۱۳۸۶ مرداد ۷, یکشنبه

زندگي خانه به دوشي پست-داكي--قسمت هشتم

بيژن از منيژه خواستگاري مي كند و منيژه پس از يك سال ناز ونياز بالاخره موافقت خود را ابرازمي كند.در هشتم مرداد ماه با هم ازدواج مي كنند. اما از عروسي هاي اسطوره اي كه هفت شب و هفت روز طول مي كشند خبري نيست. بيژن و منيژه هر دو پژوهشگرند و وقت اين كارها را ندارند. به علاوه معتقدند هر چقدر مهماني مفصل تر باشد سوژه بيشتري دست
IFB
مي افتد. حال كه بيژن به وصال منيژه رسيده پول برايش ارزشي ندارد اما منيژه دينار به دينار وسنت به سنت براي روز مبادا پس انداز مي كند. درست است كه اكنون هر دو شاغلندولي قرداد هر دو موقتي است تضميني وجود ندارد كه باز هم بتوانند پست-داك بگيرند. منيژه زياد از نداري نمي ترسد. آنچه كه او را بيشتر نگران مي كند روحيه بيژن است. مي داند اگر به مشكل مالي بر بخورند بيژن دوباره هوس اسطوره شدن خواهد كرد. مي داند افرادي مثل بيژن در اين موارد عوض آن كه به فكر پيدا كردن كار ويا يافتن راه حلي باشند شروع مي كنند به فلسفه بافي. يك برداشت سطحي از عقايد و آموزه هاي درويشان وطني را با برداشتي دست چندم از نظريه هاي ماركس قاطي مي كنند و آشي شلم شوربا مي سازند. بعد هم به غار تنهايي خود مي خزند و اين آش را مزمزه مي كنند. در اين ميان اعضاي
IFB
باز هم آتش بيار معركه مي شوند. بيژن را دوره مي كنند و شروع مي كنند به بدگويي و داستان پردازي درباره همه كساني كه از نظر اقتصادي موفقند. البته چون بيژن را آدم فرهيخته اي مي دانند براي اين كار پليد خود يك لباس شيك فلسفي-اجتماعي-فرهنگي هم مي دوزند.

روزي بيژن با هيجان به خانه مي آيد و در مورد پروژه آيس-كيوب به منيژه يك سمينار قابل فهم جامع و كامل ميدهد: "آيس كيوب پروژه اي است كه در قطب جنوب انجام مي گيرد. يخهاي قطبي را به عمق هزار وپانصد متر سوراخ كرده اند ودر آن چندين رشته دتكتور كاشته اند.به اين صورت مي توان نوترينوهاي پرانرژي را كه از آن سر دنيا يعني فاصله چند ميليارد سال نوري دورتر به زمين مي رسند آشكار كرد. عده اي از فيزيك پيشگان فعال در اين پروژه چند ماه از سال را در قطب جنوب به سر مي برند.... من جزو
short list
پست-داك هاي اين دوره شدم واز نظر استخدام در اولويت هستم. آيا مايلي با هم به قطب جنوب برويم؟"

عظمت پروژه منيژه را هم به هيجان مي آورد. از نظر او ماجراجويي جذابي بايد باشد. به علاوه حتي فكر اين كه چند ماه ازسال را از شر
IFB
در امان خواهند بود مسرت بخش است. اما بلافاصله واقع بين تر مي شود و مي پرسد:"فكر آينده كاري مرا هم كرده اي؟"
بيژن جواب مي دهد "البته! مي تواني آن جا بر روي پنگوئن ها تحقيق كني." منيژه مي گويد:"آري! من پنگوئن ها را دوست دارم. از نظر من آنها سمبل مقاومت در برابر سختي ها هستند. اما نه من و نه تو تحمل دوري از خانواده را نداريم.به علاوه هر دو سرمايي هستيم." هر چه بيشتر فكر مي كنند رفتن به قطب جنوب غير عملي تر مي نمايد مخصوصا كه آنجا سبزي قرمه سبزي هم پيدا نمي شود! به علاوه با اين پيشرفت سريع تكنولوژي به زودي
IFB
قطب جنوب را هم تحت پوشش خبري خود در خواهد آورد.
موضوع منتفي مي شود

كساني كه در گير ماجرا بوده اند مي دانند كه پيدا كار تحقيقي در يك شهر و يا حتي در يك ايالت براي يك زوج جوان از جنگيدن با هر ديو زردوسفيدي مشكل تر است. اما بيژن و منيژه موفق مي شوند اين ديو را شكست دهند. سال هاي سخت وزندگي خانه به دوشي پست-داكي به بركت زندگي شيرين خانوادگي به سرعت مي گذرندو بالاخره بيژن و منيژه موفق مي شوند تا در يك شهر ويك دانشگاه كار دائم پيدا كنند.از آن به بعد هم هردو در سايه تلاش هايشان روز به روز در كارشان پيشرفت مي كنند.

ادامه دارد...

۷ نظر:

Yasin Memari گفت...

آیس کیوب قراره تو قطب جنوب کار کنه ولی پنگوئن ها فقط می تونن تو ساحل آنتارکتیکا دوام بیارن که شیش ساعتی با هواپیما تا قطب جنوب فاصله داره. پس حتی اگه ترفندی مثل رفتن به قطب جنوب بزنن باز هم این زوج نمی تونن کنار هم کار پیدا کنن.

ناشناس گفت...

شاید اگر بعضی چیزها را -مخصوصا ذهنیت‌ها را- بیش‌تر و دقیق‌تر توضیح دهید، به‌تر باشد. درست است که آخرش بیژن و منیژه موفق خواهند شد، اما چیزی که برای ما (یعنی من و احتمالا چند نفر دیگر) مفیدتر است، دلیل موفقیت‌شان -به حداکثر جزییات است.
من از این نوشته‌های‌تان لذت می‌برم و هر روز سر می‌زنم ببینم به کجا رسیدند. دلیل‌اش تقریبا واضح است. اما باید اعتراف کنم که ماجرا وقتی راجع به مایکل بود برای‌ام جالب‌تر بود. شاید به این دلیل که واقعی‌تر و نزدیک‌تر می‌نمود.

ناشناس گفت...

به هر حال ممنون. كلي استفاده كردم! ولي خدايش آخر اين قسمت خيلي به فيلمهاي هندي شبه بود. براي خود آمريكايهاشم احتمال اينكه بتونن با زن يا شوهرشون توي يه شهر كار پيدا كنند ديگه يه دانشگاه پيش كش!!

منجوق گفت...

خوب! من اين داستان را براي دل خودم نوشتم و من مي خواستم اين دو به آرزوهايشان برسند. به علاوه داستان هنوز تمام نشده. هنوز خيلي حرف ها هست كه در قالب داستان بيژن ومنيژه مي خواهم بزنم. راستي! اولين نوشته من راين وبلاگ تحت عنوان "فانتزي شكست" به فيلم هندي مربوط مي شد. وقت كرديذ بد نيست سري به آن بزنيد

ناشناس گفت...

مرسی.
اول بگم که یه کلمه "کمه" توی کامنت قبلیم جا گذاشته بودم که الان دیدمش. میخواستم بنویسم احتمالش کمه.

من قبلا اون پست رو خونده بودم (فکر کنم همه پست های این وبلاگ رو خونده باشم) ولی خوب چون حافظه ام خیلی خوب کار نمیکنه دوباره خوندمش. حرف اون پست رو قبول دارم. منظورم هم از کامنت قبلیم این بود که به هرحال پیدا کردن کار در یک شهر کار بسیار بسیار سختیه. ولی خوب دیگه منم ایرانیم(؛ و دارای بسیاری از خواص خوب و بد ایرانیها! به هر حال از یادآوری این نکته ممنون.

ناشناس گفت...

دوتا نکته جا افتاد.
اول اینکه من گفته بودم "آخر این قسمت" و بی صبرانه منتظر بقیه قسمت ها هستم! از قسمت جدید هم ممنون که درباره سلسله مراتب و بقیه چیزها بود.
دوم هم اینکه مطمئنا هرجور که دوست داری می تونی داستان رو شکل بدی. من منظورم عوض کردنش نیست فقط نظرمو گفتم.

ناشناس گفت...

يه چيز ديگه هم بگم. پيدا كردن كار تحقيقي براي يك زوج در يك دانشگاه اگر چه سخته اما غير ممكن نيست. من چند تا زوج را مي شناسم كه موفق شده اند اين كار را بكنند. خود من و همسرم هم مي توانستيم در مك-گيل كار دائم داشته باشيم. به او كار دائم پيشنهاد شده بود و به من پست دتك پنج ساله كه اگر از كارم راضي مي شدند مي توانست دائم بشه.