۱۳۸۶ مرداد ۲, سه‌شنبه

بانو گشسب-قسمت چهارم

بانو گشسب مثل هميشه بيژن را با آغوش باز مي پذيرد. او مرتب استاد راهنماي بيژن را نفرين مي كند و مي گويد اگر او جلوي بيژن را نمي گرفت بيژن مي شد بزرگترين فيزيكدان دنيا.
بانو گشسب با برگزاري مهماني هاي مجلل و همايش هاي متعدد اعضاي

IFB
ايرانيان فضول بدگو) را با اشاره به موفقيت بيژن در المپياد دوازده سال پيش متقاعد مي كند كه بيژن يك نابغه است. به ذهن هيچ يك از اعضاي

IFB
با آن همه سابقه در فضولي خطور نمي كند كه بگويند پس در اين دوازده سال اين نابغه چه مي كرده. اين همه چريده پس كو دنبه اش!؟
اگر هم سئوال مي كردند بانوگشسب جواب مي داد در اين دوازده سال مورد ظلم واقع شده و نتوانسته نبوغش را نشان دهد.
با اين كه بيژن در سال آخر دبيرستان براي المپياد زحمت زيادي كشيد و آن موقع هيچ چيز به اندازه المپياد برايش مهم نبود اما الان هر وقت بانو گشسب به المپياد اشاره مي كند بيژن عصبي مي شود. از نظر او توهين بزرگي به جوان سي ساله برومندي چون اوست كه به او بگويند بزرگترين افتخارش در زندگي موفقيت در يك مسابقه دانش آموزي در دوازده سال پيش است.
اما هر وقت اعتراض خود را به گوش بانو گشسب مي رساند دل بانو گشسب مي شكند و داد مي زند:هي "تو آني كه از آن يك مگس رنجه اي"! پس من دلمو به چي خوش كنم؟


خلاصه!بانوگشسب اعضاي
IFB
را متقاعد مي كند كه بيژن يك نابغه است كه مورد ظلم واقع شده و آن ها از اين به بعد به جاي بيژن بايد پشت سر استاد راهنمايش بد بگويند

البته اين كار زياد هم سخت نيست اعضاي
IFB
پس از صرف يك پرس باقالي پلو خيلي راحت تغيير موضع مي دهند. علي رغم اين هياهو ها بيژن رفته رفته افسرده و افسرده تر مي شود. ديگر از آن جوان برومند تيز هوش چيزي باقي نمي ماند جز يك توده گوشت و استخوان خنگ و منگ. رستم (پدربزرگ بيژن)اورا مي بيند و مي گويد "نابغه هستي كه باش مرد بايد قوي باشد" و بعد شروع مي كند به تعريف خاطرات پوست كلفتي دوران سربازيش براي صدوبيستمين بار البته با كمي غلو بيشتر نسبت به صدو نوزدهمين بار.

اما با نو گشسب باور دارد كه بيژن نه تنها نابغه است بلكه قهرمان نيز مي باشد. وقتي بانوگشسب دختر مدرسه اي بود چگوارا رو بورس بود. از وقتي هم كه بيژن به دنيا آمد بانوگشسب آرزو داشت روزي او هم چگوارا شود. به نظر او اينك پس از سال ها به آرزويش رسيده. علت ضديت استادراهنما با بيژن مبارزات حق طلبانه وي اعلام مي شود و توسط

IFB
به همه جاي دنيا مخابره مي شود. به اين ترتيب بيژن رفته رفته به اسطوره عصر جديد تبديل مي شود. البته حالت افسرده و گيج و ويج او هم در اسطوره اي شدنش تاثير مثبت دارد چرا كه هم يك تصوير قديس گونه و لاهوتي به او ميدهد و هم تعداد حاسدانش را تقليل مي دهد(اما باز هم به صفر نميرساند)

آري! بيژن روز به روز شكسته تر مي شود تا در يكي از مهماني هايي كه بانوگشسب به افتخار موفقيت هاي خيالي بيژن ترتيب داده با منيژه آشنا مي شود.

ادامه دارد....

۶ نظر:

Pinocchio گفت...

داره هیجان انگیز میشه

:p

ناشناس گفت...

من فکر میکنم بیژن زیادی مهمانی شرکت می کند یا مادرش چرا مهمانی ترتیب می دهد؟ یعنی اصولا اگر بیژن واقعا درس خوان است خوب فقط با فامیل نزدیک رابطه خانوادگی داشته باشد مهمانی و سلام علیک با بقیه چه لزومی دارد؟ که دچار اعصاب خوردی ناشی از فضولی دیگران بشود؟ اصولا چه لزومی به معاشرت با غیر فامیل آنهم با مشارکت مادرش دارد؟ خود بیژن با شرکت در مهمانی های واقعا غیر ضروری دارد اعصاب خودش را خرد می کند والا اگر بفیه از احوالش مطلع نباشند که نمی توانند فضولی کنند اگر امکان دارد یک توضیحی هم در مورد دانشگاه درجه سه در آمریکا بدهید دانشگاه درجه در کشور آمریکا یعنی چه؟ در ایران که اصل و اساس حقوق استاد در تهران و استاد در شهرستان فرقی نمی کند امکانات مسکن و وام هم فرق چندانی در تهران و شهرستان ندارد و اصولا درجه سه و یک به شهر به نظرم گفته می شود تا خود دانشگاه یعنی به استاد در یک شهر کوچک می گویند درجه سه ولی خود دانشگاهها خیلی نمی شود درجه بندی کرد البته نظر شخصی من اینطور است حالا توی کشور آمریکا طبق چه سیستمی درچه بندی می کنند؟ که درجه سه و درجه یک دارند؟ سوال بعدی اینکه اصولا توی ایران اگر هیات علمی یک دانشگاه شدی تا آخر عمر نمی توانی تغییر دهی و جاهای دیگر عضو هیات علمی شوی یعنی بعدها هم دیگر دست و پایت برای عوض کردن بسته است ولی فکر کنم توی آمریکا بیژن بعد از پنج سال کار توی دانشگاه درجه سه می تواند درخواست تغییر برای دانشگاهش را بدهد

Qasem گفت...

تا حدودی یاد سریالهای صدا و سیما افتادم. جرا شخصیتهای ضعیف و نا خوشاید داستان اسمهای غیر ملموس دارند. اسمهای مرسوم فاطمه زینب مریم علی حسن حسین قلی زاغلول را ندارند

منجوق گفت...

قاسم جان
آيا بيژن شخصيت ناخوشايندي دارد؟ اختيار داريد! او تيزهوش است توامان عاشق پيشه و فيزيك پيشه است.


به علاوه-خير سرم- من دارم اسطوره مدرن ايراني مي نويسم پس اسامي فارسي شاهنامه اي را مناسب تر ديدم و شجره نامه بيژن را هم مراعات كردم: بيژن پسر بانوگشسب (پهلوان زن اسطوره اي) دختر رستم



گفته باشم اگر يك بار ديگه
از اين حرف ها بزني بانوگشسب مي آيد و كله ات را مي كند ها!

منجوق گفت...

دانشگاه هاي آمريكا از نظر حقوق و مزايا و ميزان گرنتي كه به محققينشان مي دهند كاملا انعطاف پذيرند. اما وجه ملاك من در درجه بندي دانشگاه ها در اينجا حقوقي كه مي دهند نبود. ملاك من سطح علمي آنها بود. دانشگاه هايي مثل بركلي پرينستون و هاروارد و استنفورد و غيره در فيزيك انرژي هاي بالا درجه يك هستند. البته اين تقسيم بندي تيز نيست. در يك رشته خاص فيزيك انرژي بالا يك دانشگاه ديگر مي تواند از هر سه اين ها بالاتر باشد و لي آن دانشگاهي كه مايكل رفت به طرز محسوس و غير قابل انكاري در فيزيك انرژي هاي بالا از استنفورد (جايي كه مايكل در آن دكترايش را گرفته بود و استانداردهايش را با آن تنظيم كرده بود) پايين تر بود


در ضمن بيژن به اصرار بانوگشسب و براي اين كه دل او خوش باشد در آن مهماني ها شركت مي كند. گل پسر مامانشه ديگه

ناشناس گفت...

منتظر بقیه‌ی این داستان هستم. برای‌ام مخصوصا جالب است بدانم مایک چه کار کرد (گرچه می‌شود حدس زد).