از وقتي بيژن به خاطر مي آورد در خانه و مدرسه و بعدا دانشگاه به بيژن گفته شده بود كه او تيزهوش است. به او گفته بودند حتي بين تيزهوش ها هم تيزهوش ترين است. تقريبا نابغه است.كم كم بيژن هم باورش شده بود كه يك نابغه است. اما همواره اين باور را براي حفظ ظاهر انكار مي كرد. يك جمله هم -نمي دانم از كجا-- ياد گرفته بود كه هميشه در اين موارد به كار مي برد. تكيه كلام بيژن اين بود:"هوش يك مساله اكتسابي است." بيژن تا وقتي در ايران بود معناي اين جمله را نمي فهميدو بيشتر آن را به صورت يك "تعارف" به كار مي برد. تقريبا همان طور كه مسن ترها هر وقت مي خواهند از خود تعريف كنند به جاي "من" مي گويند "حقير" يا "حقيره" يا "الاحقر."اما "الاحقر" بوي كهنگي مي دهد اما جمله متواضعانه بيژن شيك و مدرن مي نمود. بيژن معناي اين جمله خودرا تنها پس از دانشجوي دكتري شدن در آمريكا فهميد. در آنجا عملا ديد دانشجويي كه يك سال قبل ازاو دكترايش را شروع كرده به مراتب بيشتر از او به مطالب تسلط دارد و دقيقا هم به همين علت هم بسي سريع الانتقال تر از اوست. البته اين فقط در مورد دانشجويان جدي مانند مايكل كه مي خواهند كار تحقيقي انجام دهند صادق است. دانشگاه هاي آمريكا پرند از دانشجويان نه چندان جدي اي كه تنها در پي گرفتن مدرك دكتري هستند و بس. سطح علمي آنها تعريف چنداني ندارد. بيژن هم هرگز خود را با اين دسته دوم در يك رديف قرار نمي داد بلكه خود را با افرادي مثل مايكل همرديف مي ديد.
اين مشاهده وقتي بيژن در يك دانشگاه خوب پست -داك گرفت نيز ادامه يافت. آنجا هم مي ديد آن كه دومين دوره پست-داك را مي گذراند به طرز قابل توجهي از كسي كه تازه پست-داك گرفته تسلط بيشتري به مطالب دارد و به تبع آن "هوش اكتسابي" بيشتري هم بروز مي دهد. به علاوه پست داك ها يواش يواش در گير كارهاي اجرايي كوچك مي شوند. در حيطه اين كار اجرايي كوچك هم اختيار تام دارند و هم مسئوليت پذيري كامل. در نظر بگيريد پست-داكي را كه مسئول برگزاري سمينارهاي هفتگي است. رئيس يا پيشكسوت هرگز به خود اجازه نمي دهد كه بدون هماهنگي با او برنامه هاي او را كنسل كند. اما از طرف ديگر اگر سمينار ها به طور مرتب برگزار نشوند و يا اگر بي برنامگي صورت گيرد جمع وي را مسئول خواهند دانست . تقصير را به گردن "كمبود امكانات" و يا "دخالت هاي رئيس" انداختن محلي از اعراب ندارد.همين مسئوليت ها ي كوچك اما مهم و جدي باعث مي شوند كه پست-داك دوره دوم در آمريكا و اروپا در كار اجرايي به طور قابل ملاحظه اي مجرب تر و پخته تر از پست-داك تازه كار باشد.
اين نوع پيشرفت محسوس اما تدريجي تبعاتي دارد كه براي بيژن قابل هضم نبود. اين پيشرفت تدريجي باعث شده كه يك سلسله مراتب يا به قول خودشان
Hierarchy
در جمع هاي دانشگاهي و جود داشته باشد كه درك و هضم آن براي بيژن بسيار مشكل بود. بيژن تنها دو نوع الگوي روابط مي شناخت. يكي همان روش كدخدايي كه در عمل در ايران پياده مي شود (با همه بدي ها و خوبي هايش). و ديگر جامعه بي طبقه آرماني بعضي ها كه در آن مساوات كامل برقرار است (كه البته اين جامعه تا كنون فقط در كتاب ها امكان پذير شده.)اون اول ها كه بيژن وارد جامعه دانشگاهي آمريكا شده بود ملاحظه كرده بود كه در اينجا از القاب "دكتر" و"پروفسور " خبري نيست پس ساده لوحانه نتيجه گرفته بود كه اين همان جامعه بي طبقه آرماني است. اما رفته رفته توي ذوقش خورده بود. ديده بود اينجا سلسله مراتب خيلي سفت و سخت تر از ايران است. از هر كسي در هر موقعيتي هر حرفي شنيده نمي شودو...
اولش لج كرده بود و به تمسخر گفته بود "پس اين "آزادي بيان" كه ادعايش را مي كنند اينه؟!" اما بعدها (پس از چندين سال) فهميد كه در قدوقواره اي نيست كه با نظام دانشگاهي چند صدساله غرب در بيفتد. حد اكثر كاري كه مي تواند بكند اين است كه موقعيت خود را دريابد و به فراخور آن عمل كند . فهميد اگر حرفي "گنده تر از دهانش" بزند مايه تمسخر خود خواهدشد. ياد گرفت.
ادعايي نكند كه در حد وحدودش نباشد. ياد گرفت كه بدون مطالعه حرف نزند. فهميد اگر زير هر كاسه اي دنبال نيمكاسه اي بگردد همقطارانش او را
cynic
خواهند خواند و بدبين بودن در اين جامعه نه تنها دليل بر تيز هوشي نيست بلكه به شدت تقبيح مي شود چرا كه در اين جامعه دريافته اند با اعتماد كارها روان تر انجام مي گيرند. فهميد در اين جا به هر كار كوچكي بايد
credit
داد. فهميد در اينجا همان گونه كه كسي نمي پذيرد كه بگويد "اين همه آوازه ها از شه بود" نمي توان نشست و پشت سر رئيس صفحه گذاشت و تمام كاسه كوزه ها را بر سر او شكست. فهميد هر كسي را در حدود اختياراتش بايد مسئول دانست و....
البته قسمت خوب ماجرا اين است كه در آمريكا مي توان با سعي وتلاش به تدريج موقعيت
خود را با لا برد.
بيژن هم همين كار را كردو رفته رفته از حالت غورگي به مويزي تبديل شد .تاكيد مي كنم "رفته رفته:به صورت يك
crossover
نه به صورت يك گذار فاز.
ادامه دارد...
۱۳۸۶ مرداد ۹, سهشنبه
۱۳۸۶ مرداد ۷, یکشنبه
زندگي خانه به دوشي پست-داكي--قسمت هشتم
بيژن از منيژه خواستگاري مي كند و منيژه پس از يك سال ناز ونياز بالاخره موافقت خود را ابرازمي كند.در هشتم مرداد ماه با هم ازدواج مي كنند. اما از عروسي هاي اسطوره اي كه هفت شب و هفت روز طول مي كشند خبري نيست. بيژن و منيژه هر دو پژوهشگرند و وقت اين كارها را ندارند. به علاوه معتقدند هر چقدر مهماني مفصل تر باشد سوژه بيشتري دست
IFB
مي افتد. حال كه بيژن به وصال منيژه رسيده پول برايش ارزشي ندارد اما منيژه دينار به دينار وسنت به سنت براي روز مبادا پس انداز مي كند. درست است كه اكنون هر دو شاغلندولي قرداد هر دو موقتي است تضميني وجود ندارد كه باز هم بتوانند پست-داك بگيرند. منيژه زياد از نداري نمي ترسد. آنچه كه او را بيشتر نگران مي كند روحيه بيژن است. مي داند اگر به مشكل مالي بر بخورند بيژن دوباره هوس اسطوره شدن خواهد كرد. مي داند افرادي مثل بيژن در اين موارد عوض آن كه به فكر پيدا كردن كار ويا يافتن راه حلي باشند شروع مي كنند به فلسفه بافي. يك برداشت سطحي از عقايد و آموزه هاي درويشان وطني را با برداشتي دست چندم از نظريه هاي ماركس قاطي مي كنند و آشي شلم شوربا مي سازند. بعد هم به غار تنهايي خود مي خزند و اين آش را مزمزه مي كنند. در اين ميان اعضاي
IFB
باز هم آتش بيار معركه مي شوند. بيژن را دوره مي كنند و شروع مي كنند به بدگويي و داستان پردازي درباره همه كساني كه از نظر اقتصادي موفقند. البته چون بيژن را آدم فرهيخته اي مي دانند براي اين كار پليد خود يك لباس شيك فلسفي-اجتماعي-فرهنگي هم مي دوزند.
روزي بيژن با هيجان به خانه مي آيد و در مورد پروژه آيس-كيوب به منيژه يك سمينار قابل فهم جامع و كامل ميدهد: "آيس كيوب پروژه اي است كه در قطب جنوب انجام مي گيرد. يخهاي قطبي را به عمق هزار وپانصد متر سوراخ كرده اند ودر آن چندين رشته دتكتور كاشته اند.به اين صورت مي توان نوترينوهاي پرانرژي را كه از آن سر دنيا يعني فاصله چند ميليارد سال نوري دورتر به زمين مي رسند آشكار كرد. عده اي از فيزيك پيشگان فعال در اين پروژه چند ماه از سال را در قطب جنوب به سر مي برند.... من جزو
short list
پست-داك هاي اين دوره شدم واز نظر استخدام در اولويت هستم. آيا مايلي با هم به قطب جنوب برويم؟"
عظمت پروژه منيژه را هم به هيجان مي آورد. از نظر او ماجراجويي جذابي بايد باشد. به علاوه حتي فكر اين كه چند ماه ازسال را از شر
IFB
در امان خواهند بود مسرت بخش است. اما بلافاصله واقع بين تر مي شود و مي پرسد:"فكر آينده كاري مرا هم كرده اي؟"
بيژن جواب مي دهد "البته! مي تواني آن جا بر روي پنگوئن ها تحقيق كني." منيژه مي گويد:"آري! من پنگوئن ها را دوست دارم. از نظر من آنها سمبل مقاومت در برابر سختي ها هستند. اما نه من و نه تو تحمل دوري از خانواده را نداريم.به علاوه هر دو سرمايي هستيم." هر چه بيشتر فكر مي كنند رفتن به قطب جنوب غير عملي تر مي نمايد مخصوصا كه آنجا سبزي قرمه سبزي هم پيدا نمي شود! به علاوه با اين پيشرفت سريع تكنولوژي به زودي
IFB
قطب جنوب را هم تحت پوشش خبري خود در خواهد آورد.
موضوع منتفي مي شود
كساني كه در گير ماجرا بوده اند مي دانند كه پيدا كار تحقيقي در يك شهر و يا حتي در يك ايالت براي يك زوج جوان از جنگيدن با هر ديو زردوسفيدي مشكل تر است. اما بيژن و منيژه موفق مي شوند اين ديو را شكست دهند. سال هاي سخت وزندگي خانه به دوشي پست-داكي به بركت زندگي شيرين خانوادگي به سرعت مي گذرندو بالاخره بيژن و منيژه موفق مي شوند تا در يك شهر ويك دانشگاه كار دائم پيدا كنند.از آن به بعد هم هردو در سايه تلاش هايشان روز به روز در كارشان پيشرفت مي كنند.
ادامه دارد...
IFB
مي افتد. حال كه بيژن به وصال منيژه رسيده پول برايش ارزشي ندارد اما منيژه دينار به دينار وسنت به سنت براي روز مبادا پس انداز مي كند. درست است كه اكنون هر دو شاغلندولي قرداد هر دو موقتي است تضميني وجود ندارد كه باز هم بتوانند پست-داك بگيرند. منيژه زياد از نداري نمي ترسد. آنچه كه او را بيشتر نگران مي كند روحيه بيژن است. مي داند اگر به مشكل مالي بر بخورند بيژن دوباره هوس اسطوره شدن خواهد كرد. مي داند افرادي مثل بيژن در اين موارد عوض آن كه به فكر پيدا كردن كار ويا يافتن راه حلي باشند شروع مي كنند به فلسفه بافي. يك برداشت سطحي از عقايد و آموزه هاي درويشان وطني را با برداشتي دست چندم از نظريه هاي ماركس قاطي مي كنند و آشي شلم شوربا مي سازند. بعد هم به غار تنهايي خود مي خزند و اين آش را مزمزه مي كنند. در اين ميان اعضاي
IFB
باز هم آتش بيار معركه مي شوند. بيژن را دوره مي كنند و شروع مي كنند به بدگويي و داستان پردازي درباره همه كساني كه از نظر اقتصادي موفقند. البته چون بيژن را آدم فرهيخته اي مي دانند براي اين كار پليد خود يك لباس شيك فلسفي-اجتماعي-فرهنگي هم مي دوزند.
روزي بيژن با هيجان به خانه مي آيد و در مورد پروژه آيس-كيوب به منيژه يك سمينار قابل فهم جامع و كامل ميدهد: "آيس كيوب پروژه اي است كه در قطب جنوب انجام مي گيرد. يخهاي قطبي را به عمق هزار وپانصد متر سوراخ كرده اند ودر آن چندين رشته دتكتور كاشته اند.به اين صورت مي توان نوترينوهاي پرانرژي را كه از آن سر دنيا يعني فاصله چند ميليارد سال نوري دورتر به زمين مي رسند آشكار كرد. عده اي از فيزيك پيشگان فعال در اين پروژه چند ماه از سال را در قطب جنوب به سر مي برند.... من جزو
short list
پست-داك هاي اين دوره شدم واز نظر استخدام در اولويت هستم. آيا مايلي با هم به قطب جنوب برويم؟"
عظمت پروژه منيژه را هم به هيجان مي آورد. از نظر او ماجراجويي جذابي بايد باشد. به علاوه حتي فكر اين كه چند ماه ازسال را از شر
IFB
در امان خواهند بود مسرت بخش است. اما بلافاصله واقع بين تر مي شود و مي پرسد:"فكر آينده كاري مرا هم كرده اي؟"
بيژن جواب مي دهد "البته! مي تواني آن جا بر روي پنگوئن ها تحقيق كني." منيژه مي گويد:"آري! من پنگوئن ها را دوست دارم. از نظر من آنها سمبل مقاومت در برابر سختي ها هستند. اما نه من و نه تو تحمل دوري از خانواده را نداريم.به علاوه هر دو سرمايي هستيم." هر چه بيشتر فكر مي كنند رفتن به قطب جنوب غير عملي تر مي نمايد مخصوصا كه آنجا سبزي قرمه سبزي هم پيدا نمي شود! به علاوه با اين پيشرفت سريع تكنولوژي به زودي
IFB
قطب جنوب را هم تحت پوشش خبري خود در خواهد آورد.
موضوع منتفي مي شود
كساني كه در گير ماجرا بوده اند مي دانند كه پيدا كار تحقيقي در يك شهر و يا حتي در يك ايالت براي يك زوج جوان از جنگيدن با هر ديو زردوسفيدي مشكل تر است. اما بيژن و منيژه موفق مي شوند اين ديو را شكست دهند. سال هاي سخت وزندگي خانه به دوشي پست-داكي به بركت زندگي شيرين خانوادگي به سرعت مي گذرندو بالاخره بيژن و منيژه موفق مي شوند تا در يك شهر ويك دانشگاه كار دائم پيدا كنند.از آن به بعد هم هردو در سايه تلاش هايشان روز به روز در كارشان پيشرفت مي كنند.
ادامه دارد...
۱۳۸۶ مرداد ۶, شنبه
منيژه-قسمت هفتم
منيژه و بيژن به تجربه دريافته اند كه تابع موج اعضاي
IFB
در موزه ها و كتابخانه ها كمينه است.پس ملاقاتهايشان بيشتر در اين گونه مكان ها صورت مي گيرد. منيژه هم مثل بيژن يك پژوهشگر است اما در رشته زيست شناسي. او نيز مثل بيژن خيالبافي هاي مخصوص به خود را دارد. يك سري كله شقي هاي خاص هم از او سر مي زند. با برخي از جنبه هاي فرهنگ غرب ميانه خوبي ندارد. مخصوصا هروقت كه عبارت
blond skinny
را مي شنود اولش يه خورده هارت و پورت روشنفكرانه و فمينيستي مي كند اما بعد به ديوان حافظ پناه مي برد.با وجود همه اين
كله شقي ها در كارش بسيار حرفه اي است ورگ خواب جامعه علمي آمريكا هم خوب دستش آمده.
به بيژن مي گويد: "ببين واقعيت اين است كه حتي اگر تو بهترين مقاله ها را هم بنويسي كسي به آنها توجه نمي كند چون هنوز به قدر كافي مشهور نشده اي." تو بايد تا مي تواني سمينار بدهي و كارت را به بقيه معرفي كني. بيژن قبول مي كند. البته چون اكنون در خانه كار ميكند و به هيچ دانشگاه يا موسسه علمي وابسته نيست ترتيب دادن سمينار برايش قدري مشكل است (در آمريكاهم مثل اينجا" نوابيغ" فراوانند در نتيجه به هر كسي وقت سمينار دادن نمي دهند.)بالاخره بيژن موفق مي شود وقت سمينار دادن بگيرد.
منيژه اصرار مي كند تا اسلايد هاي بيژن را قبل از سمينار ببيند. البته منيژه از محتواي اسلايد ها چيزي سر در نمي آورد اما از نظر او اين اسلايد ها از بس بيريخت هستند مايه آبروريزيند. بيژن مي گويد ظاهر كه مهم نيست مهم محتواست. منيژه جواب مي دهد اين آمريكايي ها عقلشان به چشمشونه مگه نمي بيني كه درك نمي كنند كه "شاهد آن نيست كه مويي و مياني دارد".
بيژن مي گويد من كه آمريكايي نيستم من جور ديگري مي انديشم واضافه مي كند"درضمن...يار ما اين دارد و آن نيز هم". منيژه از متلك حافظي بيژن خوشش مي آيد اما براي اين كه بيژن پررو تر نشود به روي خودش نمي آورد و جواب مي دهد"در اين مورد مهم نيست كه تو چگونه مي انديشي. مهم آن است كه آنان كه راجع به استخدامت تصميم مي گيرند چگونه مي انديشند." از آن به بعد اسلايد هاي بيژن با سليقه منيژه تهيه مي شوند. بيژن با استفاده از نكته سنجي ها ي شرقي خود و ترجمه برخي اصطلاحات فارسي سمينار ها ي خود را نمكين تر مي كند. به زودي در سخنراني سبك و سياق مخصوص به خود به وجود مي آورد
كه همه جا طرفدار پيدا مي كند.
فصل نامه نگاري براي گرفتن پست داك آغاز مي شود. منيژه اصرار دارد كه بيژن مهلت ثبت نام
application deadline
تمام دانشگاه ها را يادداشت كند و قبل از اين كه مهلت ها به سر آيند مدارك خود را بفرستد
.
بيژن مي گويد "بي خيال!معمولا بعد از سر آمدن مهلت باز هم مدارك را مي پذيرند." منيژه مي گويد" اگر نپذيرفتند چي؟ چرا بايد بيخودي احتمال پذيرفته شدن خود را پايين بياوري؟"علي الاصول درك اين نكته ساده براي كسي مثل بيژن كه قسمت قابل توجهي از بخش هاي ستاره دار واينبرگ را خوانده و فهميده نبايد مشكل باشد. ( كتاب واينبرگ يك كتاب درسي دوره دكتري است و از جمله عميق ترين كتاب هاي نظريه ميدان است. بخش هاي ستاره دار كتاب مشكل ترين بخش هاي آن هستند كه معمولا تدريس نمي شوند. تنها دانشجويان تاپ قسمت هاي ستاره دار را مطالعه مي كنند.) امابيژن زير بار نمي رود.بالحني حماسي مي گويد"من پسر بانوگشسب پهلوان اسطوره اي هستم. نوه رستم دستانم. اگر تو لب تر كني مي روم و به خاطر تو با هر ديو زرد و سفيدي در گير مي شوم و آن را شكست مي دهم اما از من مخواه تا مثل اين آمريكايي هاي بي اصل و نسب مهلت مقرر چيزي را رعايت كنم." اما بالاخره منيژه موفق مي شود كه او را راضي كندو بيژن در يك دانشگاه خوب پست-داك مي گيرد.
ادامه دارد....
IFB
در موزه ها و كتابخانه ها كمينه است.پس ملاقاتهايشان بيشتر در اين گونه مكان ها صورت مي گيرد. منيژه هم مثل بيژن يك پژوهشگر است اما در رشته زيست شناسي. او نيز مثل بيژن خيالبافي هاي مخصوص به خود را دارد. يك سري كله شقي هاي خاص هم از او سر مي زند. با برخي از جنبه هاي فرهنگ غرب ميانه خوبي ندارد. مخصوصا هروقت كه عبارت
blond skinny
را مي شنود اولش يه خورده هارت و پورت روشنفكرانه و فمينيستي مي كند اما بعد به ديوان حافظ پناه مي برد.با وجود همه اين
كله شقي ها در كارش بسيار حرفه اي است ورگ خواب جامعه علمي آمريكا هم خوب دستش آمده.
به بيژن مي گويد: "ببين واقعيت اين است كه حتي اگر تو بهترين مقاله ها را هم بنويسي كسي به آنها توجه نمي كند چون هنوز به قدر كافي مشهور نشده اي." تو بايد تا مي تواني سمينار بدهي و كارت را به بقيه معرفي كني. بيژن قبول مي كند. البته چون اكنون در خانه كار ميكند و به هيچ دانشگاه يا موسسه علمي وابسته نيست ترتيب دادن سمينار برايش قدري مشكل است (در آمريكاهم مثل اينجا" نوابيغ" فراوانند در نتيجه به هر كسي وقت سمينار دادن نمي دهند.)بالاخره بيژن موفق مي شود وقت سمينار دادن بگيرد.
منيژه اصرار مي كند تا اسلايد هاي بيژن را قبل از سمينار ببيند. البته منيژه از محتواي اسلايد ها چيزي سر در نمي آورد اما از نظر او اين اسلايد ها از بس بيريخت هستند مايه آبروريزيند. بيژن مي گويد ظاهر كه مهم نيست مهم محتواست. منيژه جواب مي دهد اين آمريكايي ها عقلشان به چشمشونه مگه نمي بيني كه درك نمي كنند كه "شاهد آن نيست كه مويي و مياني دارد".
بيژن مي گويد من كه آمريكايي نيستم من جور ديگري مي انديشم واضافه مي كند"درضمن...يار ما اين دارد و آن نيز هم". منيژه از متلك حافظي بيژن خوشش مي آيد اما براي اين كه بيژن پررو تر نشود به روي خودش نمي آورد و جواب مي دهد"در اين مورد مهم نيست كه تو چگونه مي انديشي. مهم آن است كه آنان كه راجع به استخدامت تصميم مي گيرند چگونه مي انديشند." از آن به بعد اسلايد هاي بيژن با سليقه منيژه تهيه مي شوند. بيژن با استفاده از نكته سنجي ها ي شرقي خود و ترجمه برخي اصطلاحات فارسي سمينار ها ي خود را نمكين تر مي كند. به زودي در سخنراني سبك و سياق مخصوص به خود به وجود مي آورد
كه همه جا طرفدار پيدا مي كند.
فصل نامه نگاري براي گرفتن پست داك آغاز مي شود. منيژه اصرار دارد كه بيژن مهلت ثبت نام
application deadline
تمام دانشگاه ها را يادداشت كند و قبل از اين كه مهلت ها به سر آيند مدارك خود را بفرستد
.
بيژن مي گويد "بي خيال!معمولا بعد از سر آمدن مهلت باز هم مدارك را مي پذيرند." منيژه مي گويد" اگر نپذيرفتند چي؟ چرا بايد بيخودي احتمال پذيرفته شدن خود را پايين بياوري؟"علي الاصول درك اين نكته ساده براي كسي مثل بيژن كه قسمت قابل توجهي از بخش هاي ستاره دار واينبرگ را خوانده و فهميده نبايد مشكل باشد. ( كتاب واينبرگ يك كتاب درسي دوره دكتري است و از جمله عميق ترين كتاب هاي نظريه ميدان است. بخش هاي ستاره دار كتاب مشكل ترين بخش هاي آن هستند كه معمولا تدريس نمي شوند. تنها دانشجويان تاپ قسمت هاي ستاره دار را مطالعه مي كنند.) امابيژن زير بار نمي رود.بالحني حماسي مي گويد"من پسر بانوگشسب پهلوان اسطوره اي هستم. نوه رستم دستانم. اگر تو لب تر كني مي روم و به خاطر تو با هر ديو زرد و سفيدي در گير مي شوم و آن را شكست مي دهم اما از من مخواه تا مثل اين آمريكايي هاي بي اصل و نسب مهلت مقرر چيزي را رعايت كنم." اما بالاخره منيژه موفق مي شود كه او را راضي كندو بيژن در يك دانشگاه خوب پست-داك مي گيرد.
ادامه دارد....
۱۳۸۶ مرداد ۴, پنجشنبه
فيزيك پيشه عاشق پيشه-قسمت ششم
بعد از آن كه منيژه و بقيه مهمان ها خانه را ترك مي كنند بانو گشسب مي بيند كه بيژن به درختي تكيه كرده. پس همه چيز را مي فهمد وبه سراغ او مي رود و مي گويد" اصلا نگران نباش خودم برات مي رم خواستگاري. خيلي هم دلشون بخواد تو جزو افتخارات ملي هستي". بيژن حال وحوصله جروبحث ندارد اما اگر داشت مي گفت "مامان تو را به خدا ول كن. كدام افتخار ملي؟! اينا همش خواب و خياله. به اين حرف ها يه نون بربري هم نمي دن. من به دلگرمي كدام درآمد پاشم برم خواستگاري". اما چيزي نمي گويد. به جاي اين حرفها به مادرش شب به خير مي گويد و به اتاقش مي رود و روي تختش ولو مي شود اما تا صبح چشم بر هم نمي گذارد و نقشه مي كشد. صبح زود از بستر بر مي خيزد و يكراست مي رود سراغ آركايو.
بيژن بانشاط و اميدوار چند سال پيش بر گشته است.
بيژن مصمم است تا تمام مقالات مربوط به كارش را كه در مدتي كه او افسرده بوده منتشر شده اند بخواند تا بداند چه تحولاتي در اين چند ماه صورت گرفته. در رشته بيژن به طور متوسط پنج مقاله درروز منتشر مي شود.
خلاصه بگويم آنچه كه بيژن به عشق منيژه در پاي كامپيوترش انجام مي دهد كم از آنچه كه فرهاد در پاي بيستون به عشق شيرين مي كرد ندارد. بالاخره ايده جالبي به ذهن بيژن مي رسد و موفق مي شود كه يك مقاله استخوان دار بر روي اين ايده بنويسد.
همانطور كه قبلا گفته بودم بيژن جزو يك و يك هاي دانشگاه صنعتي شريف است. اين تيپ آدم ها تجارتي مقاله نوشتن و
آب بستن به مقاله را دون شان علمي خود مي دانند. براي دوري از اين كار عموما گمان مي كنند كه بايد از شاخه اي به شاخه اي ديگر بپرند. آري! آنها مي دانند كه فيزيك پيشگان برجسته دنيا تا ته وتوي كامل يك موضوع را درنياورند به سراغ مو ضوعي ديگر نمي روند اما اين توهم را دارند كه خيلي زرنگ تر و باهوشتر از غربي ها هستند وآنچه كه آنها در عرض چند سال و با نوشتن چند مقاله به انجام مي رسانند مي توانند در چند ماه و در يك مقاله به انجام رسانند. آري! بيژن در دوران دانشجويي خود در خارج هم اين اشتباه را كرده بود. هر كدام از مقاله هايش در مورد موضوعي متفاوت بود. چوب اين كار را هم خورد.
اما اكنون نمي خواهد آن اشتباه را تكرار كند. مي داند كه اگر از موضوعي به موضوع ديگر بپرد هيچكدام از مقالاتش پختگي لازم را نخواهند يافت. جامعه فيزيك هم او را در هيچ شاخه
اي متخصص نخواهد شناخت و در نتيجه فرصت هاي شغلي و علمي را از دست خواهد داد.
الغرض! بيژن با اراده كامل در كارش پيشرفت مي كندو در اين مدت بي اعتنا به ياوه گويي هاي فعال ترين بخش
IFB
(ايرانيان فضول بدگو )
يعني همان "بخش پيوند دل ها" با منيژه بيشتر آشنا مي شود.
ادامه دارد...
بيژن بانشاط و اميدوار چند سال پيش بر گشته است.
بيژن مصمم است تا تمام مقالات مربوط به كارش را كه در مدتي كه او افسرده بوده منتشر شده اند بخواند تا بداند چه تحولاتي در اين چند ماه صورت گرفته. در رشته بيژن به طور متوسط پنج مقاله درروز منتشر مي شود.
خلاصه بگويم آنچه كه بيژن به عشق منيژه در پاي كامپيوترش انجام مي دهد كم از آنچه كه فرهاد در پاي بيستون به عشق شيرين مي كرد ندارد. بالاخره ايده جالبي به ذهن بيژن مي رسد و موفق مي شود كه يك مقاله استخوان دار بر روي اين ايده بنويسد.
همانطور كه قبلا گفته بودم بيژن جزو يك و يك هاي دانشگاه صنعتي شريف است. اين تيپ آدم ها تجارتي مقاله نوشتن و
آب بستن به مقاله را دون شان علمي خود مي دانند. براي دوري از اين كار عموما گمان مي كنند كه بايد از شاخه اي به شاخه اي ديگر بپرند. آري! آنها مي دانند كه فيزيك پيشگان برجسته دنيا تا ته وتوي كامل يك موضوع را درنياورند به سراغ مو ضوعي ديگر نمي روند اما اين توهم را دارند كه خيلي زرنگ تر و باهوشتر از غربي ها هستند وآنچه كه آنها در عرض چند سال و با نوشتن چند مقاله به انجام مي رسانند مي توانند در چند ماه و در يك مقاله به انجام رسانند. آري! بيژن در دوران دانشجويي خود در خارج هم اين اشتباه را كرده بود. هر كدام از مقاله هايش در مورد موضوعي متفاوت بود. چوب اين كار را هم خورد.
اما اكنون نمي خواهد آن اشتباه را تكرار كند. مي داند كه اگر از موضوعي به موضوع ديگر بپرد هيچكدام از مقالاتش پختگي لازم را نخواهند يافت. جامعه فيزيك هم او را در هيچ شاخه
اي متخصص نخواهد شناخت و در نتيجه فرصت هاي شغلي و علمي را از دست خواهد داد.
الغرض! بيژن با اراده كامل در كارش پيشرفت مي كندو در اين مدت بي اعتنا به ياوه گويي هاي فعال ترين بخش
IFB
(ايرانيان فضول بدگو )
يعني همان "بخش پيوند دل ها" با منيژه بيشتر آشنا مي شود.
ادامه دارد...
۱۳۸۶ مرداد ۳, چهارشنبه
مايكل-قسمت پنجم
منجوق در دياري بزرگ شده كه مهربوني در آن بزرگترين فضيلت است. مهربوني در اين ديار آداب مشخص و خوش تعريفي دارد. مهربوني از نظر منجوق يعني اين كه يك نفر مظلوم پيدا كني و برايش گريه كني . از شدت ناراحتي و انزجار از ظلمي كه به او رفته به ملاجت بزني و كاري كني كه طرف خودش دلش به حال خودش بسوزد. آخر سر هم هيچ كاري برايش نكني و خيلي هم دلت خوش باشد كه كاري نمي توانستي برايش بكني.
منجوق خيلي ناراحت است كه مايكل مورد ظلم واقع شده (از ته دل) اما از طرف ديگرهم خوشحال است چون مدتي است در اين ينگه دنيا بين اين غريبه ها مظلومي پيدا نكرده تا مهربونيش را به خودش ثابت كند. به طرف مايكل مي رود و شروع مي كند به زعم خودش دلداري دادن.اما مايكل با بي تفاوتي مي گويد راجع به چه حرف مي زني لابد لياقتم همين بوده. منجوق يكه مي خورد. انتظار چنين جوابي را ندارد! مي گويد هم تو مي داني و هم من كه لياقت تو خيلي بيشتر از اين ها بود. مايكل جوابي مي دهد(جوابش را دقيقا به خاطر نمي آورم) كه به اين معناست كه با اين كه مي داند تقصيراز استاد راهنمايش بوده اما نمي خواهد وقتش را با پشت سر استاد راهنما حرف زدن تلف كند. مايكل آدم گوشت تلخي نيست. اين برخورد او هم از روي افاده نمي باشد بلكه از روي بي علاقگي به موضوع مورد بحث است. منجوق عضو
IFB
نيست. قصد و نيتش هم از پيش كشيدن اين بحث تنها مهربوني از نوع ايرونيش بود و بس. پس موضوع بحث را عوض مي كند و شروع مي كند به بحث
درباره
photon- Z boson mixing at 1-loop correction.
اين بار مايكل با علاقه و اشتياق پا به بحث كردن مي دهد.
منجوق آن موقع نمي دانست اما بعدا به تدريج مي فهمد كه مادر مايكل - كه برخلاف نظر مادر بزرگ بيژن اگر لازم بداند كمتر از بانوگشسب برايش پسرش فداكاري نمي كند- او را با ديدي
كاملا متفاوت از ديد بانوگشسب بزرگ كرده. او مي دانست كه در جامعه رقابتي آمريكا كه سگ صاحبش را نمي شناسد جايي براي وقت تلف كردن و با افتخارات دوران بچگي زندگي كردن و به افتخارات خيالي دل خوش كردن نيست. فرصتي نيست كه بنشيني و شكست هاي خود را با آسمون وريسمون بافتن به جنگ شمال و جنوب و چين خوردگي هاي رشته كوه هاي آمريكا و يا خشكي صحراي نودا ربط دهي.
مادر مايكل سه چيز را در كله مايكل از همان كودكي فرو كرده
1)مي تواند موفق شود
2) بايد موفق شود
3( براي اين كه موفق شود بايد از دلسوزي كردن براي خودش
self-pity
بپرهيزد.
اين سه مورد را مادر مايكل به صورت شعار به او صراحتا گفته. اما نكته چهارمي است كه مايكل نا خود آگاه رعايت مي كند . لازم نبوده كه كسي به او ياد آوري كند . اما منجوق لازم مي بيند آن نكته را صراحتا بگويد:
4) مواظب باشد تا در دام سئوالات شبه فلسفي نظير "موفقيت چيست" يا "موفقيت در چيست" نيفتد. لازم نيست براي احساس مو فقيت
يا شكست تئوري جامع و كاملي داشته باشيم. ما موفقيت را دردل خود احساس مي كنيم درست مثل غم مثل شادي مثل خوشبختي مثل بي عدالتي مثل ظلم
باز هم بر گرديم به سراغ مايكل. در مهد كودك و مدرسه اي كه مايكل رفته بدترين
توهين ممكن
(حتي بدتر از
nerdy)
فحش
loser
بوده. مايكل به هيچ قيمتي حاضر نيست يكي از آنها شود پس به آن دانشگاه فكسني (كه به گفته خودش اعضاي هيات علمي آن به اندازه اي كه مايكل در يك روز كار مي كند در طول هفته هم كار نمي كنند) مي رود و با اراده كامل به كارش ادامه مي دهد. سعي مي كند مستقل از استاد سابقش وجهه علمي در بين جامعه فيزيك پيدا كند
از طريق اي-ميل با افراد مختلف در دانشگاه هاي درجه يك كار مي كند و به توليد مقالات استخوان دار و جالبش ادامه مي دهد.
قرارداد مايكل هم براي سال سوم تمديد نمي شود چرا كه مايكل دراين فاصله موفق مي شود در دانشگاه دلخواهش پست-داك
بگيرد وپس از آن پست -داك هم در دانشگاه خوب ديگري كه در رشته مايكل بهترين محسوب مي شود
رسمي-آزمايشي
tenure track
مي شود.
براي مايكل موفقيت هاي بيشتري آرزومنديم
توضيح: در رشته انرژي هاي بالا رسمي-آزمايشي شدن در يك دانشگاه خوب آمريكا در عرض پنج سال از عهده هر كسي ساخته نيست. تنها فيزيك پيشگان خيلي فعال مثل مايكل موفق به اين كار مي شوند
منجوق خيلي ناراحت است كه مايكل مورد ظلم واقع شده (از ته دل) اما از طرف ديگرهم خوشحال است چون مدتي است در اين ينگه دنيا بين اين غريبه ها مظلومي پيدا نكرده تا مهربونيش را به خودش ثابت كند. به طرف مايكل مي رود و شروع مي كند به زعم خودش دلداري دادن.اما مايكل با بي تفاوتي مي گويد راجع به چه حرف مي زني لابد لياقتم همين بوده. منجوق يكه مي خورد. انتظار چنين جوابي را ندارد! مي گويد هم تو مي داني و هم من كه لياقت تو خيلي بيشتر از اين ها بود. مايكل جوابي مي دهد(جوابش را دقيقا به خاطر نمي آورم) كه به اين معناست كه با اين كه مي داند تقصيراز استاد راهنمايش بوده اما نمي خواهد وقتش را با پشت سر استاد راهنما حرف زدن تلف كند. مايكل آدم گوشت تلخي نيست. اين برخورد او هم از روي افاده نمي باشد بلكه از روي بي علاقگي به موضوع مورد بحث است. منجوق عضو
IFB
نيست. قصد و نيتش هم از پيش كشيدن اين بحث تنها مهربوني از نوع ايرونيش بود و بس. پس موضوع بحث را عوض مي كند و شروع مي كند به بحث
درباره
photon- Z boson mixing at 1-loop correction.
اين بار مايكل با علاقه و اشتياق پا به بحث كردن مي دهد.
منجوق آن موقع نمي دانست اما بعدا به تدريج مي فهمد كه مادر مايكل - كه برخلاف نظر مادر بزرگ بيژن اگر لازم بداند كمتر از بانوگشسب برايش پسرش فداكاري نمي كند- او را با ديدي
كاملا متفاوت از ديد بانوگشسب بزرگ كرده. او مي دانست كه در جامعه رقابتي آمريكا كه سگ صاحبش را نمي شناسد جايي براي وقت تلف كردن و با افتخارات دوران بچگي زندگي كردن و به افتخارات خيالي دل خوش كردن نيست. فرصتي نيست كه بنشيني و شكست هاي خود را با آسمون وريسمون بافتن به جنگ شمال و جنوب و چين خوردگي هاي رشته كوه هاي آمريكا و يا خشكي صحراي نودا ربط دهي.
مادر مايكل سه چيز را در كله مايكل از همان كودكي فرو كرده
1)مي تواند موفق شود
2) بايد موفق شود
3( براي اين كه موفق شود بايد از دلسوزي كردن براي خودش
self-pity
بپرهيزد.
اين سه مورد را مادر مايكل به صورت شعار به او صراحتا گفته. اما نكته چهارمي است كه مايكل نا خود آگاه رعايت مي كند . لازم نبوده كه كسي به او ياد آوري كند . اما منجوق لازم مي بيند آن نكته را صراحتا بگويد:
4) مواظب باشد تا در دام سئوالات شبه فلسفي نظير "موفقيت چيست" يا "موفقيت در چيست" نيفتد. لازم نيست براي احساس مو فقيت
يا شكست تئوري جامع و كاملي داشته باشيم. ما موفقيت را دردل خود احساس مي كنيم درست مثل غم مثل شادي مثل خوشبختي مثل بي عدالتي مثل ظلم
باز هم بر گرديم به سراغ مايكل. در مهد كودك و مدرسه اي كه مايكل رفته بدترين
توهين ممكن
(حتي بدتر از
nerdy)
فحش
loser
بوده. مايكل به هيچ قيمتي حاضر نيست يكي از آنها شود پس به آن دانشگاه فكسني (كه به گفته خودش اعضاي هيات علمي آن به اندازه اي كه مايكل در يك روز كار مي كند در طول هفته هم كار نمي كنند) مي رود و با اراده كامل به كارش ادامه مي دهد. سعي مي كند مستقل از استاد سابقش وجهه علمي در بين جامعه فيزيك پيدا كند
از طريق اي-ميل با افراد مختلف در دانشگاه هاي درجه يك كار مي كند و به توليد مقالات استخوان دار و جالبش ادامه مي دهد.
قرارداد مايكل هم براي سال سوم تمديد نمي شود چرا كه مايكل دراين فاصله موفق مي شود در دانشگاه دلخواهش پست-داك
بگيرد وپس از آن پست -داك هم در دانشگاه خوب ديگري كه در رشته مايكل بهترين محسوب مي شود
رسمي-آزمايشي
tenure track
مي شود.
براي مايكل موفقيت هاي بيشتري آرزومنديم
توضيح: در رشته انرژي هاي بالا رسمي-آزمايشي شدن در يك دانشگاه خوب آمريكا در عرض پنج سال از عهده هر كسي ساخته نيست. تنها فيزيك پيشگان خيلي فعال مثل مايكل موفق به اين كار مي شوند
۱۳۸۶ مرداد ۲, سهشنبه
یگانه دستور پخت مقاله با سایتشن بالا برای پنج نفر
یک - به یک کنفرانس بروید تا مسله پیدا کنید.
دو - مسلهء مربوطه حل کنید.
سه - راه حل مربوطه را مرقوم کنید.
چهار - به یک کنفرانس بروید و مردم را از این کشف بزرگتان آگاه کنید.
پنج - به قسمت یک بروید.
دو - مسلهء مربوطه حل کنید.
سه - راه حل مربوطه را مرقوم کنید.
چهار - به یک کنفرانس بروید و مردم را از این کشف بزرگتان آگاه کنید.
پنج - به قسمت یک بروید.
بانو گشسب-قسمت چهارم
بانو گشسب مثل هميشه بيژن را با آغوش باز مي پذيرد. او مرتب استاد راهنماي بيژن را نفرين مي كند و مي گويد اگر او جلوي بيژن را نمي گرفت بيژن مي شد بزرگترين فيزيكدان دنيا.
بانو گشسب با برگزاري مهماني هاي مجلل و همايش هاي متعدد اعضاي
IFB
ايرانيان فضول بدگو) را با اشاره به موفقيت بيژن در المپياد دوازده سال پيش متقاعد مي كند كه بيژن يك نابغه است. به ذهن هيچ يك از اعضاي
IFB
با آن همه سابقه در فضولي خطور نمي كند كه بگويند پس در اين دوازده سال اين نابغه چه مي كرده. اين همه چريده پس كو دنبه اش!؟
اگر هم سئوال مي كردند بانوگشسب جواب مي داد در اين دوازده سال مورد ظلم واقع شده و نتوانسته نبوغش را نشان دهد.
با اين كه بيژن در سال آخر دبيرستان براي المپياد زحمت زيادي كشيد و آن موقع هيچ چيز به اندازه المپياد برايش مهم نبود اما الان هر وقت بانو گشسب به المپياد اشاره مي كند بيژن عصبي مي شود. از نظر او توهين بزرگي به جوان سي ساله برومندي چون اوست كه به او بگويند بزرگترين افتخارش در زندگي موفقيت در يك مسابقه دانش آموزي در دوازده سال پيش است.
اما هر وقت اعتراض خود را به گوش بانو گشسب مي رساند دل بانو گشسب مي شكند و داد مي زند:هي "تو آني كه از آن يك مگس رنجه اي"! پس من دلمو به چي خوش كنم؟
خلاصه!بانوگشسب اعضاي
IFB
را متقاعد مي كند كه بيژن يك نابغه است كه مورد ظلم واقع شده و آن ها از اين به بعد به جاي بيژن بايد پشت سر استاد راهنمايش بد بگويند
البته اين كار زياد هم سخت نيست اعضاي
IFB
پس از صرف يك پرس باقالي پلو خيلي راحت تغيير موضع مي دهند. علي رغم اين هياهو ها بيژن رفته رفته افسرده و افسرده تر مي شود. ديگر از آن جوان برومند تيز هوش چيزي باقي نمي ماند جز يك توده گوشت و استخوان خنگ و منگ. رستم (پدربزرگ بيژن)اورا مي بيند و مي گويد "نابغه هستي كه باش مرد بايد قوي باشد" و بعد شروع مي كند به تعريف خاطرات پوست كلفتي دوران سربازيش براي صدوبيستمين بار البته با كمي غلو بيشتر نسبت به صدو نوزدهمين بار.
اما با نو گشسب باور دارد كه بيژن نه تنها نابغه است بلكه قهرمان نيز مي باشد. وقتي بانوگشسب دختر مدرسه اي بود چگوارا رو بورس بود. از وقتي هم كه بيژن به دنيا آمد بانوگشسب آرزو داشت روزي او هم چگوارا شود. به نظر او اينك پس از سال ها به آرزويش رسيده. علت ضديت استادراهنما با بيژن مبارزات حق طلبانه وي اعلام مي شود و توسط
IFB
به همه جاي دنيا مخابره مي شود. به اين ترتيب بيژن رفته رفته به اسطوره عصر جديد تبديل مي شود. البته حالت افسرده و گيج و ويج او هم در اسطوره اي شدنش تاثير مثبت دارد چرا كه هم يك تصوير قديس گونه و لاهوتي به او ميدهد و هم تعداد حاسدانش را تقليل مي دهد(اما باز هم به صفر نميرساند)
آري! بيژن روز به روز شكسته تر مي شود تا در يكي از مهماني هايي كه بانوگشسب به افتخار موفقيت هاي خيالي بيژن ترتيب داده با منيژه آشنا مي شود.
ادامه دارد....
بانو گشسب با برگزاري مهماني هاي مجلل و همايش هاي متعدد اعضاي
IFB
ايرانيان فضول بدگو) را با اشاره به موفقيت بيژن در المپياد دوازده سال پيش متقاعد مي كند كه بيژن يك نابغه است. به ذهن هيچ يك از اعضاي
IFB
با آن همه سابقه در فضولي خطور نمي كند كه بگويند پس در اين دوازده سال اين نابغه چه مي كرده. اين همه چريده پس كو دنبه اش!؟
اگر هم سئوال مي كردند بانوگشسب جواب مي داد در اين دوازده سال مورد ظلم واقع شده و نتوانسته نبوغش را نشان دهد.
با اين كه بيژن در سال آخر دبيرستان براي المپياد زحمت زيادي كشيد و آن موقع هيچ چيز به اندازه المپياد برايش مهم نبود اما الان هر وقت بانو گشسب به المپياد اشاره مي كند بيژن عصبي مي شود. از نظر او توهين بزرگي به جوان سي ساله برومندي چون اوست كه به او بگويند بزرگترين افتخارش در زندگي موفقيت در يك مسابقه دانش آموزي در دوازده سال پيش است.
اما هر وقت اعتراض خود را به گوش بانو گشسب مي رساند دل بانو گشسب مي شكند و داد مي زند:هي "تو آني كه از آن يك مگس رنجه اي"! پس من دلمو به چي خوش كنم؟
خلاصه!بانوگشسب اعضاي
IFB
را متقاعد مي كند كه بيژن يك نابغه است كه مورد ظلم واقع شده و آن ها از اين به بعد به جاي بيژن بايد پشت سر استاد راهنمايش بد بگويند
البته اين كار زياد هم سخت نيست اعضاي
IFB
پس از صرف يك پرس باقالي پلو خيلي راحت تغيير موضع مي دهند. علي رغم اين هياهو ها بيژن رفته رفته افسرده و افسرده تر مي شود. ديگر از آن جوان برومند تيز هوش چيزي باقي نمي ماند جز يك توده گوشت و استخوان خنگ و منگ. رستم (پدربزرگ بيژن)اورا مي بيند و مي گويد "نابغه هستي كه باش مرد بايد قوي باشد" و بعد شروع مي كند به تعريف خاطرات پوست كلفتي دوران سربازيش براي صدوبيستمين بار البته با كمي غلو بيشتر نسبت به صدو نوزدهمين بار.
اما با نو گشسب باور دارد كه بيژن نه تنها نابغه است بلكه قهرمان نيز مي باشد. وقتي بانوگشسب دختر مدرسه اي بود چگوارا رو بورس بود. از وقتي هم كه بيژن به دنيا آمد بانوگشسب آرزو داشت روزي او هم چگوارا شود. به نظر او اينك پس از سال ها به آرزويش رسيده. علت ضديت استادراهنما با بيژن مبارزات حق طلبانه وي اعلام مي شود و توسط
IFB
به همه جاي دنيا مخابره مي شود. به اين ترتيب بيژن رفته رفته به اسطوره عصر جديد تبديل مي شود. البته حالت افسرده و گيج و ويج او هم در اسطوره اي شدنش تاثير مثبت دارد چرا كه هم يك تصوير قديس گونه و لاهوتي به او ميدهد و هم تعداد حاسدانش را تقليل مي دهد(اما باز هم به صفر نميرساند)
آري! بيژن روز به روز شكسته تر مي شود تا در يكي از مهماني هايي كه بانوگشسب به افتخار موفقيت هاي خيالي بيژن ترتيب داده با منيژه آشنا مي شود.
ادامه دارد....
۱۳۸۶ مرداد ۱, دوشنبه
بيژن-قسمت سوم
بيژن از بچگي به زندگي نامه مشاهيرعلاقه داشته. از كودكي آرزو داشته ابو علي سيناي زمان شود. انيشتين ايراني شود. اينك كه اخراج او از دانشگاه وقت زياد ي در اختيارش
قرار داده شروع مي كند به مطالعات وسيع درباره مشاهير و تفكر در باره آنها و تحليل شخصيتشان. انزجار بيژن از كارهاي شبكه بين المللي
IFB
(ايرانيان فضول بد گو
باعث شده از زندگي نامه هايي كه به زندگي خصوصي و خانوادگي مشاهير مي پردازند بيزار باشد. اما با اين حال زندگي نامه ها را هم به قصد اين كه رمز موفقيت اين بزرگان را كشف كند و در زندگي به كار گيرد نمي خواند.آنها را نمي خواند تا سير تحول علم و فرآيند هاي پيچيده اجتماعي و فرهنگي كه در بستر آن
اختراع و يا اكتشافي صورت پذيرفته بيابد. آنچه كه برايش جالب است سئوالاتي از اين دست است: انيشتين باهوشتر بوده يا نيوتن. آيا فلان دانشمند مظلوم واقع شده يا خود ظالم بوده.
و مهمتر از همه اين كه مساله جدال بين سعدي ومدعي در باب فقر و توانگري هنوز دغدغه ذهن اوست.مي خواهد به هر طريق كه شده ثابت كند كه هر دانشمند پولدار كه در صفحه گيتي زيسته آدم بدي بوده كه حق ديگران را خورده
اگر منجوق آنجا بود صراحتا به او مي گفت تو به اين بزرگان چه كار داري به فكر زندگي خودت باش. داري يواش يواش پير مي شي ها. آمريكا(يا اصولا دنياي مدرن) جاي وقت تلف كردن نيست! اما منجوق آنجا نيست . اگر هم بود حرفش گوش شنوا پيدا نمي كرد
قرار داده شروع مي كند به مطالعات وسيع درباره مشاهير و تفكر در باره آنها و تحليل شخصيتشان. انزجار بيژن از كارهاي شبكه بين المللي
IFB
(ايرانيان فضول بد گو
باعث شده از زندگي نامه هايي كه به زندگي خصوصي و خانوادگي مشاهير مي پردازند بيزار باشد. اما با اين حال زندگي نامه ها را هم به قصد اين كه رمز موفقيت اين بزرگان را كشف كند و در زندگي به كار گيرد نمي خواند.آنها را نمي خواند تا سير تحول علم و فرآيند هاي پيچيده اجتماعي و فرهنگي كه در بستر آن
اختراع و يا اكتشافي صورت پذيرفته بيابد. آنچه كه برايش جالب است سئوالاتي از اين دست است: انيشتين باهوشتر بوده يا نيوتن. آيا فلان دانشمند مظلوم واقع شده يا خود ظالم بوده.
و مهمتر از همه اين كه مساله جدال بين سعدي ومدعي در باب فقر و توانگري هنوز دغدغه ذهن اوست.مي خواهد به هر طريق كه شده ثابت كند كه هر دانشمند پولدار كه در صفحه گيتي زيسته آدم بدي بوده كه حق ديگران را خورده
اگر منجوق آنجا بود صراحتا به او مي گفت تو به اين بزرگان چه كار داري به فكر زندگي خودت باش. داري يواش يواش پير مي شي ها. آمريكا(يا اصولا دنياي مدرن) جاي وقت تلف كردن نيست! اما منجوق آنجا نيست . اگر هم بود حرفش گوش شنوا پيدا نمي كرد
۱۳۸۶ تیر ۳۱, یکشنبه
نظر اديسون درباره مايكل
من اينجا خواستم از همكلاسي قديمي ام يادي كرده باشم اما ظاهرا باعث شدم مايكل به انواع و اقسام القاب منسوب به خر ملقب شود.
حال كه سخن از تفاوت هاو تشابهات فرهنگي است بد نيست ياد آور شوم كه در مدارس آمريكا هم توهين كردن به افرادي مثل مايكل رواج دارد آنها را
nerd يا nerdy
مي خوانند و مسخره مي كنند ولي بين بزرگان علم و فن آوري آمريكا (يعني همان ها كه آمريكا را به اين درجه از پيشرفت رسانده اند) اوضاع طور ديگري است. من كوچكتر از آنم كه نظري بدهم. چند جمله معروف اديسون را نقل مي كنم:
"Genius is one per cent inspiration and ninety-nine per cent perspiration. Accordingly, a 'genius' is often merely a talented person who has done all of his or her homework."
با توجه به اين كه اديسون يك قرن پيش مي زيسته قابل تامل است كه )
her
را اضافه كرده
"Personally, I enjoy working about 18 hours a day. Besides the short catnaps I take each day, I average about four to five hours of sleep per night. "
حال كه سخن از تفاوت هاو تشابهات فرهنگي است بد نيست ياد آور شوم كه در مدارس آمريكا هم توهين كردن به افرادي مثل مايكل رواج دارد آنها را
nerd يا nerdy
مي خوانند و مسخره مي كنند ولي بين بزرگان علم و فن آوري آمريكا (يعني همان ها كه آمريكا را به اين درجه از پيشرفت رسانده اند) اوضاع طور ديگري است. من كوچكتر از آنم كه نظري بدهم. چند جمله معروف اديسون را نقل مي كنم:
"Genius is one per cent inspiration and ninety-nine per cent perspiration. Accordingly, a 'genius' is often merely a talented person who has done all of his or her homework."
با توجه به اين كه اديسون يك قرن پيش مي زيسته قابل تامل است كه )
her
را اضافه كرده
"Personally, I enjoy working about 18 hours a day. Besides the short catnaps I take each day, I average about four to five hours of sleep per night. "
بيژن-قسمت دوم
بيژن در همه دوره زندگي خويش شاگرد ممتاز بوده. دريافت نامه هايي كه تقاضاي استخدامش را يكي پس از ديگري رد مي كردند بر او گران مي آيد. مدتي طول مي كشد تا شوك روحي ناشي از آن را از سر بگذراند و باورش شود كه بايد به آن دانشگاه پرت رود. در اين مدت شبكه بين المللي
IFB
(جمعيت ايرانيان فضول بدگو كه دامنه فعاليتشان از آمريكا تا بنين و جزاير ايستر گسترده شده )
دست به كار شده اند خبر تلخكامي بيژن را به همه دنيا مخابره كرده اند و بر روي آن انواع و اقسام تحليل هاي آبدوغ خياري ارائه كرده اند. در اين ميان حاسدان قديمي بيژن نقشي كليدي ايفا مي كنند. سخنان طعنه آميز عده اي و نگاه هاي دلسوزانه عده ديگر از هموطنان بيژن را بيش از بيش منزوي مي كند و او را بيشتر به غار تنهاييش سوق مي دهد.
بيژن خبر دار مي شود كه اين استاد راهنمايش بوده كه باعث شده از نظر ها بيفتد در نتيجه بي نهايت به او حساس مي شود. تمام رفتار و گفتار او را در طي مدت چهارساله كه با او ارتباط داشته در نظر مجسم مي كند و كوچكترين حركت او را بيست جور تعبير و تفسير مي كند. كم كم اين بدبيني را به ديگر افراد هم تسري مي دهد. از نظر او همه چيز به اين تلخكامي او به نوعي مربوط مي شود علي الخصوص وقايع دنياي سياست. نا گهان بين نامه هايي كه دريافت كرده و سخنراني اخير بوش و احمدي نژاد رابطه اي مرموز كشف مي كند. تصميمات جديد دولتمردان بوركينافاسو و مالديو هم در اين اتفاق بي تاثير نيستند. البته تنها سياست نيست كه باعث اين تلخكامي شده.
بيژن از نظر خودش نمود مظلوميت ايراني در تاريخ است. حمله مغول آتش كشيدن تخت جمشيد توسط اسكندر دوره سياه استعمار انگليس قرارداد تركمنچاي همه و همه دال بر مظلوميت تاريخي بيژن هستند. بيژن با هوشمندي تمام رابطه اين اتفاقات تاريخي را با مسايل خودش باز مي يابد
البته جغرافياي ايران را هم نبايد از نظر دور داشت. فكرش را بكنيد . دو سوم ايران را مناطق خشك تشكيل مي دهند ما ايرانيان در تمام تاريخ از كمبود آب رنج مي برديم. ببينيد باد هاي صد وبيست روزه سيستان آن قدر قوي هستند كه اجازه رشد هيچ درختي را در منطقه نداده اند. چطور ممكن است كه اين بادها با چنين هيبتي در تلخكامي بيژن نقشي نداشته باشند. البته من ربطش را نمي فهمم اما بيژن از من باهوشتر است و حتما ربط ظريف آن را كشف خواهد كرد.
آري!بيژن آن قدر ذهنش را با اين تحليل ها مشغول مي كند كه تمركزش را روي كارش از دست مي دهدو در طول دو سال هيچ گونه توليد علمي در خور توجه نمي تواند داشته باشد. در نتيجه حتي آن دانشگاه فكسني هم ديگر او را نمي پسنددو قراردادش را براي سال سوم تمديد نمي كندو به اين ترتيب بيژن بيكار مي شود و به خانه مادرش بانو گشسب بر مي گردد.
ادامه دارد....
IFB
(جمعيت ايرانيان فضول بدگو كه دامنه فعاليتشان از آمريكا تا بنين و جزاير ايستر گسترده شده )
دست به كار شده اند خبر تلخكامي بيژن را به همه دنيا مخابره كرده اند و بر روي آن انواع و اقسام تحليل هاي آبدوغ خياري ارائه كرده اند. در اين ميان حاسدان قديمي بيژن نقشي كليدي ايفا مي كنند. سخنان طعنه آميز عده اي و نگاه هاي دلسوزانه عده ديگر از هموطنان بيژن را بيش از بيش منزوي مي كند و او را بيشتر به غار تنهاييش سوق مي دهد.
بيژن خبر دار مي شود كه اين استاد راهنمايش بوده كه باعث شده از نظر ها بيفتد در نتيجه بي نهايت به او حساس مي شود. تمام رفتار و گفتار او را در طي مدت چهارساله كه با او ارتباط داشته در نظر مجسم مي كند و كوچكترين حركت او را بيست جور تعبير و تفسير مي كند. كم كم اين بدبيني را به ديگر افراد هم تسري مي دهد. از نظر او همه چيز به اين تلخكامي او به نوعي مربوط مي شود علي الخصوص وقايع دنياي سياست. نا گهان بين نامه هايي كه دريافت كرده و سخنراني اخير بوش و احمدي نژاد رابطه اي مرموز كشف مي كند. تصميمات جديد دولتمردان بوركينافاسو و مالديو هم در اين اتفاق بي تاثير نيستند. البته تنها سياست نيست كه باعث اين تلخكامي شده.
بيژن از نظر خودش نمود مظلوميت ايراني در تاريخ است. حمله مغول آتش كشيدن تخت جمشيد توسط اسكندر دوره سياه استعمار انگليس قرارداد تركمنچاي همه و همه دال بر مظلوميت تاريخي بيژن هستند. بيژن با هوشمندي تمام رابطه اين اتفاقات تاريخي را با مسايل خودش باز مي يابد
البته جغرافياي ايران را هم نبايد از نظر دور داشت. فكرش را بكنيد . دو سوم ايران را مناطق خشك تشكيل مي دهند ما ايرانيان در تمام تاريخ از كمبود آب رنج مي برديم. ببينيد باد هاي صد وبيست روزه سيستان آن قدر قوي هستند كه اجازه رشد هيچ درختي را در منطقه نداده اند. چطور ممكن است كه اين بادها با چنين هيبتي در تلخكامي بيژن نقشي نداشته باشند. البته من ربطش را نمي فهمم اما بيژن از من باهوشتر است و حتما ربط ظريف آن را كشف خواهد كرد.
آري!بيژن آن قدر ذهنش را با اين تحليل ها مشغول مي كند كه تمركزش را روي كارش از دست مي دهدو در طول دو سال هيچ گونه توليد علمي در خور توجه نمي تواند داشته باشد. در نتيجه حتي آن دانشگاه فكسني هم ديگر او را نمي پسنددو قراردادش را براي سال سوم تمديد نمي كندو به اين ترتيب بيژن بيكار مي شود و به خانه مادرش بانو گشسب بر مي گردد.
ادامه دارد....
۱۳۸۶ تیر ۳۰, شنبه
داستان دنباله دار-قسمت اول
مي خواهم يك سري تفاوت هاي فرهنگي را كه به نظرمن باعث پيشرفت آمريكايي ها و در جا زدن ما ايراني ها مي شود در قالب يك داستان دنباله دار بيان كنم. داستان درباره دو فيزيك پيشه به نام هاي مايكل و بيژن است كه هر دو در آمريكا به سر مي برند. شخصيت مايكل بر گرفته از شخصيت همكلاسي من در اسلك است و داستان او واقعيست. اما بيژن و ديگرافرادي كه از آنها نام برده مي شود تنها ساخته وپرداخته ذهن من هستند. هر گونه تشابه اسمي با فردي خاص كه شما مي شناسيد اتفاقي است.
مايكل بسيار تيزهوش ونكته سنج است ودر عين حال در كار تحقيقي اش جدي و سخت كوش مي باشد. هفته اي حداقل پنج روز وروزي به طور متوسط پانزده ساعت با تمركز زياد بر روي موضوع پايا ن نامه اش كار مي كند. موضوع پايان نامه اش هم مو ضوع كاملا داغ و باب طبع فيزيك پيشگان روز است. مايكل آدم خوشرو وخوش برخوردي است. اصلا نمي توان تصور كرد كه كسي او را ببيند اما از او خوشش نيايد. نحوه كار كردن مايكل بسيار حرفه اي است از حواشي مي پرهيزد و هم چنان كه رسم آمريكايي هاست به ارائه مقاله هايش به صورت سمينار وپوستر و بحث و جدل بسيار اهميت مي دهدو در اين زمينه مهارت كافي دارد. به نظر مي رسد مايكل آينده شغلي درخشاني خواهد داشت. با اين تصور مايكل براي گرفتن موقعيت پست داك با دانشگاه هاي مختلف مكاتبه مي كند. در اين كار هم كاملا حرفه اي عمل مي كند. تمام ضوابط را رعايت مي كند نامه هاي رسمي شيوا و بي غلط مي نويسد. سي-وي خود را با حوصله و دقيق مي نگارد. از استاد راهنما و چند تن ديگر از استادان به موقع مي خواهد كه برايش توصيه نامه
(recommendation letter)
بنويسند وبفرستند.
قبل از اين كه مهلت تقاضا
(application dealine)
سر آيد همه مدارك را تنظيم و ارسال مي كند و خيلي اميدوار است كه در بخش تئوري آزمايشگاه فرمي (كه در رشته او سر آمد است) استخدام شود.
بيژن كمتر از مايكل باهوش نيست (البته برعكس نظر مادرش بانو گشسب باهوشتر از هر آمريكايي هم نيست)كمتر از او هم كار نمي كند. اما در كارش آنقدر ها حرفه اي نيست از موضوعي به موضوعي ديگر مي پرد. زمان زيادي به حواشي اختصاص مي دهد. در ارائه كردن كارش تنبل است. با اين حال به علت تسلط زيادش به مفاهيم پايه اي (كه آن را هم مديون دوره المپياد و دانشگاه شريف است)جزو دانشجويان درجه يك محسوب مي شود. بيژن هم براي گرفتن پست داك اقدام مي كند ولي نه به اندازه مايكل حرفه اي .مخصوصا
deadline
ها رعايت نمي كند. با همه اين ها احتمال اين كه در دانشگاه و يا موسسه درجه يك پست داك بگيرد زياد است.
برخلاف انتظار هر دوي آنها يكي پس از ديگري جواب رد از دانشگاه هاو موسسات در خور توجه مي گيرند. پس از مدتي معلوم مي شود كه استادان راهنماي آنها كه در ظاهر نجيب ترين و مهربانترين آدم هاي دنيا بودند و با آنها رفتاري كاملا صميمي و دوستانه داشتند عليه آنها كار كرده پنهاني از آنها بد گويي كرده اند. علت اين بدجنسي را من هرگز نفهميدم اما اين اتفاق واقعا براي مايكل افتاد.
بالاخره
هر دوي آنها تنها از يك دانشگاه درجه سه كه واقعا در شانشان نيست و برايشان تبعيدگاه محسوب مي شود جواب مثبت مي گيرند.
ادامه دارد....
مايكل بسيار تيزهوش ونكته سنج است ودر عين حال در كار تحقيقي اش جدي و سخت كوش مي باشد. هفته اي حداقل پنج روز وروزي به طور متوسط پانزده ساعت با تمركز زياد بر روي موضوع پايا ن نامه اش كار مي كند. موضوع پايان نامه اش هم مو ضوع كاملا داغ و باب طبع فيزيك پيشگان روز است. مايكل آدم خوشرو وخوش برخوردي است. اصلا نمي توان تصور كرد كه كسي او را ببيند اما از او خوشش نيايد. نحوه كار كردن مايكل بسيار حرفه اي است از حواشي مي پرهيزد و هم چنان كه رسم آمريكايي هاست به ارائه مقاله هايش به صورت سمينار وپوستر و بحث و جدل بسيار اهميت مي دهدو در اين زمينه مهارت كافي دارد. به نظر مي رسد مايكل آينده شغلي درخشاني خواهد داشت. با اين تصور مايكل براي گرفتن موقعيت پست داك با دانشگاه هاي مختلف مكاتبه مي كند. در اين كار هم كاملا حرفه اي عمل مي كند. تمام ضوابط را رعايت مي كند نامه هاي رسمي شيوا و بي غلط مي نويسد. سي-وي خود را با حوصله و دقيق مي نگارد. از استاد راهنما و چند تن ديگر از استادان به موقع مي خواهد كه برايش توصيه نامه
(recommendation letter)
بنويسند وبفرستند.
قبل از اين كه مهلت تقاضا
(application dealine)
سر آيد همه مدارك را تنظيم و ارسال مي كند و خيلي اميدوار است كه در بخش تئوري آزمايشگاه فرمي (كه در رشته او سر آمد است) استخدام شود.
بيژن كمتر از مايكل باهوش نيست (البته برعكس نظر مادرش بانو گشسب باهوشتر از هر آمريكايي هم نيست)كمتر از او هم كار نمي كند. اما در كارش آنقدر ها حرفه اي نيست از موضوعي به موضوعي ديگر مي پرد. زمان زيادي به حواشي اختصاص مي دهد. در ارائه كردن كارش تنبل است. با اين حال به علت تسلط زيادش به مفاهيم پايه اي (كه آن را هم مديون دوره المپياد و دانشگاه شريف است)جزو دانشجويان درجه يك محسوب مي شود. بيژن هم براي گرفتن پست داك اقدام مي كند ولي نه به اندازه مايكل حرفه اي .مخصوصا
deadline
ها رعايت نمي كند. با همه اين ها احتمال اين كه در دانشگاه و يا موسسه درجه يك پست داك بگيرد زياد است.
برخلاف انتظار هر دوي آنها يكي پس از ديگري جواب رد از دانشگاه هاو موسسات در خور توجه مي گيرند. پس از مدتي معلوم مي شود كه استادان راهنماي آنها كه در ظاهر نجيب ترين و مهربانترين آدم هاي دنيا بودند و با آنها رفتاري كاملا صميمي و دوستانه داشتند عليه آنها كار كرده پنهاني از آنها بد گويي كرده اند. علت اين بدجنسي را من هرگز نفهميدم اما اين اتفاق واقعا براي مايكل افتاد.
بالاخره
هر دوي آنها تنها از يك دانشگاه درجه سه كه واقعا در شانشان نيست و برايشان تبعيدگاه محسوب مي شود جواب مثبت مي گيرند.
ادامه دارد....
۱۳۸۶ تیر ۲۸, پنجشنبه
مدل كروي اسب
ما فيزيك پيشگان از وقتي كه پاي خود را در دانشكده فيزيك مي گذاريم مي آموزيم كه هر مساله مشكلي را با تقريب مي توان حل كرد به شرطي
1) آن را ساده سازي كرد
2) آن را به بخش هاي ساده تر تقسيم نمود.
ياد مي گيريم
رفته رفته مدل را پيچيده تر و پيچيده تر كنيم تا با تقريب دلخواهي واقعيت را توصيف كند. شايد يكي از وجوه تمايز فيزيك پيشگان عصر مدرن با فلاسفه طبيعت قرون وسطي در همين ساده سازي ها و مدل سازي ها باشد. دوستان آزمايشگر ما كه مرتب به سرن و ديگر آزمايشگاه هاي بزرگ دنيا سر مي زنند همگي تا كيد مي كنند كه بر خلاف انتظار آن چه كه تك تك آزمايشگرها و يا مهندسان و تكنيسين ها در آنجا انجام مي دهند كار نسبتا ساده اي است. درست است كه كل پروژه اعجاب آور است اما به طرز بسيار هوشمندانه اي به قسمت هاي ساده و قابل انجام تقسيم بندي شده.
آري! ما فيزيك پيشگان ايراني اين را به خوبي فرا گرفته ايم و در حيطه كار تحقيقي خود مثل
فيزيك پيشگان مدرن عمل مي كنيم نه فلاسفه قرون وسطي
اما وقتي به مسايل ديگر زندگي اعم بر شخصي و كاري مي رسيم اين رويكرد عملي و مفيد و كارساز را به كناري مي نهيم. گمان مي بريم كه تحصيلات بالاي ما ايجاب مي كند تا همه مسايل مملكت و دنيا را به يكجا حل كنيم. مثلا مي خواهيم برويم از سر كوچه يك ظرف ماست بخريم گمان مي كنيم وظيفه ماست كه در كنار آن مشكل ترافيك تهران و ديگر شهرهاي بزرگ را هم حل كنيم. ككمان هم نمي گزد كه اين تلاش محكوم به شكست به قيمت افت كيفي كار تحقيقي مان
انجام مي پذيرد.
به كرات از همكاران خود شنيده ام كه وقتي مشكلات خود را مطرح مي كنند -چه به عنوان درد دل و چه به جهت كمك گرفتن از رئيسان و پيشكسوتان براي رفع اين مشكلات--اضافه مي كنند "مي دانيد مشكل ايران آن است كه ..." و جالب تر آنكه طرف مقابل عوض آن كه به او بگويد "تو اول مشكل خودت را حل كن مشكل ايران پيشكش" بر مي گردد و مي گويد "اين تنها مشكل ايران نيست مشكل دنيا اين است كه..." طبيعي است كه به اين ترتيب مشكلات ما حل نمي شود. ما مي مانيم و انبوه مشكلاتمان كه علي رغم غرولند هاي مداوم در ته دلمان باهاشون "حال روشنفكري" مي كنيم
آري مسايل كوچك و قابل حل را با نبوغ عجيبي به هم ربط مي دهيم و از آنها مشكلاتي مي سازيم كه حتي بانوگشسب هم از عهده حلش بر نمي آيد.
توضيح: بانو گشسب دختر رستم و يكي از پهلوانان دوره اساطير است كه ديوان شعري در وصف حماسه هايش سروده شده.
1) آن را ساده سازي كرد
2) آن را به بخش هاي ساده تر تقسيم نمود.
ياد مي گيريم
رفته رفته مدل را پيچيده تر و پيچيده تر كنيم تا با تقريب دلخواهي واقعيت را توصيف كند. شايد يكي از وجوه تمايز فيزيك پيشگان عصر مدرن با فلاسفه طبيعت قرون وسطي در همين ساده سازي ها و مدل سازي ها باشد. دوستان آزمايشگر ما كه مرتب به سرن و ديگر آزمايشگاه هاي بزرگ دنيا سر مي زنند همگي تا كيد مي كنند كه بر خلاف انتظار آن چه كه تك تك آزمايشگرها و يا مهندسان و تكنيسين ها در آنجا انجام مي دهند كار نسبتا ساده اي است. درست است كه كل پروژه اعجاب آور است اما به طرز بسيار هوشمندانه اي به قسمت هاي ساده و قابل انجام تقسيم بندي شده.
آري! ما فيزيك پيشگان ايراني اين را به خوبي فرا گرفته ايم و در حيطه كار تحقيقي خود مثل
فيزيك پيشگان مدرن عمل مي كنيم نه فلاسفه قرون وسطي
اما وقتي به مسايل ديگر زندگي اعم بر شخصي و كاري مي رسيم اين رويكرد عملي و مفيد و كارساز را به كناري مي نهيم. گمان مي بريم كه تحصيلات بالاي ما ايجاب مي كند تا همه مسايل مملكت و دنيا را به يكجا حل كنيم. مثلا مي خواهيم برويم از سر كوچه يك ظرف ماست بخريم گمان مي كنيم وظيفه ماست كه در كنار آن مشكل ترافيك تهران و ديگر شهرهاي بزرگ را هم حل كنيم. ككمان هم نمي گزد كه اين تلاش محكوم به شكست به قيمت افت كيفي كار تحقيقي مان
انجام مي پذيرد.
به كرات از همكاران خود شنيده ام كه وقتي مشكلات خود را مطرح مي كنند -چه به عنوان درد دل و چه به جهت كمك گرفتن از رئيسان و پيشكسوتان براي رفع اين مشكلات--اضافه مي كنند "مي دانيد مشكل ايران آن است كه ..." و جالب تر آنكه طرف مقابل عوض آن كه به او بگويد "تو اول مشكل خودت را حل كن مشكل ايران پيشكش" بر مي گردد و مي گويد "اين تنها مشكل ايران نيست مشكل دنيا اين است كه..." طبيعي است كه به اين ترتيب مشكلات ما حل نمي شود. ما مي مانيم و انبوه مشكلاتمان كه علي رغم غرولند هاي مداوم در ته دلمان باهاشون "حال روشنفكري" مي كنيم
آري مسايل كوچك و قابل حل را با نبوغ عجيبي به هم ربط مي دهيم و از آنها مشكلاتي مي سازيم كه حتي بانوگشسب هم از عهده حلش بر نمي آيد.
توضيح: بانو گشسب دختر رستم و يكي از پهلوانان دوره اساطير است كه ديوان شعري در وصف حماسه هايش سروده شده.
۱۳۸۶ تیر ۲۷, چهارشنبه
ضعف هاي من
يكي از خوانندگان عزيز هم وردا سوال كرده بود كه ضعف هايي كه مانع از پيشرفت من در اسلك مي شدند چه ها بودند. خوب من ضعف هاي بي شماري دارم كه شرح همه آنها حوصله همه را سر مي برد. اينجا تنها به ضعف هايي اشاره مي كنم كه به خاطر در ايران درس خواندن در من
به وجود آمده. اولي مشكل زبان و ناآشنايي با فرهنگ عمومي آمريكابود. خوشبختانه نسل پس از ما در اين زمينه خيلي كمتر از ما ضعف دارند اما باز هم بايد بيشتر براي رفع اين ضعف تلاش بكنند.مردم آمريكا هم خوشبختانه در اين زمينه خيلي باز رفتار مي كنند و شخص تازه وارد را همه گونه حمايت مي كنند تا قاطي جمعشان شود ما ايراني ها هم (برعكس اكثر جهان سومي ها)از اين گونه حمايت ها خوب استفاده مي كنيم و به علت اعتماد به نفس قوي اي كه داريم واكنش منفي نشان نمي دهيم. علت پيشرفت سريع ايراني هاي مقيم آمريكا هم همين است
دومين ضعف ماها (كه حادتر از ضعف زبان است)نا آشنايي با "خردفرهنگ" بين المللي فيزيك پيشگان است. فيزيك پيشگان دنيا آداب معاشرت و تفريحات مخصوص به خود را دارند.شوخي هاواصطلاحات و لطيفه هاي خاص خود را دارند. فرهنگ شان هم از اين نظر خيلي غني است. من در ايران امكان آشنايي با اين فرهنگ را پيدا نكرده بودم در نتيجه در ابتداي كار در ارتباط برقرار كردن مشكل داشتم. من اين روزها پشت سر هم از پيشكسوتان دارم تعريف مي كنم اما الان مي خواهم از آنها انتقاد كنم. بسيار جاي تاسف دارد كه پيشكسوتان محقق ما همان شوخي هاي قوميتي جنسيتي را به كار مي برند كه سرباز هاي وظيفه (مي خواستم بگويم "عمله ها" ديدم از لحاظ دستوري غلط است)كه چيز ديگري بلد نيستند به كار مي برند. ريشه خيلي از دلگيري ها وكينه ها و دشمني هاوفتنه ها هم همين شوخي هاي به ظاهر بي اهميت هستند. طرف شوخي را مي شنود بهش بر مي خورد اما در ظاهر وانمود مي كند اصلا بهش بر نخورده. اما در عوض آن را در حافظه نگاه مي داردو شاخ وبرگش مي دهد. ديگر رفتارهاي شخص را در سايه همان شوخي بي اهميت پردازش مي كند و از او كينه به دل مي گيرد . بعد سر يك فرصت زهرش را مي ريزد.سر همين كينه پروژه ها مي خوابند و افراد بي كار مي شوند و سرمايه هاي ملي بر باد مي رود. اي كاش به جاي تظاهر به "باظرفيتي" همان ابتدا رنجش خود را از آن جوك و شوخي لوس آشكار ساخته بود. آمريكايي ها مي گويند
Words ``DO" hurt.
فيزيك پيشگان آمريكايي به شدت با اين جوك ها برخورد مي كنند. همين چيزها را تجربه كرده اند كه نسبت به شوخي هاي توهين آميز حساسند
به وجود آمده. اولي مشكل زبان و ناآشنايي با فرهنگ عمومي آمريكابود. خوشبختانه نسل پس از ما در اين زمينه خيلي كمتر از ما ضعف دارند اما باز هم بايد بيشتر براي رفع اين ضعف تلاش بكنند.مردم آمريكا هم خوشبختانه در اين زمينه خيلي باز رفتار مي كنند و شخص تازه وارد را همه گونه حمايت مي كنند تا قاطي جمعشان شود ما ايراني ها هم (برعكس اكثر جهان سومي ها)از اين گونه حمايت ها خوب استفاده مي كنيم و به علت اعتماد به نفس قوي اي كه داريم واكنش منفي نشان نمي دهيم. علت پيشرفت سريع ايراني هاي مقيم آمريكا هم همين است
دومين ضعف ماها (كه حادتر از ضعف زبان است)نا آشنايي با "خردفرهنگ" بين المللي فيزيك پيشگان است. فيزيك پيشگان دنيا آداب معاشرت و تفريحات مخصوص به خود را دارند.شوخي هاواصطلاحات و لطيفه هاي خاص خود را دارند. فرهنگ شان هم از اين نظر خيلي غني است. من در ايران امكان آشنايي با اين فرهنگ را پيدا نكرده بودم در نتيجه در ابتداي كار در ارتباط برقرار كردن مشكل داشتم. من اين روزها پشت سر هم از پيشكسوتان دارم تعريف مي كنم اما الان مي خواهم از آنها انتقاد كنم. بسيار جاي تاسف دارد كه پيشكسوتان محقق ما همان شوخي هاي قوميتي جنسيتي را به كار مي برند كه سرباز هاي وظيفه (مي خواستم بگويم "عمله ها" ديدم از لحاظ دستوري غلط است)كه چيز ديگري بلد نيستند به كار مي برند. ريشه خيلي از دلگيري ها وكينه ها و دشمني هاوفتنه ها هم همين شوخي هاي به ظاهر بي اهميت هستند. طرف شوخي را مي شنود بهش بر مي خورد اما در ظاهر وانمود مي كند اصلا بهش بر نخورده. اما در عوض آن را در حافظه نگاه مي داردو شاخ وبرگش مي دهد. ديگر رفتارهاي شخص را در سايه همان شوخي بي اهميت پردازش مي كند و از او كينه به دل مي گيرد . بعد سر يك فرصت زهرش را مي ريزد.سر همين كينه پروژه ها مي خوابند و افراد بي كار مي شوند و سرمايه هاي ملي بر باد مي رود. اي كاش به جاي تظاهر به "باظرفيتي" همان ابتدا رنجش خود را از آن جوك و شوخي لوس آشكار ساخته بود. آمريكايي ها مي گويند
Words ``DO" hurt.
فيزيك پيشگان آمريكايي به شدت با اين جوك ها برخورد مي كنند. همين چيزها را تجربه كرده اند كه نسبت به شوخي هاي توهين آميز حساسند
۱۳۸۶ تیر ۲۶, سهشنبه
سلام بر شريف
من از سال هفتاد و سه تا هفتاد و هفت در دانشكده فيزيك دانشگاه شريف دانشجوي كا رشناسي بودم ودر سال تحصيلي 78-79هم در همين دانشكده دوره كارشناسي ارشد را گذراندم. از دوره كارشناسي ارشد زياد راضي نيستم. البته علت عمده اين است كه خيلي در اين دوره به من فشار آمد . اولابه خاطر اين كه دوره دو ساله را در عرض يك سال تمام كردم و ثانيا به خاطر اين كه موضوع تزم را موضوع نسبتا مشكلي برداشته بودم. به علاوه در آن زمان هيچ كس در ايران در آن زمينه تخصصي نداشت كه بتواند به من كمكي بكند.
اما دوره كارشناسي از جنس ديگري بود. اگر زمان به عقب بر گردد و من مختار باشم براي تحصيل در دوره كارشناسي بين شريف و يكي از دانشگاه هاي معروف اروپا ويا آمريكا يكي را انتخاب كنم من بدون شك شريف را انتخاب خواهم كرد. اين انتخاب از روي حس وطن دوستي نيست. علت اين است كه به نظر من آموزش مقطع كارشناسي در شريف بهترين است. درست است كه در دانشگاه هاي بنام دنيا فيزيكپيشگان درجه يكي كه در كار تحقيقي سر آمد هستند زيادند اما اين گونه افراد معمولا كلاس درسشان را سرسري مي گيرند. درس دادنشان را ديده ام! سر كلاس تمام حواسشان به دنبال مقاله اي است كه دارند مي نويسند. وضع كلاس هاي استادان حل تمرين كه شش دانگ حواسشان پي به دست آوردن موقعيت شغلي مناسب براي چند سال بعد است از اين هم اسفناك تر است. از وقت گذاشتن براي كلاس اعتباري براي به دست آوردن موقعيت شغلي مناسب به دست نمي آورند ودر نتيجه وقتي هم براي كلاس نمي گذارند. البته در اين دانشگاه ها هم استاداني هستند كه از تدريس لذت مي برند و به خاطر علاقه شخصي شان وقت زيادي براي اين كار مي گذارند اما جو غالب همان است كه گفتم. در مجموع در دانشگاه شريف امكان خوب آموختن درس هاي دوره كارشناسي بيشتر است. درست است كه بعضي استادان شريف هم كار تدريسشان را سرسري مي گيرند اما در اين موارد معمولا تلاش هاي استاد حل تمرين جبران مي كند. اگر هر دو اهل سمبل كاري باشند (كه خيلي خيلي به ندرت اتفاق مي افتد) باز هم دانشجويي كه دغدغه آموختن(به جاي دغدغه ايراد گرفتن وبهانه آوردن) داشته باشد مي تواند به سال بالاتري ها مراجعه كند و جواب سئوالش را بگيرد. فرهنگ شريف طوري است ----يا حداقل آن موقع طوري بود
كه سال بالا تري ها از وقتشان در اين گونه موارد دريغ نمي كردند.
در اسلك كه بودم تسلط من به مفاهيمي كه در دوره كارشناسي تدريس مي شود به طرز محسوس بالاتر از همدوره هايم كه از دانشگاه هاي بنام آمريكا مثل ام-آي-تي استنفورد وغيره
ليسانس گرفته بودند بود. همين نظر استادان را جلب مي كرد و نقطه قوت من محسوب مي شد و باعث مي شد ساير ضعف هايم تحت الشعاع قرار بگيرد. من اين تسلط را مديون استادان شريف و جوي كه به وجود آورده بودند هستم
اما دوره كارشناسي از جنس ديگري بود. اگر زمان به عقب بر گردد و من مختار باشم براي تحصيل در دوره كارشناسي بين شريف و يكي از دانشگاه هاي معروف اروپا ويا آمريكا يكي را انتخاب كنم من بدون شك شريف را انتخاب خواهم كرد. اين انتخاب از روي حس وطن دوستي نيست. علت اين است كه به نظر من آموزش مقطع كارشناسي در شريف بهترين است. درست است كه در دانشگاه هاي بنام دنيا فيزيكپيشگان درجه يكي كه در كار تحقيقي سر آمد هستند زيادند اما اين گونه افراد معمولا كلاس درسشان را سرسري مي گيرند. درس دادنشان را ديده ام! سر كلاس تمام حواسشان به دنبال مقاله اي است كه دارند مي نويسند. وضع كلاس هاي استادان حل تمرين كه شش دانگ حواسشان پي به دست آوردن موقعيت شغلي مناسب براي چند سال بعد است از اين هم اسفناك تر است. از وقت گذاشتن براي كلاس اعتباري براي به دست آوردن موقعيت شغلي مناسب به دست نمي آورند ودر نتيجه وقتي هم براي كلاس نمي گذارند. البته در اين دانشگاه ها هم استاداني هستند كه از تدريس لذت مي برند و به خاطر علاقه شخصي شان وقت زيادي براي اين كار مي گذارند اما جو غالب همان است كه گفتم. در مجموع در دانشگاه شريف امكان خوب آموختن درس هاي دوره كارشناسي بيشتر است. درست است كه بعضي استادان شريف هم كار تدريسشان را سرسري مي گيرند اما در اين موارد معمولا تلاش هاي استاد حل تمرين جبران مي كند. اگر هر دو اهل سمبل كاري باشند (كه خيلي خيلي به ندرت اتفاق مي افتد) باز هم دانشجويي كه دغدغه آموختن(به جاي دغدغه ايراد گرفتن وبهانه آوردن) داشته باشد مي تواند به سال بالاتري ها مراجعه كند و جواب سئوالش را بگيرد. فرهنگ شريف طوري است ----يا حداقل آن موقع طوري بود
كه سال بالا تري ها از وقتشان در اين گونه موارد دريغ نمي كردند.
در اسلك كه بودم تسلط من به مفاهيمي كه در دوره كارشناسي تدريس مي شود به طرز محسوس بالاتر از همدوره هايم كه از دانشگاه هاي بنام آمريكا مثل ام-آي-تي استنفورد وغيره
ليسانس گرفته بودند بود. همين نظر استادان را جلب مي كرد و نقطه قوت من محسوب مي شد و باعث مي شد ساير ضعف هايم تحت الشعاع قرار بگيرد. من اين تسلط را مديون استادان شريف و جوي كه به وجود آورده بودند هستم
۱۳۸۶ تیر ۲۴, یکشنبه
جزیرهء تنهایی ما
یک گردهمایی در گوشهای از دنیا برگذار میشود و تعدادی هم ایرانی در آن شرکت دارند که بنا بر دلایل معلوم و نا معلوم، مثل مشکل زبان، خجالتی بودن و غیره، حلقهء بستهای تشکیل میدهند و از اول تا به آخر همایش، نه کسی به این حلقه راه پیدا میکنند نه کسی از این حلقه جدا میشود.
همایش هم به پایان میرسد، بدون اینکه اتفاق مفیدی بیافتد ...
همایش هم به پایان میرسد، بدون اینکه اتفاق مفیدی بیافتد ...
۱۳۸۶ تیر ۲۳, شنبه
پيشكسوتان اسلك
اسلك نام شتابگر خطي دانشگاه استنفورد است. من سه سال از دوره پنج ساله دكترايم را در بخش تئوري اين موسسه گذراندم.مي خواهم اندكي درباره نقش ومنزلت پيشكسوتان در اين موسسه سخن بگويم. اسلك جمعا پنج نوبليست دارد. يكي شيمي دان است ونوبلش را به خاطر مطالعه ساختار مو لكلولي دي -ان-اي با استفاده از تابش سينكروتروني ساطع شده از شتابگر به دست آورده. چهار نفر ديگر فيزيكدان هستند. همچنين اسلك فيزيكدانان برجسته ديگري ( دردو قدمي نوبل) دارد كه اكنون از كار بازنشسته هستندوعملا مقاله اي نمي نويسند. اما با اين حال به عنوان فيزيكدان
emeritus
هنوز در اسلك دفتر كار دارند. مرتب به اسلك سر مي زنند در تصميم گيري هاي مهم مورد مشورت قرار مي گيرندو در لابي كردن ها نقشي موثر ايفا مي كنند
همچنين در اسلك عده ديگري از پيشكسوتان هستند كه هيچگاه فيزيك پيشه درجه يك در امر توليد مقاله نبوده اند اما در پايه گذاري موسسه و اداره آن نقش اساسي داشته اند. اين گونه افراد را اصطلاحا
visionary
مي گويند . اجر وقرب آنها در جامعه فيزيك ودر بين فيزيك پيشگان كم از نوبليست ها نيست.به طور مثال نام سالن اجتماعات اصلي اسلك را سالن "پانفسكي" گذاشته اند. (پا نفسكي موسس اسلك و
visionary
عمده آن بود.) آري اين عده با اين كه مقاله اي تو ليد نمي كردند بين همه مورد احترام بودند
ما در ايران در بين پيشكسوتان فيزيك پيشه برجسته در دو قدمي نوبل نداريم! اما داريم كساني كه اگر به ايران باز نمي گشتند جزو همان دو قدمي نوبل ها بودند
شايد هم خود نوبليست ها
آري حتما اين چنين مي شد در دوران دانشجويي به هيچوجه از برترين فيزيك پيشگان امروز كم نداشتند! اينان به ايران بازگشتند و شدند
visionary
هاي جامعه فيزيك ايران.درست است كه از طرحي كه آنها در انداخته اند نوبلي بيرون نيامده. اما در نظر داشته باشيد كه پيشكسوتان ما از صفر شروع كردند. در دهه شصت شرايطشان از صفر هم پايين تر رفت! نمي دانم چراكسي درباره آن چه كه بر اين نسل در آن سالها گذشت چيزي نمي نويسد. مشكلات فعلي ما كه دايم به خاطرشان شكايت مي كنيم (و كاملا هم حق داريم كه خواهان رفع اين مشكلات باشيم) در مقابل آنچه كه بر آنها گذشت شوخي اي بيش نيستند. باوجود اين همه مشكل محيطي به وجود آوردند كه مي توان در آن كار تحقيقي كرد. ادعا نمي كنم هيچگونه اشتباهي نكرده اند. نمي گويم رفتارشان بي نقص است . اصولا بشر جايز الخطاست مستقل از اين كه در ايران زندگي كند يا در آمريكا و در جاي ديگر.
اما اگر در بزرگي و ارزش آنچه كه اين پيشكسوتان در ايران انجام داده اند شك داريد
حتما اوصا ف دانشگاه هاي كشورهاي خاورميانه كه از قضا بعضا امكانات مادي بسيار بيشتر از ما دارند بشنويد تا ارزش كار پيشكسوتان خود را دريابيد .
emeritus
هنوز در اسلك دفتر كار دارند. مرتب به اسلك سر مي زنند در تصميم گيري هاي مهم مورد مشورت قرار مي گيرندو در لابي كردن ها نقشي موثر ايفا مي كنند
همچنين در اسلك عده ديگري از پيشكسوتان هستند كه هيچگاه فيزيك پيشه درجه يك در امر توليد مقاله نبوده اند اما در پايه گذاري موسسه و اداره آن نقش اساسي داشته اند. اين گونه افراد را اصطلاحا
visionary
مي گويند . اجر وقرب آنها در جامعه فيزيك ودر بين فيزيك پيشگان كم از نوبليست ها نيست.به طور مثال نام سالن اجتماعات اصلي اسلك را سالن "پانفسكي" گذاشته اند. (پا نفسكي موسس اسلك و
visionary
عمده آن بود.) آري اين عده با اين كه مقاله اي تو ليد نمي كردند بين همه مورد احترام بودند
ما در ايران در بين پيشكسوتان فيزيك پيشه برجسته در دو قدمي نوبل نداريم! اما داريم كساني كه اگر به ايران باز نمي گشتند جزو همان دو قدمي نوبل ها بودند
شايد هم خود نوبليست ها
آري حتما اين چنين مي شد در دوران دانشجويي به هيچوجه از برترين فيزيك پيشگان امروز كم نداشتند! اينان به ايران بازگشتند و شدند
visionary
هاي جامعه فيزيك ايران.درست است كه از طرحي كه آنها در انداخته اند نوبلي بيرون نيامده. اما در نظر داشته باشيد كه پيشكسوتان ما از صفر شروع كردند. در دهه شصت شرايطشان از صفر هم پايين تر رفت! نمي دانم چراكسي درباره آن چه كه بر اين نسل در آن سالها گذشت چيزي نمي نويسد. مشكلات فعلي ما كه دايم به خاطرشان شكايت مي كنيم (و كاملا هم حق داريم كه خواهان رفع اين مشكلات باشيم) در مقابل آنچه كه بر آنها گذشت شوخي اي بيش نيستند. باوجود اين همه مشكل محيطي به وجود آوردند كه مي توان در آن كار تحقيقي كرد. ادعا نمي كنم هيچگونه اشتباهي نكرده اند. نمي گويم رفتارشان بي نقص است . اصولا بشر جايز الخطاست مستقل از اين كه در ايران زندگي كند يا در آمريكا و در جاي ديگر.
اما اگر در بزرگي و ارزش آنچه كه اين پيشكسوتان در ايران انجام داده اند شك داريد
حتما اوصا ف دانشگاه هاي كشورهاي خاورميانه كه از قضا بعضا امكانات مادي بسيار بيشتر از ما دارند بشنويد تا ارزش كار پيشكسوتان خود را دريابيد .
غيبت
مدتي است دارم فكر مي كنم كه اغلب ما فيزيك پيشگان ايراني مقيم ايران قسمتي از وقت خود را صرف غيبت كردن مي كنيم. غيبت كردن برخي از ما از سر دردمندي است. مثلا من وقتي احساس مي كنم فلان تلاشم از از طرف روسا و پيشكسوتان
appreciate
نمي شود شروع مي كنم به غيبت. يا وقتي مي بينم آن ديگر همكارم در كار گروهي خود را به كناري مي كشد و نتايج زحمات مرا به نام خود مصادره مي كند عصباني مي شوم و غيبت مي كنم. وقتي مي بينيم به وعده هايي كه هنگام استخدام به ما داده شد عمل نمي شود غيبت از سر مي گيريم. براي برخي ديگر غيبت يك نوع مشغوليت است. از تخريب ديگران باايما و اشاره لذت مي برند. برخي ديگر از سوي افراد جا افتاده تر كه در كشاكش قدرت دنبال يارگيري از سربازان صفر (يعني همان دانشجويان و پست داك ها!!) هستند تحريك مي شوند تا رقيب را با غيبت تخريب كنند
برخي ديگر هم غيبت را در لباس بررسي و تحليل سياسي-اجتماعي-فرهنگي بزك مي كنند تا قابل هضم شود و بوي گندش پنهان شود
اما غيبت در هر لباسي زشت ونا پسند است. من اين را از روي عقايد مذهبي نمي گويم. بلكه چندي است به اين نتيجه رسيده ام كه اين كار به چند طريق به جامعه علمي ما ضربه مي زند.
1( وقت فيزيك پيشگان بيهوده تلف مي شود. همتايان ما در دانشگاههاي معتبر دنيا همين وقت را صرف آموختن در باره تئوري ها و آزمايش هاي مختلف از هم مي كنند و بدين وسيله افق هاي ديدشان را وسيع تر مي سازند.
2( در دراز مدت اعصاب غيبت كننده و غيبت شنونده خراب مي شود. همان وقت را مي توان صرف تفرج و ورزش و غيره كرد
3( بي اعتمادي عمومي حاكم مي شود. افراد به هم بدبين مي شود. ووقتي يكي از اين افراد به قدرتي دست پيدا مي كند ويا مسئوليتي به او محول مي شود تمام وقت و انرژي خود را به جاي حل مشكلات و ابداع روش هاي نو و به كارگيري ايده هاي جديد صرف كشف و خنثي كردن تو طئه هاي خيالي مي كند.
از دست چنين كسي هيچ كس در امان نيست حتي خودش
4) معمولا موضوع مورد غيبت پس از چند بار تحريف و با اضافه شدن چندين شاخ وبرگ اغراق آميز به گوش طرف مي رسد و باعث كينه و دشمني و دردسر مي شود. چه بسا اگر خود موضوع در موقعيت مناسب و با ادبيات قابل فهم براي طرف مقابل گفته شود شخص نه تنها عصباني نمي شود بلكه از شما تشكر هم مي كند كه عيب او را به او يادآوري كرديد. دقت كنيد اين موقعيت مناسب خيلي مهم است. خيلي هم مهم است كه طرف باور داشته باشد غرض ومرضي در كار شما نيست. مسلمااگر شما دايم پشت سر او صفحه بگذاريداو هم به شما اعتماد نمي كند تا به حرفتان گوش كند. متاسفانه به علت خاطرات دهه شصت (هنگامي كه ما ها هنوز بچه بوديم)--پاكسازي ها شكستن حرمت استادان آشوب ها و غيره-- استادان مسن تر ما خيلي دير به دانشجو اعتماد مي كنند. اگر شما هم جاي آنان بوديد غير از اين عمل نمي كرديد. بايد آنها را درك كرد و كاري نكرد كه اعتمادشان سلب شود
احتمالا ضررهاي ديگري هم اين عادت ناپسند مي رساند كه به ذهن من نرسيد.
من همين جا از غيبت كردن مي خواهم توبه كنم. اگر اين توبه را شكستم شما به من يادآوري كنيد.
appreciate
نمي شود شروع مي كنم به غيبت. يا وقتي مي بينم آن ديگر همكارم در كار گروهي خود را به كناري مي كشد و نتايج زحمات مرا به نام خود مصادره مي كند عصباني مي شوم و غيبت مي كنم. وقتي مي بينيم به وعده هايي كه هنگام استخدام به ما داده شد عمل نمي شود غيبت از سر مي گيريم. براي برخي ديگر غيبت يك نوع مشغوليت است. از تخريب ديگران باايما و اشاره لذت مي برند. برخي ديگر از سوي افراد جا افتاده تر كه در كشاكش قدرت دنبال يارگيري از سربازان صفر (يعني همان دانشجويان و پست داك ها!!) هستند تحريك مي شوند تا رقيب را با غيبت تخريب كنند
برخي ديگر هم غيبت را در لباس بررسي و تحليل سياسي-اجتماعي-فرهنگي بزك مي كنند تا قابل هضم شود و بوي گندش پنهان شود
اما غيبت در هر لباسي زشت ونا پسند است. من اين را از روي عقايد مذهبي نمي گويم. بلكه چندي است به اين نتيجه رسيده ام كه اين كار به چند طريق به جامعه علمي ما ضربه مي زند.
1( وقت فيزيك پيشگان بيهوده تلف مي شود. همتايان ما در دانشگاههاي معتبر دنيا همين وقت را صرف آموختن در باره تئوري ها و آزمايش هاي مختلف از هم مي كنند و بدين وسيله افق هاي ديدشان را وسيع تر مي سازند.
2( در دراز مدت اعصاب غيبت كننده و غيبت شنونده خراب مي شود. همان وقت را مي توان صرف تفرج و ورزش و غيره كرد
3( بي اعتمادي عمومي حاكم مي شود. افراد به هم بدبين مي شود. ووقتي يكي از اين افراد به قدرتي دست پيدا مي كند ويا مسئوليتي به او محول مي شود تمام وقت و انرژي خود را به جاي حل مشكلات و ابداع روش هاي نو و به كارگيري ايده هاي جديد صرف كشف و خنثي كردن تو طئه هاي خيالي مي كند.
از دست چنين كسي هيچ كس در امان نيست حتي خودش
4) معمولا موضوع مورد غيبت پس از چند بار تحريف و با اضافه شدن چندين شاخ وبرگ اغراق آميز به گوش طرف مي رسد و باعث كينه و دشمني و دردسر مي شود. چه بسا اگر خود موضوع در موقعيت مناسب و با ادبيات قابل فهم براي طرف مقابل گفته شود شخص نه تنها عصباني نمي شود بلكه از شما تشكر هم مي كند كه عيب او را به او يادآوري كرديد. دقت كنيد اين موقعيت مناسب خيلي مهم است. خيلي هم مهم است كه طرف باور داشته باشد غرض ومرضي در كار شما نيست. مسلمااگر شما دايم پشت سر او صفحه بگذاريداو هم به شما اعتماد نمي كند تا به حرفتان گوش كند. متاسفانه به علت خاطرات دهه شصت (هنگامي كه ما ها هنوز بچه بوديم)--پاكسازي ها شكستن حرمت استادان آشوب ها و غيره-- استادان مسن تر ما خيلي دير به دانشجو اعتماد مي كنند. اگر شما هم جاي آنان بوديد غير از اين عمل نمي كرديد. بايد آنها را درك كرد و كاري نكرد كه اعتمادشان سلب شود
احتمالا ضررهاي ديگري هم اين عادت ناپسند مي رساند كه به ذهن من نرسيد.
من همين جا از غيبت كردن مي خواهم توبه كنم. اگر اين توبه را شكستم شما به من يادآوري كنيد.
۱۳۸۶ تیر ۲۲, جمعه
باربیِ دانشمند
دیشب یک نشستی بود در بارهء زنان و علم. که چرا زنان در مقامات بالای علمی بازی داده نمیشوند و از اینجور چیزها. معمولاً همه چیزی که در اینجورجاها از قلم میافتد، نقش خود خانمهاست. خانمهایی که بازی را خراب میکنند. منظورم خانمهایی است که از خانم بودنشان برای ترقی استفاده میکنند. این نقش هم خوب تاریخ مصرف دارد و تا ابد نمیتوانند از این برگ استفاده کنند، برای همین نمیتوانند خیلی بالا بروند. و وقتی که دیدند که دیگر مثل قبل نمیتوانند پیشرفت کنند، شروع میکنند به غرغر کردن. درست مثل گردانندهء میزگرد دیشب. با اینکار جا را هم برای خانمهایی واقعاً کاردان هستند و این قابلیت را دارند که به صرف تواناییشان ترقی کنند تنگ میکنند. و اگر یکی از خانمهای کاردان بلند شد و گفت که دوست ندارد امتیازی به اون داده شود، میگویند برو بابا تو هیچی نوفهمی.
۱۳۸۶ تیر ۲۱, پنجشنبه
Petition
يكي از ابزارهاي لابي كردن تنظيم و گرداندن پتيشن است. ما ايرانياني كه دسترسي به اينترنت داريم با امضاي پتيشن هاي جورواجور بيگانه نيستيم. هي چپ وراست اي-ميل دريافت مي كنيم كه اي جماعت برويد و فلان پتيشن را امضا كنيد. بيشتر اين پتيشن ها را دوستان ايراني عزيز و ايده آليست مقيم غرب كه از مشاهده آزادي و انسان مداري
به هيجان آمده اندوازطرف ديگر دلشان هنوز براي ايران مي تپد تنظيم مي كنند.
ببينيد من حقوقدان نيستم و از ظرايف حقوقي تنظيم پتيشن سر در نمي آورم اما حتي من هم مي فهمم كه پتيشن هاي ايرانيان با ناشيگري تنظيم مي شوند
عمومااز متن پتيشن نمي توان فهميد كه امضا كنندگان چه مي
خواهند. معلوم نيست پتيشن خطاب به چه كسي است. ودر مواردي كه مخاطب معلوم است عموما چنين درخواستي را نمي تواند بر آورد ويا اگر قولي داد هيچ ضمانت اجرايي قانوني براي وفاي به عهد در پتيشن گنجانده نمي شود وغيره.
پتيشن هايي كه براي ساختن شتابگر ها تنظيم مي شود (من به توصيه استاد راهنمايم يكي از آنها را خوانده و امضا كرده بودم) از جنس ديگري هستند. بسيار حرفه اي تنظيم مي شوند حداقل شخص
بي اطلاعي مثل من
نمي تواند بر آنها خرده اي بگيرد.
معادل فارسي پتيشن چيست؟ عريضه؟ طومار؟
معادل فارسي لابي چيست؟ معادل فارسي اين كلمات را به من ياد بدهيد تا پس از اين فارسي را پاس بدارم
به هيجان آمده اندوازطرف ديگر دلشان هنوز براي ايران مي تپد تنظيم مي كنند.
ببينيد من حقوقدان نيستم و از ظرايف حقوقي تنظيم پتيشن سر در نمي آورم اما حتي من هم مي فهمم كه پتيشن هاي ايرانيان با ناشيگري تنظيم مي شوند
عمومااز متن پتيشن نمي توان فهميد كه امضا كنندگان چه مي
خواهند. معلوم نيست پتيشن خطاب به چه كسي است. ودر مواردي كه مخاطب معلوم است عموما چنين درخواستي را نمي تواند بر آورد ويا اگر قولي داد هيچ ضمانت اجرايي قانوني براي وفاي به عهد در پتيشن گنجانده نمي شود وغيره.
پتيشن هايي كه براي ساختن شتابگر ها تنظيم مي شود (من به توصيه استاد راهنمايم يكي از آنها را خوانده و امضا كرده بودم) از جنس ديگري هستند. بسيار حرفه اي تنظيم مي شوند حداقل شخص
بي اطلاعي مثل من
نمي تواند بر آنها خرده اي بگيرد.
معادل فارسي پتيشن چيست؟ عريضه؟ طومار؟
معادل فارسي لابي چيست؟ معادل فارسي اين كلمات را به من ياد بدهيد تا پس از اين فارسي را پاس بدارم
۱۳۸۶ تیر ۲۰, چهارشنبه
اندر حكايت دو علامت سوال
فرض كنيد علاوه بر ذرات بنيادين كه تا به امروز شناخته ايم ذرات بنيادين سنگين تري هم وجود داشته باشند كه تا كنون به علت جرم زيادشان در شتابگر ها توليد نشده اند. علي الاصول به دو طريق مي توان در مورد وجود وخواص چنين ذراتي اطلاع كسب كرد:1)ساخت شتابگر هاي بزرگ كه قادرند ذرات بنيادي را تا انرژي بسيار بالا شتاب دهند. انتظار داريم در چنين شتابگر هايي ذرات سنگين به وجود آيند. شتابگر معروف ال-اچ-سي از اين نوع آزمايش ها است. 2)روش دوم عبارت است از جستجو ي اثرات بسيار كوچك چنين ذراتي در انرژي هاي كم. آزمايش هايي كه به دنبال يافتن مد هاي نادر واپاشي ميون هستند از اين نوعند. روش دوم از لحاظ عملي ساده تر است و هزينه كمتري مي طلبد. اطلاعاتي كه دو روش به ما مي دهند مكمل همند و نمي توان يكي را جايگزين ديگري كرد. دو شكل زير سمبل اين دو رويكرد متفاوت براي يافتن جواب براي سوال واحد هستند.
اتفاقادر پژوهشكده جديدالتاسيس و كوچولوي مابر روي هر دو رويكرد كار مي شود. برخي همكاران آزمايشگر ما از جمله كساني هستند كه آن سنگ بزرگ ال-اچ-سي را هل مي دهند. اين منجوق حقير هم با تور دنبال آن علامت سوال گريزپا و بازيگوش مي دود
اتفاقادر پژوهشكده جديدالتاسيس و كوچولوي مابر روي هر دو رويكرد كار مي شود. برخي همكاران آزمايشگر ما از جمله كساني هستند كه آن سنگ بزرگ ال-اچ-سي را هل مي دهند. اين منجوق حقير هم با تور دنبال آن علامت سوال گريزپا و بازيگوش مي دود
۱۳۸۶ تیر ۱۸, دوشنبه
۱۳۸۶ تیر ۱۷, یکشنبه
در نوشته قبلي ام تا كيد كردم وقتي كسي مي خواهد تقاضايي مطرح كند حتما بايد بسنجد كه آيا اجراي اين طرح در توان خود شخص و همچنين زير ساخت هاي موجود هست ويا نيست. در اين نوشته مي خواهم اين موضوع را با چند تا مثال روشن تر بيان كنم. در اطراف خود بار ها ديده ام كه برخي از همكاران و يا خود من طرحي را با اشتياق و حسن نيت فراوان مطرح كرده ايم اما از طرف رئيس بايك نه آمرانه مواجه شده ايم ودرنتيجه دلخور شده مدتي به علت اعصاب داغان نتوانسته ايم خوب كار كنيم. اما حال كه آگاهي من و تجربه ام در كار اجرايي بيشتر شده حق را به آن رئيس مي دهم. اين نوشته را مي نويسم تا نسل بعد از ما اين گونه اشتباهات را تكرار نكنند
فرض كنيد يكي از فيزيك پيشگان
با اشتياق به سوي رئيس مي رود و پيشنهاد مي كند كه مركز ما بايد از فيزيك پيشگان كل كشور حمايت كند. در نظر اول اين پيشنهاد به نظر پيشنهادي بسيار عالي و از روي خير خواهي مي نمايد.اما رئيس نگاه عاقل اندر سفيهي به او مي اندازد و آمرانه مرخصش مي كند. فيزيك پيشه جوان دلخور مي شود و هر جا كه مي رود پشت سر رئيسش بد گويي مي كند. رفته رفته در اذهان اين رئيس تبديل به ديو دو سر مي شود
اما رئيس در اين هنگام به چه فكر مي كند. مي گويد اين جوانك هيچ نمي فهمد كه براي حمايت از اين چند نفر من پشت پرده چقدر بايد با اين و اون چانه بزنم.درنتيجه اين چنين خواسته گنگ و غير عملي را بدون هيچ راهكار اجرايي عملي مطرح مي سازد. امكانات مالي وانساني اين مركز براي حمايت از حدود بيست نفر است در صورتي كه فيزيك پيشگان اين مملكت حدود هزار نفرند اين حمايت چگونه عملي خواهد شد.
اما در نظربگيريد همكار جوان ديگري را كه باز هم همان نيت را در سر دارد اما طرحي عملي و قابل اجرا هم براي آن ريخته. به سراغ رئيس مي رود و مي گويد "همان طور ي كه مي دانيد ماه آينده مركز ميزبان فلان فيزيك پيشه خواهد بود كه در فلان زمينه معلومات وسيعي دارد با توجه به اين كه تا جايي كه من اطلاع دارم در ايران كسي نيست كه در اين زمينه كار كند پيشنهاد مي كنم كه كلاس هايي براي عموم فيزيك پيشگان در سطح كشور و يا حد اقل شهر داير كنيم و از اين شخص بخواهيم در اين زمينه سخنراني كند". به احتمال زياد رئيس پاسخ مي دهد بسيار خوب براي اين كار چه امكاناتي لازم داريد. همكار جوان پاسخ مي دهد يك سالن به ظرفيت فلان قدر وغيره
سپس رئيس مي گويد با منشي ام هماهنگ كنيد. باز هم تاكيد مي كنم اين هماهنگ كردن ها كار چندان ساده و بديهي اي نيستند كلي بايد برنامه ريزي كرد تا با برنامه ديگري تداخل نداشته باشدو غيره. اگر جوان از عهده اين هماهنگي ها بر نيايد دفعه بعد درخواستش جدي گرفته نخواهد شد.
فرض كنيد يكي از فيزيك پيشگان
با اشتياق به سوي رئيس مي رود و پيشنهاد مي كند كه مركز ما بايد از فيزيك پيشگان كل كشور حمايت كند. در نظر اول اين پيشنهاد به نظر پيشنهادي بسيار عالي و از روي خير خواهي مي نمايد.اما رئيس نگاه عاقل اندر سفيهي به او مي اندازد و آمرانه مرخصش مي كند. فيزيك پيشه جوان دلخور مي شود و هر جا كه مي رود پشت سر رئيسش بد گويي مي كند. رفته رفته در اذهان اين رئيس تبديل به ديو دو سر مي شود
اما رئيس در اين هنگام به چه فكر مي كند. مي گويد اين جوانك هيچ نمي فهمد كه براي حمايت از اين چند نفر من پشت پرده چقدر بايد با اين و اون چانه بزنم.درنتيجه اين چنين خواسته گنگ و غير عملي را بدون هيچ راهكار اجرايي عملي مطرح مي سازد. امكانات مالي وانساني اين مركز براي حمايت از حدود بيست نفر است در صورتي كه فيزيك پيشگان اين مملكت حدود هزار نفرند اين حمايت چگونه عملي خواهد شد.
اما در نظربگيريد همكار جوان ديگري را كه باز هم همان نيت را در سر دارد اما طرحي عملي و قابل اجرا هم براي آن ريخته. به سراغ رئيس مي رود و مي گويد "همان طور ي كه مي دانيد ماه آينده مركز ميزبان فلان فيزيك پيشه خواهد بود كه در فلان زمينه معلومات وسيعي دارد با توجه به اين كه تا جايي كه من اطلاع دارم در ايران كسي نيست كه در اين زمينه كار كند پيشنهاد مي كنم كه كلاس هايي براي عموم فيزيك پيشگان در سطح كشور و يا حد اقل شهر داير كنيم و از اين شخص بخواهيم در اين زمينه سخنراني كند". به احتمال زياد رئيس پاسخ مي دهد بسيار خوب براي اين كار چه امكاناتي لازم داريد. همكار جوان پاسخ مي دهد يك سالن به ظرفيت فلان قدر وغيره
سپس رئيس مي گويد با منشي ام هماهنگ كنيد. باز هم تاكيد مي كنم اين هماهنگ كردن ها كار چندان ساده و بديهي اي نيستند كلي بايد برنامه ريزي كرد تا با برنامه ديگري تداخل نداشته باشدو غيره. اگر جوان از عهده اين هماهنگي ها بر نيايد دفعه بعد درخواستش جدي گرفته نخواهد شد.
۱۳۸۶ تیر ۱۴, پنجشنبه
لابي كردن غوره ها
وقتي آدم طرحي در ذهن دارد و براي عملي كردن اين طرح تقاضاي تسهيلات مي كند بايد حواسش كاملا جمع اين نكته اساسي باشد كه آيااجراي اين طرح در حدو حدود توانمندي خود و گروهش هست يا خير. من فيزيك پيشه تئوريست را در نظر بگيريد كه كمتر از ده سال از گرفتن مدرك دكترايم مي گذرد. چه نوع (از نظر اشل) طرح ها و تقاضاهايي برايم متناسب است. انتظارات من چيزهايي در اين رديف بايد باشد: خريد سالي سه چهار كتاب در رشته تحقيقي من براي كتابخانه محل كارم حمايت ويزا و رزرو هتل براي يكي دو نفراز همكاران خارجي ام كه هر سال پس از هماهنگي با مسئولان پژوهشكده به ايران دعوت مي كنم.... حداكثر برگزاري يك همايش بين المللي با حضور ده تا بيست نفر مهمان خارجي. اين گونه بودجه ها و اين گونه تقاضا ها كاملا در حدوحدود پژوهشكده ها و دانشكده ها هستند. براي گرفتن امكاناتي از اين دست خوشبختانه نيازي به تماس با وزير و وكيل نيست! كا فيست با روش درست ودر موقعيت درست با رئيس پژوهشكده كه يكي از همكاران پيشكسوت است صحبت كني و تقاضايت را صريح بدون غرولند ها و گله مندي هاي متعارف ايراني دقيق و فرموله شده مطرح سازي و لب تقاضا را به صورت كتبي ارائه دهي.همچنين در عمل هم بايد ثابت كني به اندازه كافي مسئوليت پذير هستي: مهمان خارجي را به امان خدا ول نمي كني تا خودت بري دنبال كفتر پروني
من و افراد با موقعيت مشابه من بايد دست كم بيست سال در اين گونه مسئوليت ها كار آموزي ببينيم تا به اندازه كافي تجربه كسب كنيم و پخته شويم تا سوداي پروژه اي در سطح ملي كه-- لاجرم با سياست گره مي خورد-- در سر بپرورانيم. اگر غير از اين باشد مصداق غوره نشده مويز شدن خواهيم بود. سپردن طرح ملي به چنين مويزي خود نشانه بيماري سيستم است
از
يك دانشجوي دكتري هم انتظار مي رود در طول تحصيل خود علاوه بر گذراندن درس هاي مختلف و آماده كردن پايان نامه راه ورسم ارائه ايده هاي خود به همكاران جا افتاده تر راه ورسم شركت در كنفرانس ها و آداب بحث هاي علمي ونيمه علمي پس از سمينار ها را بياموزد. بايد تاكيد كنم اين نوع بحث ها آدابي دارد كه آموختن آنها زمان و دقت زيادي مي طلبد.
در نتيجه تا بيست سال ديگر آن گونه بحث هايي كه پس از نوشته هاي هفته پيش من شد لازم نيست دغدغه ذهن ما شود. در اين مرحله ما خود ده ها نكته بايد ياد بگيريم و اگر بخواهيم همه آنها را به درستي بياموزيم وقتي براي آن تيپ دغدغه ها نخواهد ماند. از طرف ديگر اگر نسل ما آنچه كه بايد اكنون بياموزد به خوبي ياد بگيرد تا بيست سال ديگر --اگر زلزله مهيبي در تهران و ديگر شهر ها رخ ندهد و جنگي صورت نگيرد و ... (خلاصه كلام اگر ثبات باشد)آن گونه مسايل خود به خود حل خواهند شد
من و افراد با موقعيت مشابه من بايد دست كم بيست سال در اين گونه مسئوليت ها كار آموزي ببينيم تا به اندازه كافي تجربه كسب كنيم و پخته شويم تا سوداي پروژه اي در سطح ملي كه-- لاجرم با سياست گره مي خورد-- در سر بپرورانيم. اگر غير از اين باشد مصداق غوره نشده مويز شدن خواهيم بود. سپردن طرح ملي به چنين مويزي خود نشانه بيماري سيستم است
از
يك دانشجوي دكتري هم انتظار مي رود در طول تحصيل خود علاوه بر گذراندن درس هاي مختلف و آماده كردن پايان نامه راه ورسم ارائه ايده هاي خود به همكاران جا افتاده تر راه ورسم شركت در كنفرانس ها و آداب بحث هاي علمي ونيمه علمي پس از سمينار ها را بياموزد. بايد تاكيد كنم اين نوع بحث ها آدابي دارد كه آموختن آنها زمان و دقت زيادي مي طلبد.
در نتيجه تا بيست سال ديگر آن گونه بحث هايي كه پس از نوشته هاي هفته پيش من شد لازم نيست دغدغه ذهن ما شود. در اين مرحله ما خود ده ها نكته بايد ياد بگيريم و اگر بخواهيم همه آنها را به درستي بياموزيم وقتي براي آن تيپ دغدغه ها نخواهد ماند. از طرف ديگر اگر نسل ما آنچه كه بايد اكنون بياموزد به خوبي ياد بگيرد تا بيست سال ديگر --اگر زلزله مهيبي در تهران و ديگر شهر ها رخ ندهد و جنگي صورت نگيرد و ... (خلاصه كلام اگر ثبات باشد)آن گونه مسايل خود به خود حل خواهند شد
۱۳۸۶ تیر ۱۳, چهارشنبه
باز هم در مورد لابي كردن
در بحث لابي كردن چند نكته نا گفته ماند كه من اينجا مي خواهم دوباره در موردش بحث كنم. لابي كردن به ذاته يك كوشش و كار گروهي است. هيچ شخصي آن همه هنر كه گفتم يك جا ندارد افراد با توانمندي هاي گوناگون بايد دست به دست هم دهند تا از عهده آن چه كه لابي كردن مي خواهد بر آيند. يكي سخنور ماهري است آن ديگري در نوشتن متبحر است . يكي از بخش تئوري ما جرا آگاه است و آن ديگري از آزمايش ها بيشتر سر در مي آورد. براي لابي كردن نيازي نيست كه شخص همه فن حريف باشد اما بايد بتواند در كار گروهي با ديگران همكاري داشته باشد بايد به هنر مهمي به نام هنر ائتلاف كردن آراسته باشد. طبعا هدف افراد مختلف كه در ائتلاف شركت دارند يكي نيست آنها به دنبال اهداف متفاوت هستند. عقايد آنها وايدئولوژي كه به آن پايبند هستند هم يكي نيستند. حتي تعريف آنها از اخلاق علمي و برداشتي كه از آن دارند و حد و حدودي كه در پايبندي به آن احساس مي كنند مي تواند متفاوت باشد. اما براي اين كه ائتلاف شكل گيرد بايد اين اختلافات به كناري نهاده شود. اين چيزي است كه ما در ايران متاسفانه به شد ت در آن مشكل داريم. هر دانش پژوهي-چه مذهبي باشد چه غير مذهبي- خود را به شدت اخلاقي مي داند وحاضر نيست با آن ديگري كه با اين معيار ها اخلاقي نيست ائتلاف كند
مثال مي زنم مدتي است صدا و سيما عنوان و جايزه اي مد كرده به نام چهره ماندگار. از پيشكسوتان هر رشته اي به اين بهانه تقدير مي شود. عده اي از پيشكوتان ما در پژوهشگاه از قبول اين عنوان و دريافت جايزه قابل توجه آن
سرباز زده اند. به اين علت كه صلاحيت صدا وسيما را در ارزيابي دانشمندان و هنرمندان قبول ندارند. دون شان علمي خود مي دانند در رديف برخي مشاهير وادي سياست از دست رئيس صدا وسيما جايزه اي بگيرند. از طرف ديگر عده ديگر از پيشكسوتان رشته هاي مختلف اين جايزه را به طيب خاطر دريافت كرده اند و به آن افتخارهم مي كنند. گروه اولي به گروه دوم تفاخر مي كنند چرا كه خود را از لحاظ اخلاقي برتر مي دانند.
آيا اين برتري اين قدر واضح است؟ به نظر من نه! اگر گروه دوم آن جايزه را در خفا صرف حمايت از كودكان بم ويا امر خير ديگري بكنند به نظر من از گروه اول هم اخلاقي تر هستند
كسي چه مي داند! ما كه در زندگي شخصي كسي تجسس نمي كنيم شايد برخي از دريافت كنندگان جايزه ها آن را صرف چنين امري مي كنند. چه جاي تفاخر وقتي كه ما از غيب اطلاع نداريم.
يا در نظر بگيريد دوستي برخي فيزيك پيشگان مابا اهل سياست را. عده اي آن را بد مي دانند. واز آنان كه مرتكب چنين كاري مي شود به طور مداوم بد گويي مي كنند
ولي نكته اين است كه چنين دوستي اي قسمتي از كار لابي كردن است. من خود تا جايي كه امكان دارد سعي خواهم كرد از اين كار پرهيز كنم اما براي همكاراني كه براي پيشبرد كار قبول اين زحمت مي كنند احترام قايلم و لو اين كه به علت اين قبول زحمت امتيازات بيشتري (البته در حد معقول)براي خودشان قايل شود.آن حد معقول هم با زمان وسعي وخطا معلوم مي شود
نمي دانم ما چرا از لغت لابي كردن استفاده مي كنيم. حافظ و سعدي و بوعلي سينا و ابوريحان و... هم براي پيشبرد علم و هنر لابي مي كردند آنها هم براي اين كار ناچار مي شدند دست ياري به سوي دولتمردان (و در مورد ابن سينا دولتزنان) نه چندان عادل و پاكدامن زمان خود دراز كنند. باور نمي كنيد كتاب هايشان را بخوانيد البته نمي گويم بزرگان ما چون مردم فرومايه دم تكان مي داند و تنها تعريف و تمجيد بي جا مي كردند. اما اصل همكاري را قبول داشتند و انتقاد هايشان رادر قالب "سقمونياي شكر آلود كه از داروخانه سعدي ستانند" به خورد آن قدرتمندان مي
دادند.بعضا هم مثل ابوريحان به علت همين انتقاد ها طرد مي شدند
مثال مي زنم مدتي است صدا و سيما عنوان و جايزه اي مد كرده به نام چهره ماندگار. از پيشكسوتان هر رشته اي به اين بهانه تقدير مي شود. عده اي از پيشكوتان ما در پژوهشگاه از قبول اين عنوان و دريافت جايزه قابل توجه آن
سرباز زده اند. به اين علت كه صلاحيت صدا وسيما را در ارزيابي دانشمندان و هنرمندان قبول ندارند. دون شان علمي خود مي دانند در رديف برخي مشاهير وادي سياست از دست رئيس صدا وسيما جايزه اي بگيرند. از طرف ديگر عده ديگر از پيشكسوتان رشته هاي مختلف اين جايزه را به طيب خاطر دريافت كرده اند و به آن افتخارهم مي كنند. گروه اولي به گروه دوم تفاخر مي كنند چرا كه خود را از لحاظ اخلاقي برتر مي دانند.
آيا اين برتري اين قدر واضح است؟ به نظر من نه! اگر گروه دوم آن جايزه را در خفا صرف حمايت از كودكان بم ويا امر خير ديگري بكنند به نظر من از گروه اول هم اخلاقي تر هستند
كسي چه مي داند! ما كه در زندگي شخصي كسي تجسس نمي كنيم شايد برخي از دريافت كنندگان جايزه ها آن را صرف چنين امري مي كنند. چه جاي تفاخر وقتي كه ما از غيب اطلاع نداريم.
يا در نظر بگيريد دوستي برخي فيزيك پيشگان مابا اهل سياست را. عده اي آن را بد مي دانند. واز آنان كه مرتكب چنين كاري مي شود به طور مداوم بد گويي مي كنند
ولي نكته اين است كه چنين دوستي اي قسمتي از كار لابي كردن است. من خود تا جايي كه امكان دارد سعي خواهم كرد از اين كار پرهيز كنم اما براي همكاراني كه براي پيشبرد كار قبول اين زحمت مي كنند احترام قايلم و لو اين كه به علت اين قبول زحمت امتيازات بيشتري (البته در حد معقول)براي خودشان قايل شود.آن حد معقول هم با زمان وسعي وخطا معلوم مي شود
نمي دانم ما چرا از لغت لابي كردن استفاده مي كنيم. حافظ و سعدي و بوعلي سينا و ابوريحان و... هم براي پيشبرد علم و هنر لابي مي كردند آنها هم براي اين كار ناچار مي شدند دست ياري به سوي دولتمردان (و در مورد ابن سينا دولتزنان) نه چندان عادل و پاكدامن زمان خود دراز كنند. باور نمي كنيد كتاب هايشان را بخوانيد البته نمي گويم بزرگان ما چون مردم فرومايه دم تكان مي داند و تنها تعريف و تمجيد بي جا مي كردند. اما اصل همكاري را قبول داشتند و انتقاد هايشان رادر قالب "سقمونياي شكر آلود كه از داروخانه سعدي ستانند" به خورد آن قدرتمندان مي
دادند.بعضا هم مثل ابوريحان به علت همين انتقاد ها طرد مي شدند
۱۳۸۶ تیر ۱۰, یکشنبه
لابي كردن
در آمريكا يكي از مهارت هايي كه استادان راهنما كه به دانشجويان دكترايشان ياد مي دهند هنر لابي كردن است. البته هر استاد راهنما يي اين كار را نمي كند چون اين فن بفهمي-نفهمي در رديف فوت آخر كوزه گري است و فن رمزي مخصوص كشتي-گير. همچنين اين مهارت به درد هر دانشجويي هم نمي خورد. اين مهارت راتنها به كسي ياد مي دهند كه كمابيش مطمئن هستند مي خوا هد تمام عمر خود را وقف كار تحقيقي و راه انداختن و پيشبرد پروژه هاي
ambitious
بكند.
آري لابي كردن هنر است و لازمه استقرار و پيشرفت كار تحقيقي در هر كشوري. كسي كه لابي مي كند بايد احاطه وسيع به جريان هاي فيزيك داشته باشد. از آزمايش هاي مطرح دنيا با خبر باشد از تئوري ها و فرضيه هاي متنوع بايد مطلع باشد. انگليسي اش بايد در حد عالي باشد. در رفتارش بايد طمانينه و وقاري داشته باشد كه سياست پيشگان را مجذوب خود كند. بايد فرهنگ نوشتاري قوي داشته باشدو به ادبيات كشورش مسلط باشد. بايد بتواند در مقياس وسيع نامه هاي اداري بدون غلط انشايي و املايي و با دقت و توجه به بار معنايي تك تك كلمات
بنويسد.
اگر نامه اي كه مي نويسد غلط املايي داشته باشد يا در نوشتن از يك رسم الخط من-درآوردي استفاده كند تمام شانس خود را براي جلب حمايت از دست مي دهد. خلاصه كلام
هزار نكته باريك تر زمو اينجاست
نه هر آن كه سر نتراشد قلندري داند.
در آمريكا هنر لابي كردن هنر شناخته شده اي است و هنرمندان اين هنر در بين همكاران خود به حق از منزلت ويژه اي برخوردارند. اهميت اين هنر پس از جريان معروف "ابرشتابگر" بيشتر هم شده. اما متاسفانه در ايران هنرمندان اين هنر مورد طعن و حسد برخي بي هنران قرار مي گيرند
يكي از دلايل عقب ماندگي ما هم همين تنگ نظري و حسد برخي همكاران است: گفتا ز كه ناليم كه از ماست كه بر ماست
ambitious
بكند.
آري لابي كردن هنر است و لازمه استقرار و پيشرفت كار تحقيقي در هر كشوري. كسي كه لابي مي كند بايد احاطه وسيع به جريان هاي فيزيك داشته باشد. از آزمايش هاي مطرح دنيا با خبر باشد از تئوري ها و فرضيه هاي متنوع بايد مطلع باشد. انگليسي اش بايد در حد عالي باشد. در رفتارش بايد طمانينه و وقاري داشته باشد كه سياست پيشگان را مجذوب خود كند. بايد فرهنگ نوشتاري قوي داشته باشدو به ادبيات كشورش مسلط باشد. بايد بتواند در مقياس وسيع نامه هاي اداري بدون غلط انشايي و املايي و با دقت و توجه به بار معنايي تك تك كلمات
بنويسد.
اگر نامه اي كه مي نويسد غلط املايي داشته باشد يا در نوشتن از يك رسم الخط من-درآوردي استفاده كند تمام شانس خود را براي جلب حمايت از دست مي دهد. خلاصه كلام
هزار نكته باريك تر زمو اينجاست
نه هر آن كه سر نتراشد قلندري داند.
در آمريكا هنر لابي كردن هنر شناخته شده اي است و هنرمندان اين هنر در بين همكاران خود به حق از منزلت ويژه اي برخوردارند. اهميت اين هنر پس از جريان معروف "ابرشتابگر" بيشتر هم شده. اما متاسفانه در ايران هنرمندان اين هنر مورد طعن و حسد برخي بي هنران قرار مي گيرند
يكي از دلايل عقب ماندگي ما هم همين تنگ نظري و حسد برخي همكاران است: گفتا ز كه ناليم كه از ماست كه بر ماست
اشتراک در:
پستها (Atom)