي هنوز او را به خاطر بعضي خصلت‌ها و نيز كمك‌هاي بسيار با ارزش به رشد تحقيقات در ايران و ايجاد فرهنگ علمي تحسين مي‌كنم.
13. اردلان توانست به هنگام رياست دانشكده فيزيك شريف در دانشكده را كه تا آن زمان بعد از ظهرها قفل مي‌شدو استادها همه مي‌بايست بيرون مي‌رفتند، باز نگه دارد. شايد نتوانيد تصور كنيد اين كار چقدر سخت و پيچيده بود. پس از آن خود من شب‌ها به مدت حدود دو سال مديريت او تا ده شب، و گاهي تا 2 صبح در دانشكده بودم. گرچه استاد بودم اما خودروي شخصي نداشتم و او ترتيبي داده بود كه راننده دانشگاه مرا به منزل برساند. شده بود كه گاهي نزديكي‌هاي صبح مرا حتي با آمبولانس دانشگاه به منزل برسانند. در عمر خودم در ايران هيچ مديري را نديدم، چه قبل از اردلان و چه بعد از او (به انضمام خودم) كه اين‌چنين مديريت قاطع و اثرگذاري در مديريت علم و كمك به استقرار فرهنگ علمي كرده باشد.
14. به نظر من مهم‌ترين دستاورد نسل ريش‌سفيدان اين است كه نسلي بهتر از خودشان، مانند شما، تربيت كرده‌اند، و اين با هدف و سختي بسيار همراه بوده است. اين اعتبار نسل ريش‌سفيدان فعلي است كه عبرت از تاريخ قبل از خودشان گرفتند، بدون اين‌كه زحمت پيشينيان را مطرح نكنند و قدر نشناسند. اعتقاد شخصي خود من اين است كه هنوز بايد اين راه را ادامه داد و هنوز فاصلة زياد داريم تا مرحله‌اي كه اين اولويت جايگزين چيز ديگري بشود.
15. كلام آخر اين‌كه سعي كنيد اعتبار از اجتماع علمي ملي و بين‌المللي كسب كنيد و متناسب با اين اعتبار به نقد مرتبط با فعاليت علمي يا مديريت علمي خود بپردازيد. اعتبار تنها در جايزه يا مقاله يا يك بار دعوت به تدريس در يك كارگاه نيست؛ پديده پيچيده و بسيار جانبه‌اي است. نقد هم، همان گونه كه گفتم، ميان همقطاران هست. اختلاف امري بسيار طبيعي است. نبود آن علامت مرده بودن يك جامعه است. انسان مدرن راه‌هايي براي حل اختلاف پيدا مي‌كند و آن را سازنده مي‌داند، همان‌طور كه نوع اختلاف ميان من و اردلان، كه ذكر شد، اين گونه بوده است. البته گاهي اختلاف‌هايي است، كه محرمانه ميان همقطاران مي‌ماند و مطرح مي‌شود، و حل مي‌شود يا نمي‌شود؛ گاهي هم ممكن است جان يك طرف در ميان باشد كه ديگر از عرف خارج مي‌شود!

۵۱ نظر:

ناشناس گفت...

ممنون از اینکه نوشتید. کلی نکته آموزنده بود بین حرفها.
البته من خیلی با این نظر موافق نیستم که "نقد" فقط باید از طرف افراد "همسنگ" باشه. البته تا حدودی این حرف درسته که نقد افرادی که خیلی به قضیه مورد نظر نامربوط هستن در خیلی از موارد قابل جواب دادن نیست. ولی به هر حال معیار قابل مطرح بودن نقد، نباید شخص ناقد باشه بلکه محتوای نقد هست که اهمیت داره.
از اون گذشته، اگر یک فرد تازه کار یا کمتر با تجربه نقدی از کار یک فرد بیشتر با تجربه انجام بده که ناشی از کم تجربه بودنش باشه، باید او رو متوجه اشتباهش کرد نه اینکه جلوی نقد کردنش رو گرفت. این خودش راهی هست برای انتقال تجربه. به علاوه بستن سیستم و محدود کردن حق اظهار نظر و نقد به افراد "ریش سفید" باعث رکود و خشک کردن جریان افکار جوان میشه که ممکنه در خیلی از موارد سازگاری بیشتری با اوضاع موجود داشته باشن.

منجوق گفت...

دكتر منصوري عزيز


ممنون از نوشته مانند هميشه دلسوزانه و روشنگرانه تان.
همان طور ي كه من در كامنت ها نوشته بودم اطمينان داشتم شما جوابي مي نويسيد كه رفع شبهه مي كند. من هم همين رفع شبهه را مي خواستم و اين كه برخي حد و حدود ها معين بايد باشد.



در مورد اين كه گفتم كاملا با سهراب موافقم بايد توضيحي بدهم.
متاسفانه من دقت رياضي را به كار نبرده ام كه البته عذر مي خواهم. اما منظورم اين بود كه كاملا موافقم بايد اجازه داد و تبليغ كرد كه افراد از سراسر كشور شركت داشته باشند و از اين نظر با او موافق بودم كه دانشجويان تحصيلات تكميلي بايد در اولويت باشند. من هرگز اين جسارت را نه درباره شما و نه درباره هيچ كس ديگر نمي كنم كه نادانسته به انها تهمت اسراف و ريخت و پاش بزنم.

خود من وقتي همايشي برگزار مي كنم تا حد امكان از خرج كردن امساك مي كنم. مي دانم بعضي ها همين كار مرا "گدا بازي" مي خوانند. اما مي دانم برگزار كننده هاي مختلف سلايق مختلف دارند و بايد به سلايق انها احترام گذاشت. من به هيچ وجه جنبه هاي مالي همايش شما را كه همان طوري كه گفتيد از آن اطلاعي ندارم مورد سئوال قرار ندادم و هرگز هم چنين جسارتي نخواهم كرد. اتفاقا مي خواستم نوشته اي در اين مورد بنويسم كه تهمت ريخت و پاش به ديگري زدن چندان ساده نيست.


آقاي دكتر منصوري! براي شما شايد بديهي باشد كه هر كسي اشتباه مي كند اما براي افراد دور وبر كه مي بينم اين گونه نيست. وقتي مي گويم از شوخي هاي لوس و بي مزه و ليچار هاي كسي دلگيرم و عصباني مي شوم برخي گمان مي كنند من مي خواهم او را حذف كنم!!!!
آري من از اين گونه شوخي ها ناراحت مي شوم و حق هم دارم بشوم و دلگيري خود را نشان دهم اما حق ندارم به خاطر چند تا شوخي بي مزه به فكر حذف كسي چه قوي و چه ضعيف بيافتم.


قابليت هاي مديريتي دكتر اردلان بر كسي پوشيده نيست. اما دو نكته وجود دارد تاريخ مصرف برخي راهكارهاي ايشان گذشته. به عبارت ديگر همان طور كه قبلا گفتم قباي زربفت كاريزماي ايشان برتن مقلدان جوانترشان زار مي زند پس بايد به فكر راهكارهايي متناسب با نياز هاي روز شد.
قابليت هاي مديريتي ايشان و خدماتي را كه انجام داده اند بايد پاس داشت اما اين قابليت ها ايشان را مجاز نمي سازد كه به آزار لفظي من يا كس ديگر بپردازند. شايد ايشان مطلع نيستند برخي شوخي هايشان چقدر من و ديگران را ازرده مي كند. شايد هم حق دارند چون عموم افراد جرئت نمي كنند ناراحتي خود را ابراز كنند. اين دقيقا كاري بود كه من كردم گفتم اين رفتار ايشان من و امثال مرا ناراحت مي كند. همين وبس! گمان نمي كنم دكتر اردلان با آن ريش سفيد احتياجي داشته باشند كه كسي در مقابل يك منجوق بينوا از ايشان دفاع كند!!

در ضمن آن منشي دانشكده كه پيش من دردل مي كرد همواره از دكتر اردلان به نيكي ياد مي كرد. آن كه او از دستش شاكي بود شخص ديگري بود. نمي دانم چرا شما چرا آن گونه برداشت كرديد و درصدد دفاع از دكتر اردلان بر آمديد.

منجوق گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
باران گفت...

برای دکتر منصوری: از مطالعه مطلبتان لذت بردم و نکته ها آموختم. ظرافت و درایتی که در نحوه جواب دادن شما وجود دارد، خود گویای این است که چگونه در این سالها توانسته اید اختلافات خود با اطرافیان را به نفع اهداف حرفه ای، مدیریت کنید.

ناشناس گفت...

"آيا به نظر خودتان اين موضوع خودش به اندازه كافي گويا نيست"
آخ آخ دیدید منجوق با چه تیز هوشی پرده از توطیه های شوم برداشت؟
آری به راستی او یک خانم مارپل است.

ناشناس گفت...

سلام
به منجوق عزيز: شايد فقط دكتر اردلان
عبارت "قلمرو گربه هاي من" رو بكار ميبرن كه باعث توجه خاص دكتر منصوري عزيز شده! البته محوطه دانشگاه شريف
كه واقعا قلمرو گربه ها شده اگه اين
گربه ها متعلق به كسي هستند خواهش ميكنم بياد جمعشون كنه! يه خواهش هم
دارم اگه ميشه زياد در عمق جمله ها وارد نشويد شايد گوينده همچين منظوري نداشته باشه!

منجوق گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
منجوق گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
ناشناس گفت...

ما بلاخره نفهمیدم که این ماجرای " سابوتاژ " چیه. می شه در خصوص آن توضیح بدید.

ناشناس گفت...

سلام خانمم منجوق خانم
شما چرا اینقدر دچار عدم تعادل فکر و روح شدید؟ یعنی توی پژوهشکده ای که شما عضو دایم آن هستید پژوهش لحظه به لحظه تنها صرف تغییر صفحات هموردا می شود؟!

منجوق گفت...

ديدم بي جهت از من وقت مي گيره تصميم گرفتم ديگر در هموردا چيزي ننويسم.
مردم به وضع موجود راضي هستند. همين برايشان بس است. اين وسط منم كه وصله ناجورم. دكتر اردلان حق داشت اينجا پادشاهي گربه هاي اوست اين منم كه راه را اشتباهي آمدم و سر از جايي در آورده ام كه به تعلقي ندارم.

بيش از اين وقت شما و خودم را تلف نمي كنم. خوش باشيد.

ناشناس گفت...

نوشته زیر را یکبار فرستادم که سانسور شد. مجددا میفرستم:

چقدر خوبست که منجوق هست. او دانشجو دارد و از این موضوع خیلی خوشحال است. او مانند مرغ مادر از دانشجویانش مراقبت میکند و به آنها همه چیز را می آموزد درست مانند پسکین و آلکسی که همه چیز را به او آموختند. البته او با دانشجویانش خیلی جدی است چونکه حساب حساب است و کاکا برادر وتازه آلکسی هم با او خیلی جدی بود. آری او به دانشجویانش می آموزد که چگونه فیزیک پیشه باشند و پشت دستمال کاغذی فرمول بنویسند همانطور که او و همسرش شاهین توی پیتزا فروشی مینویسند.

او از وقتی که دیگر دانشجو نیست به چیزهای مهمتری فکر میکند. او حتی گاهی لابی میکند و مدرسه ها را اداره میکند و با منشی ها مهربان و در عین حال جدی است درست مانند همسرش شاهین. آری او این همه زحمت میکشد تا دانشجویانش خوب درس بخوانند همانطور که پسکین و آلکسی زحمت میکشیدند.

او پیرمرد های خرفت را که البته خیلی به آنها احترام میگذاد به لجن میکشد تا دانشجویانش را محافظت کند. او میگوید که آنها در گذشته کارهای با ارزشی کرده اند که به لعنت خدا نمی ارزد چونکه در آنموقع او و همسرش شاهین نبوده اند که همه کارها را درست انجام بدهند.

آری او یک فیزیک پیشه است که دانشجو دارد.

باران گفت...

آدمهای «ناشناس» که همه جا سایه وار سرک می کشند،‌چیزی رو درست نمی کنند اما خیلی چیزها رو می تونن خراب کنن! این رو به اون ناشناسی می گم که تعهدی رو که پشت نوشته های منجوق هست نمی بینه و سعی داره با متلک و ... نمی دونم چه نتیجه ای به دست بیاره. چیزی که منو به عنوان خواننده این صفحه به شدت ناراحت می کنه،‌ وارد شدن ادبیات «کنایه ای» به این صفحه است که البته خود منجوق هم درش بی تقصیر نیست. تند و بیقاعده تاختن به عده ای، ‌سبب میشه که عرصه تاخت و تاز برای همه و به ویژه «ناشناس» ها هم باز بشه. اما از منجوق تعجب می کنم....

باران گفت...

... تعجب می کنم که با کلام :« مردم به وضع موجود راضي هستند. همين برايشان بس است. اين وسط منم كه وصله ناجورم. دكتر اردلان حق داشت اينجا پادشاهي گربه هاي اوست اين منم كه راه را اشتباهي آمدم و سر از جايي در آورده ام كه به تعلقي ندارم. بيش از اين وقت شما و خودم را تلف نمي كنم.» به نوعی حرف خودشو در یکی از پست ها نقض می کنه : «من و شاهین هرگز معتقد نیستیم که این مردم لیاقت ندارند و ما با همه تواناییمون تو این جامعه حیف می شیم » . البته کلام عینا این نبود و من چون به عینش دسترسی نداشتم، برداشت خودمو نوشتم. منجوق جان! اگر به خاطر خستگی، دلخوری یا .... میخواهید مدتی ننویسید، بحثی نیست، اما بهتر نیست بجای جدی گرفتن حرفهای گهربار «ناشناس» ها، به توصیه نامه بسیار پرمحتوای دکتر منصوری توجه کنیم؟ آینده علمی ما در دستان ماست و البته بر دستاوردهای بزرگترهای ما تکیه زده است

باران گفت...

ببخشید که اینقدر طولانی شد: شوخی های دکتر اردلان هم اگر ناراحت کننده هستند (البته برای من نبوده اند. اما خوب حساسیت های افراد و آستانه تحملشان متفاوت است)، می توانند به صورت خصوصی به ایشان گفته شوند. اگر افراد دیگری هم از این شوخیها دلگیر می شوند، «‌خودشان» باید دلخوریشان را به شخص مقابل بگویند. اینطور در بوق و کرنا کردنش زیرپا گذاشتن حرمتهاست و چنین است که عرصه تاخت و تاز باز می شود .....

ناشناس گفت...

منجوق عزیز.
متاسفانه حق داری. ولی واقعا حیف شد.
به هر حال تا همین جاش هم کلی چیز یاد گرفتم از بحث هایی که شروع کردی. ممنون.
امیدوارم همیشه پر انرژی و موفق باشی.

ناشناس گفت...

vaghean moteassefam keh enghad ehsasi barkhord kardid va hameyeh posthai keh neveshteh boodid ro hazf kardin, oona alaveh bar shoma beh khanadehayeh in weblog va kesai keh nazarateshoono payeh oon gozashteh boodan ham taalogh dareh, karo shoma tohineh bozorgi beheshoon bood.
aaya vaghean ba in hassasiat va zoodtanji mikhai mobarezeh konid, keh chizi ro keh dar oon lahzeh behesh eteghad dashtid va saakhtid ro dar yeh lahzeh bezanid naabood konid. fekr nemikonid in ettefagh oonvaght ageh barayeh chizha va masaeleh mohemtar biofteh mitooneh beh digaran va hoghoogheshoon zarbeh bezaneh?

man barayeh shoma va hatta serahatetoon keh tooyeh iran jeddan gohareh geranghadrieh kheili arzesh ghaelam amma jeddan nesbat beh ravesheh barkhordetoon ba masael va moshkelati keh az dideh man ham moshkel va jeddi hastan moshkel daram,
shayad ina tajrobiatieh keh bayad kami maro beh fekr foroo bebareh.
ba ehteram,

منجوق گفت...

Dear student,
I did not intend to censor your comment. When I removed my post your comment was deleted automatically.
In fact I liked your comment which was quite illuminating and opened my eyes and showed that I am wasting my time while writing in Hamvarda.


Dear Nadjie,
Of course Iranians deserve a lot!I do not question that but my writings in Hamvarda is just a waste of time.
I could spend the same time in more constructive ways.



Dear Comet!
One of the best gifts of writing in hamvarda was to get to know you in cyberspace. I will be happy to meet you in person if you happen to come to Iran.

منجوق گفت...

Dear anonymous,
This is my way of life. I make my decisions this way
When i make a decision I act conclusively.
Some people like you object to my style and in fact it has costs but my life experience shows that this method works for me.


Without removing the posts, there was a chance that I might get tempted to write again. Unfortunately, in removing the posts the comments were removed, too
I.
regret however I have not signed any commitments to keep all the comments. In fact, as a blogger I had full right of removing any comment.


My decision was not merely emotional. In fact it was logical. I found out that I was wasting my time.

باران گفت...

البته این انتخاب شماست ولی ما (من و چند دانشجوی دیگه) که اینجارو می خوندیم، برامون مفید بود و چنین نظری نداشتیم

ناشناس گفت...

سلام
و اصلا نميفهمم چرامنجوق (يا استاد فرزان) عزيز !؟
شما ميگيد با نوشتن اينجا وقت تلف ميكنيد. اگه منظورت نسبت به كارهاي ديگه هست -كه حزف نظراتت رو توجيه نميكنه- شايد بشه دربارش تامل كرد
ولي اگه به صورت مطلق وقت تلف كردن نيست. مطمئن باش ! شايد من لياقت
نداشته باشم ولي كسايي كه يك روز رو
به خاطر داشته باشن ميدونن اون روز
چقدر براي جايزه گرفتنت خوشحال بودم !

منجوق گفت...

Dear Ramin,
That is nice of you.
As told Comet, we can be friends in real life instead of just in the blogsphere.

Writing in hamvarda used to be rewarding for me, too. I found new friends, I organized my thoughts but it has been sometime that it
is not rewarding anymore.

I wish you all the best and I wish you will fulfill all the nice dreams you once wrote about.
One of my regrets of deleting the previous posts was to remove your dream list.
Actually, I have still kept a copy of that comment of
yours.

ناشناس گفت...

Dear monjugh
I was a hopeless student before starting to read hamvarda which was introduced in GAMMA magazine. But your POSTS changed my life. Before this I didnt know any successul female physicist, but after knowing you and reading your posts my opinion got chaned. Even I became interested in particle physics, and I started communicating with peskin, which these were wonderful in being satisfied with myself.
I NEED YOUR POSTS, AND SO ARE LOTS OF OTHER PEOPLE.DONT STOP WRITING IN HAMVARDA.

ناشناس گفت...

شما واقعا باور می کنید منجوق دیگه ننویسه؟!!!!!!!!
من هم موافق با نوشتن او هستم اما نه وقتی عصبانی است و همین جور به زمین و زمان می توپه.

ناشناس گفت...

منجوق چون راهش را ديگه تغيير داده!!! فارسي هم نمي نويسه كه بگه حيق شد براي هموردا وقت گذاشته است. حالا با اين شرايط روحي و رواني چطور كار علمي مي كننه! بيچاره شاهين كارش دوبرابر شده!!!

باران گفت...

به ناشناس: من به شدت دلم می خواد منجوق بنویسه چون بسیار برام آموزنده و مفیده. ضمن اینکه اگه در سیر نوشته هاش دقت کنید، می بینید که او به مرور زمان عصبانی شده، بنابراین بهتره به این موضوع هم دقت کنید که در این مدت زمان چندین ماهه، چه اتفاقاتی افتادند که سبب ناراحتی او شدند. در نهایت با اینکه من هم نوشته های آرام ایشون رو ترجیح میدم (یعنی در این یک مورد با شما موافقم!!)، اما یه سوالم در مورد شخص شما بی جواب مونده و اون اینه که چرا شما از بی ادبانه نوشتن، ایییییینقدر لذت می برید؟!!

منجوق گفت...

نجيه جان

ناشناسي كه گفته
"منجوق چون راهش را ديگه تغيير داده!!! فارسي هم نمي نويسه كه بگه حيق شد براي هموردا وقت گذاشته است. حالا با اين شرايط روحي و رواني چطور كار علمي مي كننه! بيچاره شاهين كارش دوبرابر شده!!!"
از جملاتش لذت نمي بره از اين كه كسي مثل منجوق چنان خرد بشه كه نتونه در كارش موفق بشه خوشحال مي شه. البته اين كه چه چيز اين موضوع خوشحال كننده است امثال من و تو هرگز درك نخواهيم كرد. مخصوصا كه من و تو باور داريم كه اگر هر كدام از محققان (مخصوصا محققان در ايران) كارشان را خوب انجام بدهند به اعتبار جامعه علمي اي كه ما خود جزو آنيم افزوده مي شود.


امامنجوق پوست كلفت تر از اين حرف هاست و با تمام توانش داره كار علمي اش را جلو مي بره.
راستي وقتي به ايران برگشتي سري به من بزن با هم كمي صحبت كنيم.

منجوق گفت...

ناشناس عزيزي كه درمورد هموردا در مجله گاما خوانده بود! اين نظر لطف شماست. خوشحال شدم شنيدم نوشته هايم در هموردا تاثير گذار بوده. البته همان طور كه قبلا گفتم براي خودم تجربه بسيار مفيدي بود.
خوب يك مقدار طول مي كشد تا تاثير چنين حركتي بازتاب داشته باشد. من صلاح ديدم تغيير رويه دهم و به جهت ديگري تلاشم را معطوف كنم.

ناشناس گفت...

monjogh!

man nemitoonam dark konam keh chera enghad disappoint shodi, dar haali keh man be shakhseh az mobarezei keh shoroo kardeh boodi har chand raveshet gahi baram ziad maaghool nabood amma lezzat mibordam keh normha va chizhai keh aadama too iran sai mikonan beheshoon aadat konan beh jayeh inkeh oona ro taghir bedan o eteraz konan zireh soal mibari. amma nemidoonam chera ba chand ta enteghad va shayad harfeh talkh va nakhoshayand yek ho beh in natijeh residi keh neveshtan bi faydast o vaght talaf kardaneh o ....

aaya entezar dashti in mobarezeh yek shabeh beh natiejeye ghabele hes bereshe? ya inkeh osoolan az nazar va didgaheh to yek mobarezeh va farayand barayeh behboodeh masael naboodeh dar teyyeh zaman va ba tahammoleh sakhti o feshar ehtemalan momkeneh 10 darsad behtar besheh.

fekr mikonam ageh vaghean yek dideh boland moddat va hadafmand az harfai keh inja mizadi va besyar ham kheiliashoon dorost bood midashti, enghad zood va shadid dochareh narahati va residan beh natijeh inkeh in kar bifaideh hast nemishodi.
chizeh digeh ro ham motevajjeh nemisham, inkeh migi nevehstan kamelan bifaideh hast, in yeh tohineh beh khanandehat hast. basheh aslan ghabool keh inja jayeh geleh o mahaleh taghir dadaneh makani keh dari kaar mikoni nist, vali aaya jeddan fekr mikoni va beh in natijeh residi keh hatta khanadehat ham in ghabeliat va tavanai ro barayeh aamoozesheh masaeli keh fekr mikoni laazemeh bedoonan va komak mikoneh beh behboodeh dideshoon nadaran? chizai mesleh tajrobeyeh stanfordaha va ... va ya naneveshtanet beh khatereh narahati va delkhorieh?

منجوق گفت...

ناشناس عزيز

من قصد مبارزه براي تغيير ندارم. اكثريت از وضعيت موجود راضي هستند.
آنها هم كه ناراضي هستند مي گذارند مي روند. من اين وسط وصله ناجورم.
از كامنت ها دلخور نشدم اما دريافتم كوشش هاي من در اينجا ارج و ارزشي ندارد.
اين نوع فعاليت ها از نظر كساني مثل پسكين يا الكسي ارزش دارد در اينجا معيار ارزش يابي چيز ديگري است.

تصميم دارم تمام وقت خود را صرف كار تحقيقي ام كنم تا كمتر از اشتباهي كه كرده ام (بازگشت به ايران) ضربه بخورم.

ناشناس گفت...

monjogh! shayad OONJA kesi barayeh koosheshhat arzji nazareh, amma motmaen bash INJA pisheh hamoon naraziai keh migi raftan va shayad baaziashoon doost dashteh bashan bargardan, talasheh to hatta ageh raveshet gahi moredeh enteghadeshoon basheh besyar moredeh ehteram va ba arzesh boodeh va hast, va beh shakhseh vaghti talasheh toro mididam,nesbat beh moshkelati keh ba vojoodam hes kardeh boodam omidvar mishodam beh taghireh in baazi. beh har hal ta haminjash ham az zahamatet va az hers o joosh o energieh ziadi keh gozashti va mitoonesti nazari o rooyeh karet bezari va bi tafavot bashi(mesleh baghieh) azat mamnoonam

منجوق گفت...

پرسيده بودي كه چرا يك دفعه من از انتقاد مايوس شدم اين كامنت دوست دانشجويمان را بخوان:

" چقدر خوبست که منجوق هست. او دانشجو دارد و از این موضوع خیلی خوشحال است. او مانند مرغ مادر از دانشجویانش مراقبت میکند و به آنها همه چیز را می آموزد درست مانند پسکین و آلکسی که همه چیز را به او آموختند. البته او با دانشجویانش خیلی جدی است چونکه حساب حساب است و کاکا برادر وتازه آلکسی هم با او خیلی جدی بود. آری او به دانشجویانش می آموزد که چگونه فیزیک پیشه باشند و پشت دستمال کاغذی فرمول بنویسند همانطور که او و همسرش شاهین توی پیتزا فروشی مینویسند.

او از وقتی که دیگر دانشجو نیست به چیزهای مهمتری فکر میکند. او حتی گاهی لابی میکند و مدرسه ها را اداره میکند و با منشی ها مهربان و در عین حال جدی است درست مانند همسرش شاهین. آری او این همه زحمت میکشد تا دانشجویانش خوب درس بخوانند همانطور که پسکین و آلکسی زحمت میکشیدند.

او پیرمرد های خرفت را که البته خیلی به آنها احترام میگذاد به لجن میکشد تا دانشجویانش را محافظت کند. او میگوید که آنها در گذشته کارهای با ارزشی کرده اند که به لعنت خدا نمی ارزد چونکه در آنموقع او و همسرش شاهین نبوده اند که همه کارها را درست انجام بدهند.

آری او یک فیزیک پیشه است که دانشجو دارد."


پيش از اين اگر انتقادي بود عموما به بيان من يا برخي كارهايم بود كه يا قبول مي كردم يا نمي كردم.

اما اين دوست دانشجو لپ مطلب را به زيبايي بيان كرده.
آري من سعي مي كنم محيط مناسبي براي دانشجوهايم تدارك ببينم. من سعي مي كنم با منشي ها مهربان و در عين حال جدي باشم. من سعي مي كنم روش بهتري از گذشتگان بيابم.

او اصل اين موضوعات را مورد استهزا قرار داده نه فقط روش مرا. مثلا نگفته فلان رفتاري كه تو با منشي ها داري با اصل "مهربان ولي جدي " بودن ناسازگار است. ارزش بودن "مهربان ولي جدي" بودن را زير سئوال برده. وقتي بيشتر دقت مي كنم مي بينم طرز تفكر
اين دوست دانشجويمان طرز تفكر اكثريت افراد دور وبر من است براي همين هم هست كه احساس مي كنم به اين جمع تعلق ندارم و كارهايي كه مي كنم آب در هاون كوفتن است.

منجوق گفت...

ناشناسي كه خارج است اما مي خواهد برگردد!

بايد به نوشته قبلي ام اضافه كنم درست است كه اكثريت درو وبر (در جامعه دانشگاهي) طرز فكري متفاوت با من دارند و تلاش هايم برايشان پشيزي ارزش ندارد. اما آنان كه انتظار دارم قدر تلاش هايم را بدانند خوب مي دانند و نه تنها مرا مايوس نمي كنند بلكه باعث دلگرمي من هستند. اين هم يكي از جنبه هاي كار در اينجا ست كه شايد به آنچه كه آدم پس از بازگشت به ايران از دست مي دهد بيارزد

ناشناس گفت...

monjogh!
man jeddan pei beh mazloomiateh to bordam ba sokooti keh baghieyh nevisandeganeh in weblog nesbat beh mozooi keh beh har dalili to ro narahat va delkhor kardeh bood va baes shod keh to kollan in mohito tark koni. baram in sokooteshoon ajib bood, ehtemalan tanha dalilesh mitooneh adameh tavafogheshoon ba to basheh. amma hatta ageh in ham bashe baaz ham az dideh yek naazereh birooni aslan ghashang nist va neshaneyeh ineh keh ma dar daroonemoon az saket shodaneh sedayeh mokhalefemoon khoshshal mishim, hatta ageh dar jahateh sokootesh talash nakonim

منجوق گفت...

ناشناس عزيز

من از كسي توقع ندارم.
بگذار يه كم از جو اينجا بگم تا موضوع برات روشن تر بشه:


ما اينجا دو جور سمينار داريم. يكي ژورنال كلاب ها كه ما جوانتر ها راه انداختيم و چيزي شبيه همان جلساتي است كه شما در خارج مي بينيد و دوم سمينارهاي هفتگي كه به فرمايش بزرگان برگزار مي شه.
سر سمينار ها ي هفتگي رسمه كه يك ربع اول به ابراز ارادت به بزرگان
صرف مي شه.

حتي يادمه سر يكي از سمينارها سخنران كه الان از ايران رفته گفت سمينار هاي هفتگي به درد او نمي خوره (چون رشته اش چيز ديگريه) و برايش وقت تلف كردنه ولي به علت ارادت زيادي كه به شخص رئيس داره وظيفه خودش مي دونه سر جلسات سمينار حاضر بشه و هر هفته ابراز ادب و ارادتي بكنه. اگر من جاي رئيس بودم اين حرف شديدا به من بر مي خورد و آن را طعنه و كنايه تلقي مي كردم و مي گفتم اگر سمينارها برايت مفيد نيست خوب نيا مگه من محتاج ابراز ارادت توام؟!
با توجه به اين كه اين همكار ما (كه در رشته خودش فردي بسيار باسواد و توانا است) از خيلي عملكرد ها ناراضي بود تا حدي كه گذاشت و رفت (ضايعه بزرگي به پروژه ملي كه كسي عمق خسارت را هنوز درك نكرده) نشان مي دهد كه واقعا هم آن چه كه او مي گفت طعنه و كنايه بود.
والا او چه طور دوري از رئيس را در خارج تحمل مي كنه؟!!! چطور اين
ارادت عظيم او را به اين جا (با توجه به اين كه واقعا حقوق و غيره استادان هم مكفي است)
پايبند نكرد؟!!
اما رئيس از اين جملات كه به احتمال زياد طعنه بود خوشش آمد وبا لبخندي كه نهايت رضايت او را نشان مي داد شروع كرد به تعارفات معمول كه خواهش مي كنم اين نظر لطف شماست و...
البته بايد بگويم برعكس دكتر منصوري (كه خونسردي و خوش اخلاقيش قابل تحسين است) اين جناب رئيس ما آدم آرام و خونسردي نيست.
ايشان را بيشتر در حالت پرخاش مي بينيم تا آرامش و رضايت!
اين جواب او هم از روي خونسردي و آرامش نبود بلكه از روي رضايت بود.
علت پرخاش ايشان هم در بيشتر موارد اين است كه چرا بقيه به اين صورت با ايشان سخن نمي گويند!

وقتي من مي گويم من با اين فرهنگ بيگانه ام و ارزش هايم با آنها فرق دارد منظورم همين است.

باران گفت...

خوشحالم منجوق! بحثها داره اینجا ادامه پیدا می کنه :) . اما من فکر می کنم میشه به سکوت اعضا نظر مثبت هم داشت. یعنی «ممکنه» این افراد (اونهایی که اینجا رو می خونن، توش می نویسن و اینجا براشون مهمه)، فکر کردند که رسالت این صفحه دلجویی از منجوق نیست بلکه همونطور که خود منحوق هم می گفت اینه که توش حرفهایی زده بشه که برای جوانترها و نه فقط برای جوانترها! مفید باشه. البته در یک حالت ایده ال،‌ این پژوهشگرها باید اینقدر برای همدیگه و اهداف مشترکشون و همکاریشون که نهایتا به نفع خودشون هم هست، ارزش قايل بشن که در خود محیط پژوهشگاه و نه در این صفحه، به این مسئله که واقعا مهمه، بپردازن و باهم «گفتمان» کنند! مطمئنا اگه به نتیجه مثبتی برسند، فضای این صفحه هم تاثیر مثبتشو می بینه.

منجوق گفت...

نجيه جانم!
وقتي مي خواهي ماله بكشي از عباراتي استفاده نكن كه بدترش كنه. يه نگاه به عنوان نوشته بعدي سهراب بيانداز ("دلجويي از استاد") اگر من مي خواستم دلخور شوم اين گفته تو تشديدش هم مي كرد!

اما من دلخور نيستم. واقعيت اين است كه اينجا اكثريت به كارهايي كه من مي كنم ارزشي قايل نيستند. من اگر كاري مي كنم بايد براي دل خودم باشد وبس! اين اتفاقا درسي است كه شماها بايد از همين الان بايد بگيريد تا در آينده دلشكسته نشويد.

اگر از هم وردا فقط همين را آموخته باشم به زماني كه برايش صرف كردم مي ارزد.

باران گفت...

ببخشید منجوق عزیز! اما من معنی «ماله کشیدن» رو نمی دونم. اگه عبارت زشتیه، لطفا برای افرادی استفاده کن که به اندازه من به ادب طرف مقابل حساس نباشن و یا خودشون بتونن با همین زبون با شما گفتگو کنن. اینطور بی ادبانه حرف زدن یا از عبارات عحیب استفاده کردن من رو بی اندازه ناراحت می کنه. ضمنا من هنوزم معتقدم که این صفحه، محل نقد و نظر هستش، و معتقدم اگه کار شما برای مثلا دکتر منصوری ارزشی نداشت، هرگز وقت نمیذاشت که جواب بنویسه. یا اگه برای من، داشجوی خارجی و.... بی اهمیت بود، وقتمون رو درش صرف نمی کردیم و بهش حساسیت نشون نمی دادیم. بنابراین هستن آدمهایی که ارزش کار شما رو می فهمن و صد البته آدمهای زیادی هم نمی فهمن. معنی عبارات آخر من هم اینه که افرادی که این صفحه رو مهم میدونن و به کارکردش آشنان، طبیعیه که به آنچه که پیش اومده حساسیت نشون بدن و با گفتگو با شما، در صدد بهتر کردن اوضاع بربیان. و بعد نتیجه حرفهاشونو، نمی دونم، به صورت مثلا یه پست،(حتی پست دلجویی یا هر چیزی) بذارن اینجا. اما به نظرم هی پرداختن به این مسئله اونهم با جزئیات، (من اینو می گم، تو این رو می گی و ..)، تو صفحه اصلی بلاگ، نتیجه چندان خوبی نخواهد داد.

باران گفت...

آه... از ناراحتی اصل حرفم یادم رفت! بله! این نوشته هم که بهش اشاره کردی، می تونست به صورت فردی انجام بشه و نیازی به نوشتنش توی بلاگ نبود مثل اون نوشته شما که درش از شوخیها و متلکها گلایه کرده بودید. راستی! من یه درس بزرگ از دوران زندگیم تو خوابگاه گرفتم و اون اینه که اگه حس کنم با انجام کاری، قراره از اطرافیانم متوقع بشم، یا انجامش نمی دم یا اینقدر رو خودم کار می کنم که انجام اون کار فقط برای دل خودم، راضیم کنه. این فکر کنم معنی همون درسی باشه که شما می گید.

منجوق گفت...

Dear Nadjie,
"Maale" is an implement with which the rough and coarse parts of wet plaster is smoothed down before drying up.

Maale Keshidan" is a metaphor for smoothing down tense situations by interpreting the bahavior of two people who are in tense situation in nice and conciliatory
way so that they may forget the bitterness and be friends again.


I thought you were doing the same thing and your intention was to calm me down and make me happy.
However, it seems I was wrong!
Sorry about that!

باران گفت...

از توضیح شما متشکرم منجوق جان و از اینکه اشتباه فهمیدم منظور شما رو و بی جهت عصبانی شدم، عذر می خوام. آره! من واقعا فکر می کردم اگه مسئله رو خوشبینانه تر ببینیم، ‌شاید در آرامتر شدنمون موثر باشه و البته فکر می کنم تلویحا این رو هم گفتم که آنچه که پیش آمده، ‌احتیاج به توجه جدی داره. نه فقط به خاطر شخص شما بلکه به این خاطر که ما دانشجوها با کنجکاوی و اشتیاق فراوان این صفحه رو می خونیم و مطالبشو دنبال می کنیم. و هرچه که اینجا اتفاق می افته، اغراق نیست اگه بگه که روی تصمیم گیریهای آینده ما و نحوه کارکردنمون خیلی تاثیر داره. اگه من ببینم با منجوق نوعی، رفتار نامناسبی می شه، طبیعیه که این چوب سردرخت رو کف پای خودم هم ببینم و شاید تصمیم بگیرم بجایی که درش آزار می بینم برنگردم.(البته این فقط یه مثاله.) همچنین اگه ببینم که تو این صفحه و در بخش اصلیش (بخش نظرات فرق میکنه)، وضعیت «من اینو میگم، تو اینو میگی» پیش اومده، ممکنه اعتماد خودم رو به بزرگترهام از دست بدم. واسه من حالت ایده ال رفتار اعضا با این ماجرا، همون چیزی بود که در نظر قبلیم گفتم. ضمنا، منجوق جان، فکر می کنم افرادی که ارزش کار شما یا هر کسی رو می دونند دو رفتار کاملا متفاوت ممکنه از خودشون بروز بدن: یا به اندازه کافی به این کارها توجه کنن و کار رو بررسی کنن و .... (افرادی هدفشون بهبود سیستمه)و یا به طرز غیرعادی به کارها بی توجهی نشون بدن و با این کار بخوان بگن که این کارها ارزش نداره(افرادیکه هدفشون .... ). هردو گروه به ارزش کار واقفند!!

منجوق گفت...

Dear Nadjie,

There is no need for apology! You have the right to express your concerns when you feel offended.
You have criticizing me why I did not talk to Dr Ardalan and instead made it public in Hamvard.

You should know that I have talked to Dr Ardalan about this issue in private and quite calmly and friendly several times but he ignores. In fact, he makes a point of using abusive language to assert his position as superior.
As a result, talking to him would not make any change.
When I was a student, i used to be his favourite. He showered me with attention and kindness and I must say I loved him
just like a father.
Wherever I went I did my best to portray him as best as possible. Among the foriegners whenever I received a compliment as a smart student I tried to somehow show that I owed this to him.

منجوق گفت...

Dear Nadjie,

There is no need for apology! You have the right to express your concerns when you feel offended.
You have criticizing me why I did not talk to Dr Ardalan and instead made it public in Hamvard.

You should know that I have talked to Dr Ardalan about this issue in private and quite calmly and friendly several times but he ignores. In fact, he makes a point of using abusive language to assert his position as superior.
As a result, talking to him would not make any change.
When I was a student, i used to be his favourite. He showered me with attention and kindness and I must say I loved him
just like a father.
Wherever I went I did my best to portray him as best as possible. Among the foriegners whenever I received a compliment as a smart student I tried to somehow show that I owed this to him.

منجوق گفت...

The rest of my previous story:


Things changed after I graduated and returned to Iran
Changes were not from my side. I kept respecting him.
I am not the sort of person who goes fawns before someone. I showed my respect and love for him in a myriad of subtle ways. In particular, I was very much aware and cautious not to undermine his hegemony as the founding father by my actions.

However, his feelings for me and Shahin changed in time. He used to have monopoly for year over many things, including having connections with scientists abroad, being able to do certain correspondence. He suddenly realized he did not have a monopoly over such things. He saw two young people with zeal for IPM matching his. Over years, his kind and affectionate behaviour towards me turned into sour abusive language.

I do not say I have not made any mistake. But as an elder who says he loves me like a daughter, he was expected to be more forgiving
My real father is always forgiving and generous.
He was expected to call me to his office and correct my mistakes. I would not mind even if he did this quite harshly but fatherly. He did not do that! Instead, he encouarges some of the bullies around him to sabotage my plans for progress of IPM or talks ill of me in front of strangers and behind my back. This is not something I expected and I am extremely disappointed.

منجوق گفت...

The rest:

The reason that I wrote about my disappointment in Hamvarda was that I saw many youngsters make this abusive behaviour of Dr Ardalan their model.
Those who are not capable of learning Dr Ardalan's many gifts and talents are quite good at mimicking his certain abusive comments and sarcasm.

I wrote in Hamvarda to draw their attention to abusiveness of this behavior. I do not whether this is going to be helpful or not. Time will show whether it was helpful or not

ناشناس گفت...

your relation with him sounds odd to me with the standards i believe. I never can understand such a close feelings which is quit often in iran between professors and students. Usually the odd things produce odd results in the future. why things goes beyond the work and enter to the words which for me are not reasonabel. I never understood why the professor of my girl friend used to tell her that she is beatifull. Or he feel like her daughter, etc...i

ناشناس گفت...

ببخشید چرا هی زبان نوشتنتون عوض می شه؟ به نظر می رسه اینجا یه وبلاگ فارسی باشه!

ناشناس گفت...

من از این همه کامنت که البته گویا یه تعدادی‌شون هم حذف شده، (برای هزارمین بار در زندگی وبلاگیم!!) به این نتیجه‌ی مهم و معروفم(!) رسیدم که "ما آدم‌ها عجب دچار بدفهمی هستیم!" هر چی واسه هم توضیح می‌دیم باز هم یه سری‌هامون اصل منظور همدیگه رو درک نمی‌کنیم! چندتا جمله توی کامنت‌های منجوق و بقیه هست که به سختی من رو آزرده کرده. ترسم از اینه که نکنه دست و پای من، که با چنگ و دندون خودم رو به درخت امید آویزون کرده‌ام، شل بشه و سقوط کنم.
کاش ما آدم‌ها می‌فهمیدیم که گاهی چقدر روی اعصاب همدیگه هستیم! وای به احوال‌مون اگه این کار رو عمداً انجام بدیم! حقیقتاً در شگفتم که ما آدم‌ها چقدر عجیبیم!

ناشناس گفت...

منجوق عزیز، بعد از چندین روز گرفتاری وحشتناک، اومده بودم هموردا تا بازم تجربه ای از تجربه های جالبت رو بخونم و چیز یاد بگیرم که سر و وضع عجیب اینجا شوکم کرد.
هنوز تو بهتم.تازه داشتی یادمون می دادی که استاندارد کار علمی کردن چیه و اینکه در ایران هم خیلی کارها می شه کرد و بعد آب پاکی رو ریختی رو سرمون که همش" آب در هاون کوفتن بوده"
من از همون اولش هم که تو این حرفها رو می زدی شک داشتم که کسی بتونه در ایران چنین کارهایی رو بکنه ولی از اونجایی که برام قابل احترام و اعتماد بودی ، تازه داشت باورم می شد...
حالا تکلیف ما چیه که روزها و روزها به تو و نوشته های زیبات عادت کردیم؟

منجوق گفت...

مريم جان

ممنون از محبتت و سخنان دلگرمي بخش ات! من يك روز پس از نوشته دكتر منصوري يك نوشته گذاشته بودم روي هموردا كه از قضا به نظر خودم مطلبي بود كه به درد دانشجوي دكتري مي خورد و كمكش مي كرد تا با استفاده از امكانات موجود آينده علمي و شغلي بهتري براي خودش به وجود آورد. سه نفر همان روز اظهار نظر كرده بودند. يكي همين دانشجوي بالايي بود كه مرا به "مرغ"
تشبيه كرده. ديگري گفته بود اخلاق بلاگي را رعايت نكرده ام كه پس از نوشته دكتر كنصوري نوشته ديگري آورده ام و ديگري مرا پرحرفي كه نمي تواند جلوي حرف زدن خود را بگيرد خوانده بود. وقتي ديدم نوشته هايم اسباب مزاحمت است نوشته ها برداشتم و رفع زحمت كردم!


در بالا هم گفته ام و باز هم مي گويم اكثريت به وضع موجود راضي هستند. شايد غرولندي بكنند و شكايتي هم بكنند ولي در دل به وضع موجود راضي هستند. اگر راضي نمي بودند براي تغيير تلاش مي كردند. اما اينان حاضر نيستند قدمي براي تغيير بردارند حتي براي بهتر شدن وضع شغلي خودشان در آينده. اصلا حرفي را كه از اين جنس باشد بر نمي تابند.
اين است وضعيت اكثريت دانشجويان و دانشگاهيان.


اما اين همه داستان نيست. اقليتي هم وجود دارند كه مايل به تغييرند و حاضرند برايش زحمت هم بكشند. چنين اقليتي نياز به رسانه خودش دارد.
من خود را از اين دسته مي دانم و گمان مي كنم قابليت ها و تجاربي دارم كه براي رسيدن به اهداف اين گروه اقليت كمكشان كند. تصميم دارم پس از مدتي دوباره بلاگ نويسي كنم. اما نه در هموردا! بلاگ شخصي اي را شروع مي كنم تا مزاحم خوانندگان اينجا نباشم.

فعلا خسته ام. افكارم را هم بايد تنظيم كنم و راهكاري بيابم كه بيشترين بازده را داشته باشد.
هر وقت بلاگ نويسي را از سر گرفتم در همين هموردا اعلام مي كنم.

ناشناس گفت...

w