۱۳۸۶ تیر ۳۰, شنبه

داستان دنباله دار-قسمت اول

مي خواهم يك سري تفاوت هاي فرهنگي را كه به نظرمن باعث پيشرفت آمريكايي ها و در جا زدن ما ايراني ها مي شود در قالب يك داستان دنباله دار بيان كنم. داستان درباره دو فيزيك پيشه به نام هاي مايكل و بيژن است كه هر دو در آمريكا به سر مي برند. شخصيت مايكل بر گرفته از شخصيت همكلاسي من در اسلك است و داستان او واقعيست. اما بيژن و ديگرافرادي كه از آنها نام برده مي شود تنها ساخته وپرداخته ذهن من هستند. هر گونه تشابه اسمي با فردي خاص كه شما مي شناسيد اتفاقي است.



مايكل بسيار تيزهوش ونكته سنج است ودر عين حال در كار تحقيقي اش جدي و سخت كوش مي باشد. هفته اي حداقل پنج روز وروزي به طور متوسط پانزده ساعت با تمركز زياد بر روي موضوع پايا ن نامه اش كار مي كند. موضوع پايان نامه اش هم مو ضوع كاملا داغ و باب طبع فيزيك پيشگان روز است. مايكل آدم خوشرو وخوش برخوردي است. اصلا نمي توان تصور كرد كه كسي او را ببيند اما از او خوشش نيايد. نحوه كار كردن مايكل بسيار حرفه اي است از حواشي مي پرهيزد و هم چنان كه رسم آمريكايي هاست به ارائه مقاله هايش به صورت سمينار وپوستر و بحث و جدل بسيار اهميت مي دهدو در اين زمينه مهارت كافي دارد. به نظر مي رسد مايكل آينده شغلي درخشاني خواهد داشت. با اين تصور مايكل براي گرفتن موقعيت پست داك با دانشگاه هاي مختلف مكاتبه مي كند. در اين كار هم كاملا حرفه اي عمل مي كند. تمام ضوابط را رعايت مي كند نامه هاي رسمي شيوا و بي غلط مي نويسد. سي-وي خود را با حوصله و دقيق مي نگارد. از استاد راهنما و چند تن ديگر از استادان به موقع مي خواهد كه برايش توصيه نامه

(recommendation letter)
بنويسند وبفرستند.
قبل از اين كه مهلت تقاضا
(application dealine)
سر آيد همه مدارك را تنظيم و ارسال مي كند و خيلي اميدوار است كه در بخش تئوري آزمايشگاه فرمي (كه در رشته او سر آمد است) استخدام شود.



بيژن كمتر از مايكل باهوش نيست (البته برعكس نظر مادرش بانو گشسب باهوشتر از هر آمريكايي هم نيست)كمتر از او هم كار نمي كند. اما در كارش آنقدر ها حرفه اي نيست از موضوعي به موضوعي ديگر مي پرد. زمان زيادي به حواشي اختصاص مي دهد. در ارائه كردن كارش تنبل است. با اين حال به علت تسلط زيادش به مفاهيم پايه اي (كه آن را هم مديون دوره المپياد و دانشگاه شريف است)جزو دانشجويان درجه يك محسوب مي شود. بيژن هم براي گرفتن پست داك اقدام مي كند ولي نه به اندازه مايكل حرفه اي .مخصوصا

deadline
ها رعايت نمي كند. با همه اين ها احتمال اين كه در دانشگاه و يا موسسه درجه يك پست داك بگيرد زياد است.


برخلاف انتظار هر دوي آنها يكي پس از ديگري جواب رد از دانشگاه هاو موسسات در خور توجه مي گيرند. پس از مدتي معلوم مي شود كه استادان راهنماي آنها كه در ظاهر نجيب ترين و مهربانترين آدم هاي دنيا بودند و با آنها رفتاري كاملا صميمي و دوستانه داشتند عليه آنها كار كرده پنهاني از آنها بد گويي كرده اند. علت اين بدجنسي را من هرگز نفهميدم اما اين اتفاق واقعا براي مايكل افتاد.


بالاخره
هر دوي آنها تنها از يك دانشگاه درجه سه كه واقعا در شانشان نيست و برايشان تبعيدگاه محسوب مي شود جواب مثبت مي گيرند.


ادامه دارد....

۱۱ نظر:

Yasin Memari گفت...

بیچاره مایکل چه آدم احمقی باید باشه که روزی پونزده ساعت کار می کنه...

ناشناس گفت...

نگاه کن شما می نویسید پانزده ساعت با تمرکز کامل روی پایان نامه کار می کرده است خوب این شخص برای کسب درآمد احتمالا در کلاسهای حل تمرین هم تدریس می کند یا احتمالا دروه دکترا چند کلاس محدود در هفته داشته باشد یا اینکه مثلا ازدواج کرده باشد و خرید خانه را انجام بدهد یعنی این شخص فقط روی پایان نامه پانزده ساعت کار می کند و حداقل یک ساعت هم در روز برای تدریس در کلاس حل تمرین وقت می گذارد می شود شانزده ساعت برای پیش مطالعه جهت تدریس در کلاس حل تمرین هم مثلا یک ساعت ونیم در روز حداقل وقت می گذارد می شود هفده و نیم ساعت بعد حداقل هشت ساعت در روز باید بخوابد می شود می شود بیست و پنج ساعت و نیم در روز بعنی از بیست و چهار ساعت در روز هم که یک ساعت و نیم کم می آورد؟ وقتی که صرف رفت و آمد به دانشگاه می کند و غذا می خورد به کنار که اصلا حساب نکردیم

ناشناس گفت...

من اغراق نكردم. در مدتي كه مايكل با من در يك آفيس بود ساعت هشت ونيم صبح مي آمد سر كار و دوازده شب بر ميگشت. ناهارش را هم جلوي كامپيوتر مي خورد. همان طور ي كه قبلا گفتم در آمريكا اين تيپ افراد كلاس حل تمرين هايشان را سمبل مي كنند. براي همين هم هست كه من مي گفتم دانشگاه شريف از نظر آموزش ليسانس بهتر از دانشگاه هاي آمريكاست. .مايكل دوروز آخر هفته را به خريد وديگر كار هاي زندگيش اختصاص داده بود

البته كار روي پايان نامه شامل بحث علمي با هم كلاسي ها و استادان شركت در سمينار ها و غيره هم مي شود. از نظر مايكل همه اين ها جزو كارش بود و با جديت و تمركز انجام مي شد
بدون اين گونه بحثها كار علمي به اندازه كافي پخته نمي شود

ناشناس گفت...

پس معلوم ميشه تو اونجا هم آدماي پدر سوخته اي كه فقط به خاطر اينكه از تو خوششون نمياد زير آبتو ميزنن هم پيدا ميشه!!!!!!!!!!!!

منجوق گفت...

ذات آدم ها همه جاي دنيا يه جوره. همه جا آدم هاي بدجنس و پدر سوخته هستند. به نظر من آن كساني كه تنها به انگيزه فرار از بدجنسي ها به فكر مهاجرت هستند سخت در اشتباهند. پس از مدتي زندگي در آن سوي آبها خواهند ديد كه هر كجا روي آسمان همين رنگ است. البته مهاجرت اگر به انگيزه گسترش افق هاي ديد باشد به پشيماني منجر نمي شود.


البته اين را هم اضافه كنم در آمريكا افراد خوش جنس هم كم نيستند. استاد راهنماي خود من (پسكين-نويسنده همان كتاب معروف نظريه ميدان) يكي از همين آدم هاي نازنين هست. همين الان هم من روي حمايتش حساب مي كنم. هرگز نمي توانم محبت هاي پدرانه و بي چشمداشت او را جبران كنم

ناشناس گفت...

من اين دوست آمريكايي شما رو نميشناسم ولي با اين توصيفاتي كه كرديد ظاهرا مطعلق به جماعت خر خون يا خر كار ميباشد. همچنين بازم نمي دونم كه اين بابا چقدر خروجي داشته و با چه سطحي – اگه از اين جماعتي كه فقط ميخوان CV شونو پر كنن (كه تو ايران كم از اين جماعت نداريم) اگه من هم جاي استاد راهنماش بودم توصيه نامه خوبي براش نمي نوشتم – متئسفانه ايرانيا هنوز به اين مرحله بلوغ نرسيدن كه كار گل رو از كار دل تشخيص بدن- برا همينه كه خيلي از همين بچه هاي ايراني وقتي به اونطرفا ميرن با وجود اين كه هميشه شاگرد اول ميشن ولي محقق درست حسابي از كار درنمي يان چون اصل چيزه ديگه ايه (از مرتبه چند ده تا از اين جماعت رو ميشناسم كه حتي به حد هم كلاسيهاي خودشون هم تو كار علمي نرسيدن) – درس خوندن يه چيزه كار علمي يه چيزه ديگه – بيشتر ما ايرانيا اين دو تا رو باهم قاطي ميگنيم -
در مورد روزي 15 ساعت كار كردن هم بايد بگم – اطلا اين به اين معنا نيست كه طرف كارش درسته – تا اونجا كه من ميدونم جماعت روانشناس اين روش رو اصلا توصيه نمي كنن ما آدمايي داريم كه روزي 20 يا 22 ساعت كار ميكنن (به خصوص تو رشته پزشكي- من خودم يكي دوتا رو ميشناسم) اما همه اونا كار گل ميكنن – يه نكته اي كه نگارنده به درستي به اون اشاره كرده اينه كه در هر شاخه از فيزيك يه چنتا مسئله خيلي مهم وجود داره كه دقدقه جماعت بزرگانه و هميشه پس ذهنشون مشغول اين جور چيزا هستن – ولي وقتي به جماعت كوچولو ها ميرسيم شروع ميكنن به مسئله دست چندم حل كردن و يا حداكثر مثالي از كارهاي ديگران رو حل كردن و نهايتا شبيه سازي كامپيوتري!!!!!!!

الكي نگفتن كه يك ساعت تفكر بهتر از هفتاد سال عبادته (شما بخونيد كار گل)

ناشناس گفت...

من شخصن باور ندارم که شخصی بتواند در دراز مدت روزانه پانزده ساعت به طور متمرکز در مورد مساله‌ای فکر کند
فکر مفید استراحت و آرامش لازم دارد. در ایران زمانی رسم بر این بود که دانش‌جویان در خفا درس بخوانند و در ملا بگویند هیچ گاه درس نمی‌خوانند چون باهوشند و نیازی به درس خواندن ندارند. اما زمانه برگشته است. اکنون باید گفت ما خیلی درس می‌خوانیم در حالی که همیشه علافی می‌کنیم
با شخص شما نیز چندان هم‌راه نیستم که دانش کده‌ی فیزیک شریف را این همه تحویل می‌گیرد. من دانش‌جویان خوبی که از شریف دیده‌ام نتیجه‌ی سیستم آموزشی‌ی شریف نبوده اند. آنها خودشان خارج از سیستم آموزشی یاد گرفته‌اند که بی‌آموزند و درست آموخته‌اند. بیشتر المپیادی ها نیز در این طبقه بندی قرار می‌گیرند. آنها نه نتیجه سیستم آموزشی‌ی دبیرستان ها هستند نه نتیجه‌ی سیستم آموزشی‌ی دانشگاه‌ها. باور ندارید از خودشان بپرسید تا بی‌یابید که تنها تعداد معدودی از آنها دلِ پُری از سیستم آموزشی‌دانشگده‌یشان و دانشگاههشان نداشته‌اند و ندارند

منجوق گفت...

بيروني عزيز

با پيشنهاد نظر سنجي شما موافق هستم. البته نظر سنجي را اميدوارم كس ديگري با معيار هاي علمي بكند. اما من به عنوان كسي كه هم المپيادي بوده و هم نفر اول دانشكده (البته با اختلاف قابل صرفنظر از پادوردا) نظرخود را گفتم.

Yasin Memari گفت...

من با این بحث هایی که شده کاری ندارم. یعنی سوال اصلی این نیست که چه میزان کار کردن خرخونی یه. سوال این جاست که چه ارزشی داره که آدم به خاطر کار پژوهشگری خودش رو بیچاره کنه؟ من دیده ام که برای بسیاری شغل پژوهشگری به شکل یه دغدغده در پس زمینه ی زندگی در می یاد. ولی چرا به کار آکادمیک به عنوان یه کار معمولی مثل مغازه داری نگاه نکنیم؟ به نظرم آدم اول زندگی می کنه و بعد تحقیق. تحقیق تا جایی خوبه که وظیفه ات رو انجام داده باشی یا انتظارات استاد و هم کارها رو برآورده کرده باشی. بقیه ی زندگی باید زندگی و دغدغه های زندگی باشه.

Qasem گفت...

آتش جان این تعریف زندگی‌ از دید آمریکاییش یا غربی ‌اش است. شاید یکی زندگی برایش همان دغدغه‌ها و جل آنها باشد

منجوق گفت...

آتش جان

من نه خودم روزي پانزده ساعت كار مي كنم نه كسي را به پانزده ساعت كار در روز ترغيب مي كنم. فقط در قالب يك داستان دارم بيان مشاهدات مي كنم. اصلا نكته اصلي داستانم هم به هيچ وجه تشويق به پر كاري و يا به تعبير شما خركاري نيست. بقيه قسمت ها را بخوانيد حتما متوجه مي شويد.