‏نمایش پست‌ها با برچسب هزارتو. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب هزارتو. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

لاک پشت سواری در هزارتو

وقتی که در می‌خواهد وارد هزارتو شوید و در دانشگاهی استخدام گردید، یکی از چیزهایی اعصاب شما را می‌جود، کندی و کار بلد نبودن کارمندهاست. همینطور که جلو می‌ورید، همیشه این حس را دارید که شما اولین نفری هستید که این کار را انجام می‌دهید. و قبلاً با موردی مانند شما روبرو نبوده‌اند. برای همین راهنماییهای گمراه کننده‌ای می‌شوید و بر اساس آن راهنماییها کارهای اشتباه می‌کنید و بی‌خود و بی‌جهت چند ماهی در کارتان تاخیر می‌افتد و احتمالاً میان چند کارمند هم دعوایی صورت می‌گیرد که آن یکی می‌خواهد که به آن یکی یاد بدهد که راه درست چه بوده است قافل از اینکه خودش هم راه درست را نمی‌داند.
بعضی وقتها هم که منشی‌ها به نظر می‌رسد کارشان را بلد هستند مشکلات دیگری پیش می‌آید. مثلا کمی یا قسمتی از پروندهٔ شما گم می‌شود یا نامه‌ای در بین را مفقود می‌گردد و شما هم قافل از این نقصان، خوش و خرم مشغول زندگانی خود هستیند و وقتی که خوش خوشان می‌خواهید ببینید در چه مرحله‌ای هستید متوجه می‌شودید که یکی دو ماهی هست که کاری انجام نشده و کسی هم به خودش زحمت نداده که به شما خبر دهد که کاری انجام نشده.
کاری که برای انجامش یکی دو ماه وقت کافی بود، یکسال به طول انجامید. هشت‌ماه طول کشید تا حقوق دریافت کنم و یک سال طول کشید تا دفترچه بیمه بدستم برسد. خدا را شکر که من سالم و بی‌نیاز بودم.

یک دانشگاه که می‌خواهد جزء دانشگاههای برگزیده در جهان باشد (ادعا که خرج ندارد). تنها با جمع کردن تعدادی دانشمند مطرح چرخش نخواهد چرخید و بدین منظور نخواهد رسید. این دانشگاه به منشیان و کارمندانی تر و فرز زبر و زرنگ نیز احتیاج دارد. و اگر نه تمام توان آن دانشمندان نخبه صرف کار کشیدن از کارمندان پخمه خواهد شد.

۱۳۸۶ بهمن ۱۹, جمعه

لذت و زجر قدم زدن در هزارتو

وقتی که آدم یک کاری انجام می‌دهد، اضافه بر دست مزدی که می‌گیرد، احساس رضایت انجام آن کار هم برایش مهم است. این نکته‌ای بود که در مطلب قبلی از قلم افتاده بود. کارهای مختلف بالانسهای متفاوتی از پول و احساس رضایت هستند. احتمالا کاری مثل کار سهام بازان، تماماً پول است بدون هیچ احساس رضایتی. کار یک شاعر، معلم، نقاش یا یک استاد به مقدار قابل توجهی احساس رضایت در خود دارد. معمولاً کارفرما هم که این را می‌داند از این موضوع سوء استفاده می‌کند. منتهی بعضی اوقات کار فرما دیگر شورش را در می‌آورد. مثلا دست مزد معلمان بیش از اندازه پایین است. بنابراین افراد توانا ترجیح خواهند داد که بی‌خیال احساس رضایت و مفید بودن بشوند و به مشاغل دیگر روی بیاورند. بنابراین آن شغل تنها در اختیار کسانی خواهد بود که چارهء دیگری نداشته‌اند. هیچوقت معلم ریاضی دوم راهنمایی‌ام را فراموش نمی‌کنم ... پروندهء روانی داشت.
سنگ دیگران را به سینه نزنیم و برگردیم سر داستان خودمان. این احساس رضایت بخش عمده‌ای از پاداشی است که یک استاد دریافت می‌کند. این احساس رضایت می‌تواند در ایران بیشتر از خارج از ایران هم باشد. برای اینکه وجود آن فرد در ایران اثرگذارتر از وجودش در یک کشور پیشرفته است که نیاز چندانی به او ندارند. بنابراین مقداری از کم بودن دست مزد را می‌توان اینگونه جایگزین کرد. اما باید توجه کرد که این کم بودن دست مزد، کمبود امکانات، دردسرها و مزاحمتها نباید به اندازه‌ای باشد که اساتید را به سمت کارهای دیگر و یا مهاجرت سوق دهد. اگر این اتفاق بی‌افتد، دانشگاهها تنها در اختیار اساتیدی خواهند بود که استاد هستند چون انتخاب دیگری نداشتند. و این یک کم درد سر ساز خواهد بود. زیرا دانشجویان افرادی هستند که بهترین انتخابشان تحصیل در دانشگاه بوده است. بهترینها فرودستِ نه چندان بهترینها.

۱۳۸۶ بهمن ۱۵, دوشنبه

ورود به هزارتو

یک سال پیش همین روزها بود که در برزخ یک تصمیم گیری بودم. قرار بود که از میان کار در یک مرکز تحقیقاتی و کار در یک دانشگاه یکی را انتخاب کنم. به چند دلیل شخصی و غیر شخصی نظرم بیشتر متمایل به دانشگاه شد. مهمترین دلیل این بود که دوست داشتم کار در یک دانشگاه را تجربه کنم. من بالاخره دیر یا زود مجبور بودم که در به این گزینه فکر کنم. بنابراین تصمیم گرفتم هرچه زودتر این تجربه را بدست بیاورم تا بتوانم بهتر برای آینده تصمیم‌گیری و برنامه‌ریزی کنم.
قسمتی از این تجربه که برای من شیرین‌ترین قسمتش هم بود غیر قابل انتقال است. شما باید خودتان بروید سر کلاس تا ببینید به معلمی علاقه دارید یا نه. اما قسمت تجربیات و مشاهدات قابل انتقال، باز می‌گردد به سیستم اداری و استخدامی و هزارتوی تو در توی مربوطه. اما شاید بد نباشد قبل از اینکه بروم سر اصل مطلب، یک کمی شما را با ذهنیت خودم هنگامی که تصمیم گرفتم به ایران برگردم آشنا کنم.
اگر کسی از من بپرسد چرا به ایران برگشتم در جواب می‌شنود «دلم برای مامانم تنگ شده بود». اما خوب معمولا تنها یک دلیل وجود ندارد. جمعی از دلایل هستند که به تصمیم‌گیری جهت می‌بخشند. اولین دلیل این بود که مشکل سربازی با پرداخت پنج میلیون‌تومان حل شده بود (باید اعتراف کنم که من هم پیاز را خوردم هم شلاق را و هم جریمه را پرداختم). و جالب این است که این هزینه جبران شد، چطورش بماند برای بعد. دلیل بعدی افزایش حقوق اساتید بود. هرچند که هنوز قابل مقایسه با حقوق یک محقق پسا دکتری در یک کشور توسعه یافته نبود، اما دست کم به حقوق یک دانشجوی دکتری نزدیک شده بود (خواهرم که دانشجوی دکتری است بیشتر از یک و نیم برابر من حقوق می‌گیرد). اما با توجه به اینکه خانوادهء من در تهران زندگی می‌کنند و هزینه‌ء جاریم تقریباً صفر است این مبلغ هم قابل قبول بود. آخرین نکته‌ای هم که الان به خاطر می‌آورم، تفاوت موقعیت اجتماعی بود. در ایتالیا نمی‌توانستم کاندیدای مجلس شوم و یا از باربارا برلوسکونی خواستگاری کنم!