منجوق در دياري بزرگ شده كه مهربوني در آن بزرگترين فضيلت است. مهربوني در اين ديار آداب مشخص و خوش تعريفي دارد. مهربوني از نظر منجوق يعني اين كه يك نفر مظلوم پيدا كني و برايش گريه كني . از شدت ناراحتي و انزجار از ظلمي كه به او رفته به ملاجت بزني و كاري كني كه طرف خودش دلش به حال خودش بسوزد. آخر سر هم هيچ كاري برايش نكني و خيلي هم دلت خوش باشد كه كاري نمي توانستي برايش بكني.
منجوق خيلي ناراحت است كه مايكل مورد ظلم واقع شده (از ته دل) اما از طرف ديگرهم خوشحال است چون مدتي است در اين ينگه دنيا بين اين غريبه ها مظلومي پيدا نكرده تا مهربونيش را به خودش ثابت كند. به طرف مايكل مي رود و شروع مي كند به زعم خودش دلداري دادن.اما مايكل با بي تفاوتي مي گويد راجع به چه حرف مي زني لابد لياقتم همين بوده. منجوق يكه مي خورد. انتظار چنين جوابي را ندارد! مي گويد هم تو مي داني و هم من كه لياقت تو خيلي بيشتر از اين ها بود. مايكل جوابي مي دهد(جوابش را دقيقا به خاطر نمي آورم) كه به اين معناست كه با اين كه مي داند تقصيراز استاد راهنمايش بوده اما نمي خواهد وقتش را با پشت سر استاد راهنما حرف زدن تلف كند. مايكل آدم گوشت تلخي نيست. اين برخورد او هم از روي افاده نمي باشد بلكه از روي بي علاقگي به موضوع مورد بحث است. منجوق عضو
IFB
نيست. قصد و نيتش هم از پيش كشيدن اين بحث تنها مهربوني از نوع ايرونيش بود و بس. پس موضوع بحث را عوض مي كند و شروع مي كند به بحث
درباره
photon- Z boson mixing at 1-loop correction.
اين بار مايكل با علاقه و اشتياق پا به بحث كردن مي دهد.
منجوق آن موقع نمي دانست اما بعدا به تدريج مي فهمد كه مادر مايكل - كه برخلاف نظر مادر بزرگ بيژن اگر لازم بداند كمتر از بانوگشسب برايش پسرش فداكاري نمي كند- او را با ديدي
كاملا متفاوت از ديد بانوگشسب بزرگ كرده. او مي دانست كه در جامعه رقابتي آمريكا كه سگ صاحبش را نمي شناسد جايي براي وقت تلف كردن و با افتخارات دوران بچگي زندگي كردن و به افتخارات خيالي دل خوش كردن نيست. فرصتي نيست كه بنشيني و شكست هاي خود را با آسمون وريسمون بافتن به جنگ شمال و جنوب و چين خوردگي هاي رشته كوه هاي آمريكا و يا خشكي صحراي نودا ربط دهي.
مادر مايكل سه چيز را در كله مايكل از همان كودكي فرو كرده
1)مي تواند موفق شود
2) بايد موفق شود
3( براي اين كه موفق شود بايد از دلسوزي كردن براي خودش
self-pity
بپرهيزد.
اين سه مورد را مادر مايكل به صورت شعار به او صراحتا گفته. اما نكته چهارمي است كه مايكل نا خود آگاه رعايت مي كند . لازم نبوده كه كسي به او ياد آوري كند . اما منجوق لازم مي بيند آن نكته را صراحتا بگويد:
4) مواظب باشد تا در دام سئوالات شبه فلسفي نظير "موفقيت چيست" يا "موفقيت در چيست" نيفتد. لازم نيست براي احساس مو فقيت
يا شكست تئوري جامع و كاملي داشته باشيم. ما موفقيت را دردل خود احساس مي كنيم درست مثل غم مثل شادي مثل خوشبختي مثل بي عدالتي مثل ظلم
باز هم بر گرديم به سراغ مايكل. در مهد كودك و مدرسه اي كه مايكل رفته بدترين
توهين ممكن
(حتي بدتر از
nerdy)
فحش
loser
بوده. مايكل به هيچ قيمتي حاضر نيست يكي از آنها شود پس به آن دانشگاه فكسني (كه به گفته خودش اعضاي هيات علمي آن به اندازه اي كه مايكل در يك روز كار مي كند در طول هفته هم كار نمي كنند) مي رود و با اراده كامل به كارش ادامه مي دهد. سعي مي كند مستقل از استاد سابقش وجهه علمي در بين جامعه فيزيك پيدا كند
از طريق اي-ميل با افراد مختلف در دانشگاه هاي درجه يك كار مي كند و به توليد مقالات استخوان دار و جالبش ادامه مي دهد.
قرارداد مايكل هم براي سال سوم تمديد نمي شود چرا كه مايكل دراين فاصله موفق مي شود در دانشگاه دلخواهش پست-داك
بگيرد وپس از آن پست -داك هم در دانشگاه خوب ديگري كه در رشته مايكل بهترين محسوب مي شود
رسمي-آزمايشي
tenure track
مي شود.
براي مايكل موفقيت هاي بيشتري آرزومنديم
توضيح: در رشته انرژي هاي بالا رسمي-آزمايشي شدن در يك دانشگاه خوب آمريكا در عرض پنج سال از عهده هر كسي ساخته نيست. تنها فيزيك پيشگان خيلي فعال مثل مايكل موفق به اين كار مي شوند
۲ نظر:
مررررسییییییی
مگه آدم چند بار زندگی میکنه که بخواد با دروغ گفتن به خودش و متهم کردن بقیه وقت و انگیزشو تلف کنه؟ اصلا این خیلی مزش بیشتره که از در راهت ندن ، مجبور بشی از پنجره بری تو!!!
ما که تو ایران همیشه علت های شکستمون رو به همه چیز و همه کس غیر از خودمون نسبت می دیم. کاش زودتر ها این چیز ها رو می آموختیم. به گمانم خیلی دیر شد
ارسال یک نظر