۱۳۸۶ مرداد ۶, شنبه

منيژه-قسمت هفتم

منيژه و بيژن به تجربه دريافته اند كه تابع موج اعضاي
IFB
در موزه ها و كتابخانه ها كمينه است.پس ملاقاتهايشان بيشتر در اين گونه مكان ها صورت مي گيرد. منيژه هم مثل بيژن يك پژوهشگر است اما در رشته زيست شناسي. او نيز مثل بيژن خيالبافي هاي مخصوص به خود را دارد. يك سري كله شقي هاي خاص هم از او سر مي زند. با برخي از جنبه هاي فرهنگ غرب ميانه خوبي ندارد. مخصوصا هروقت كه عبارت
blond skinny
را مي شنود اولش يه خورده هارت و پورت روشنفكرانه و فمينيستي مي كند اما بعد به ديوان حافظ پناه مي برد.با وجود همه اين
كله شقي ها در كارش بسيار حرفه اي است ورگ خواب جامعه علمي آمريكا هم خوب دستش آمده.
به بيژن مي گويد: "ببين واقعيت اين است كه حتي اگر تو بهترين مقاله ها را هم بنويسي كسي به آنها توجه نمي كند چون هنوز به قدر كافي مشهور نشده اي." تو بايد تا مي تواني سمينار بدهي و كارت را به بقيه معرفي كني. بيژن قبول مي كند. البته چون اكنون در خانه كار ميكند و به هيچ دانشگاه يا موسسه علمي وابسته نيست ترتيب دادن سمينار برايش قدري مشكل است (در آمريكاهم مثل اينجا" نوابيغ" فراوانند در نتيجه به هر كسي وقت سمينار دادن نمي دهند.)بالاخره بيژن موفق مي شود وقت سمينار دادن بگيرد.
منيژه اصرار مي كند تا اسلايد هاي بيژن را قبل از سمينار ببيند. البته منيژه از محتواي اسلايد ها چيزي سر در نمي آورد اما از نظر او اين اسلايد ها از بس بيريخت هستند مايه آبروريزيند. بيژن مي گويد ظاهر كه مهم نيست مهم محتواست. منيژه جواب مي دهد اين آمريكايي ها عقلشان به چشمشونه مگه نمي بيني كه درك نمي كنند كه "شاهد آن نيست كه مويي و مياني دارد".
بيژن مي گويد من كه آمريكايي نيستم من جور ديگري مي انديشم واضافه مي كند"درضمن...يار ما اين دارد و آن نيز هم". منيژه از متلك حافظي بيژن خوشش مي آيد اما براي اين كه بيژن پررو تر نشود به روي خودش نمي آورد و جواب مي دهد"در اين مورد مهم نيست كه تو چگونه مي انديشي. مهم آن است كه آنان كه راجع به استخدامت تصميم مي گيرند چگونه مي انديشند." از آن به بعد اسلايد هاي بيژن با سليقه منيژه تهيه مي شوند. بيژن با استفاده از نكته سنجي ها ي شرقي خود و ترجمه برخي اصطلاحات فارسي سمينار ها ي خود را نمكين تر مي كند. به زودي در سخنراني سبك و سياق مخصوص به خود به وجود مي آورد
كه همه جا طرفدار پيدا مي كند.

فصل نامه نگاري براي گرفتن پست داك آغاز مي شود. منيژه اصرار دارد كه بيژن مهلت ثبت نام
application deadline
تمام دانشگاه ها را يادداشت كند و قبل از اين كه مهلت ها به سر آيند مدارك خود را بفرستد
.
بيژن مي گويد "بي خيال!معمولا بعد از سر آمدن مهلت باز هم مدارك را مي پذيرند." منيژه مي گويد" اگر نپذيرفتند چي؟ چرا بايد بيخودي احتمال پذيرفته شدن خود را پايين بياوري؟"علي الاصول درك اين نكته ساده براي كسي مثل بيژن كه قسمت قابل توجهي از بخش هاي ستاره دار واينبرگ را خوانده و فهميده نبايد مشكل باشد. ( كتاب واينبرگ يك كتاب درسي دوره دكتري است و از جمله عميق ترين كتاب هاي نظريه ميدان است. بخش هاي ستاره دار كتاب مشكل ترين بخش هاي آن هستند كه معمولا تدريس نمي شوند. تنها دانشجويان تاپ قسمت هاي ستاره دار را مطالعه مي كنند.) امابيژن زير بار نمي رود.بالحني حماسي مي گويد"من پسر بانوگشسب پهلوان اسطوره اي هستم. نوه رستم دستانم. اگر تو لب تر كني مي روم و به خاطر تو با هر ديو زرد و سفيدي در گير مي شوم و آن را شكست مي دهم اما از من مخواه تا مثل اين آمريكايي هاي بي اصل و نسب مهلت مقرر چيزي را رعايت كنم." اما بالاخره منيژه موفق مي شود كه او را راضي كندو بيژن در يك دانشگاه خوب پست-داك مي گيرد.

ادامه دارد....

هیچ نظری موجود نیست: