پسكين (استاد راهنماي من در آمريكا) فردي به شدت اخلاقي است. به خصوص در مورد
credit
دادن وسواس عجيبي دارد.من هنوز هم زياد به او ايميل مي زنم تا هم رفع اشكال كنم و هم در مورد برنامه ريزي همايش هايي كه هر از گاهي برگزاري آن به من محول مي شود راهنمايي بطلبم. و قتي پسكين در مورد جواب سئوالي با كسي مشورت مي كند در ايميلش تاكيد مي كند كه اين قسمت را ازآن شخص ياد گرفته است. وقتي هم كه من و او با هم پروژه اي انجام مي داديم به شدت به
دادن
credit
حساس بود. حتي در يادداشت هاي بين گروهي خودمان هم قيد مي كرد كه فلان نكته را من به او ياد آور شده ام.
اين آموزش عملي در من تاثير زيادي گذاشته. چند روز پيش كه دفترچه آشپزي ام را ورق مي زدم ديدم جابه جا ياداشت كرده ام كه دستور پخت هر غذا را از چه كسي ياد گرفته ام.
۵ نظر:
شاید اگر من شاگرد پسکین بودم زودتر از اینها بروز می دادم. در واقع خودم و دیگران را خفه می کردم که ایّهاالناس من شاگرد پسکین بوده ام.
به شما تبریک می گویم که این قدر خویشتندار هستید.
آقا مصطفي!
اين كه چيزي نيست من شاگرد
smirnov
هم بوده ام. شايد شما مرا مسخره كنيد اما من ا بايي ندارم از اين كه فاش بگويم كه به اين شاگردي و به همان اندك مقداري كه از آنان آموخته ام افتخار مي كنم.
بيشتر خوانندگان اين بلاگ از اين كه من خاطراتم را از اين دو بازگو كنم استقبال مي كنند. براي خودم هم مسرت بخش تر است از چنين افرادي سخن بگويم و رويه اينان را الگو قرار دهم تا
آنان كه تمام فكر و ذكرشان "رو كم كردن" از دانشجو و پست-داك و كارمند است.
در ادامه كامنت قبلي ام اضافه مي كنم كه بعد از سه سال بازگشت به ايران به اين نتيجه رسيده ام كه ضعيف تر از آنم كه از تاثيرات مخرب محيط در امان باشم. اگر مرتب خود را كنترل نكنم من هم رويه همان افرادي را پيش مي گيرم از آنها انتقاد مي كنم.
اين مسئله كاملا جدي است!تا الگوي رفتاري جديد ومتفاوت در پيش رو نباشد انسان هاي ضعيفي چون من سوار موجي مس شوند كه رو به قهقرا مي رود. تلاش ذهني من كه بعضا در هموردا نمود پيدا مي كند اين است كه با ياد آوردن رفتار كساني كه آنها را از نظر اخلاقي مي پسندم (از سوره خاله جان گرفته تا پسكين) خود را از اين سير قهقرايي در امان نگاه دارم و الا بيست سال بعدمن هم مثل همان هايي خواهم شد كه اكنون از رفتارشان مي ناليم!
اگر شما خود را بي نياز از اين گونه ياد آوري ها مي بينيد خوشا به سعادتتان! اما من چنين نيستم!
منجوق عزیز، من هم همیشه گفته ام که آدمها تا موقعیتی ندارند این حرفهای روشنفکرانه را می زنند و گر نه همه وقتی خودشان به همان موقعیت ها می رسند همان می کنند که بقیه می کردند.و این برایم مثل روز روشن است و بارها و بارها در اطرافم این را دیده ام . آزادی از نظر این آدمهافقط بازه ی محدودی دارد. تا خودشان به آن موقعیت نرسیده اند طالب آزادی اند و بعد پرونده ی روشنفکری اشان بسته می شوند و محافظه کار می شوند. تا خودشان جوانند فریاد می زنند که چرا به جوانها میدان داده نمی شود و دیگر این استادان مسن باید بازنشته شوند و تا موقع خودشان می شود می گویند که جوانها باید قدر اساتید با تجربه ی خود را بدانند. اینقدر که دیگر وقتی این جوجه استادها ( چه دوست و ...( دم از این حرفها می زنند ، من فقط خنده ام می گیرد. همین چند سال پیش بود که عده ای از استادان جوان از دانشگاهی به همین بهانه ها به دانشگاه دیگری کوچ کردند. الان که رفتارشان را در این دانشگاه می بینم باز هم چاره ای ندارم جز اینکه بخندم. نمی دانم شاید طبع بشر اینگونه باشد . بهر حال تو جهاندیده تر ی و تجربه ات از من خیلی بیشتر است . نمی دانم آنطرفها چگونه است
مریم!
مريم عزيز
حرف تو را با يك پيش شرط قبول دارم. تا انسان الگوي رفتاري ديگري كه در ذهن و جانش نشسته نداشته باشد همين كه به موقعيتي دست يافت دقيقا همان كار هايي را مي كند كه روزي گذشتگان مي كردند و او از آنها ايراد مي گرفت.
نيازي نيست كه از ديگران بدگويي كنم. با كمال شرمندگي بايد بگويم در مرحله اي متوجه شدم من خود همان راه را طي مي كنم. اما به خود افتخار مي كنم كه زود متوجه شدم و تغيير رويه دادم.
من برعكس شما معتقد نيستم رسيدن به ميزرياست لزوما انسان را مسخ مي كند. اگر انسان آگاهانه الگوي رفتاري ديگري را بياموزد رفتار ديگري را بروز خواهد داد. تلاش كوچك من در هموردا براي بازگويي رفتارهاي پسنديده برخي استادانم بيشتر به اين منظور است. ادعا نمي كنم پسكين و يا ديگراني كه از آنها ياد مي كنم فرشته بودند و بري از هر گونه ايرادو لغزش. اما برخي رفتارها و حركات آنها شايسته تحسين و الگوبرداري بود. من كاري به بدي ها و ضعف هايشان ندارم. اما به نظر من نياز هست كه خوبي هاي آنها بازگويي شود.
مريم جان نوشته اي "همین چند سال پیش بود که عده ای از استادان جوان از دانشگاهی به همین بهانه ها به دانشگاه دیگری کوچ کردند. الان که رفتارشان را در این دانشگاه می بینم باز هم چاره ای ندارم جز اینکه بخندم. نمی دانم شاید طبع بشر اینگونه باشد "
گمان مي كنم مي توانم حدس بزنم منظورت چه كساني هستند. اما براي اين بحث اشخاص مهم نيستند. مهم الگوي رفتاري است. ببينيد به نظر من مشكل "طبع بشري" نيست. مشكل ساده تر از اين حر ف ها ست. اگر اين دوستان به جاي آنهمه تاكيد روي اشكالات كساني كه از آنها انتقاد داشتند به دنبال آموختن رفتارهاي افرادي بودند كه منشي پسنديده تر دارند مشكل حل مي شد. آيا شما اين گونه فكر نمي كنيد؟
ارسال یک نظر