گرچه این سئوال من معطوف است به همین پژوهشگاه و دانشگران آن، برای رفع سوء تفاهم های اجتماعی و روشن تر شدن موضوع عام تر صحبت می کنم و سوال را به همه واحدهای پژوهشی کشور معطوف می کنم.
تجربه من نشان می دهد که واحدهای پژوهشی ما کمابیش به این دلیل به وجود آمده اند، و ادامه حیات می دهند، که دنیای توسعه یافته هم نهادهای پژوهشی دارد، که لابد چیز خوبی است، پس ما هم خوب است داشته باشیم! چون دانشگاهها و واحدهای پژوهشی در دنیای پیشرفته ظاهرا" نقش مهمی دارند پس ما هم باید دانشگاه و پژوهشگاه داشته باشیم! با مقایسه با همان مراکز، ما هم اساسنامه های خودمان را می نویسیم و ساختارهای داخلی نهادهای پژوهشی خودمان را به وجود می آوریم: آن ها مقاله می نویسند، پس ما هم خوب است مقاله بنویسیم! آنها پژوهانه دارند، پس ما هم خوب است داشته باشیم! آنها همایش برگزار می کنند، پس ما هم برگزار کنیم! تأسیس این نهادهای پژوهشی ما بزحمت به خاطر نیاز اجتماعی ما بوده است؛ کمااینکه دانشگاههای ما هم کمتر به خاطر نیاز اجتماعی به وجود آمده اند؛ اگر هم نیازی بوده است، این نیاز یا سیاسی بوده است و یا برای رفع مشکلات مالی اعزام دانشجو، نه نیاز به محلی برای رشد تفکر و رشد علم!. پول نفت به کمک این انگیزه های عرضی آمده است: مدیران مراکز ما نه بر مبنای مدیریت نیاز اجتماعی، که بر مبنای مدیریت و تحکیم اصول اخلاقی ویژه یا تحکیم یک سیاست خاص منصوب می شوند؛ پول نفت به عنوان حقوق پژوهشگران توزیع می شود و مدیریت موظف است این پول را به موقع به دست پژوهشگر و دانشگر برساند و نیز مواظب باشد اصول اخلاقی یا سیاسی، که در جای دیگری تعریف شده است، و نهادهای دیگری متولی آن هستند، در این واحد حفظ بشود. پژوهشگران هم از حقوقشان و پژوهانه شان راضی باشند، کاری که دوست دارند بکنند، نه کاری که جامعه نیاز دارد، و نه حتی تحقیقات بنیادی مطابق میلشان. اگر هم حقوق و پژوهانه، خلاصه امکانات، کافی نباشد نق می زنند. این است که نق زدن در میان ما بسیار رایج است، و طبیعی می نماید. کمبود امکانات پژوهشی هم به اندازه کافی بهانه برای نق زدن به دست ما می دهد. این را می گویم ادا درآوردن: ما ادای دنیای پیشرفته را در می آوریم.
چه می شد اگر واحدهای پژوهشی و دانشی ما از نیاز جامعه برخواسته بود؟ ما موظف می شدیم ادای وظیفه بکنیم، پاسخگوی وظیفه ای باشیم که جامعه برای ما تعیین کرده است و پاسخ گوی نیاز جامعه باشیم. برای ما وظیفه ای تعیین می کردند که موظف به انجامش می بودیم. آنگاه مدیران به گونه ای انتخاب نمی شدند که تنها عاملان و حافظان اصول اخلاقی ویژه یا نوع ویژه ای از منش سیاسی باشند، بلکه مدیرانی با این هدف انتخاب می شدند که هر واحد پژوهشی به بهترین وجه به وظیفه اجتماعی خود عمل کند و پاسخگوی نیاز جامعه باشد، همان گونه که در دنیای پیشرفته چنین است. شاید بعضی از کسانی که از موافقان یا پیشنهاد دهندگان مفهوم علم اسلامی هستند منظورشان همان نوع مدیریت واحدهای پژوهشی با انگیزه های عرضی باشد: مدیریتی برای حفظ اصول اخلاقی ویژه در نهادهایی که حداکثر می کوشند دانش دیگران را کسب کنند. چنین نهادی مجاز نیست خلاقیت داشته باشد، مگر در چارچوب حفظ اصول اخلاقی و سیاسی تعریف شده. خلاصه هزینه کردن پول نفت برای مشغول کردن عده ای با حفظ اصولی اخلاقی و سیاسی ویژه! در هر صورت برایمان روشن باشد که واحدهای پژوهشی ما چگونه مدیریت می شوند؛ سپس انتظارات و وظایف خودمان را بیان کنیم. با تحلیل درست شرایط برای آینده برنامه ریزی کنیم.
با این توصیف، پژوهشگاه دانشهای بنیادی کجا قرار دارد و پژوهشگران آن چه می کنند؟ باید وظیفه اجتماعی احساس کنند؟ باید نق بزنند؟ بایدبرنامه داشته باشند؟ باید ادای خوب در بیاورند؟ چه بخواهیم و چه نخواهیم این واحد پژوهشی را عده ای در اوائل انقلاب با انگیزه های خاصی به وجود آورده اند و ار آن انگیزه ها حراست کرده اند، و به نظر می رسد نوعی استثناء در میان واحدهای پژوهشی کشور باشد! اما مستقل از این انگیزه های اولیه و شأن تأسیس این پژوهشگاه آیا کافی است پژوهشگاه بخواهد تنها آمار تعداد مقاله ها و ارجاعات آن را نمایش دهد؟ آیا باید برای خود وظیفه ای اجتماعی تعیین کند یا بهتر است صبر کند تا جامعه این وظیفه را مشخص کند؟ آیا پژوهشکده ها باید برنامه تحقیقاتی داشته باشند و آن را پیگیری کنند یا اینکه به دنبال افزایش آمار باشند؟ آیا پژوهشگران پژوهشگاه باید جای خود را در جغرافیای علم دنیا مشخص کنند، یا اینکه منتظر باشند آینه جام جهان نمای ISI این جا راتعیین کند؟ ما آیا آمده ایم سهم خودمان را از پول نفت ایمن کنیم یا اینکه معضلی بشری یا ایرانی را حل کنیم؟
به نظر من اکنون، در آستانه بیست سالگی پژوهشگاه، وقت آن رسیده است که پژوهشگاه و پژوهشگران آن به این سئوالها پاسخ بدهند.
۷ نظر:
آقاي دكتر منصوري! مي دانم شما خيلي بيشتر از من در اين زمينه ها تجربه داريد اما نكته اي است در مورد مطرح كردن اين گونه مطالب كه من از آن هراس دارم. ديده ام بيشتر افراد تحصيلكرده اي كه دم از خدمت به اجتماع مي زنند در واقع هيچ نمي كنند جز آن كه آمار و ارقام روزنامه نگاران را (آنهم با اشتباه) تكرار كنند بعد هم سر وصدا راه مي اندازند كه "اي واي! اين خراب شده درست بشو نيست." اولش هارت و پورت مي كنند كه ما تك بعدي نيستيم و به مسايل جامعه نظر داريم و ايران و دنيا را گلستان مي كنيم اما بعد از اندكي كه هيچ كاري از پيش نمي برند مي گويند "اين خراب شده" (منظورشان ايران است) لياقت نوابغ چند بعدي چون ما را ندارد. پس از مدتي دايره "اين خراب شده" از محدوده جغرافيايي ايران فراتر مي رود و حضرات در كل دنيا هم جا نمي گيرند.
پژوهشگران پژوهشگاه ما بسيار مستعد چنين رفتار هايي هستند. مي ترسم مطرح كردن اين گونه بحث ها به اين شكل به اين رفتار دامن بزند.
مي خواهم نظر شخص خودم را هم در اين باره بگويم. نظر من اين است اين نوع كار پژوهش هم كه ما مي كنيم نياز جامعه است. البته مقالات من و ديگر دوستان براي مردم ايران نان و آب و كفش و لباس و دارو نمي شود! من هم هرگز چنين ادعايي ندارم! قصد هم ندارم كسي را با اين گونه حرفها گول بزنم. اما بايد توجه داشت انسان موجود پيچيده اي است و نيازهاي او به اين چند مورد خلاصه نمي شود. درست است كه متاسفانه در كشور ما خيلي ها زير خط فقر زندگي مي كنند اما درصد بالاتري هم
middle class
هستند. به اين معنا كه اين گونه نياز هاي اوليه آنها تا حدي تامين است پس به نياز ديگر مي رسند. گيريم در صد اين افراد 50 باشد . پنجاه در صد هفتاد ميليون از جمعيت كل كشورهاي اسكانديناوي بيشتر است.
آيا به نظر شما چنين جمعيت عظيمي نياز ندارد كه در كشورش حدود صد نفر هم باشند كه در رشته هاي بنيادين كار كنند ولو اين كه نتيجه تحقيق آنها برايشان نان و آب نشود؟
شما از كساني هستيد كه همواره از پسر دكتر حسابي انتقاد مي كنيد. انتقادات شما همه به جا! اما به روي ديگر اين سكه نيز توجه كنيد.
متاعي كه پسر حسابي عرضه مي كند در جامعه به شدت خريدار دارد. به نظر من اين نشانه نياز جامعه به داشتن محقق است. جلوه ديگر اين نياز استقبال كم نظير مردم از برندگان المپياد هاست. من خود المپيادي بودم و باور دارم آنهمه لطف كه مردم به من ابراز كردند از سرم خيلي زيادي بود!
مردم از روستاها به دفتر راديو زنگ مي زدند و به من تبريك مي گفتند و ابراز احساسات مي كردند.
آري! اين نياز وجود داردو
تا اين نياز به طرز صحيح پاسخ گفته نشود شارلاتان ها جولان خواهند داد. من كار تحقيقي ام را به دليل
ambition
شخصي انجام مي دهد. اما بر اين باورم كه كار من و امثال من مي تواند به بخشي ازاين نياز جامعه پاسخ دهد
تاریخچهی بوجود آمدن تعدادی از رشتههایی که حدود سال ۱۹۵۰ پایه گزاری شدند را میخوانم برایم جالب است. گویا در آن سالها ریاست پژوهشگاههای مختلف و دانشپژوهان گوناگون دور هم جمع شدند و نگاه کردند که جامعهی آمریکا برای نگاه داشتن خودش و محیطش در آینده به چه چیزهایی نیاز دارد. چه چیزهایی آن نیازها را فراهم میکنند. سپس پژوهشکدههای مختلف و تازهای پشتیبانی شدند
شخصن دوست دارم زمانی بشنوم و ببینم که دانشپژوهان ایران نیز به صورت علمی سعی کنند نیازهای جامعهیشان را پیدا کنند و الگوریتمهایی برای برآوردهکردن این نیازها در بلند مدت ارایه دهند
Dear Birooni,
Please pay attention that the academic atmosphere of Iran today is quite different from the USA in
1950.
In 1950 USA already had at least three hundered years of academic experience. Moreover, during the WWII the USA had attracted many many prominant European scientists like
Einstein. Some say fifties were the climax of the scientific atmosphere in the USA.
American Physicists
with the help of the new
arrivals from Europe had made the
Manhatan project a reality and
literally had won the war.
In such an atmosphere with so many
prominant scientists and in the threshold of the cold war, what you pointed out made sense.
Now consider Iran, today. I would not elaborate but I am sure everybody agrees that the situation is quite different from the situation in the USA in 1950.
The number of scientists in Iran who can make research with world-class standards and educate the younger generation to do so is quite limited. Besides, the scientific experiences are at quite low level. This research institute that
we are working in still is run in a "patriarchial" manner.
Considering the increasingly wide
horizons of the younger generation
such an attitude
causes tension all the time.
All in all, I believe the time is not ripe for that sort of planning.
I hope one day the time for such planning will come, but we are not there yet.
If we mimic what Americans did in 1950 that will be an example of "adaa dar aavardan" as Dr Mansouri has put it.
هم دکتر منصوری درست میگوید و هم منجوق. به نظر من وقتی بودجه پژوهشگاههای ملی از بودجه عمومی کشور تامین میشود، اهداف و زمینه های کاری این پژوهشگاهها هم باید متناسب با آراء و نیازهای جامعه باشد. البته همانطور که منجوق هم گفت افراد مختلف جامعه هم از سطوح و علائق گوناگونی برخوردارند و نمیشود صرفاً به هر دلیلی خواسته های گروهی را نادیده گرفت. به هر حال باید بالانسی بین تقسیم بودجه برای پروژه های مختلف وجود داشته باشد که به نوعی بیانگر نیازها و علائق مردم همان جامعه هم هست. صرف اینکه تحقیقات پایه ای عموماً برای مردم نان و آب نمیشود پس جلو صرف وقت و خرج کردن بودجه کشور برای آن را بگیریم از نظر من حرف منطقی بنظر نمیآید چون در اینصورت به هر حال ما نظر گروهی از مردم جامعه را که مالیات میدهند و سهمی از بودجه کشور دارند را نادیده گرفته ایم.
بعلاوه، در یک سیستم اقتصاد آزاد (و سالم) بسیاری از تحقیقات کاربردی که نیازهای جامعه را برطرف میکند توسط واحدهای پژوهشی شرکتهای خصوصی انجام میشوند چون نتیجه این تحقیقات بطور مستقیم به سودآوری بیشتر برای این شرکتها منجر میشود و در نتیجه این شرکتها هم علاقه بیشتری برای انجام این تحقیقات و صرف بودجه برای آنها از خود نشان میدهند. در عوض پروژه های پایه ای و پر هزینه تر که در کوتاه مدت سود دهی اقتصادی زیادی برای آنها پیش بینی نمیشود توسط دولتها حمایت میشوند. به نظر من این روندی است که ایران باید بتدریج به سمت آن حرکت کند.
یک نکته مهم دیگر هم این است که افراد تحصیلکرده جامعه هم علائق گوناگونی دارند. بعضیها دوست دارند روی پروژه های کاربردی فعالیت کنند و بعضی روی پروژه های بنیادی. باید به این تفاوتها هم به عنوان یک نیاز جامعه نگاه کرد و متناسب با آن بستر مناسب برای رشد این افراد را فراهم کرد.
دکتر منصوری مشکلات را از ریشه ها بررسی می کنند و پژ.هش را در زمینه بزرگ تر جامعه و فرهنگ نگاه می کنند. موافق با مطالبی که نوشتند این جا و آن جا می توانم از صاحب نظران دیگر بیاورم. حتی فکر می کنم نوعی اجماع در این خصوص باشد. به علاوه ایشان کسی هست که راهی را پیموده و تجربه های عملی در سطح بالا دارد.
می توانم اضافه کنم که در مورد علوم انسانی بعضی از این جنبه ها بسیار واضح تر است. یعنی در علوم انسانی اصلا معنی مصرف علمی تفریبا وجود ندارد.
موافق نظر ایشان نمی توانم نباشم؛ اما سوال بعدی این است که چطور باید شروع کرد؟ و علاقه مندم نظر و تجربه ایشان را بدانم.
خسرو احسنی قهرمان
منجوق خللی منطقی به استدلالت در مورد درصد کلاسهای مختلف ایران و نیاز آنها به دانش بنیادی وجود دارد. چرا یک روستایی ساده دل قبول یک فرد در جایی یا پیشرفت دانش را تبریک میگوید و از بابت آن شاد میشود٫نه یک کلاس متوسط
ارسال یک نظر