اسفند ماه سال گذشته من و همسرم در موسسه آي-سي-تي-پي ايتاليا ميهمان بوديم.در اين فرصت همسرم ويكي از پست-داك هاي اين موسسه يك پروژه پژوهشي را با هم شروع كردند. بايد اشاره كنم كه يك پست-داك بر خلاف دانشجوي دكتري استاد راهنماي رسمي ندارد اما پست-داكي كه مي خواهد فيزيكپيشه موفقي در آينده باشد مي داند كه هنوز بايد خيلي چيزها ياد بگيرد درنتيجه اگر امكان كار كردن با يك نفر باتجربه تر از خود براي او پيش آمد بنا به يك قانون نانوشته از او حرف شنوي پيدا مي كند و لو اين كه به لحاظ حقوقي و اداري اين شخص در موقعيتي نباشد كه به او "تعيين تكليف" كند.
من خودم وقتي از طريق ايميل بااستاد راهنماي سابقم و يا ديگر افراد باتجربه تر از خود مقاله مي نويسم-با اين كه معمولا ايده اصلي مقاله هم از من است- هيچ ابايي از آن ندارم كه تمام كار گل يا به قول بعضي ها "خر كاري"ها را به جان بخرم. اين كار را نه تنها استثمار شدن نمي دانم بلكه معتقدم تنها با قبول اين كار گل مي توانم به معلومات خود اضافه كنم و به تجربه اي كه آنان از آن برخوردارند برسم. در مقابل آنها با اظهارنظرهاي به موقعشان كه ناشي از سالها تجربه است به غناي مقالاتم مي افزايند. مي دانم اگر در انجام اين كار گل خوش بدرخشم آنها از من با توصيه نامه هايشان و از محل گرنتي كه در اختيار دارند و از طرق ديگر حمايت خواهند كرد.
اين كار باج دادن نيست راه ورسم جامعه دانشگاهي در دنيا همين است.
آنان هم كه اكنون در آن موقعيت نشسته اند زماني خود كار گل مي كردند.
برويم سر داستانمان!
پست-داكي كه از او سخن گفتم هم نسبت به همسر من چنين احساسي داشت ودر واقع پروژه را زير نظر وي به انجام مي رساند.يادم هست همسرم آن موقع مي گفت اين پست-داك از همرديف هاي خود در ايران باهوشتر و با سوادتر نيست حتي بيش از آنها هم براي كارش وقت نمي گذارد اما سرعت پيشرفتش بيشتر است. مي گفت لجبازي هاي بچگانه ندارد. مي گفت سعي نمي كند با زرنگي كار گل را به گردن من بيفكند. مي گفت نه تنهااز زير انجام دادن كار گل شانه خالي نمي كند بلكه براي انجام محاسبات سخت و مطالعات حجيم پيشقدم هم مي شود.
مي گفت توهم بيجاي نبوغ ندارد و اگر با مطلبي مواجه شود كه آن را نمي فهمد به جاي آن كه هارت و پورت كند "كه چون من اين مطلب را نمي فهمم پس حتما غلط است"به مطالعه و تفكر مي پردازد تا مطلب را هضم كند.
ازآن موقع تا كنون بيشتر از شش ماه نگذشته! همين شخص اكنون مهمان عزيز پژوهشكده است و پروژه جديدي را با همسرم شروع كرده اند. همسرم مي گويد در ظرف اين شش ماه او از همرديف هاي ايراني خود به طرز محسوسي جلو افتاده!
اين است تفاوت "هوش اكتسابي" و " توهم نبوغ". بلايي كه متاسفانه خيلي از همنسلان من در ايران به آن مبتلايند. برخي معتقدند اين بلا از اثرات مخرب مدارس تيزهوشان و برنامه المپياد هاست اما من با اين نظر موافق نيستم و شرايط اجتماعي بسته دوران نوجواني خود را مقصر مي دانم. علت هر چه كه باشد اميد وارم اين بلا به نسل بعد از ما منتقل نشود
۳۴ نظر:
افرادی هستند که حتی در دوران تحصیلشان به کارگل واداشته نشدهاند. درسی که به آنان داده شده است بس سنگینتر بوده است. آنها در سیستم و با روشی آموزش داده شدهاند تا همیشه به اطراف بنگرند و بییابند چه کار باید بکنند. آموختهی موفق سیستم آموزش دهندهیشان نیز میباشند و از خود و آموزههایش راضی. این افراد نانخور توصیهنامهی شخصی یا حتی دانش فیزیک نیستند بلکه به خود و نگاه و روش خود امید و یقینِ کامل دارند. یادمان باشد که بازگویی نقطهی قوت یک سیستم ساختار دیگر و سنتی دیگری را تضعیف نمیکند
سلام. به نظرم خیلی یه سویه به مسئله نگاه کردید. حداقل دو مسئله هست که از قلم افتاده
1- پر واضح است که همه آنهایی که الان می بینید بر کرسی نشسته اند، الزاما چیزی نمی دانند که شما می خواهید بدانید. دنبال این مسئله هم نیستند. به جرات می توانم بگویم در ایران اغلب آدم های کهنه و خودرایی هستند. اینکه آخرش پروژه به کمک "آن" ید بیضای آقایان حل می شود، از بدبختی ماست. بیشتر از این هم، اگر در ایران زندگی نمی کنید، بگویید تا توضیح بدهم.
2- اینکه کسی تن به این سیستم بدهد چون این روند طبیعی سیستم آموزش در دنیاست، پسندیده ست؟ با این فرض ارزش تمام کسانی که به نوعی از پی علایق خود کار را دنبال می کنند زیر سوال می رود.
روزيه
عزيز
آن استاد راهنماي سابق من سرشناس ترين شخص در فيزيك نوترينو و كانديداي جايزه نوبل است. افراد ديگري هم كه من به آنها اشاره كردم همگي از برجسته ترين فيزيك پيشگان معاصر هستند. وقتي مي گويم از كار گل كردن در زير دست آنها چيز ياد مي گيرم سخني به گزاف نگفته ام.
متاسفانه هيچكدام از اين همكاران سرشناس من ايراني نيستند. من از طريق ايميل با آنها كار مي كنم.
چيزي كه من گفتم چيز عجيبي نيست همان است كه از قديم گفته اند:"نا برده رنج گنج ميسر نمي شود."
يا"برو دامن راه دانان بگي". متاسفانه برخي در
نسل ما به علت بستگي محيط و علل ديگر دچار غرور بيجا و احساس خود نابغه بيني كاذب شده اند و از اين آموزه هاي سنتي كه از قضا همان است كه در پيشرفته ترين موسسات و دانشگا ه هاي دنيا هم به آنها عمل مي شود روي بر تافته اند
چوبش را هم خودش خورده و مي خورند.
مي دانم اين گروه از همنسلان من لجباز تر از آن هستند كه اين نوشته من در آنها تاثيري داشته باشد. با اين لجبازي هايشان خواهند سوخت. تمام انرژي و هوش خود را صرف سفسطه هاي بي سر و ته و خيال پردازي در مورد نبوغ خود و بافتن تئوري توطئه عليه خود خواهند كرد. اين نوشته ها را من عموما براي نسل جوان تر مي نويسم. اميدوارم آنها راهي معقول تر پيشه كنند تا به آتش لجبازي همنسلان من گرفتار نشوند.
توهم نبوغ را به كناري نهند و به تدريج آهسته و پيوسته از طريق مطالعه و انجام محاسبات و حرف شنوي از آنان كه بيش از آنها مي دانند بر معلومات خود اضافه كنند.
تا در دنياي علم به جايگاهي كه لياقت آن را دارند برسند. نه اين كه در خيالات خود سير كنند و خود را نابغه ترين نابغه ها بپندارند و خود را گول بزنند كه چون ديگران قابليت درك نبوغ آنها را ندارند كسي ايده هايشان را تحويل نمي گيرد
منجوق عزيز!
قبول دارم كه توهم نبوغ يكي از مشكلات ماست. اما مشكل ديگر ما اين است كه اين افراد وقتي وارد دوره ي دكتري مي شوند هيچ وقت درست تربيت نمي شوند (يا بهتره بگم زير دست خيلي ها اين اتفاق نمي افتد). از آن جايي كه خيلي جاها ما جماعت علمي نداريم حتا بسياري از استادها نمي توانند يا نمي دانند يا نمي خواهند كه به دانشجو ياد بدهند راه و رسم كار علمي چيست و پشتكار و استمرار چقدر در نتيجه گيري و رشد مهم است. نتيجه اين مي شود كه در چنين سيستمي تنها چند "نابغه" كه بالاخره با به در و ديوار زدن به جايي مي رسند، موفق مي شوند و امثال اون پست داك در ايتاليا هر قدر هم پر كار باشند و منظم، چون راهنمايي ندارند به بيراهه مي روند.
البته بديهي است كه بايد استثناها رو به همه ي حرف هايي كه من زدم وارد كنيد.
سيما جون
حرف هايي كه مي گي مثل هميشه متين. اما باور كن مشكل "توهم نبوغ" در نسل ما مستقل از اين حرف هاست. اولا همين ها كه دچار توهم نبوغ آن طرف آبها كه مي رن وامكان كار كردن با بهترين ها را هم كه پيدا مي كنند دست از لجبازي هايشان بر نمي دارند.
لجبازي هاي برخي ايراني ها و همان چيزي كه من نام آن را توهم نبوغ مي گذارم در همان موسسه اي كه من از آن دكترايم را گرفتم زبانزد شده بود. اين نوع رفتار چنان آنجا وصله نا جور بود كه بعد از گذشت يك سال هم درباره اش با تعجب و گيجي صحبت مي كردند
آن پست-داك سعي مي كرد و مي كند از تجارب همان كسي استفاده كند كه همينجا در پژوهشگاه ماست. براي هموطنان هم طبعا بيش از آن پست-داك دل مي سوزاند و وقت مي گذارد اما آنان كه دچار توهم نبوغ هستند با لجبازي زحماتش را به هدر مي دهند.
كسي با سطح هوش و معلومات پادوردا در اين مقطع فعال كاري در جايي مثل استنفورد و يا پرينستون وقت عزيزش را صرف آموزش نمي كند.
شخصي مثل پادوردا يه سرو گردن از آنهايي كه دچار توهم نبوغ هستند باهوش تر است. حال كه پادوردا وقتش را براي آموزش نسل جوانتر در طبق اخلاص مي گذارد حيف نيست عده اي به علت لجبازي و يا توهم نبوغ از چنين امكاني خود را محروم كنند و زحمات او را به هدر دهند؟!
سيما جون تو در مورد وضعيت كلي دوره هاي دكتري حرف مي زني و من در مورد همان استثناها.
شرايط پژوهشگاه ما استثنايي است . شرايط در شريف يا دانشگاه تهران و يا چند تا از دانشگاه هاي خوب ديگر كشور هم مي تواند استثنايي باشد. اما من به چشم خود مي بينم كه عده اي سر لجبازي خود را از امكانات بالقوه همين موسسات وطني محروم مي كنند
ازآنجايي هم كه سالهاست كه مد شده كه هر آدم با كلاس و شيكي بايد بگويد "پيف! پيف! همه ايران از جمله همه دانشگاه ها و همه استادانش بو مي دهند" كسي به اين لجبازي و اين "توهم نبوغ" از ترس اين كه "بي كلاس" به نظر آيد خرده اي نمي گيرد.
salam dostane azizam,
yadame man shekayat mikardam be yeki az dostam az ostade rahnemam ke aslan be man forsat nemide maslaan ye ketab bekhonam ya bebinam kara moshabe ra che jor anjam dadan masalan, amma on dostam ke alan daneshjoye postdoc hast, be man migoft be harfe ostadet gosh kon, on midone koja tor beresone! inja man ghesmati az acknowledgmente daneshjoye doctorya eghbliye ostadam ra miaram, shayad jaleb baraton bashe!!:
My promotor,...., who has always been there for me whenever i needed to discuss something. I thorougly enjoyed workin g together with him. It is his feeling and understanding for what mathematics is about and his long experience in this field ... He formulated the original research plan and later pointed out the road to where the real results were waiting to be discovered. In the meantime, he always gave me the freedom to follow my own intuition.
روزبه جان
نكته دومي كه به آن اشاره كردي نكته خيلي مهمي است. به وقتش مفصل درباره آن خواهم نوشت. اما اينجا مختصرا عرض مي كنم. سه مفهوم داريم كه در ايران متاسفانه با هم مخلوط مي شوند: 1)"تجارتي" كاركردن كه همان محترمانه "سمبل كاري" است.2) عشقي و تفنني كار كردن 3) " حرفه اي" كار كردن.
مورد سوم بيشتر مورد نظر من بود. شخص مي تواند حرفه اي و در عين حال با علاقه كار كند. اما كار حرفه اي مستلزم كار گل كردن هم است. اگر كسي كه به حرفه اش (در مورد ما فيزيكپيشگي) واقعا علاقمند باشد
زحمت اين كار گل را هم به جان مي خرد:
سهل است تلخي مي در جنب ذوق مستي
فرض كنيد شما يك ايده ناب داريد. جهش آن ايده به ذهن شما قسمت "عشق و حال " ماجرا است. آن كه به كار تحقيقي به صورت حرفه اي نگاه به اينجا بسنده نمي كند.
حتما مي رود مقالات را مي گردد تا ببيند آيا چنين ايده اي قبلا مطرح شده. آنگاه مي نشيند و محاسبات جورواجور و بعضا خسته كننده مي كند تا ببيند آيا اين ايده كار مي كند يا نه.
اين قسمت دوم است كه من نامش را كار گل مي گذارم. و همين قسمت است كه آنان كه عشقي و تفنني كار مي كنند از
زيرش در مي روند
و همين قسمت دوم است كه با راهنمايي افراد مجرب تر سهلتر و روانتر مي شود.
I guess some part of this problem arises because lots of advisers (in Iran) dont have enough knowledge and experience. This make students to stand on their feet (the positive part) and at the same time loose their trust to someone who is going to show them correct path!
It is good to identify this problem and its bad effects but the solution is not just accepting everything from adviser. First of all the reliability of adviser should be proved, thereafter all what you said is acceptable.
P.S. I know you have assumed that the adviser is a "true adviser" but I wrote this just for more clarity.
اسدي عزيز
من راستش منظور شما را خوب متوجه نشدم اما يكي از وظايف استاد راهنما هدايت مطالعه دانشجو است. مطالب خيلي زيادهستند. قطعا هيچكس نمي تواند همه چيزرايك جا ياد بگيرد. اين كه چه مطالبي براي خواندن اولويت دارند نكته اي است كه تشخيص آن به تجربه نياز دارد. و دقيقا از همان نكاتي است كه دانشجو در مورد آن بايد از استادش حرف شنوي داشته باشد.
يادمه وقتي مقاله اولم را تحت نظر استاد راهنمايم مي نوشتم بايد در قسمتي از مقاله به يك حد آزمايشگاهي اشاره مي كرديم. من نفهميدم اين حد از كجا آمده براي همين شروع كردم به مطالعه جزئيات آزمايش و محاسبات پيچيده مربوط به آن. يك روز تمام به اين كار سپري كردم و اگر مرا به حال خود مي گذاشتند تا ما ه ها روي همان موضوع وقت صرف مي كردم. در نتيجه آن كار ي كه قرار انجام مي دادم به موقع نتوانستم انجام دهم. استاد راهنمايم كه به سختگيري هم مشهور است خيلي عصباني شد و گفت براي چه وقتت صرف آن مطالعات كردي.
اكنون مي بينم او حق داشت آن مطالبي كه من مي خواستم آن موقع ياد بگيرم ماه ها وقت مي برد. نمي شد كار را براي آن خواباند.البته بعدا آن مطالب را به تدريج ياد گرفتم
من اگر بخواهم همهی این کامنتها را بخوانم وقت زیادی ازم گرفته میشود
قاسم عزيز
البته شما مختاريد هر چه را مي خواهيد بخوانيد و يا نخوانيد. اما اين موضوعي كه من مطرح كردن به نظر اين حقير
از مشكلات حاد ماست. تاكيدم روي كلمه "ما"است. اين مشكل مساله دانشگاه زابل و يا فلان عضو جمعيت "نوابيغ" نيست كه من بخواهم از آن بگذرم و پرداختن به آن را وقت تلف كردن بدانم.
اين مسئله اي است كه گريبانگير پژوهشگاه ما و دانشگاه هاي درجه يك ايران است.
دانشجوي تيزهوشي كه به علتي دچار خودبزرگ بيني كاذب و لجبازي ناشي از آن شده سر از دانشگاه زابل در نمي اورد سر از پژوهشگاه ما در مي آورد!
اين مسئله و مشكل هم به دست كسي نمي تواند حل شود به جز خود ما.
ما دانشگاهيان در ايران عادت كرده ايم كه بنشينيم و حكومتگران و يا باور هاي مردم كوچه و بازار را هجو كنيم. تازگي ها هم شروع كرده ايم به مسخره كردن نوابيغ و دانشگاهيان دانشگاه دارغوز آباد و آنان كه با نزديكي به قدرت براي خود برووبيا راه انداخته اند. يادمان مي رود كه خودمان هم عيب و ايراد داريم. قدم اول در راه حل يك مشكل طرح آن و بحث درباره آن است.
به نظر من اين بحث ها وقت تلف كردن نيستند.
از فقدان بحث در مورد مشكلات حاد مان بيشتر ضربه خواهيم خورد و چه بسا به جاي يك ساعت بحث كل زندگي كاريمان تلف شود.
Dear comet,
Yes, in my discussion I had assumed that the supervisor
is qualified enough.
Now, I would like add few important comments.
1) Not every supervisor in the west
is qualified. I myself first started my thesis with a not so good supervisor. Later I found out
he does not have much to teach me
so I changed my supervisor.
The change was a bitter experience which caused me a headache for one year but it was worth it.
2) In Iran, there are some professors who are qualified enough
to supervise students, too. Well, they are not nobel prize winners or candidates but they are qualified enough to lead a project.
Moreover, since they devote their a good portion of their energy and time to their students, in some respects they may be even better than any supervisor that the student might have found if s/he had gone abroad.
My point is that because of such a false
self-perception, an alarmingly high
percent of students in Iran who are lucky enough to work with qualified supervisors do not appreciate the efforts of their supervisor. With a childish stubbornness they refuse to follow
the instructions of their advisor.
They have the illusion that they are the only ones who understand and thus are beyond being supervised.
Such an attitude from a graduate student in the world-class universities is unheard of!
3) I do not suggest to be submissive. I guess from my posts
you have already gathered that being submissive is not my way.
In fact, I debated with my supervisors all the time, definitely more any other student that they had so far had.
Telling you the truth, they liked
me for the very same reason!
However, I did not believe that I was beyond being supervised.
If my supervisor asked me to read something or do some calculation in a certain time,
it did not occur to me to refuse
or challenge his instruction.
I always obliged myself to fulfill
his requirement the best I could.
In Iran, most students do not feel
such an obligation.
They perform the task only
if they feel like it or if they are in mood (which occurs only very rarely!!)
You are right. All the professors in west are not Nobel winners but the system made them being in a correct way. Even all the professors in Iran are not that bad but unfortunately the majority which define system are among those who are not qualified enough.
I accept your point about bad effects of considering yourself as the most genius but I think this is not the whole of the story. According my personal experience large number of things has made me feel lazy about my work, it is not just the effect of assuming yourself genus.
Anyway I should appreciate this post. It was really effective and made me more cautious about my self-picture!
آنان كه توهم نبوغ دارند عموما عرف و روال لازم براي استخدام و يا استفاده از امكانات و گرنت ها را رعايت نمي كنند. مثلا خودشان را بالاتر از آن مي دانند تا فرم هاي اداري براي استخدام و يا ارتقا را به موقع و دقيق پر كنند. چون در ذهنيات خود خود را بالاتر از همه مي دانند انتظار دارند به هر موسسه يا دانشگاه كه پا مي گذارند رئيس آنجا برايشان فرش قرمز پهن كند و بگويد بفرماييد بنشينيد بر فرق سر ما! اما واقعيت جامعه دانشگاهي با آنچه كه در ذهن آنهاست فرسنگ ها فاصله دارد. همتايان آنها كه دچار توهم نبوغ نيستند روال اداري را محترم مي شناسند و مي دانند كه كسي برايشان فرش قرمز نمي اندازد مگر آن كه با ارائه سمينار هاي خوب با احترام گذاشتن به سيستم اداري موسسه با خوش درخشيدن در انجام دادن كارهاي اجرايي كه به عهده شان قرار مي گيرد و تلاش هايي از اين دست لياقت خود را براي برخورداري از امكانات اثبات كنند.در نتيجه دسته دوم آرام آرام از نظر برخورداري از امكانات جلوتر مي افتد. آن كه دچار توهم نبوغ است بر مي آشوبد كه چرا فلاني از او جلو افتاده و شروع مي كند به صفحه گذاشتن پشت سر هر كه دم دستش است.آن وقتي كه گروه دوم صرف "ساختن آينده شان" مي كنند گروه اول صرف سفسطه بافي و خيال پردازي درباره توطئه اي كه عليه آنها صورت گرفته مي كنند!
به نظر من
آن كساني كه توهم نبوغ دارند نه تنها به خود ضرر مي رسانند به نسل بعد از خود هم ضربه مي زنند. چون اين افراد علي رغم ادعا هاي زيادشان به جايي نمي رسند نسل بعدي اميد خود را از دست مي دهد. فكر مي كند چون پارتي ندارد و يا "نورچشمي" نيست ديگر شانسي براي موفقيت ندارد در نتيجه رفته رفته از تلاش نا اميد مي شود.
انكار نمي كنم كه دور و بر ما نوچه پروري و نورچشمي پروري رواج ندارد. متاسفانه اين موضوع آفت محيط دور وبر ماست و مادر خيلي از نابساماني ها. باور كنيد هر موقع نوچه پروران را مي بينم به اين كارشان انتقاد مي كنم. آنچه كه بقيه پشت سر آنها البته با مقدار زيادي اغراق و شاخ و برگ دروغ مي گويند من راست و پوست كنده به خودشان مي گويم. مي دانيد چه جواب مي دهند؟
مي گويند ما با دادن اين امتيازات مي خواهيم فيزيكپيشگان برجسته را در ايران نگاه داريم. البته خود نيز واقفند كه اين كار اثرات جانبي منفي زيادي دارد و به علاوه بعضا در تشخيص برجسته ترين فرد اشتباه مي كنند.
اين آفت و جود دارد و من انكارش نمي كنم. اما اوضاع به آن بدي كه برخي تصوير مي كنند نيست.
انكار نمي كنم كه در مقاطعي از زمان افراد به ناحق دچار اجحاف مي شوند.
(در داستان بيژن و مايكل توضيح دادم كه اين اتفاق در هر كجا ممكن است پيش آيد اما در دراز مدت حق به حقدار مي رسد به شرط آن كه هم پشتكار در تلاش داشته باشد و هم استراتژي معقول و درستي براي پيشرفت برگزيند.
با وجود تبعيض هايي كه متاسفانه صورت ميگيرد هنوز هم با تلاش و با احترام گذاشتن به طور تدريجي مي توان خود را بالا كشيد.
اما اگر آدم دچار توهم نبوغ شود اگر حد وحدود خود را نشناسد و گمان كند يك تنه مي تواند فرهنگ آكادميك ايران و بل دنيا را عوض كند بعد از مدتي سرخورده مي شود و شروع مي كند به زمين و زمان لعنت فرستادن و روحيه بقيه را خراب كردن
يكي ديگر از تصورات بچگانه اي كه آن دسته از همنسلان من كه دچار توهم نبوغ هستند اين بود كه
گمان مي كردند
كه اگر به خارج بروند بهترين فيزيكپيشگان دنيا سر ودست خواهند شكست تا استاد راهنماي آنها شوند وتمام وقت و انرژي خود را صرف پروراندن ايده هاي نبوغ آميز آنها خواهند كرد. در واقع انتظار ابلهانه اي داشتند كه اينان ايده پس از ايده بيرون خواهند ريخت
و آن
فيزيكپيشگان برجسته قسمت كار گل را با افتخار برايشان انجام خواهند داد و غيره.
طبيعي است كه با چنين تصوري اين شخص از فيزيكپيشگان متوسط دوروبر حرفشنوي نخواهد داشت.
بايد عرض كنم اصلا از اين خبر ها نيست. فيزيكپيشگان برجسته دنيا بيكار نيستند و به علاوه از همه جاي دنيا هم دانشجويان خوب در تلاشند كه موافقت آنان را براي استاد راهنما شدن جلب كنند. اين افراد معمولا تنها كساني را به شاگردي مي پذيرند كه قبلا اصول اوليه تحقيق را بلد باشند.اصول اوليه تحقيق را هم از فيزيكپيشگاني كه در دانشگاه شريف و تهران و ديگر دانشگاه هاي خوب كشور فعالند مي توان ياد گرفت.
پس آن كسي كه مي خواهد به خارج برود بهتر است همينجا لجبازي را به كناري بگذارد و اصول اوليه را فيزيكپيشگان وطني بياموزد تا شانس كار كردن با فيزيكپيشگان برجسته آن سوي آبها را به دست آورد
. آنجا هم كه رفت باز بايد توهم نبوغ را به كناري بگذارد و كار گل به جان بخرد تا به جايي برسد
shayad bad nist bara ja oftadane matlab, ye tajrobe az khodam baraton begam ke yaghinan bara physicpishegan!! ghabele hazm bashe(shayad na bara mane riazikhon!!): Kare Gel!!(or gol!!)e man in bod ke sabet konam ye operator pichide, da vaghe Hamiltonian operator hast, ba koli mohasebat , bad az 4 mah, belakhare sabet shod ke hast, badan be inja residim ke mishe beyar sade tar kard osolan in mohasebat ba algoritmi ke az in hame mohasebat dar miad, albate ba nimnegahi be abstract kardane mozo!!. badan be inja residim ke osolan har Hamiltonian operatori mitone be shkle kamelan abstracti eraye beshe!!.
ye mozo dige inke: bara man besyar jaleb khahad bod ke ye physicpishe!! biad thesise khodesh ra anjori benvise ke etefagh oftade!! yani age ham eshtebah rafte onam benvise .... mishe ye chizi shabihe Odise!!
آقا/خانم اسدي
به نكته جالب ومهمي اشاره مي كنيد. معمولا بعد از مدتي كه آدم به كار گل (مشغول مي شه مي بينه كه راه حل هاي ميانبري هستند كه كار را آسان تر مي كنند و معمولا كار در زمان خيلي كمتر از آنچه كه در اول مي نمود انجام مي گيرد. منظور من هم از كار ياد گرفتن در حين كار گل همين بود. منظورم از خوش درخشيدن در كار گل هم تا اندازه اي اين بود. يعني اين كه اولاآدم از كار سخت نهراسد و بتواند با هوشمندي راها هاي ميانبر را زود پيدا كند. اما براي اين كه را ه حل هاي ميانبر را پيدا كرد همانطوركه شما در خاطره تان اشاره كرديد اول بايد دست ها را گلي كرد. آنان كه به علت توهم نبوغ تن به گلي شدن دست هايشان نمي دهند لذت كشف اين راه هاي ميانبر را هم نمي چشند!
راستي آيا در جمع رياضي پيشگان مملكت هم مشكل خود توهم نبوغ هست؟
Man matalebe commenthara bara hamsaram khondam, onam fel bedahe sheri be yadesh omad nemidonim az ki!, amma zibast!!:
khobroyane jahan rahm nadarad deleshan ....bayad az jan gozarad har ke shavad ashegheshan...
roze aval ke seresht ast khoda az geleshan... sangi andar geleshan bod haman shod deleshan.
Thanks Masoumeh for remembering such a nice poetry.
من با دغدغه شما به طور ضمنی آشنا هستم و منظور صحبت شما را می فهمم. جواب شما و کامنت یکی از دوستان برای من روشن کرد که منظور شما از استاد یک leader واقعی هست و با مواردی که من اشاره کردم فرق می کنه. بنابراین من و شما از این بابت موافق ایم که کسی هست که دانش آموزی پیش اون باعث رشد و پیشرفت هست.
و اما درباره مورد دوم که بحث به کار حرفه ای کشید، من البته با صحبت شما در کامنت موافقم. اما هنوز با استدلال شما در پست درباره متابعت بی چون و چرا "مثل همه جای دنیا" موافق نیستم.
یک پیشنهاد هم دارم. الان که کامنت ها را می خوندم، به نظرم تنوع و پراکندگی دیدگاه ها و حجم بالای کامنت ها، به خصوص جواب های بلند شما، جمع بندی را مشکل کرده. متوجه ام که اهمیت موضوع و ذهن فعال شما ایجاب می کنه که به این مسئله توجه زیادی داشته باشید، اما این بر روی بازده بحث اثر منفی داره. به نظرم اگر کمی حیطه موضوع را محدود و شفاف کنید، بیشتر مفیده.
I also thank Masoume for the beautiful couplet.
آقاي روزبه
من هم كسي را به دعوت اطاعت بي چون و چرا نكردم. اصلا همچون چيزي در جامعه آكادميك معنا ندارد. در جواب كامت هم مفصل گفتم كه من خودم اصلا اهل قبول بي چون و چراي حرف كسي نيستم. با استاد راهنما هايم هم هميشه بحث مي كردم يقينا بيش از هردانشجويي كه آنها تا آن زمان داشتند. از همين برخورد من هم آنها خوششان مي آمد. مثلا استاد راهنمايم مي گفت برو فلان محاسبه را بكن و گمان مي كرد چنين محاسبه اي سه روز وقت مرا خواهد گرفت و من بعد از يك ساعت بر مي گشتم ومي گفتم بهتر است به جاي آن يك محاسبه ديگر انجام دهم.
با اين حال پشت گوش انداختن حرف او اصلا در مخيله ام هم نمي گنجيد.
يا دريك مورد من شروع كردم به كار كردن بر روي يك موضوع ولي استاد راهنمايم گفت كه چون اين موضوع از بيست سال پيش مورد مطالعه قرار گرفته به احتمال زياد من چيز جديدي از توي آن پيدا نخواهم كرد اما من حرفش را گوش نكردم و يك سال بر روي موضوع كار كردم و دريافتم اثر اصلي در محاسبات قبلي مورد بررسي قرار نگرفته. آن مقاله از بهترين مقاله هاي من است .خيلي ها اصلا مرا به خاطر آن مقاله مي شناسند.
آدرسش هست:
http://arxiv.org/abs/hep-ph/0211375
در مواردي هم من حرف استاد راهنمايم را گوش نكردم و بعد ضرر ديدم و متنبه شدم.
اما حرف گوش نكردن من از روي لجبازي يا پشت گوش انداختن نبود.
در ايران متاسفانه خيلي ها حرف استاد راهنمايشان را از روي لجبازي گوش نمي كنند. برخوردشان طوري است كه مي خواهند استاد راهنما را سرجايش بنشينند و بگويند حق ندارد برايشان "تعيين تكليف " كند.
عده اي هم كه دچار توهم نبوغ هستند خيال مي كنند استاد راهنما اصلا چيزي ندارد كه به آنها بيا موزد.غافل از اين كه در كار تحقيقي يك سري اصول اخلاقي يك سري رسم ورسومات يك سري آداب وجود دارد كه حتما بايد از يك نفر مجرب تر آموخت. هر چه قدر هم كه انسان نابغه باشد نخواهد توانست اين اصول را از خود اختراع كند. به علاوه آشنايي بيشتر استاد راهنما با مقالاتي كه از قبل نوشته شده مي تواند راهگشا باشد. برخي در ايران چنان دچار توهم نبوغند كه گمان مي كنند نيازي ندارند اين آداب را بياموزند. اصلا گمان مي كنند خودشان يك تنه "فرهنگ علمي"را مي توانند را از نو تعريف كنند. در نتيجه خود را از اين گونه راهنمايي ها بي نياز مي بينند.
بديهي است فردي با اين طرز فكر پس از مدتي منزوي مي شود و در پيدا كردن شغل دچار مشكل مي شود
چند وقت پيش ممتحن دفاع از تز كارشناسي ارشد يك دانشجو شده بودم. قبل از جلسه كه تز را مي خواندم از دست استاد راهنما يش بسيار عصباني شدم كه چرا اصول اوليه اخلاق علمي مثل ارجاع دادن را به او نياموخته. از نوشتن تز كاملا معلوم بود كه دانشجو يك دهم آنچه را كه در تز نوشته نفهميده. از دست استاد راهنما عصباني بودم كه چرا دانشجو را وادار نكرده تا آنچه را كه بايد ياد مي گرفته ياد بگيرد. اما بعد از جلسه از قضاوت خودم شرمنده شدم استاد راهنما تقصيري نداشت. اين دانشجو بود كه با لوس بازي هايش اجازه نمي داد استاد راهنما كارش كه همان راهنمايي او بود انجام دهد. اين دختر خانم مجهز به سلاح فوق پيشرفته آبغوره گيري بود و با همان سلاح به استاد راهنماي بيچاره اجازه نمي داد كه كوچكترين انتقاد و يا حتي پيشنهادي به او كند.
برخورد برخي از آقايان دانشجو هم خيلي قويتر و منطقي تر نيست. همان لوس بازي ها را به شكل ديگري نمايش مي دهند.
متاسفانه در ايران اين گونه رفتار خيلي مرسوم است.در خارج اگر كسي از اين لوس بازي ها در بياورد فوري جوابش مي كنند. اينجا عواطف مانع شدت عمل مي شوند و متاسفانه عده اي
سواستفاده مي كنند.
به نظر من از اين گونه رفتار ها جامعه فيزيك بيشتر ضربه مي بيند تا "كمبود امكانات" كه اين همه درباره اش مي شنويم. اگر اين ذهنيت ادامه پيدا كند هر چقدر هم كه امكانات داشته باشيم پيشرفتي نخواهيم كرد. امكانات بيشتر از آنچه كه كشور هاي جنوب خليج فارس دارند براي من متصور نيست. علت آن كه آنها در علوم و تحقيقات پيشرفتي نمي كنند ضعف فرهنگ علمي است كه متاسفانه گريبانگير ما ايراني ها هم هست
باز موضوع به مطلب ديگري رسيد. همه اين ها را آخر سر در قالب يك كامنت جمع بندي مي كنم.
I the less important problem in Iran is the lack of research facilities!!!
I guess... :)
sorry for my bad English! neglect mistakes please...
من وقتي اين نوشته را نوشتم اميدوار بودم خوانندگان نظرات خود را درباره علت اين پديده "توهم نبوغ"منعكس كنند. من علت را نمي دانم اما گمان مي كنم فرهنگ نورچشمي پروري كه در هرجامعه دانشگاهي وجود دارد در محيط ايران علت اصلي را -كه من درست نمي دانم چيست -تشديد مي كند.
دانشجويي را در نظر بگيريد كه در كلاس همواره شاهد است كه يكي از همكلاسي هايش مورد لطف ملوكانه قرار مي گيرد . اگر اين دانشجو از لحاظ سطح علمي اندكي از ديگران بالا باشد مشكل حادي ايجاد نمي شود و موضوع تنها به چند حسادت گذرا ختم مي شود.علت دو چيز است : اول اين كه ساير دانشجو تا حدي به اين لطف راضي مي شوندو آن را ناحق نمي دانند. اما دوم و مهمتر اين كه دانشجو ي قوي "از زير بته بيرون نيامده" عمري در مدرسه و سال هاي قبل تر دردانشگاه مورد توجه ويژه قرار گرفته پس مي داند چگونه از اين الطاف ويژه استفاده كند تا مورد خشم همكلاسي ها و طعن بدخواهان قرار نگيرد.
مشكل حاد وقتي پيش مي آيد كه آن كه مورد لطف ملوكانه قرار مي گيرد و نورچشمي مي شود "مالي هم نباشد." در اين صورت نه تنها افراد حسود معترض مي شوند افراد عادي و پاكدل هم دلخور مي شوند كه چرا بايد آنها كه از اين نورچشمي چيزي كم ندارند بايد "توسري خور" باشند و ...
از طرف ديگر دانشجوي متوسطي كه در طول تحصيل خود هرگز مورد توجه قرار نگرفته وقتي يك دفعه مورد عنايت ملوكانه قرار مي گيرد معمولا خودش را گم مي كند وبعضا خواسته يا نا خواسته رفتاري از خود نشان مي دهد كه اطرافيان را عليه خود تحريك مي كند. اگر بدجنس و يا فضول ويا سخن چين باشد كه ديگر نور علي نور است. اين رفتار مشابه رفتار جلوه فروشانه تازه به دوران رسيدگاني است كه يك شبه پولدار مي شوند. در اين ميان برخي دانشجويان تيز هوش احساس مي كنند در حق آنها ظلم مي شود و در ذهنيات خود خود را غرق مي كنند و رفته رفته از خود در ذهن خود نابغه اي مي سازند كه به علت نبوغ بالا ديگران نمي توانند دركشان كنند و در نتيجه اينان هم سپري جلوي خود مي گيرند كه من به تاييد ديگران نيازي ندارم و در نتيجه كوششي براي آموختن فرهنگ آكادميك و يك دست شدن با آن جمع نمي كنند و به خاطر همين هم رفته رفته فرصت ها را از دست مي دهند.
البته همانطور كه گفتم اين دليل اصلي نيست چرا كه نورچشمي پروري در كشورهاي پيشرفته هم همين قدر رواج دارد . اصلا از آن دسته رفتار هايي است كه به ذات آدمها مربوط مي شود در نتيجه همه جاي دنيا كمابيش يكسان است اما در غرب اين موضوع منجر به پديده توهم نبوغ در اين حجم نمي شود. علت به نظر من بسته بودن محيط در اينجاست . در غرب اگر كسي در يك جمع بي جهت "توسري خور" شد مي داند در جمع هاي ديگر مي تواند جايگاه خود را بيابد و هرگز در آن دور باطل توهم نبوغ گرفتار نمي آيد.
من فكر ميكنم راه چاره حل اين معضل در ابعاد بزرگ مبارزه با نورچشمي پروري نيست. مبارزه با نورچشمي پروري اعلام جنگ به بخشي از سرشت آدمي است و ناگزير محكوم به شكست! راه حل زيادتر كردن ارتباطمان با جهان خارج است با فيزيكپيشگان ديگر كشورها.
گذشته از اين بحث ها شما دوست عزيز اگر شما هم از خيل كساني هستيد كه ذهنتان درگير اين مسئله نورچشمي پروري است خواهش مي كنم اين نصيحت را از اين خواهر كوچكتان منجوق بشنويد:
time scale
نورچشمي پروري و همچنين توسري زني بيش از دو سال نيست. معمولا پس از دو سال نور چشمي پرور از دست نورچشمي خسته مي شودو اورا همانطور كه مثل بادكنك الكي بالا برده بي جهت به زمين مي كوبد. از طرف ديگر همان توسري خور يه دفعه بيخود و بي جهت عزيز دردانه مي شود. در اين ميان در دراز مدت كسي موفق مي شود كه هم باظرفيت باشد و هم قوي.وقتي مورد لطف ملوكانه قرار گرفت از شرايط به نفع خود تا حد معقولي كه ديگران را برنياشوبد استفاده كند اما بداند اين فاز گذراست. بداند اگر شاهنشه او را "ستاره" مي خواندو پيش همه مي گويد او بهترين فيزيكپيشه ماست فردا هم الكي توي سرش خواهد زد. نبايد دچار غرور بيجا شود و گمان كند كه ديگر به آخر خط كمال رسيده و از كار و مطالعه و تحقيق و شركت در سمينار ها بي نياز است. نبايد گمان كند چون مورد لطف ملوكانه قرار گرفته نيازي ندارد كه به انتقادات علمي دوستانش به مقالاتش بي توجه باشد وقتي سميناري مي دهد و دوستانش سئوالي مي پرسند كه او جوابش را نمي داند نبايد از سر غرور جواب سر بالا بدهد كه من از برتر جواب دادن به سئوالات شمايم. بايد برود جواب را پيدا كند. از طرف ديگر وقتي مورد توسري قرار مي گيرد بايد باز هم بداند موضوع زياد جدي نيست و موج بر مي گردد.
خلاصه كنم اين نورچشمي پروري ها و توسري زدن افت وخيز هاي دوساله هستند. كسي كه وسط راه نبرد خواهد ديد كه پس از يك دوره ده ساله همان جا ايستاده كه لياقتش بوده و با تلاش خود و با طراحي يك استراتژي صحيح به آن رسيده.
راستي اگر شما درباره علت اصلي توهم نبوغ نظري داريد حتما آن را بنويسيد.
Let's evaluate the problem scientifically.
Dear Mr Ehsani Ghahreman,
I was wondering if other communities such as yours face problems
similar to what I have explained. Would you please explain.
One more point: I believe if we make social
problems around us too abstract, too philosophical (for the sake of not offending anybody or appearing
gossipy) we shall go nowhere.
We shall not be able to solve the problem and we shall be trapped
with abstract discussions that we do not understand or cannot communicate about because we do not have a mutual understanding about.
We may go and discuss hours and hours about what is the definition
of injustice or discrmination. But with such discussions we cannot detect the origins, let alone solve the problem.
We cannot give a proper definintion for discrimination, the irony is that we all feel such
discrimination being existant around us!
This is not just the words of a mere Monjoog, Dr Soroush once had a similar discussion. I have learnt this from him. You may hear
his lectures on justice.
In my posts, I of course do not
mention any names because I do not
want my discussion to be reduced to gossip or ruining the characters but I am not afraid to describe the problem as plain and as simple as I see and feel them without further abstraction.
آيا شما هم فكر مي كنيد المپياد ها و مدارس تيزهوشان در به وجود آوردن مشكل توهم نبوغ دخيلند؟
سلام تصور من از استثمار شدن این است که افرادی طی باند بازی با سمت دکتری در راس امور قرار گرفته اند و دیگران تز تعریف میکنند و دانشجو بدون بهره گرفتن حتی ذره ای تجربه علمی در مورد تحقیقش کار را به اتمام برساند و نهایتا مقاله علمیش با نام انها اغاز شود و تنها اینکه از قدرت که دولت در اختیار انها قرار داده مثال امکانات وبهره مدیریتی در اجرای کارش بهره ببرد نهایتا امتیازی از این کار عایدشان شود تصورات شما از استثمار به زعم بنده بایستی تغییر کند وسلام
صمد عزيز
تخلف هايي از آن دست كه شما به آن اشاره كرديد متاسفانه وجود دارند.
چنين كاري بيشك غيراخلاقي و ناپسند است و همان طوري كه شما گفتيد نوعي استثمار.
در همه جاي دنيا اين قبيل اتفاقات مي افتد اما در جهان سوم تواتر چنين اعمال ناپسندي بيشتر است.
مي دانيد چرا؟ علت آن نيست كه مردم كشور هاي پيشرفته اخلاقي تر از ما هستند! علت فعال و قوي بودن تشكل هاي صنفي در آن ممالك است. اگر چنين تخلفي در آمريكا صورت بگيرد و خبر به بيرون درز كند افراد جا افتاده و متنفذ انجمن فيزيك آمريكا با اهرم هاي فشار متنوعي كه در اختيار دارند اين فرد را تحت فشار مي گذارند. به اين ترتيب فرد مي داند كه در صورت رسوا شدن آن قدر امتياز از دست خواهد داد كه ديگر به سراغ چنين اعمالي نمي رود. تا كيد مي كنم تنها فيزيكپيشگان متنفذ كه اهرم هاي فشار را در اختيار دارند دغدغه تنبيه چنين افرادي را دارند. يك دانشجو يا پست-داك و يا يك استاديار اهرم فشاري در دست ندارد. از او كاري براي جلوگيري از چنين اعمال ناشايستي بر نمي آيد. دانشجو در كشورهاي پيشرفته به جاي اين كه ذهن خود را به اين مسائل مشغول كند به دنبال آن است كه تا مي تواند از محيط و استاد راهنمايش چيز ياد بگيرد.
از آمريكا به مملكت خود بر گرديم.
انجمن فيزيك ايران به همت دكتر منصوري و ديگر دوستان تاسيس شده است. چند سالي است كه پيشكسوتاني چون دكتر ارفعي به طور علمي و سيستماتيك راه هاي برخورد قاطع صنفي با متخلفين را بررسي كرده اند وتا جايي كه من اطلاع دارم به طور قاطع با چند مورد از متخلفين برخورد كرده اند كه موثر افتاده. البته چنين كوشش هايي در ايران نوپاست و سال ها طول خواهد كشيد تا فرهنگ آن جا بيفتد.
درصد اعمال غير اخلاقي از آن دست كه شما فرموديد متاسفانه در ايران بالاتر از آمريكا ست اما خوشبختانه به هيچ وجه هنجار و يا نرم جامعه فيزيك ما نيست.
اكثريت غالب فيزيكپيشگان ما انسان هاي شريفي هستند كه دست به چنين كار هايي نمي زنند. نه تنها در پي استثمار دانشجو نيستند بلكه از هر آن چه كه در چنته دارند براي موفقيت دانشجوي خود دريغ نمي كنند.متاسفانه خيلي از دانشجويان قدردان اين تلاش ها نيستند. عمل غير اخلاقي علمي تنها محدود به آن كاري كه شما گفتيد نيست. اخلاق علمي اصول پيچيده تري دارد كه حتما بايد آنها را از يك نفر مجرب تر آموخت. من دور وبر خود شاهدم كه خيلي از دانشجوياني كه شانس آن را دارند كه از استاد راهنماي خود اصول اخلاق علمي و چيزهاي ديگري كه لازم است ياد بگيرند بياموزند به علت لجبازي هاي بچگانه اين شانس رااز خودشان مي گيرند.
خوشمزه تر آن كه وقتي را كه بايد صرف كنند تا اصول اخلاقي ارجاع و
credit
دادن را از استاد راهنمايشان بياموزند صرف بدگويي پشت سر افرادي مي كنند كه به زعم آنها از آن دسته اي هستند كه شما به آنها اشاره كرديد.
بله اين كار از نظر من بدگويي است چرا كه قصد اصلاحي درآن نيست. هدف تنها وقت گذراني و فراموش كردن ضعف هاي خود است.
به علاوه چون اطلاعات دانشجويان عموما از مسائل پشت پرده كم است بيشتر اين حف ها ناشي از تخيل آنهاست. بيشتر تهمت است تا غيبت!
خلاصه كلام:بياييد برخورد با متخلفين رابه انجمن فيزيك و ساختار هاي موثق ديگر وا گذاريم و وقت خود را صرف آنچه كه در اين مقطع بايد بياموزيم و انجام دهيم بكنيم.
يك نكته بسيار بسيار مهم مي خواهم اضافه كنم كه نامربوط به نوشته قبلي ام نيست.
بايد همواره شعر حافظ رابه خاطر داشت:
"فكر معقول بفرما گل بي خار كجاست
هر كسي عيب و ضعف هايي دارد. استادان دانشگاه ها هم از اين قاعده مستثني نيستند هم علم و توانايي ها آنها محدود است هم گاه وبيگاه در قضاوت خود اشتباه مي كنند. هر از گاهي هم از سر خستگي از كوره در مي روند ودرشتي هايي با دانشجويان مي
كنند كه نامناسب بوده.اين به آن معني نيست كه مي خواهند كسي را استثمار كنند.من قبلا از بدي نسل خود (توهم هوش) گفتم حال از نقطه قوت خودمان مي گويم. مانسلي بوديم كه مي گفتيم
"وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم كه درطريقت ما كافريست رنجيدن.
با ما هم از اين درشتي ها شد و مي شود چه در ايران و چه در خارج .اما ما گذشت بيشتري داشتيم. اين درشتي ها را فوري فراموش مي كرديم اما درسي را كه به ما مي دادندواقعااز دل و جان مي شنيديم و فراموش نمي كرديم
متاسفانه مي بينم برخي تمام هوسشان عوض آن كه به دنبال كارشان باشد به دنبال تحليل هاي عجيب و غريب همين رفتار هاست.
برخي هم مي نشينند و در ذهن خود داستان ها مي سازند و اين رفتارها و درشتي ها را با توان تخيلي بالاي خود به رانت قدرت و ثروت و دانه درشت ها و چيزهايي از اين دست نسبت مي دهد. غافل از آن كه آنان كه الان چنين تهمت هايي را به آنها زده مي شود خود پشت پرده با چنين مسائلي در مبارزه هستند. چه بسا علت عصبي بودنشان هم همين تلاش هاو ايستادگي هاست. اگر اين ايستادگي ها نبود خدا مي داند مافيا تا كجاها پيش مي رفت.
باز هم مي گويم به جاي اين تخيلات اعصاب خرد كن وبي حاصل بهتر به درس ومشق خود برسيم.
1- Dear Monjoogh
I intented exactly what you mentioned in your comment response, Souroush in his -darshaii dar falsafe ye oloom e ejtemaii- also says our social science are still affected by philosophical tradition.
In my own opinion, one of the reasons is because scientific investigation of social psychologic problems needs its proper institution, and it could not be done individually, in contrast of giving some abstract and non experimented opinin on problem. khosrow
2. for example, any term as - excessive self esteem- or like, must be defined stage by stage from higher general theory, to lowest operative definition, which could be - observed- in the sense of Hanson- he was phsicist who coined the term theory laden observatin,
excuse me at this moment I am in my resident country, and I have not access to my computer, I would be pleased to continue this discourse when I come back home.
Khosrow Ahsani Ghahreman
Dear Mr Ahsani,
I am looking forward to reading your more detailed comment.
ارسال یک نظر