۱۳۸۶ بهمن ۹, سه‌شنبه

در ادامه فضل يا فضولي....

يك نكته كوچك اما مهم هست كه من و ظيفه مي دانم به نسل بعد از خودمان گوشزد كنم. دوستان عزيز! هر چند در كشور ما فرهنگ سرك كشيدن و فضولي هنوز باب است. هرچند هنوز محدوديت هاي زيادي در برابر آزادي هاي كوچك اما مهم اجتماعي شما ها هنوز وجود دارد اما وضعيت با ده-پانزده سال پيش قابل مقايسه نيست. در سال هاي اخير فرزندان نسل
چهل ساله ها وارد دانشگاه مي شوند. پدر و مادرها با ديدن آزادي هاي نسبي جوانان به وجد مي آيند و بعد از اين كه جواني آنها آنقدر محدود بوده تاسف مي خورند. مي گويند دنيا عوض شده و حسرت مي خورند. وقتي به آنها مي گويم ""دنيا" خود به خود عوض نشده! ما(منظورم نسل ماست كه اكنون سي تا سي و پنج ساله اند)" "عوضش" كرديم" مي خندند. گمان مي كنند دارم شوخي مي كنم!به هر حال مهماني هاي خانوادگي جاي سخنراني درباره تلاش هاي ما براي بهتر شدن جو دانشگاه ها نيست. اما اين تلاش ها بايد در جايي ثبت شود. بايد نسل جوانتر در اين باره بدانند تا آگاه باشند و از اين آزادي ها كه به خون دل به دست آمده پاسداري كنند. اگر اين تصور را داشته باشند كه اين آزادي ها خود به خود به دست آمده امكان دارد دوباره توتاليترينيزم را در يك زرورق زيبا ويا فضولي را در قالب تكنولوژي هاي مدرن بپذيرند. جاي تاسف است كه درآن جلسه اي كه شرح آن را در نوشته قبلي ام دادم هيچ كس در برابر "دانشجوي خوب كسي است كه مانيتورش رو به در باشد" اعتراض نكرد. پير تر ها كه چندين بار با مسرت گفتند "چه جالب!!" (من هم آن موقع آنقدر اعتماد به نفس نداشتم كه بگويم اينگونه "توصيه نامه" مايه آبروريزي است!) عدم اعتراض از سوي جوانان مي تواند زنگ خطري باشد كه نشان مي دهد آنچه كه مابا خون دل به دست آورديم به سادگي مي تواند پايمال شود. اي كاش صاحبنظران اجتماعي در اين باره بنويسند و نسل جوانتر چنين مطالبي را مطالعه كنند.
والا اين نوگل نوخاسته در زير لگدها له مي شود و از بين مي رود



توضيح: خوشبختانه در پژوهشكاه ما -تا جايي كه من مي دانم- كسي زاغ سياه مانيتور ديگري را چوب نمي زند! اما بايد به هوش بود! خطر از سر نگذشته... نمود اين خطر هم در اين است كه عده اي در اين پژوهشگاه(به خصوص آن عده كه خود را -درست مثل "فروغ بابا" در سريال "باغ مظفر"- از اشراف و خيلي مهم مي دانند) وقتي در اتاق كسي را مي زنند قبل از آن كه جوابي بشنوند دستگيره در را فشار مي دهند ومثل قاشق نشسته مي پرند وسط اتاق! ... متاسفانه بايد بگويم فضولي در لباس فضل فروشي درهر گوشه اي در كمين است و مترصد شكار همه آزادي هايمان... مبارزه با اين دشمن سگ جان (منظورم مبارزه با شخص نيست بلكه منظورم مبارزه با طرز فكر است)هنوز بايد ادامه داشته باشد...

۱۱ نظر:

منجوق گفت...

حال كه آن جلسه را در ذهن خود مرور مي كنم مي بينم يكي ديگر از همكاران كه از قضا در آلمان بزرگ شده و بسيار بهتراز ديگر همكارمان فرهنگ آلماني را مي شناسد به صورت متين ومتقن به ترويج طرز فكر فضولي اعتراض كرد.

اما متاسفانه از دانشجويان صداي اعتراضي بر نخاست. شايد هم سكوت دانشجويان علامت رضا نبود بلكه علامت ترس بود.اميدوارم دانشجو ها با نسل ما از اين گونه ترس ها نداشته باشند. (حساب بردن مساله ديگري است....)

ناشناس گفت...

فقط يك نكته در مورد ابراز تاسف و دريغ نسل قبل و بعد بگم، اين نتيجه گفتگوي شخصي منه با افرادي از نسلهاي مختلف:

60 به بالا: ما كه هيچي حاليمون نشد اون زمان كجا اينقدر ردايو و تلوزيون بود، اصلا كي درس ميخوند!!
برا همينه كه به ما ميگن نسل سوخته!!!

40-50 سال: اي بابا زمان جواني ما كه با انقلاب و جنگ گذشت ، دانشگاهها هم كه تعطيل بود كه بريم يه دكتر يا مهندسي بشيم!!!!!!! (حالا طرف ديپلم هم نداره ها) ، رفتيم جنگ براي مملكت ، ما فدا شديم تا آيندگان راحت باشن ، راسته كه ميگن انقلاب بچه هاي خودشو ميكشه!!! برا همينه كه به ما ميگن نسل سوخته!!!

20- 40 : زمان ما كه اينقدر گروني و بيكاري كه نگو، قبل ها ميشد با 3-4 سال كار كردن يه خونه خريد ، تازه دانشگاه رفتن هم اينقدر كه سخت نبوده!!! اگه هم قبول نمي شديم با دلار 7 تومني ميرفتيم خارج درس ميخونديم!!!! حال جون هم كه هيچ – روغن حيوني كه نخورديم !!! آزادي هم كه نداريم !!! با يه دختر ببيننت......، برا همينه كه به ما ميگن نسل سوخته!!!

زير 20 سال: چه مملكت بي خودي داريم اصلا نمي شه توش نفس كشيد، اگه ميشد يه جوري ميرفتيم انور آب!!! حتما يه چيزي ميشدم، اما حيف كه با اين اوضا ويزا نمي دن. برا همينه كه به ما ميگن نسل سوخته!!!

منجوق گفت...

آنچه كه شما مي گوييد گفتمان غالب نسل هاست در سطح اجتماع. شما روي يك وجه اشتراك كه همان ابراز تاسف است انگشت گذاشتيد. اما به نظر من وجه اشتراك جالب تر بين گفتمان نسل ها كه شما از آن ياد كرديد طرز فكر جبري همه نسل ها بود. حتي نسل زير بيست سال كه از خيلي نظر ها خود را از قيد و بند هاي نسل هاي پيشين رها ساخته (و يا مي خواهد بسازد)هنوز به طور غالب به طرز فكر قديمي دسته وپا بسته بودن چسبيده. خود را بيشتر موجودي "مجبور" و قرباني مي بيند تا فردي صاحب اراده و قادر به تصرف در سرنوشت خويش. در سه سالي كه در آمريكا بودم ديدم اين طرز فكر در بين آمريكايي ها جايي ندارد. اگر مشكل ويزا نبود و اينان به آمريكا مهاجرت مي كردند پس از اندك زماني سرخورده مي شدند. نه به خاطر آن كه آمريكا جاي بدي است. بلكه به اين خاطر كه طرز فكري اين گونه به درد جامعه فعال و پويايي چون آمريكا نمي خورد. از نظر امريكايي

self-pity
گناهي نابخشودني است

منجوق گفت...

به هر حال من به گفتمان غالب اجتماع كاري ندارم. روي صحبتم با اقليتي است كه خود را موجودي صاحب اراده وقادر به تغييرو تصرف در محيط پيرامون خويش مي دانند.

ادعا مي كنم بخش "غير منفعل" نسل ما در طي دهه هفتاد تحولاتي عظيم فرهنگي-فكري-اجتماعي در سطح دانشگاه ها پديد آورده اند. تحولاتي در جهت مثبت. بازهم ادعا مي كنم اين دستاورد شكننده است ونياز به پاسداري دارد و اين پاسداري ممكن نيست مگر با شناخت آن چه كه به دست آمده و خطراتي كه هنوز آن را تهديد مي كند


"يكي از بچه هاي عزيز پژوهشگاه !

شما "همان گونه كه نرم اجتماع است (اما نه آن گونه كه نرم همورداست)از ادبيات كاملا مردانه اي استفاده كرده ايد. بر شما خرده اي نمي گيرم چرا كه به علت محدوديت هايي كه به آن اشاره كرديد بيشتر افرادي كه با آنها صحبت كرده ايد از جنس ذكور بوده اند. اما مي خواهم خاطر نشان كنم قسمت عمده تحولاتي كه به آنها اشاره كردم از طريق خانم ها انجام گرفته. آري نقش خانم ها در اين ميان بيشتر فعالانه و ارادي بوده. در همان سال ها بود كه در صد دختران در دانشگاه ها از عددي ناچيز به بالاي پنجاه در صد رسيد.



وقتي اين تحولات را مرور مي كنم به توانمندي نسل خودمان ايمان مي آورم. آري! ما در دهه بيست سالگي اين همه تحول ايجاد كرديم. دهه طلايي سي سالگي هنوز در پيش است. اكنون هم با تجربه تر شده ايم هم معلومات و سوادمان بالا رفته هم امكانات مالي بيشتري داريم هم امكاناتي از قبيل اينترنت و ارتباط با دنياي خارج داريم. توانمندي جسمي مان هم ماشاءالله به همان اندازه ده سال پيش است. در مجموع من باور دارم در طول مدتي نزديك به پنج سال ما آرام آرام مشكلات از آن دست را كه من در هموردا مطرح مي كنم -به ياري خدا- حل خواهيم كرد

ناشناس گفت...

منجوق جان خوشحالم که باب اين بحث رو باز کردي. نوشته يکي از بچه‌ها در مورد ديدگاه نسل‌ها جالبه . به نظر من ايران طي صد سال گذشته تغييرات زيادي کرده اما هيچ‌کس تلاش نکرده اين تغييرات و کلاسه کنه يا حتي راجع بهش حرف بزنه. تا ما ندونيم چه مسيري رو اومديم و چي کم داريم نه از داشته‌هامون خوشحال مي‌شيم نه مي‌دونيم کجا بايد بريم. واسه همين بخشي از پست‌هاي من در مورد نگرش متفاوت نسل ما با نسل قبله. خوشحال مي‌شم نظرت رو در مورد پست آخرم بدونم.

ناشناس گفت...

فکر می کنم وارد شدن به محیط کار کسی بلافاصله پس از در زدن خیلی هم کار بدی نباشد. در یک محیط خوب درها باید باز باشند و هر کس هر زمانی که خواست بتواند سوال بپرسد. درهای همیشه بسته امضای دانشکده ی فیزیک شریف بود و همه ی ما آثار بدش را به یاد داریم

منجوق گفت...

امير عزيز

ترس من هم دقيقا از همين است! مي ترسم از يك الگوي رفتاري غلط (در اين مورد عدم دسترسي به استاد راهنما)چنان دل آزرده شويم كه رفتار غلط ديگر (مثل قاشق نشسته وسط اتاق پريدن) را بر گيريم.بدون اجازه وارد اتاق كسي شدن شرم آور است! چه بسا طرف دارد لباسش را عوض مي كند يا لباسش را سبك تر كرده تا قدري نرمش كند(چيزي كه براي سلامت به شدت ضروري است).

به هر حال تا جايي كه من ديده ام عادت ناپسند مثل قاشق نشسته وسط اتاق پريدن مال همان ستاره هاي دور از دسترس ونوچه هايشان است نه دانشجوهايي كه سئوال علمي دارند


در ضمن در را هر كس بنا به اراده خويش مي تواند باز يا بسته بگذارد. قانوني براي آن وجود ندارد. اگر فردي به سر و صداي محيط حساس باشد در اتاقش را مي بندد.اگر بخواهد در هنگام كار موسيقي گوش كنددر را مي بندد تا مزاحم ديگران نباشد. اگر با كسي دارد صحبت مي كند بهتر است در را ببندد تا مزاحم ديگران نباشد.






حكم "درها بايد باز باشند" هم از آن احكام خطر ناك است كه از قضا همان همكار از آلمان برگشته مان به نيت خوب همه جا صادر مي كند اما من از آخر و عاقبت اين حكم مي ترسم كه به توتاليترينيزم بينجامد

Qasem گفت...

من حاضرم در یک اتاقک شیشه‌ای وسط یک چارراه کار کنم اما آزاد باشم آن چنان که دوست دارم از هر ایسمی و هر شخصی انتقاد کنم و آنان را روی سندان نقد بگزارم.

کسی این پیش شرط من را قبول می‌کند؟

منجوق گفت...

قاسم جان

شما هر كجا كه دلت مي خواهد كار بكن. از هر ايسم و شخصي هم كه خواستي انتقاد بكن.


چرا ما بايد براي حقوق مسلممان پيش شرط بگذاريم؟! حق انتقاد (البته با رعايت آداب مخصوص آن) يكي از حقوق ماست. حق داشتن
حريم خصوصي وخلوتي براي تفكر يكي ديگر از اين حقوق است. استفاده از آفتاب ونظر به محيط در يك محيط شفاف حق ديگرمان. بسته به حال وهوا مي توانم از هر كدام كه بخواهيم استفاده كنيم.

رسم و رسومات اجتماع
اين حقوق را هم تحديد وهم تهديد مي كند. خوب! زور ما به اجتماع بزرگ نمي رسد. اما اجتماع كوچك محيط پژوهشگاه تابع رفتارهاي ماست بايد به هوش باشيم تا افكار توتاليترين در لباس هاي شيك و تكنولوژي هاي نوين اين محيط را نيز مثل بقيه جاها تسخير نكنند



خيلي خطرناك است كه ما به علت حساسيت موضعي نسبت به يك حق حقوق ديگرمان را فراموش كنيم. حق را كه به عنوان پيش شرط دادي پس گرفتنش كار حضرت فيل است. نسل قبل از ما
چون به زعم خود افكار وآرمان هاي بزرگ داشت
از خيلي از آزادي هاي اجتماعي وحقوق اوليه خود گذشت. گمان كرد اين حقوق ارزش پافشاري ندارند. براي همين است كه ما الان اين همه محدوديم. اگر ما نيز براي اين كه "قال بخوابد"از حقوقمان مي گذشتيم اكنون دانشجويان همين آزادي ها را كه اكنون دارند نمي داشتند.

بيجا نيست كه مي گويم اين آزادي ها را ما كسب كرده ايم.

ناشناس گفت...

من نوشته های هم وردا را اغلب دنبال می کنم. من از این دید می خوانم که ببینم دانشمندان ما چگونه به مسائل خودشان و جامعه نگاه می کنند. و از این راه با ایستار یک گروه اجتماعی بیگانه نباشم. اما گاه و بی گاه هم نکاتی می خوانم که طبق خصلتم و چیزی که در خاصیت بلاگ ها و شما هست. برانگیخته می شوم تا کامنتی بنویسم.
این جا اگر بحث از تغییرات اجتماعی است، - گرچه قبلا خودتان را متمایل به کانسرویتیو معرفی کردید، باید چارچوب تفسیر را با ترم های مناسب پر کرد. شما با فرضیه سیستم آشنا هستید، و می دانید وقتی سطح مشاهده از خرد به کلان تغییر می کند متدولوژی فرق می کند، اگر از ابزار مناسب استفاده نشود همه ایده ها را می توان به چند پیش فرض فلسفی نما فرو کاست. مثلا این که افراد هستند که تغییر می کنند و جامعه را تغییر می دهند یا جامعه است که افراد را تغییر می دهد. این بحث در پارادایم کامن سنس هر پاسخی که به آن بدهید به نتیجه نمی رسد.
منظور من این نیست که هر کس می خواهد نگاه کند یا ایده بنویسد اول تخصص آن بگیرد. منظورم این است که اگر بخواهیم افق دید را بزرگ تر کنیم لازم است که افق متدولوژی را هم به همان اندازه بزرگتر ببینیم.و گرنه آن محتوی بزرگ در این ظرف کوچک نمی گنجد.
در عین حال گفته باشم که روش شما را می پسندم و آن را نیکو می دانم چه در آشکار کردن مشاهدات چه به بحث گذاشتن آن ها. فکر می کنم این کامنت هم بازپرداختی قدر شناسانه باشداز آن عمل شایست شما که گفتم.
خسرو احسنی قهرمان

منجوق گفت...

خسرو عزيز
ممنون از تذكري كه داديد. انتقاد شما كاملا به جاست. من ظرفي را كه تغيير در آن اتفاق افتاده مشخص نكرده ام. خود نيز به اين نقص واقفم. از سويي تغييراتي در سطح جامعه مثل آزادي بيشتر جوانان نسبت به قبل در انتخاب همسر مد نظرم بود و از سويي ديگر تغييرات در روابط انساني در سطح دانشكده ها و پژوهشكده ها. اما تحليل دقيق تر اين مسايل تخصص و وقت زيادي مي خواهد كه من ندارم. اينجا تنها قصد داشتم بيان مسئله كنم به آن اميد كه خوانندگان هموردا به اين مسايل علاقه مند شوندو در اين زمينه مطالعه كنند. آگاهي عمومي درباره روند اين تغييرات همان گونه كه چپ كوك گفت خيلي ضروري است تا هم قدر آنچه كه به دست آورده ايم بدانيم و هم بدانيم در چه جهتي مي خواهيم حركت كنيم