سال گذشته مادرم مي خواست براي رفتن به مسافرت چند روزي مرخصي بگيرد. مرخصي هاي كارمندان شهرستان ها بايد به تاييد اداره مركزي در تهران برسند! در گذشته ها اين روال به طور طبيعي وبدون فضولي هاي نامتعارف صورت مي گرفت امادفعه گذشته اوضاع جور ديگري بود. از مادرم خواسته بودند كه توضيح دهد مقصد سفرش كجاست. آياسفر به قصد زيارت است يا به قصد ديدار از بستگان است. (گويي علت ديگري نمي تواند وجود داشته باشد!) مادرم از اين سين جيم دلخور شد و صراحتادر جواب نوشت "سفر صرفا به قصد تفريح و استراحت".
( آنها كه مي گويند منجوق زيادي قاطع و صريح است بايد مادرش را ببينند!!)
هر كسي در اداره مامانم اينا تعبيري براي سين جيم كردن هاي جديد داشت. يكي مسئله را سياسي مي ديد و ياد آور مي شد مديران دوره آقاي خاتمي از اين فضولي ها نمي كردند.ديگري مسئله را طبقاتي مي ديد و مي گفت مدير جديد از اهالي پايين شهر است و "پايين شهري ها"عادت دارند وقتي به هم مي رسند سئوال كنند "كجا داري مي ري؟!" اما من هيچكدام از اين دسته بندي ها را قبول ندارم. فرهنگ فضولي در تار وپود اين ملت ريشه دوانيده و در هر گوشه مترصد حمله است. جناح راستي و جناح چپي و تحصيلكردگي و غير تحصيلكردگي و شمال شهري و جنوب شهري نمي شناسد.
وقتي رئيس اداره اي انتظار دارد كارمندش جزئيات روزها و سا عت هاي مرخصي اش را براي او توضيح دهد جو اداره رابه تدريج به گند مي كشد.فكر مي كنيد چند درصد از كارمندان واقعيت را آن چنان كه هست مي گويند. اخلاق شرم آور فضولي اخلاق شرم آور تر دروغگويي را در پي مي آورد. مثلا طرف با آرايشگاه قرار دارد و براي همين مرخصي ساعتي مي خواهد اما كلي گريه و زاري مي كند و مي گويد عمه ام در حال مرگ است بايد بروم او را ببينم.اين گونه است كه اوضاع سياه تر از آنچه كه واقعا هست مي نمايد و روحيه ها خراب و خراب تر مي شود. حرمت دروغگويي كه شكست ديگر كمتر مي توان حرف راست شنيد. پس از رواج دروغگويي بي اعتمادي رواج مي يابدو رئيس مي افتد دنبال مچ گيري از كارمندان.مچگيري راه را به سوي رويه كثافت ديگري به نام خفيه نويس گماري باز مي كند. همان جناب رئيسي كه ادعا مي كند آن قدر مهم است كه زمين بر مدار او مي چرخد و رياست و مسئوليت هر پروژه اي كه از حدي مهم تر است بايد با او باشد چرا كه تنها "او" در اين مملكت حاليش مي شود علي رغم ده تاكارو مسئوليت كوچك وبزرگي كه هيچكدام را درست انجام نمي دهد فكر وذكرش مي شود مچگيري از كارمندان و راپرت گرفتن از خفيه نويس ها و ... جناب رئيس كارمندان را تشويق مي كند كه جاسوسي همديگر را بكنند. مرخصي گرفتن براي تفريح و يا رفتن به آرايشگاه در حقيقت گناه نيست! اما تجسس بنا به نص صريح قرآن گناهي است بزرگ.آري فضولي محيط را به گند و كثافت مي كشد. بايد فضولي را در نطفه خفه كنيم. مبادا گمان كنيم چون مدرك دكتري داريم و يا چند سالي خارج زندگي كرده ايم فضولي ما در واقع "فضل" است و نوعي تحليل جامعه شناختي روانشناسانه منحصر به فرد مخصوص به خودمان! فضولي در هر لباسي گند و كثافت مي آفريند وبس
۱۳۸۶ بهمن ۱۱, پنجشنبه
۱۳۸۶ بهمن ۹, سهشنبه
در ادامه فضل يا فضولي....
يك نكته كوچك اما مهم هست كه من و ظيفه مي دانم به نسل بعد از خودمان گوشزد كنم. دوستان عزيز! هر چند در كشور ما فرهنگ سرك كشيدن و فضولي هنوز باب است. هرچند هنوز محدوديت هاي زيادي در برابر آزادي هاي كوچك اما مهم اجتماعي شما ها هنوز وجود دارد اما وضعيت با ده-پانزده سال پيش قابل مقايسه نيست. در سال هاي اخير فرزندان نسل
چهل ساله ها وارد دانشگاه مي شوند. پدر و مادرها با ديدن آزادي هاي نسبي جوانان به وجد مي آيند و بعد از اين كه جواني آنها آنقدر محدود بوده تاسف مي خورند. مي گويند دنيا عوض شده و حسرت مي خورند. وقتي به آنها مي گويم ""دنيا" خود به خود عوض نشده! ما(منظورم نسل ماست كه اكنون سي تا سي و پنج ساله اند)" "عوضش" كرديم" مي خندند. گمان مي كنند دارم شوخي مي كنم!به هر حال مهماني هاي خانوادگي جاي سخنراني درباره تلاش هاي ما براي بهتر شدن جو دانشگاه ها نيست. اما اين تلاش ها بايد در جايي ثبت شود. بايد نسل جوانتر در اين باره بدانند تا آگاه باشند و از اين آزادي ها كه به خون دل به دست آمده پاسداري كنند. اگر اين تصور را داشته باشند كه اين آزادي ها خود به خود به دست آمده امكان دارد دوباره توتاليترينيزم را در يك زرورق زيبا ويا فضولي را در قالب تكنولوژي هاي مدرن بپذيرند. جاي تاسف است كه درآن جلسه اي كه شرح آن را در نوشته قبلي ام دادم هيچ كس در برابر "دانشجوي خوب كسي است كه مانيتورش رو به در باشد" اعتراض نكرد. پير تر ها كه چندين بار با مسرت گفتند "چه جالب!!" (من هم آن موقع آنقدر اعتماد به نفس نداشتم كه بگويم اينگونه "توصيه نامه" مايه آبروريزي است!) عدم اعتراض از سوي جوانان مي تواند زنگ خطري باشد كه نشان مي دهد آنچه كه مابا خون دل به دست آورديم به سادگي مي تواند پايمال شود. اي كاش صاحبنظران اجتماعي در اين باره بنويسند و نسل جوانتر چنين مطالبي را مطالعه كنند.
والا اين نوگل نوخاسته در زير لگدها له مي شود و از بين مي رود
توضيح: خوشبختانه در پژوهشكاه ما -تا جايي كه من مي دانم- كسي زاغ سياه مانيتور ديگري را چوب نمي زند! اما بايد به هوش بود! خطر از سر نگذشته... نمود اين خطر هم در اين است كه عده اي در اين پژوهشگاه(به خصوص آن عده كه خود را -درست مثل "فروغ بابا" در سريال "باغ مظفر"- از اشراف و خيلي مهم مي دانند) وقتي در اتاق كسي را مي زنند قبل از آن كه جوابي بشنوند دستگيره در را فشار مي دهند ومثل قاشق نشسته مي پرند وسط اتاق! ... متاسفانه بايد بگويم فضولي در لباس فضل فروشي درهر گوشه اي در كمين است و مترصد شكار همه آزادي هايمان... مبارزه با اين دشمن سگ جان (منظورم مبارزه با شخص نيست بلكه منظورم مبارزه با طرز فكر است)هنوز بايد ادامه داشته باشد...
چهل ساله ها وارد دانشگاه مي شوند. پدر و مادرها با ديدن آزادي هاي نسبي جوانان به وجد مي آيند و بعد از اين كه جواني آنها آنقدر محدود بوده تاسف مي خورند. مي گويند دنيا عوض شده و حسرت مي خورند. وقتي به آنها مي گويم ""دنيا" خود به خود عوض نشده! ما(منظورم نسل ماست كه اكنون سي تا سي و پنج ساله اند)" "عوضش" كرديم" مي خندند. گمان مي كنند دارم شوخي مي كنم!به هر حال مهماني هاي خانوادگي جاي سخنراني درباره تلاش هاي ما براي بهتر شدن جو دانشگاه ها نيست. اما اين تلاش ها بايد در جايي ثبت شود. بايد نسل جوانتر در اين باره بدانند تا آگاه باشند و از اين آزادي ها كه به خون دل به دست آمده پاسداري كنند. اگر اين تصور را داشته باشند كه اين آزادي ها خود به خود به دست آمده امكان دارد دوباره توتاليترينيزم را در يك زرورق زيبا ويا فضولي را در قالب تكنولوژي هاي مدرن بپذيرند. جاي تاسف است كه درآن جلسه اي كه شرح آن را در نوشته قبلي ام دادم هيچ كس در برابر "دانشجوي خوب كسي است كه مانيتورش رو به در باشد" اعتراض نكرد. پير تر ها كه چندين بار با مسرت گفتند "چه جالب!!" (من هم آن موقع آنقدر اعتماد به نفس نداشتم كه بگويم اينگونه "توصيه نامه" مايه آبروريزي است!) عدم اعتراض از سوي جوانان مي تواند زنگ خطري باشد كه نشان مي دهد آنچه كه مابا خون دل به دست آورديم به سادگي مي تواند پايمال شود. اي كاش صاحبنظران اجتماعي در اين باره بنويسند و نسل جوانتر چنين مطالبي را مطالعه كنند.
والا اين نوگل نوخاسته در زير لگدها له مي شود و از بين مي رود
توضيح: خوشبختانه در پژوهشكاه ما -تا جايي كه من مي دانم- كسي زاغ سياه مانيتور ديگري را چوب نمي زند! اما بايد به هوش بود! خطر از سر نگذشته... نمود اين خطر هم در اين است كه عده اي در اين پژوهشگاه(به خصوص آن عده كه خود را -درست مثل "فروغ بابا" در سريال "باغ مظفر"- از اشراف و خيلي مهم مي دانند) وقتي در اتاق كسي را مي زنند قبل از آن كه جوابي بشنوند دستگيره در را فشار مي دهند ومثل قاشق نشسته مي پرند وسط اتاق! ... متاسفانه بايد بگويم فضولي در لباس فضل فروشي درهر گوشه اي در كمين است و مترصد شكار همه آزادي هايمان... مبارزه با اين دشمن سگ جان (منظورم مبارزه با شخص نيست بلكه منظورم مبارزه با طرز فكر است)هنوز بايد ادامه داشته باشد...
۱۳۸۶ بهمن ۸, دوشنبه
فضل يا فضولي؟!
حدود دو سال پيش ما (محققان پژوهشكده) را جمع كردند تا درباره اخلاقيات استفاده از اينترنت در محل كار نصيحتمان كنند. جلسه ي
خوب و صميمي اي بود. استاد پيشكسوت بدون اين كه خيلي در كار خصوصي افراد سرك بكشد با لحن طنز اما كاملا حرفه اي توضيح داد كه امكانات اينترنت براي استفاده كاري است واز آن نبايد براي كارهاي شخصي استفاده كرد. بعد هم اضافه كرد البته اگر شما از اين اينترنت براي خريد بليط
و يا رزرو هتل ويا مواردي از اين دست استفا ده كنيد اشكالي ندارد چرا كه به اين ترتيب در زمان خود صرفه جويي مي كنيد اما سرك كشيدن به سايت هاي غيراخلاقي و يا تجارت از طريق اينترنت مركز به هيچ وجه قابل توجيه نيست.به نظر من
همه اين حرف ها به جا هستند. به خصوص از زبان شخصي در آن سن و آن موقعيت كاملا قابل قبولند.
so far so good!
اما در اين هنگام يكي از همكاران جوان تر(حدود چهل ساله) كه از قضا خيلي هم دم از مدرن بودن و دموكراسي و چيزهاي از اين دست مي زند و نظرات خودرا
در زرق ورق هايي شيك و جوان پسند مي پيچد سررشته كلام را در دست گرفت و به بيان خاطرات خود از دوره پست-داكي اش در آلمان پرداخت. او تعريف مي كرد كه يكي به عنوان تعريف از يك دانشجو در توصيه نامه او
(recommendation letter)
نوشته كه مانيتور كامپيوتر اين دانشجو همواره رو به در و قابل مشاهده است! نمي دانم نظر شما درباره اين "به اصطلاح تعريف" چيست. اما من اگر چنين توصيه نامه اي را بخوانم اولين چيزي كه به ذهنم مي رسد اين خواهد بود كه اين دانشجوي بدبخت حسن ديگري ندارد كه چنين موضوعي از نظر استاد راهنمايش جزو محاسنش قلمداد مي شود. در توصيه نامه درست و حسابي كه راجع به اين چيزها نمي نويسند! (مهم نيست كه طرف آلماني و خارجي بوده!به نظر منجوق طرف بلد نبوده توصيه نامه بنويسد.)
توصيه نامه فرمت استانداردي دارد: ابتدا ازقابليت هاي علمي و سرعت پيشرفت دانشجو مي نويسند و آنگاه به طور گذرا به قابليت هاي او در همكاري به عنوان عضوي از گروه اشاره مي كنند.
به هر حال باب شدن فرهنگ "مانيتور خود را به سمت در بگذار" مي تواند خطرناك باشد. مهم نيست حضرات آلماني چه مي كنند و يا اين نوع فضولي در چه زر ورق شيكي عرضه مي شود. البته خوشبختانه اين همكار ما به هيچ وجه اصرار نداشت كه اين كار بايد اجباري شود. اما تاريخ نشان مي دهد كه بساط تفتيش عقايد و توتاليترينيزم از همين تئوري پردازي هاي معصومانه و خوشدلانه بر مي خيزد. خوب! از جمله استفاده هاي شخصي اما مهم كه ما از اين اينترنت مي كنيم كسب اطلاعات بهداشتي است كه بعضا به شدت خصوصي هستند.
با چيده شدن بساط فضولي سلامت رواني و اخلاقي از محل كار رخت بر مي بندد. براي اين كه محيط حرفه اي تر و جدي تر شود بايد سمينار ها را جدي تر گرفت.بايد ارتباط خود را با پژوهشگران مطرح دنيا بيشتر كردو .... والا با ترويج فرهنگ فضولي هيچ گروهي
به فضل
علمي نمي رسد
خوب و صميمي اي بود. استاد پيشكسوت بدون اين كه خيلي در كار خصوصي افراد سرك بكشد با لحن طنز اما كاملا حرفه اي توضيح داد كه امكانات اينترنت براي استفاده كاري است واز آن نبايد براي كارهاي شخصي استفاده كرد. بعد هم اضافه كرد البته اگر شما از اين اينترنت براي خريد بليط
و يا رزرو هتل ويا مواردي از اين دست استفا ده كنيد اشكالي ندارد چرا كه به اين ترتيب در زمان خود صرفه جويي مي كنيد اما سرك كشيدن به سايت هاي غيراخلاقي و يا تجارت از طريق اينترنت مركز به هيچ وجه قابل توجيه نيست.به نظر من
همه اين حرف ها به جا هستند. به خصوص از زبان شخصي در آن سن و آن موقعيت كاملا قابل قبولند.
so far so good!
اما در اين هنگام يكي از همكاران جوان تر(حدود چهل ساله) كه از قضا خيلي هم دم از مدرن بودن و دموكراسي و چيزهاي از اين دست مي زند و نظرات خودرا
در زرق ورق هايي شيك و جوان پسند مي پيچد سررشته كلام را در دست گرفت و به بيان خاطرات خود از دوره پست-داكي اش در آلمان پرداخت. او تعريف مي كرد كه يكي به عنوان تعريف از يك دانشجو در توصيه نامه او
(recommendation letter)
نوشته كه مانيتور كامپيوتر اين دانشجو همواره رو به در و قابل مشاهده است! نمي دانم نظر شما درباره اين "به اصطلاح تعريف" چيست. اما من اگر چنين توصيه نامه اي را بخوانم اولين چيزي كه به ذهنم مي رسد اين خواهد بود كه اين دانشجوي بدبخت حسن ديگري ندارد كه چنين موضوعي از نظر استاد راهنمايش جزو محاسنش قلمداد مي شود. در توصيه نامه درست و حسابي كه راجع به اين چيزها نمي نويسند! (مهم نيست كه طرف آلماني و خارجي بوده!به نظر منجوق طرف بلد نبوده توصيه نامه بنويسد.)
توصيه نامه فرمت استانداردي دارد: ابتدا ازقابليت هاي علمي و سرعت پيشرفت دانشجو مي نويسند و آنگاه به طور گذرا به قابليت هاي او در همكاري به عنوان عضوي از گروه اشاره مي كنند.
به هر حال باب شدن فرهنگ "مانيتور خود را به سمت در بگذار" مي تواند خطرناك باشد. مهم نيست حضرات آلماني چه مي كنند و يا اين نوع فضولي در چه زر ورق شيكي عرضه مي شود. البته خوشبختانه اين همكار ما به هيچ وجه اصرار نداشت كه اين كار بايد اجباري شود. اما تاريخ نشان مي دهد كه بساط تفتيش عقايد و توتاليترينيزم از همين تئوري پردازي هاي معصومانه و خوشدلانه بر مي خيزد. خوب! از جمله استفاده هاي شخصي اما مهم كه ما از اين اينترنت مي كنيم كسب اطلاعات بهداشتي است كه بعضا به شدت خصوصي هستند.
با چيده شدن بساط فضولي سلامت رواني و اخلاقي از محل كار رخت بر مي بندد. براي اين كه محيط حرفه اي تر و جدي تر شود بايد سمينار ها را جدي تر گرفت.بايد ارتباط خود را با پژوهشگران مطرح دنيا بيشتر كردو .... والا با ترويج فرهنگ فضولي هيچ گروهي
به فضل
علمي نمي رسد
۱۳۸۶ بهمن ۴, پنجشنبه
ادا در آوردن... 2
نظرها و چسبانه هاي مرتبط با " ادا درآوردن...." را خواندم. نتوانستم زودتر واكنش نشان بدهم به دو دليل: يكي اينكه تايپ فارسي بلد نيستم؛ دو اينكه سرم خيلي شلوغ بود. و اما:
پس از انقلاب بازار بحث پيرامون علم، تعهد متخصصان، يا به تعبير من دانشگران، نياز جامعه، و ارتباط بخش علمي جامعه با بقية بخشها به شدت داغ شده است. بخشي از اين بازارگرمي ناشي از فرهنگ انقلاب بوده و بخش مهم ديگر آن ناشي از جنگ تحميلي و الزامات دفاعي كشور. در نتيجة اين بازارگرمي واژه هاي فراوان ساخته شده است: پژوهش- محوري، نياز- محوري، پژوهشگر- محوري، كاربردي، آموزش- محوري، استاد پژوهشي، و واژه هاي ديگري از اين دست كه در نوشتارهاي اداري و يا سياستگذاري علمي ما در دو دهة گذشته مكتوب شده است. بعضي از اين واژه ها، اما نه همة آنها، از منابع بين المللي گرفته شده، اما مصادرة معني شده است. يعني مفهومي كه اين واژه ها بر آن سوار شده است ربطي به مفهوم اوليه در متون بين المللي ندارد. مصادرة مفهومي در وضعيت تاريخي ما بسيار باب است و وابسته به شرايط تاريخي و وضعيت فرهنگي است كه دچار آن هستيم؛ بايد آن را بشناسيم، درك كنيم، اما سعي كنيم دچار آن نشويم. همين بلا بر سر واژه هاي علوم سياسي، مانند ملت، دولت، دموكراسي، ليبراليسم، سكولاريسم، و ديگر واژه هاي از اين دست آمده است. توجه نكردن به مفهوم واژه ها، و به تعريف واژه ها، مثل اين مي ماند كه ما در علوم طبيعي نوترينو را به جاي گلوئون به كار ببريم، نوترون را به جاي پروتون، نيرو را به جاي توان، ناوردا را به جاي هموردا، و در نتيجه مثلا" به جاي اصطلاح دقيق نيروگاه در مهندسي برق بگوئيم توانگاه!
خوب است به عنوان دانشگر، مثلا" در رشتة فيزيك، دقت كنيم كه اين فقط فيزيك نيست كه واژه هايش را دقيق تعريف مي كند، بلكه علوم سياسي هم همين طور است، سياستگذاري علم هم همين طور. اما در جمع علمي خوب است ياد بگيريم سياست گذاري علم، مثلا" سياست گذاري در يك رشته، در يك واحد پژوهشي، يا در يك كشور به منافع ما خيلي وابسته است، و به فعاليت علمي روزمره ما بسيار نزديك؛ چه بخواهيم و چه نخواهيم، به محض اينكه از وضع علمي كشور يا پژوهشگاه حرف مي زنيم و اينكه چگونه سمينار برگزار بكنيم، داريم از سياست گذاري علمي حرف مي زنيم. پس خوب است تا حد امكان اين كار را هم حرفه اي انجام دهيم. بنابراين بهتر است ياد بگيريم واژه ها را درست به كار ببريم و مطمئن باشيم همه در مورد يك چيز صحبت مي كنيم. در غير اين صورت بازار سوء تفاهم رونق مي گيرد.
من نمي دانم پژوهشگر_ محور يعني چه. پس مشكل بتوانم در مورد درستي يا موثر بودن اين جمله كه مثلا" "فلان واحد پژوهشي بر مبناي پژوهشگر – محوري اداره مي شود" صحبت بكنم. بنابر بعضي صحبتهاي مرتبط با سياستگذاري داخل پژوهشگاه مي دانم كه پژوهشگر- محوري نه به خاطر مخالفت با نياز- محوري باب شده است، بلكه در مقابل" بخش اداري- محوري" ! علت هم آن است كه به طور مرسوم در واحدهاي علمي پژوهشي ايران همواره بخش اداري بر بخش علمي و پژوهشي غلبه كرده است؛ همواره معاون اداري مالي نقش تعيين كننده و مسلط بر بخش علمي داشته است. تصميم هاي مديريتي نه بر مبناي منافع و نيازهاي پژوهشگران، كه برمبناي علائق بخش اداري گرفته مي شود. پژوهشگاه براي اولين بار سعي كرده است اين روال را بشكند و معكوس كند؛ بخش اداري بايد پشتيبان بخش پژوهشي باشد؛ همة مديران وظيفة خود مي دانند كاري كنند كه پژوهشگر راحت تر كار خود را انجام دهد.
با اين تعبير، كه هنوز آن را درست مي دانم و حاكم بر تفكر مديريتي در پژوهشگاه، تأكيد مي كنم كه نكند از منظور من از نياز جامعه سوء برداشت بشود. كساني كه ديدگاه من را مي شناسند، چه از خلال كتابها و نوشته هايم، و چه در صحبتها، مي دانند كه من نياز را بسيار گسترده تعريف مي كنم: ايراني، هر پژوهشگر اين پژوهشگاه، حق دارد آنچه را دوست دارد، البته در چارچوب قانون، يا انتظارات پژوهشگاه، انجام دهد، و هر جور ميل دارد خود را شكوفا كند؛ و جامعه، پژوهشگاه، موظف است امكان شكوفايي اش را فراهم كند؛ اين را نياز مي دانم. نه تنها نياز پژوهشگر، كه نياز جامعه! جامعه هنگامي رشد مي كند كه افرادش شكوفا شوند. اين شكوفايي است كه به توسعه منجر مي شود، و به رفاه و فلاح جامعه! سياستگذاري در يك كشور به معني مخالفت با اين نياز نيست، بلكه به معني جهت دهي به اين نيازها در كل جامعه است تا حداكثر رضايت در جامعه به دست آيد. توجه داشته باشيم كه انسانها تنها براي يك چيز ساخته نشده اند. مثلا" پژوهشگري مثل اسموت: برندة جايزة نوبل فيزيك سال 2005، به شدت در ترويج علم فعال است و پوسترهاي تبليغاتي براي نجوم تهيه مي كند. يا هايزنبرگ مدتها در دبيرستانها و براي مردم عادي در مورد فيزيك صحبت مي كرد. پس اعمال سياست را نبايد الزاما" به معني مخالفت با تواناييها و علائق اصلي پژوهشگران دانست، بلكه به معني فعال كردن تمام تواناييهاي افراد تا حدممكن. پس منظور من از شروع بحث جديد در پژوهشگاه چيز ديگري بود!
منتظر بقيه اش باشيد!
پس از انقلاب بازار بحث پيرامون علم، تعهد متخصصان، يا به تعبير من دانشگران، نياز جامعه، و ارتباط بخش علمي جامعه با بقية بخشها به شدت داغ شده است. بخشي از اين بازارگرمي ناشي از فرهنگ انقلاب بوده و بخش مهم ديگر آن ناشي از جنگ تحميلي و الزامات دفاعي كشور. در نتيجة اين بازارگرمي واژه هاي فراوان ساخته شده است: پژوهش- محوري، نياز- محوري، پژوهشگر- محوري، كاربردي، آموزش- محوري، استاد پژوهشي، و واژه هاي ديگري از اين دست كه در نوشتارهاي اداري و يا سياستگذاري علمي ما در دو دهة گذشته مكتوب شده است. بعضي از اين واژه ها، اما نه همة آنها، از منابع بين المللي گرفته شده، اما مصادرة معني شده است. يعني مفهومي كه اين واژه ها بر آن سوار شده است ربطي به مفهوم اوليه در متون بين المللي ندارد. مصادرة مفهومي در وضعيت تاريخي ما بسيار باب است و وابسته به شرايط تاريخي و وضعيت فرهنگي است كه دچار آن هستيم؛ بايد آن را بشناسيم، درك كنيم، اما سعي كنيم دچار آن نشويم. همين بلا بر سر واژه هاي علوم سياسي، مانند ملت، دولت، دموكراسي، ليبراليسم، سكولاريسم، و ديگر واژه هاي از اين دست آمده است. توجه نكردن به مفهوم واژه ها، و به تعريف واژه ها، مثل اين مي ماند كه ما در علوم طبيعي نوترينو را به جاي گلوئون به كار ببريم، نوترون را به جاي پروتون، نيرو را به جاي توان، ناوردا را به جاي هموردا، و در نتيجه مثلا" به جاي اصطلاح دقيق نيروگاه در مهندسي برق بگوئيم توانگاه!
خوب است به عنوان دانشگر، مثلا" در رشتة فيزيك، دقت كنيم كه اين فقط فيزيك نيست كه واژه هايش را دقيق تعريف مي كند، بلكه علوم سياسي هم همين طور است، سياستگذاري علم هم همين طور. اما در جمع علمي خوب است ياد بگيريم سياست گذاري علم، مثلا" سياست گذاري در يك رشته، در يك واحد پژوهشي، يا در يك كشور به منافع ما خيلي وابسته است، و به فعاليت علمي روزمره ما بسيار نزديك؛ چه بخواهيم و چه نخواهيم، به محض اينكه از وضع علمي كشور يا پژوهشگاه حرف مي زنيم و اينكه چگونه سمينار برگزار بكنيم، داريم از سياست گذاري علمي حرف مي زنيم. پس خوب است تا حد امكان اين كار را هم حرفه اي انجام دهيم. بنابراين بهتر است ياد بگيريم واژه ها را درست به كار ببريم و مطمئن باشيم همه در مورد يك چيز صحبت مي كنيم. در غير اين صورت بازار سوء تفاهم رونق مي گيرد.
من نمي دانم پژوهشگر_ محور يعني چه. پس مشكل بتوانم در مورد درستي يا موثر بودن اين جمله كه مثلا" "فلان واحد پژوهشي بر مبناي پژوهشگر – محوري اداره مي شود" صحبت بكنم. بنابر بعضي صحبتهاي مرتبط با سياستگذاري داخل پژوهشگاه مي دانم كه پژوهشگر- محوري نه به خاطر مخالفت با نياز- محوري باب شده است، بلكه در مقابل" بخش اداري- محوري" ! علت هم آن است كه به طور مرسوم در واحدهاي علمي پژوهشي ايران همواره بخش اداري بر بخش علمي و پژوهشي غلبه كرده است؛ همواره معاون اداري مالي نقش تعيين كننده و مسلط بر بخش علمي داشته است. تصميم هاي مديريتي نه بر مبناي منافع و نيازهاي پژوهشگران، كه برمبناي علائق بخش اداري گرفته مي شود. پژوهشگاه براي اولين بار سعي كرده است اين روال را بشكند و معكوس كند؛ بخش اداري بايد پشتيبان بخش پژوهشي باشد؛ همة مديران وظيفة خود مي دانند كاري كنند كه پژوهشگر راحت تر كار خود را انجام دهد.
با اين تعبير، كه هنوز آن را درست مي دانم و حاكم بر تفكر مديريتي در پژوهشگاه، تأكيد مي كنم كه نكند از منظور من از نياز جامعه سوء برداشت بشود. كساني كه ديدگاه من را مي شناسند، چه از خلال كتابها و نوشته هايم، و چه در صحبتها، مي دانند كه من نياز را بسيار گسترده تعريف مي كنم: ايراني، هر پژوهشگر اين پژوهشگاه، حق دارد آنچه را دوست دارد، البته در چارچوب قانون، يا انتظارات پژوهشگاه، انجام دهد، و هر جور ميل دارد خود را شكوفا كند؛ و جامعه، پژوهشگاه، موظف است امكان شكوفايي اش را فراهم كند؛ اين را نياز مي دانم. نه تنها نياز پژوهشگر، كه نياز جامعه! جامعه هنگامي رشد مي كند كه افرادش شكوفا شوند. اين شكوفايي است كه به توسعه منجر مي شود، و به رفاه و فلاح جامعه! سياستگذاري در يك كشور به معني مخالفت با اين نياز نيست، بلكه به معني جهت دهي به اين نيازها در كل جامعه است تا حداكثر رضايت در جامعه به دست آيد. توجه داشته باشيم كه انسانها تنها براي يك چيز ساخته نشده اند. مثلا" پژوهشگري مثل اسموت: برندة جايزة نوبل فيزيك سال 2005، به شدت در ترويج علم فعال است و پوسترهاي تبليغاتي براي نجوم تهيه مي كند. يا هايزنبرگ مدتها در دبيرستانها و براي مردم عادي در مورد فيزيك صحبت مي كرد. پس اعمال سياست را نبايد الزاما" به معني مخالفت با تواناييها و علائق اصلي پژوهشگران دانست، بلكه به معني فعال كردن تمام تواناييهاي افراد تا حدممكن. پس منظور من از شروع بحث جديد در پژوهشگاه چيز ديگري بود!
منتظر بقيه اش باشيد!
بازيافت حيثيتي
فرهنگ حفاظت از محيط زيست در بين مردم كشورهاي پيشرفته اروپايي امري كاملا جا افتاده است. در اين كشورها عموم مردم اعم بر پير وجوان
تحصيلكرده وغير تصيلكرده به جداسازي زباله هاي خانگي و كاري خود جهت بازيافت اهتمام دارند وبا مسئولان اين امر بنا به يك وظيفه شهروندي همكاري مي كنند.در آمريكا متاسفانه اين فرهنگ در بين عموم به اندازه اروپا جا نيفتاده اما فيزيكپيشگان كشورهاي پيشرفته در همه قاره ها به مسايل مربوط به محيط زيست حساسند. اگر كسي نسبت به بازيافت زباله بي توجه باشد از نظر اين جمع
uncivilized
است.
همان طور كه مي دانيد بازيافت زباله منافع بيشماري در پي دارد. از جمله اين كه براي عده قابل توجهي اشتغال آبرو مند و در عين حال سازنده پديد مي آورد. اگر همه ما باشهرداري در اين زمينه همكاري كنيم بخش قابل توجهي از مشكل بيكاري و مشاغل كاذب در شهر ها حل مي شود.
دلايل ديگري هم براي لزوم اهتمام براي اين كار مي توان برشمرد كه خوانندگان هموردا بيش از منجوق بر آن اشراف دارند. به ياد داشته باشيد رعايت نكردن اين موضوع يعني آلودگي مراتع كنار شهرها و به تبع آن آلودگي گوشتي كه ما و عزيزانمان مصرف مي كنيم.
در كنار اين دلايل مهم فكر كردم بد نيست به دليل كم اهميت تر اما نه كاملا بي اهميت "آبروداري" اشاره كنم.وقتي كتاب و فيلم مزخرف "بي دخترم هرگز" منتشر شد ايرانيان سراسر دنيا از اين كه ايرانيان "به دور از تمدن" نمايش داده شده بودند بر آشفتند. تاريخ استحمام را بازبيني كردند و گفتند حتي " كاخ ورساي" شما حمام نداشت! شما حمام كردن و نظافت را از ما ياد گرفتيد. شما تازه به دوران رسيده ها تمدن را از ما آموختيد و ... آري! واقعيت اين است كه ايراني جماعت مغرور است و
uncilvilized
خوانده شدن را بر نمي تابد. اما اين روزها از ديد عده اي (كه از قضا همان عده از غربيان هستند كه ما با هر معياري آنها را مي پسنديم )عدم توجه به بازيافت بدتر از حمام نكردن است! چرا كه اولي يك مسئله اجتماعي است كه نتايجش دامنگير همه مي شود اما دومي مسئله اي است در بعد فردي و خصوصي.
همه اينها را گفتم كه يادآور شوم چندي است در فروشگاه هاي شهروند (از جمله فروشگاه نزديك پژوهشگاه) زباله هاي خشك را دريافت مي كنند ودر عوض آن پول و يا بن مي دهند. پولي كه مي دهند رقم زيادي نيست اما خيال آدم تخت مي شود كه به وظيفه شهرونديش عمل كرده.
مي توانيم زباله هاي خشك را در صندوق عقب ماشين بگذاريم تا هر وقت براي خريد به شهروند رفتيم آنها را تحويل دهيم. به همين راحتي مي شود يك كار بزرگ كرد.
لطفا اطلاع رساني خود جوش مردمي كنيد! با توجه به اين كه قله جمعيتي موج نسل جوان اكنون به سن تشكيل خانواده رسيده اند و به تدريج زندگي مستقل خود را با ارزش ها وروش هاي نوين بنا مي نهند
شرايط براي جا انداختن مسايلي از اين قبيل بسيار مستعد است.
تحصيلكرده وغير تصيلكرده به جداسازي زباله هاي خانگي و كاري خود جهت بازيافت اهتمام دارند وبا مسئولان اين امر بنا به يك وظيفه شهروندي همكاري مي كنند.در آمريكا متاسفانه اين فرهنگ در بين عموم به اندازه اروپا جا نيفتاده اما فيزيكپيشگان كشورهاي پيشرفته در همه قاره ها به مسايل مربوط به محيط زيست حساسند. اگر كسي نسبت به بازيافت زباله بي توجه باشد از نظر اين جمع
uncivilized
است.
همان طور كه مي دانيد بازيافت زباله منافع بيشماري در پي دارد. از جمله اين كه براي عده قابل توجهي اشتغال آبرو مند و در عين حال سازنده پديد مي آورد. اگر همه ما باشهرداري در اين زمينه همكاري كنيم بخش قابل توجهي از مشكل بيكاري و مشاغل كاذب در شهر ها حل مي شود.
دلايل ديگري هم براي لزوم اهتمام براي اين كار مي توان برشمرد كه خوانندگان هموردا بيش از منجوق بر آن اشراف دارند. به ياد داشته باشيد رعايت نكردن اين موضوع يعني آلودگي مراتع كنار شهرها و به تبع آن آلودگي گوشتي كه ما و عزيزانمان مصرف مي كنيم.
در كنار اين دلايل مهم فكر كردم بد نيست به دليل كم اهميت تر اما نه كاملا بي اهميت "آبروداري" اشاره كنم.وقتي كتاب و فيلم مزخرف "بي دخترم هرگز" منتشر شد ايرانيان سراسر دنيا از اين كه ايرانيان "به دور از تمدن" نمايش داده شده بودند بر آشفتند. تاريخ استحمام را بازبيني كردند و گفتند حتي " كاخ ورساي" شما حمام نداشت! شما حمام كردن و نظافت را از ما ياد گرفتيد. شما تازه به دوران رسيده ها تمدن را از ما آموختيد و ... آري! واقعيت اين است كه ايراني جماعت مغرور است و
uncilvilized
خوانده شدن را بر نمي تابد. اما اين روزها از ديد عده اي (كه از قضا همان عده از غربيان هستند كه ما با هر معياري آنها را مي پسنديم )عدم توجه به بازيافت بدتر از حمام نكردن است! چرا كه اولي يك مسئله اجتماعي است كه نتايجش دامنگير همه مي شود اما دومي مسئله اي است در بعد فردي و خصوصي.
همه اينها را گفتم كه يادآور شوم چندي است در فروشگاه هاي شهروند (از جمله فروشگاه نزديك پژوهشگاه) زباله هاي خشك را دريافت مي كنند ودر عوض آن پول و يا بن مي دهند. پولي كه مي دهند رقم زيادي نيست اما خيال آدم تخت مي شود كه به وظيفه شهرونديش عمل كرده.
مي توانيم زباله هاي خشك را در صندوق عقب ماشين بگذاريم تا هر وقت براي خريد به شهروند رفتيم آنها را تحويل دهيم. به همين راحتي مي شود يك كار بزرگ كرد.
لطفا اطلاع رساني خود جوش مردمي كنيد! با توجه به اين كه قله جمعيتي موج نسل جوان اكنون به سن تشكيل خانواده رسيده اند و به تدريج زندگي مستقل خود را با ارزش ها وروش هاي نوين بنا مي نهند
شرايط براي جا انداختن مسايلي از اين قبيل بسيار مستعد است.
۱۳۸۶ بهمن ۱, دوشنبه
۱۳۸۶ دی ۲۹, شنبه
شيريني برنجي
۱۳۸۶ دی ۲۷, پنجشنبه
بازهم در مورد توهم نبوغ
Frank Petriello
يكي از بهترين دانشجويان اسلك در دوره ما بود او همان كسي است كه من از او به عنوان مايكل در داستان بيژن و منيژه ياد كرده بودم. اگر به خاطر داشته باشيد او به علت نارو زدن استاد راهنمايش پس از دكتري سر از يك دانشگاه نسبتا سطح پايين در آورد.
در اسلك جلسات دفاع از تز معمولا صميمي و دوستانه هستند.اما وقتي
Frank
از تزش دفاع مي كرد برعكس آنچه كه معمول اسلك است او را به قصد مچگيري سئوال پيچ كردند بيشترين سئوال ها را هم پسكين مي پرسيد. البته سئوالات و ايرادها همان گونه كه از پسكين انتظار مي رود همه به جا و هوشمندانه بودند.اما مشخص بود كه به قصد به رخ كشيدن نقطه ضعف ها مطرح مي شوند.من خيلي تعجب كرده بودم. به خصوص كه فرانك خيلي آدم افتاده و بي ادعايي بود.من اصلا نمي فهميدم چرا شخص مهرباني مثل پسكين با آن رفتار وعلاقه پدرانه اش نسبت به فرانك بخواهد چنين بي رحمانه او را جلوي همه خيط كند. پس از جلسه دفاع كه تقريبا اشك فرانك در آمده بود پسكين او را به كناري خواند مهربانانه به او تبريك گفت و چيزي به اين مضمون به او گفت:" مي دانم تو پس از اينجا به دانشگاهي خواهي رفت كه همين الان از اساتيدش سر وگردني بالاتر هستي (البته صراحتا اين را نگفت اما معناي حرفش همين بود) در آن محيط خيلي راحت ممكن است دچار توهم نبوغ شوي.در اين جلسه من سختگيري كردم و نقاط ضعفت را به تو نماياندم تا اين توهم در تو پيش نيايد و بداني خيلي راه در پيش داري".
همان طور كه قبلا گفته بودم پس از مدت كوتاهي فرانك آن دانشگاه را ترك كرد و به دانشگاهي بهتر ومورد علاقه اش رفت. چه بسا اگر پسكين آن روز آن گونه رفتار نمي كرد فرانك هم به قول ما ايراني ها به "پادشاهي يك چشمي شهر كوران" رضا مي داد.
آخ آخ! اين نوشته من حال و هواي حكايت هاي ادبيات كلاسيك شرقي راداشت اما حكايتي واقعي بود!
يكي از بهترين دانشجويان اسلك در دوره ما بود او همان كسي است كه من از او به عنوان مايكل در داستان بيژن و منيژه ياد كرده بودم. اگر به خاطر داشته باشيد او به علت نارو زدن استاد راهنمايش پس از دكتري سر از يك دانشگاه نسبتا سطح پايين در آورد.
در اسلك جلسات دفاع از تز معمولا صميمي و دوستانه هستند.اما وقتي
Frank
از تزش دفاع مي كرد برعكس آنچه كه معمول اسلك است او را به قصد مچگيري سئوال پيچ كردند بيشترين سئوال ها را هم پسكين مي پرسيد. البته سئوالات و ايرادها همان گونه كه از پسكين انتظار مي رود همه به جا و هوشمندانه بودند.اما مشخص بود كه به قصد به رخ كشيدن نقطه ضعف ها مطرح مي شوند.من خيلي تعجب كرده بودم. به خصوص كه فرانك خيلي آدم افتاده و بي ادعايي بود.من اصلا نمي فهميدم چرا شخص مهرباني مثل پسكين با آن رفتار وعلاقه پدرانه اش نسبت به فرانك بخواهد چنين بي رحمانه او را جلوي همه خيط كند. پس از جلسه دفاع كه تقريبا اشك فرانك در آمده بود پسكين او را به كناري خواند مهربانانه به او تبريك گفت و چيزي به اين مضمون به او گفت:" مي دانم تو پس از اينجا به دانشگاهي خواهي رفت كه همين الان از اساتيدش سر وگردني بالاتر هستي (البته صراحتا اين را نگفت اما معناي حرفش همين بود) در آن محيط خيلي راحت ممكن است دچار توهم نبوغ شوي.در اين جلسه من سختگيري كردم و نقاط ضعفت را به تو نماياندم تا اين توهم در تو پيش نيايد و بداني خيلي راه در پيش داري".
همان طور كه قبلا گفته بودم پس از مدت كوتاهي فرانك آن دانشگاه را ترك كرد و به دانشگاهي بهتر ومورد علاقه اش رفت. چه بسا اگر پسكين آن روز آن گونه رفتار نمي كرد فرانك هم به قول ما ايراني ها به "پادشاهي يك چشمي شهر كوران" رضا مي داد.
آخ آخ! اين نوشته من حال و هواي حكايت هاي ادبيات كلاسيك شرقي راداشت اما حكايتي واقعي بود!
۱۳۸۶ دی ۲۶, چهارشنبه
فرهنگ فيزيكپيشه كش اسلاف ما
قبل از اين كه توضيح دهم كه حمايت خانواده هاي يهودي از اعضاي فيزيكپيشه خود از چه جنس واز چه نوعي است بايد حمايت مخرب خانواده هاي ايراني را بهتر بشناسيم و آسيب شناسي كنيم. در اينجا مي خواهم به اين موضوع بپردازم. راستش نوشتن در اين باره براي من سخت است.موضوع گاهي شخصي و خصوصي مي شود. تا به اينجا هر چه در هموردا آمده فرا مذهبي فرا قوميتي و بالاخره فرا جنسيتي بوده. اما وقتي به اين موضوع مي پردازيم نمي توانيم تفاوت هايي را خانواده ها بين زن ومرد قايلند ناديده بگيريم مخصوصا كه چه بخواهيم قبول كنيم و چه نخواهيم برخي از اين تفاوت ها ذاتيند. من در اينجا سعي مي كنم به برخي چيزها به طور گذرا اشاره كنم. شما اگر به دور و بر خود بنگريد متوجه منظورم مي شويد.
مادر ان ايراني معمولا بر اين باورند كه فرزندانشان (به خصوص فرزندان ذكورشان)نابغه هستند از طرف ديگر دلشان طاقت نمي آورد ببينند فرزندشان به خاطر چيزي (آنهم چيزي مثل كار تحقيقي كه تصور روشني از ارزش و كاركرد آن ندارند)به زحمت بيفتند. مادران ايراني گمان مي كنند فرزندانشان تافته جدا بافته هستند و همه امكانات مملكت بايد در راه خدمت به آنها باشد و در برخورداري از اين امكانات بايد در اولويت باشند. اين موضوعات را هم مدام در گوش فرزندان خود مي خوانند. همه اينها ناشي از مهر و محبت وعلاقه و نيت نيك است اما نتيجه چيست؟!تربيت يك مشت آدمي كه "توهم نبوغ" دارند.تاثير اين گونه تربيت را ناديده نگيريد. تاثير اين گونه رفتارهاي مادرانه از هر موعظه كتاب و سخنراني و وبلاگ بالا تر است.
از نفوذ مادران كه بگذريم نفوذ همسر قويترين است. عموم نسل گذشته فيزيكپيشگان ما به طور سنتي گمان مي كردند كه بهتر است همسرشان زياد از كارشان سر در نياورد. دوست داشتند بخشي از زندگي آنها از نظر همسرشان در هاله اي از ابهام رازآلود باقي بماند.
در نتيجه همسران آنها هرگز تصور درستي از اين كه چگونه بايد از آنها حمايت كنند به دست نمي آورند.البته نمي خواهم بگويم همه اين گونه اند اما آنچه كه گفتم رفتار عمومي نسل گذشته است كه من ملاحظه كرده ام.
ما در مركز همواره شوخي مي كنيم و مي گوييم دولتمردان ايران به "ترين ها" خيلي علاقه دارند. براي آن كه طرحي تصويب شود بايد گفت اين طرح بزرگترين اولين و...در خاورميانه است.بايد اضافه كنم علاقه به "ترين" مختص دولتمردان نيست. خود اين آقايان فيزيكپيشه هم غالباعلاقه دارند همسرشان باور داشته باشند كه آنها "باهوشترين باسوادترين موفق ترين فيزيكپيشه خاور ميانه هستند."ظاهرا اين تصور تصوربي زياني است. خانم در خلوت خود گمان مي كند همسرش برترين است و از اين گمان احساس خوشي به او دست مي دهد وبه زندگي مشتركش دل مي بندد. چرا بايد اين احساس كوچولوي بي آزار را از بين برد!؟ نكته در اينجاست كه اين احساس و اين تصور آنقدر ها هم كم آزار نيست! پس از مدتي به طرف القا مي شود كه واقعا برترين است وبايد برترين باقي بماند. دو برترين به اقليمي نگنجند! پس بايد استعدادهاي نسل جوانتر را سركوب كرد بايد امكان رشد را از رشته هاي ديگر گرفت. اين " خودنمايي كوچولو ي بي آزار"با به عرصه رسيدن نسل جوانتر ديگر كوچولوو بي آزار باقي نمي ماند.بر اعصاب فشار مي آورد بي خوابي مي آورد پيري زودرس مي آورد و فتنه در محل كار مي آفريند.البته ادعاي "ترين" بودن به ادعاي "باهوش ترين" وبا "سوادترين"بودن ختم نمي شود. رفته رفته به آن ادعاي "حق به جانب ترين" ادعاي "مدير ترين" ادعاي "با جذبه ترين" هم اضافه مي شود ودمار از روزگار شخص و اطرافيانش در مي آورد.
آنچه كه گفتم رفتاري بود كه در بين نسل هاي گذشته رواج داشت و دارد. در نسل ما و بعد از ما اين گونه رفتار ها كمتر رواج دارد.اما بايد آگاه بود چرا كه
Old habits die hard.
مادر ان ايراني معمولا بر اين باورند كه فرزندانشان (به خصوص فرزندان ذكورشان)نابغه هستند از طرف ديگر دلشان طاقت نمي آورد ببينند فرزندشان به خاطر چيزي (آنهم چيزي مثل كار تحقيقي كه تصور روشني از ارزش و كاركرد آن ندارند)به زحمت بيفتند. مادران ايراني گمان مي كنند فرزندانشان تافته جدا بافته هستند و همه امكانات مملكت بايد در راه خدمت به آنها باشد و در برخورداري از اين امكانات بايد در اولويت باشند. اين موضوعات را هم مدام در گوش فرزندان خود مي خوانند. همه اينها ناشي از مهر و محبت وعلاقه و نيت نيك است اما نتيجه چيست؟!تربيت يك مشت آدمي كه "توهم نبوغ" دارند.تاثير اين گونه تربيت را ناديده نگيريد. تاثير اين گونه رفتارهاي مادرانه از هر موعظه كتاب و سخنراني و وبلاگ بالا تر است.
از نفوذ مادران كه بگذريم نفوذ همسر قويترين است. عموم نسل گذشته فيزيكپيشگان ما به طور سنتي گمان مي كردند كه بهتر است همسرشان زياد از كارشان سر در نياورد. دوست داشتند بخشي از زندگي آنها از نظر همسرشان در هاله اي از ابهام رازآلود باقي بماند.
در نتيجه همسران آنها هرگز تصور درستي از اين كه چگونه بايد از آنها حمايت كنند به دست نمي آورند.البته نمي خواهم بگويم همه اين گونه اند اما آنچه كه گفتم رفتار عمومي نسل گذشته است كه من ملاحظه كرده ام.
ما در مركز همواره شوخي مي كنيم و مي گوييم دولتمردان ايران به "ترين ها" خيلي علاقه دارند. براي آن كه طرحي تصويب شود بايد گفت اين طرح بزرگترين اولين و...در خاورميانه است.بايد اضافه كنم علاقه به "ترين" مختص دولتمردان نيست. خود اين آقايان فيزيكپيشه هم غالباعلاقه دارند همسرشان باور داشته باشند كه آنها "باهوشترين باسوادترين موفق ترين فيزيكپيشه خاور ميانه هستند."ظاهرا اين تصور تصوربي زياني است. خانم در خلوت خود گمان مي كند همسرش برترين است و از اين گمان احساس خوشي به او دست مي دهد وبه زندگي مشتركش دل مي بندد. چرا بايد اين احساس كوچولوي بي آزار را از بين برد!؟ نكته در اينجاست كه اين احساس و اين تصور آنقدر ها هم كم آزار نيست! پس از مدتي به طرف القا مي شود كه واقعا برترين است وبايد برترين باقي بماند. دو برترين به اقليمي نگنجند! پس بايد استعدادهاي نسل جوانتر را سركوب كرد بايد امكان رشد را از رشته هاي ديگر گرفت. اين " خودنمايي كوچولو ي بي آزار"با به عرصه رسيدن نسل جوانتر ديگر كوچولوو بي آزار باقي نمي ماند.بر اعصاب فشار مي آورد بي خوابي مي آورد پيري زودرس مي آورد و فتنه در محل كار مي آفريند.البته ادعاي "ترين" بودن به ادعاي "باهوش ترين" وبا "سوادترين"بودن ختم نمي شود. رفته رفته به آن ادعاي "حق به جانب ترين" ادعاي "مدير ترين" ادعاي "با جذبه ترين" هم اضافه مي شود ودمار از روزگار شخص و اطرافيانش در مي آورد.
آنچه كه گفتم رفتاري بود كه در بين نسل هاي گذشته رواج داشت و دارد. در نسل ما و بعد از ما اين گونه رفتار ها كمتر رواج دارد.اما بايد آگاه بود چرا كه
Old habits die hard.
۱۳۸۶ دی ۲۵, سهشنبه
فرهنگ فيزيك پيشه پرور يهوديان
نام هاي فيزيكپيشگان بزرگ چند قرن اخير را به خاطر آوريد. در اين ميان نمي توان از نامهاي فيزيك پيشگان بزرگ يهودي چون اينشتين لاندائو واينبرگ و... گذشت. در صد زيادي از فيزيكپيشگان نامي دنيا يهوديند. اين درصد بسياربالاتراز درصد جمعيتي يهوديان دنياست! از اين فيزيكدانان بسيار معروف كه بگذريم بين فيزيكپيشگان كمتر معروف اما بسيار موفق هم يهوديان زيادي خواهيم يافت. اين موضوع اتفاقي نيست. علت را در خرد فرهنگ
(sub-culture)
يهودي بايد جستجو كرد. در اين باره زياد گفته و نوشته شده. من نيازي به تكرار آن حرفها نمي بينم. ولي به نظر من عامل اصلي در اين تحليل ها از قلم مي افتد و يا به اندازه كافي مورد توجه قرار نمي گيرد: نقش خانواده هاي فيزيكپيشگان يهودي در حمايت روحي -فكري ازآنها. از خيلي نظرها يهوديان غربي برخاسته از فرهنگ
Yiddish
فرهنگي مشابه فرهنگ ما ايرانيان دارند. (من در اينجا تا كيدم بر روي غربي هاست و الا همگي مي دانيم يهوديان ايراني پاره تن همين ملتند. )
از جمله اين تشابه ها مي توان به نقش قوي خانواده در زندگي فرد اشاره كرد.خانواده هاي ايراني هم به رويه خود همواره از اعضاي خود حمايت مي كنند. اما نوع حمايتي كه خانواده هاي ايراني ارائه مي دهند غالبا براي يك فيزيكپيشه يا رياضي پيشه ويا يك فيلسوف بيشتر مخرب است تا سازنده. (بايد اضافه كنم خانواده خود منجوق در اين مورد استثناست.) شكي نيست كه خانواده هاي ايراني چيزي جزموفقيت و دلخوشي اعضايشان نمي خواهند. اما چون با ظرافت هاي اين قبيل شغل ها آشنا نيستند حمايتشان دست و پا گير و مخرب از آب در مي آيد. بي ترديد اگر خانواده ها بيشتر در مورد كار فيزيكپيشگان اطلاع كسب كنند نحوه حمايتشان تغيير خواهد كرد. در اين مورد بايد كار فرهنگي شود. منظورم اين نيست كه از دولت انتظار داشته باشيم كه "اداره فرهنگ سازي خانواده ها در جهت فيزيكپيشه پروري" راه بيندازد. اگر چنين كند اين اداره هم مي شود "نون دوني" يك عده و كاري از پيش نمي برد. منظورم گذاشتن برنامه بازديد سالانه براي خانواده ها و چيزهايي از اين دست است كه در موسسات اروپايي و آمريكايي بسيار مرسوم هستند. در اين گونه برنامه ها خانواده هاي يهودي حضوري فعال دارند. تجربه هم نشان مي دهد كه برگزاري اين گونه برنامه ها ثمرات بسيار دارد و به زحمتش مي ارزد.
در مورد خرد فرهنگ يهودي و حمايت فكري كه مادر و همسر فيزيك پيشگان يهودي از آنها مي كنند بيشتر خواهم نوشت
(sub-culture)
يهودي بايد جستجو كرد. در اين باره زياد گفته و نوشته شده. من نيازي به تكرار آن حرفها نمي بينم. ولي به نظر من عامل اصلي در اين تحليل ها از قلم مي افتد و يا به اندازه كافي مورد توجه قرار نمي گيرد: نقش خانواده هاي فيزيكپيشگان يهودي در حمايت روحي -فكري ازآنها. از خيلي نظرها يهوديان غربي برخاسته از فرهنگ
Yiddish
فرهنگي مشابه فرهنگ ما ايرانيان دارند. (من در اينجا تا كيدم بر روي غربي هاست و الا همگي مي دانيم يهوديان ايراني پاره تن همين ملتند. )
از جمله اين تشابه ها مي توان به نقش قوي خانواده در زندگي فرد اشاره كرد.خانواده هاي ايراني هم به رويه خود همواره از اعضاي خود حمايت مي كنند. اما نوع حمايتي كه خانواده هاي ايراني ارائه مي دهند غالبا براي يك فيزيكپيشه يا رياضي پيشه ويا يك فيلسوف بيشتر مخرب است تا سازنده. (بايد اضافه كنم خانواده خود منجوق در اين مورد استثناست.) شكي نيست كه خانواده هاي ايراني چيزي جزموفقيت و دلخوشي اعضايشان نمي خواهند. اما چون با ظرافت هاي اين قبيل شغل ها آشنا نيستند حمايتشان دست و پا گير و مخرب از آب در مي آيد. بي ترديد اگر خانواده ها بيشتر در مورد كار فيزيكپيشگان اطلاع كسب كنند نحوه حمايتشان تغيير خواهد كرد. در اين مورد بايد كار فرهنگي شود. منظورم اين نيست كه از دولت انتظار داشته باشيم كه "اداره فرهنگ سازي خانواده ها در جهت فيزيكپيشه پروري" راه بيندازد. اگر چنين كند اين اداره هم مي شود "نون دوني" يك عده و كاري از پيش نمي برد. منظورم گذاشتن برنامه بازديد سالانه براي خانواده ها و چيزهايي از اين دست است كه در موسسات اروپايي و آمريكايي بسيار مرسوم هستند. در اين گونه برنامه ها خانواده هاي يهودي حضوري فعال دارند. تجربه هم نشان مي دهد كه برگزاري اين گونه برنامه ها ثمرات بسيار دارد و به زحمتش مي ارزد.
در مورد خرد فرهنگ يهودي و حمايت فكري كه مادر و همسر فيزيك پيشگان يهودي از آنها مي كنند بيشتر خواهم نوشت
۱۳۸۶ دی ۲۳, یکشنبه
چند عكس سبز تنها براي حظ بصري
تابستان گذشته براي شركت در همايشي به شهر اكاياما واقع در ژاپن رفته بودم. امروز با خود فكر كردم حال كه دور وبر سفيد پوش شده چند تا عكس سبز از اين سفر در هموردا بگذارم تا تنوعي باشد. باغ و قلعه اي كه ملاحظه مي كنيد حدود سيصد سال پيش به دستور يك ژنرال محلي بنا نهاده شده. البته باغ در جنگ جهاني دوم مانند بيشتر جاهاي ژاپن خراب شده بود ولي بعدا بازسازي شده. عكس آخري را هم مخصوص سيما گرفتم. شيشه يك مغازه است.
۱۳۸۶ دی ۲۰, پنجشنبه
معرفي منجوق
برخي از همكاران ودوستان هموردا مي پرسيدند چرا ما با اسم مستعار در هموردا مي نويسيم.خوب من فكر مي كردم اين طوري بانمك تره.به علاوه به نظر من اگر خوانندگان با نويسنده آشنايي نداشته باشند با پيش داوري كمتري به محتواي مطالب توجه مي كنند. اما به نظرمي رسد اين سوء تفاهم به وجود آمده كه ما مي خواهيم با پوشاندن هويت مرموزانه رفتار كنيم. براي اين كه اين سوء تفاهم از بين برود من خودم را معرفي مي كنم. نامم ياسمن فرزان است. زندگي نامه كاري ام را مي توانيد در اينجا بابيد. اينم عكسم است.
۱۳۸۶ دی ۱۷, دوشنبه
هزار نكته باريكتر زمو
قبلا درباره
Superkamiokande
ومخزن پنجاه كيلو تني آن نوشته ام. اين مخزن را يك كارخانه كشتي سازي ساخته است. از دوستي كه در سال ها در اين آزمايشگاه كار مي كرد داستاني شنيده ام كه اينجا بازگو مي كنم. ظاهرا پس از تحويل گرفتن مخزن حسگرهاي الكترونيكي نشان مي دهند كه سطح آب داخل مخزن پايين مي رود. در نتيجه با شركت كشتي سازي تماس مي گيرند و گزارش مي دهند. اما شركت زير بار نمي رود و مي گويد لابد حسگرهايتان خرابند"كشتي هاي ما هرگز چكه نمي كنند." خلاصه مسئولان آزمايشگاه كلي نامه نگاري مي كنندو اصرار مي نمايند تا بالاخره نمايندگان شركت به آزمايشگاه مي آيند و با به كارگيري دستگاه هاي مكانيكي خود بالاخره متقاعد مي شوند كه "بله! كشتي هايشان!! چكه مي كنند" و مشكل را حل مي كنند.
هر قطعه از هزاران قطعه دستگاه هاي آزمايشگاهي براي خود قصه اي از اين نوع دارد. اين تصور كه چون ژاپن يا آمريكا و يا سويس "خارج"!!! هستند و تمام قطعات "خارجي"!!! هستند پس تمام كارها خودبه خود درست از آب در مي آيد تصوري صد در صد باطل است. نكته در اينجاست كه عده اي كاردان و بسيار جدي در اين آزمايشگاه ها وجود دارند كه پي گير مشكلات مي شوند وتا آنها را رفع نكنند از پا نمي نشينند.
در يكي از شهرستان ها فيزيكپيشه اي ميانسال مشغول كار است كه هر از گاهي به پژوهشكده ما سرمي زند. ظاهرا اين آقا چيزهايي درباره
Superkamiokande
شنيده و با توجه به اين كه نزديك شهر ايشان معدني عميق (شبيه محل اين آزمايشگاه) وجود دارد هوس كرده كه در ايران
هم يك آشكارساز نوترينو با ابعاد
Superkamiokande
بسازد. در گوش من وهمسرم هم مرتب مي خواند كه بياييد لابي كنيم و بودجه بگيريم تا چنين آزمايشگاهي بر پا كنيم. "به همين سادگي به همين خوشمزگي"!! وقتي به او مي گوييم بر پا كردن چنين آزمايشگاهي متخصصين متعددي مي خواهد كه ما اينجا سراغ نداريم جواب مي دهد "نه! اصل پول است. اگر پول باشد همه چيز درست مي شود." كسي نيست كه به او بگويد درست است كه در فرهنگ عوام مي گويند "پول بده رو سبيل شاه نقاره بزن" اما برپا كردن آزمايشگاهي چون
Superkamiokande
بسي پيچيده تر از نقاره زدن برفراز سبيل جناب سلطان است. تازه تازه مي فهمم چرا اين همه دستگاه نيمه جان كه به بركت پول نفت خريداري شده در ادارات مختلف مملكت خاك مي خورند. لابد سفارش دهندگان آنها هم معتقد بوده اند اگر پول باشد همه چيز درست مي شود.
خوشبختانه در جامعه فيزيكپيشه داخل مملكت داريم كساني را كه براي ريال به ريال پولي كه خرج آزمايشگاه ها و يا برنامه هاي پژوهشي مي شود دل مي سوزانند. خود را به آب و آتش مي زنند كه مخارج را به حداقل برسانند. سعي مي كنند تا با استفاده از اعتبار شخصي خود از حراجي ها خريد كنند و حداكثر استفاده را از امكانات موجود ببرند . اين واقعيت كه علي رغم تحريم ها و محدوديت هاي فراوان هنوز در برخي شاخه هاي آزمايشگاهي گروه هاي ايراني حرفي براي گفتن در ابعاد جهاني دارند مديون زحمات اين عده است. انصافا اينان در جديت چيزي از همتايان ژاپني خود در
Superkamiokande
ندارند. فرق عمده در اين است كه از اين عده در ايران قدر داني نمي شود. منظورم قدرداني از طرف حكومتگران نيست. اين همكاران ما چشم طمع به لطف دولتمردان ندوخته اند اما از همكاران خود -از رئيس دانشكده و يا پژوهشكده شان -بيش از اينها انتظار دارند. مسئله اين است كه ارزش اين گونه كار ها به رسميت شناخته نمي شود. در اين باره مفصلا خواهم نوشت.
Superkamiokande
ومخزن پنجاه كيلو تني آن نوشته ام. اين مخزن را يك كارخانه كشتي سازي ساخته است. از دوستي كه در سال ها در اين آزمايشگاه كار مي كرد داستاني شنيده ام كه اينجا بازگو مي كنم. ظاهرا پس از تحويل گرفتن مخزن حسگرهاي الكترونيكي نشان مي دهند كه سطح آب داخل مخزن پايين مي رود. در نتيجه با شركت كشتي سازي تماس مي گيرند و گزارش مي دهند. اما شركت زير بار نمي رود و مي گويد لابد حسگرهايتان خرابند"كشتي هاي ما هرگز چكه نمي كنند." خلاصه مسئولان آزمايشگاه كلي نامه نگاري مي كنندو اصرار مي نمايند تا بالاخره نمايندگان شركت به آزمايشگاه مي آيند و با به كارگيري دستگاه هاي مكانيكي خود بالاخره متقاعد مي شوند كه "بله! كشتي هايشان!! چكه مي كنند" و مشكل را حل مي كنند.
هر قطعه از هزاران قطعه دستگاه هاي آزمايشگاهي براي خود قصه اي از اين نوع دارد. اين تصور كه چون ژاپن يا آمريكا و يا سويس "خارج"!!! هستند و تمام قطعات "خارجي"!!! هستند پس تمام كارها خودبه خود درست از آب در مي آيد تصوري صد در صد باطل است. نكته در اينجاست كه عده اي كاردان و بسيار جدي در اين آزمايشگاه ها وجود دارند كه پي گير مشكلات مي شوند وتا آنها را رفع نكنند از پا نمي نشينند.
در يكي از شهرستان ها فيزيكپيشه اي ميانسال مشغول كار است كه هر از گاهي به پژوهشكده ما سرمي زند. ظاهرا اين آقا چيزهايي درباره
Superkamiokande
شنيده و با توجه به اين كه نزديك شهر ايشان معدني عميق (شبيه محل اين آزمايشگاه) وجود دارد هوس كرده كه در ايران
هم يك آشكارساز نوترينو با ابعاد
Superkamiokande
بسازد. در گوش من وهمسرم هم مرتب مي خواند كه بياييد لابي كنيم و بودجه بگيريم تا چنين آزمايشگاهي بر پا كنيم. "به همين سادگي به همين خوشمزگي"!! وقتي به او مي گوييم بر پا كردن چنين آزمايشگاهي متخصصين متعددي مي خواهد كه ما اينجا سراغ نداريم جواب مي دهد "نه! اصل پول است. اگر پول باشد همه چيز درست مي شود." كسي نيست كه به او بگويد درست است كه در فرهنگ عوام مي گويند "پول بده رو سبيل شاه نقاره بزن" اما برپا كردن آزمايشگاهي چون
Superkamiokande
بسي پيچيده تر از نقاره زدن برفراز سبيل جناب سلطان است. تازه تازه مي فهمم چرا اين همه دستگاه نيمه جان كه به بركت پول نفت خريداري شده در ادارات مختلف مملكت خاك مي خورند. لابد سفارش دهندگان آنها هم معتقد بوده اند اگر پول باشد همه چيز درست مي شود.
خوشبختانه در جامعه فيزيكپيشه داخل مملكت داريم كساني را كه براي ريال به ريال پولي كه خرج آزمايشگاه ها و يا برنامه هاي پژوهشي مي شود دل مي سوزانند. خود را به آب و آتش مي زنند كه مخارج را به حداقل برسانند. سعي مي كنند تا با استفاده از اعتبار شخصي خود از حراجي ها خريد كنند و حداكثر استفاده را از امكانات موجود ببرند . اين واقعيت كه علي رغم تحريم ها و محدوديت هاي فراوان هنوز در برخي شاخه هاي آزمايشگاهي گروه هاي ايراني حرفي براي گفتن در ابعاد جهاني دارند مديون زحمات اين عده است. انصافا اينان در جديت چيزي از همتايان ژاپني خود در
Superkamiokande
ندارند. فرق عمده در اين است كه از اين عده در ايران قدر داني نمي شود. منظورم قدرداني از طرف حكومتگران نيست. اين همكاران ما چشم طمع به لطف دولتمردان ندوخته اند اما از همكاران خود -از رئيس دانشكده و يا پژوهشكده شان -بيش از اينها انتظار دارند. مسئله اين است كه ارزش اين گونه كار ها به رسميت شناخته نمي شود. در اين باره مفصلا خواهم نوشت.
۱۳۸۶ دی ۱۵, شنبه
تراژدي موفقيت
اولين نوشته من در هموردا درباره "فانتزي شكست" بود. در آن نوشته من ادعا كرده بودم ما ايراني ها به خصوص ما ايرانيان تحصيلكرده از ايده شكست لذت مي بريم. همواره در اعماق احساسات خود مي خواهيم نتايج تلاش ها به شكست بينجامد تا مبادا خداي ناكرده داستان "هندي" تمام شود. ادعا كرده بودم با اين طرز فكر نمي توان چشم اندازي موفقيت آميز داشت. اولين نوشته ام را در سال جديد "تراژدي موفقيت" نام نهادم. در اين نوشته مي خواهم به داستان معروف "سلزنيك" تهيه كننده "بر باد رفته" اشاره كنم. سلزنيك اين فيلم را وقتي حدودا سي و هفت ساله بود ساخت. بقيه عمرش را هم در تكاپو ي رقابت و چشم وهمچشمي با جواني هاي خود به سر برد. همواره مي كوشيد فيلمي بسازد كه روي "بر باد رفته" را كم كند! مي گفت نمي خواهم وقتي از دنيا رفتم روزنامه ها بنويسند "تهيه كننده برباد رفته در گذشت." اما سلزنيك به آرزويش نرسيد! بربادرفته معروفترين فيلم او و همچنين (با احتساب تورم)پرفروش ترين فيلم تاريخ سينما باقي ماند. فرداي آن روزي هم كه سلزنيك در گذشت روزنامه ها در صفحه اول خود از او به عنوان تهيه كننده بر باد رفته ياد كردند.
حالا چرا من اين داستان را نقل مي كنم؟!
حالا چرا من اين داستان را نقل مي كنم؟!
۱۳۸۶ دی ۱۳, پنجشنبه
تولد مبارك
فردا هموردا يكساله مي شود.نوشتن در هموردا براي من تجربه جالب و بي نظيري بود. مي خواستم يك
جمعبندي از عملكرد هموردا در يكسال گذشته داشته باشم اما بعد به اين نتيجه رسيدم كه بهتر است جمعبندي را به خوانندگان واگذارم ونظرات ايشان را
جويا شوم. تجربه هموردا از چند منظر در بين وبلاگ هاي فارسي
كم نظير است. اين به معناي بهتر بودن نيست بلكه به معناي تازگي و تجربه نو بودن است. صد البته همچون هر تجربه نويي خالي از اشكال نيست. در زير به چند مورد از تازگي هاي هموردا اشاره مي كنم. نظرات شما در اين موارد به پخته تر شدن هموردا در سال آينده كمك خواهد كرد:
1)هموردا هدفمند است. انگيزه ما براي نوشتن در هموردا وقتگذراني و يا صرفا تفريح نيست.ما وقتي در هموردا مي نويسيم قصد داريم تغييري در جهتي كه باور داريم جهت مثبتي است ايجاد كنيم ويا مي خواهيم نظر خوانندگان را به مطلبي كه به نظرمان مهم است جلب كنيم. با اين حال هموردا شعاري نيست!
2)از استثناهايي مثل دكتر منصوري كه بگذريم نسل هاي قبلي در ايران به خود زحمت آن كه تجربيات خود را مدون كنند ودر اختيار نسل بعد بگذارند نداده اند. براي همين همان اشتباهات نسل به نسل پشت سر هم تكرار شده و پيشرفتي به جلو صورت نگرفته. هموردا قصد دارد اين خلا را پر كند.
3(من شخصا وقتي در هموردا مي نويسم مخاطبم را نسل جوانتر از خود فرض مي كنم با اين حال به هيچ وجه او را دست كم نمي گيرم! نمي دانم چقدر جوانتر ها به اين طرز تلقي من اهميت مي دهند اما بايد با كمال تاسف بگويم نسل قبل از ما با ما چنين نكرده اند! عموم آنها (باز هم اگر از استثنا هايي چون دكتر منصوري بگذريم) با جوانتر ها صحبت جدي نمي كنند مگر آن كه بخواهند آنان را عليه كسي تحريك كنند و از آنها به عنوان پياده صفحه شطرنج ويا يك ديوار گوشتي ويا گلادياتور استفاده كنند.وقتي من مطلبي در هموردا مي نويسم در درجه اول منافع خوانندگانم را در نظر مي گيرم. با خود فكر مي كنم چه مطلبي را بنويسم تا هم براي دانشجويان دكتري جالب باشد و هم آنها را به سمت مطالعه و يا عملي كه به نفع آنها ست سوق دهم. سعي مي كنم مطالبي را مطرح كنم تا ديد آنها را باز كند تا در آينده تصميمات مهم كاريشان را با ديد بازتري بگيرند. ملاحظه كرده ام كه از طرف من يك اشارت كافي است دانشجويان خود مي روند و در موضوع مورد اشاره مطالعه مي كنند و پس از اندك زماني با نظرات بسيار پخته تر از نظر خود من بر مي گردند. اين دقيقا همان چيزي است كه من مي خواهم
4( گفتم من سعي كرده ام نظر دانشجويان را به سمت مطالبي جلب كنم كه با مطالعه در اين موارد بتوانند با ديد باز تري تصميم بگيرند.با اين حال سعي كرده ام به توصيه حافظ عمل كنم:
با دل خونين لب خندان بياور همچو جام
ني گرت زخمي رسد آيي چو چنگ اندر خروش
سعي من بر اين بوده كه ياس ها و دلچركيني هايم را تا حد امكان مخفي دارم هرچند مي دانم بعضي وقتها موفق نشده ام و آنها را بروز داده ام. اما باور دارم لازم نيست دانشجو ها از همه چيز خبر داشته باشند. ذهن من هم به نوبه خود نبايد درگير مسايل نه چندان معصومانه بودجه معاملات پس پرده دعوا هاي
ميان گروهي و درون گروهي و چيزهايي از اين دست باشد. ببينيد اين گونه مسايل همه جا وجود دارند. اما در جايي چون ايتاليا استادان ما پدرانه سعي مي كردند اين گونه مسايل را از ما پنهان كنند تاما هم
در عالم معصومانه خود بر روي كار تحقيقي خود تمركز كنيم و
هم از زندگي لذت ببريم. آري! برخي از آنها در مافياي
علمي ايتاليا پدرخواندگاني پر نفوذ وبر صفحه شطرنج سياستگذاري هاي علمي اروپا شطرنجبازاني قهار بودند اما به ما كه مي رسيدند همه اين سياست بازي ها كناري مي نهادند و مي شدند معلم هايي ساده و مهربان و البته با سواد. به نظر من همه اينها از بزرگي آنها سرچشمه مي گرفت. نه از كمبود بودجه مي ناليدند (در حالي كه مي دانم پشت پرده با سيستم بوروكراتيك ايتاليا كه صد مرتبه از ايران هم بدتر است دايم
به خاطر بودجه
در جدال بودند)و نه ما را وارد دعواهاي درون گروهي خود (كه همواره در جريان بود)مي كردند. نمي خواستند ذهن ما عليه كسي خراب شود مي خواستند ما با ذهن باز از هر آنچه كه ديگران
در چنته داشتند بهره ببريم.
من سعي كرده ام آنها را الگو قرار دهم اما مي دانم در خيلي از موارد موفق نشده ام.حال كه
صحبت
به اينجا كشيد بگذاريد
توصيه اي به جوانتر ها كنم:نگذاريد كسي از شما به عنوان يك گلادياتور و يا سرباز صفحه شطرنج در دعواهاي بين گروهي خود استفاده كند.
با گلادياتور بزرگان شدن بزرگ نمي شويد!در دراز مدت اين شماييد كه در اين بازي مسخره بزرگان مي بازيد هم اعصابتان خرد مي شودوهم از كار علمي خود عقب مي مانيد.بدتر از همه
در جريان
اين بازي گلادياتوري آسيب هاي زيادي به خود مي رسانيد به
اين ترتيب بارگناهانتان را سنگين تر مي كنيد و در نتيجه از خود بيزار مي شويد
سخن به درازا كشيد بقيه مطلب را بعدا مي گويم
۱۳۸۶ دی ۱۱, سهشنبه
بحث هاي علمي آزاد مادر ايده هاي ناب
همانطوري كه در نوشته هاي قبلي تاكيد كرده ام نوترينوهايي كه از ابرنواخترها ساطع مي شوند مي توانند اسرار مگوي ذرات بنيادي را بر ما فاش كنند. با اين حال متاسفانه ابرنواختر ها پديده هايي نادرند. در كهكشان هاي دور و بر ما در هر قرن به طور متوسط يكي دو تا ابرنواختر اتفاق مي افتد.يكي از پديده شناساني كه بر روي ابرنواختر ها كار كرده
جان
(John Beacom)
است.در سال 2003وقتي جان در آزمايشگاه فرمي پست-داك بود به همراه يك دوست آزمايشگر مقاله اي در مجله بنام
PRL
چاپ كرد كه ديد ما را نسبت به امكان آشكارسازي ابرنواختر ها دگرگون ساخت.داستان شكل گرفتن ايده و نوشتن مقاله به روايت جان شنيدني است. جان و دوست آزمايشگرش روزي با هم قهوه مي خوردند ودرباره ابر نواختر ها با هم گپ مي زدند. جان به شوخي گفت :"همه ما مرتب نق مي زنيم كه ابرنواخترها نادرند اما كاري براي بيشتر شدن آهنگ رخداد آنها نمي كنيم!"( در اينجا بايد در داخل پارانتز اضافه كنم دانشگاهيان غربي غر زدن و كاري نكردن را به شدت دون شان خود مي دانند. درست برعكس دانشگاهيان در ايران كه گمان مي كنند هر چه بيشتر پشت سر حكومت مردم كوچه بازار وضعيت موجود و غيره غر بزنند و هرچه كمتر به خود زحمت حل مشكلات و تغيير وضع موجود را بدهند سطح بالاتر و" باكلاس تر" خواهند بود!) جان و دوستش اين شوخي را تكرار مي كردند و مي خنديدند تا اين كه ناگهان ايده اي متولد شد.اگر قدري نمك گادلينيوم
(Gd)
به آشكارساز اضافه شود قدرت آشكارسازي بالا مي رود درنتيجه مي توان ابرنواخترهاي دورتر را نيز مطالعه كرد. به اين ترتيب از بطن يك شوخي و يك بحث آزاد وغير رسمي ايده اي ناب متولد شد.
من در پژوهشكده اصرار مي كنم ساعت هايي براي بحث آزاد داشته باشيم به اين اميد كه روزي بتوان از اين بحث ها ايده هاي بكر بيرون كشيد.اصرار دارم بحث ها علمي اما غير رسمي و بدون "رئيس جلسه"و رئيس بازي هاي متعارف جوامع دانشگاهي ايران باشد.اصرار دارم دانشجو ها در اين بحث ها بيشتر صحبت كنند. براي اين كه چنين ايده هايي زاده شود بايد چند نفر با معلومات قابل قياس در يك رشته دور هم جمع شوند. متاسفانه فعلا سطح متوسط معلومات در پژوهشكده پايين تر از آن است كه از دل بحث هاي آن چنين ايده هايي متولد شوند. اما ملالي نيست چرا كه اگر اين بحث ها ادامه پيدا كنند پس از چند سال سطح متوسط معلومات در اينجا هم بالا مي رود.اما بايد دانست كه با بحث هاي شبه اجتماعي شبه فلسفي شبه ادبي (خلاصه با تقليدي ضعيف از بحث هاي كافه نادري) نمي توان به آن مقصود رسيد.از قضا پيش كشيدن اين تيپ بحث ها و وارد مسايل تابواجتماعي شدن دليل بر آزادي بحث نيست چرا كه اكثريت جمع دور وبر ما محجوب تر از آنند كه وارد اين نوع بحث ها در محيطي مثل محيط پژوهشكده شوند. در نتيجه اكثريت از چنين بحث هايي به كنار مي كشند. در حالي كه هر كسي چه دختر و چه پسر, چه پير وچه جوان, چه مذهبي چه غيرمذهبي, چه سنتي چه سنت شكن,چه فارس, چه ترك , چه كرد, چه لر و چه ... بي پروا مي تواند درباره ابرنواختر وگادلينيوم سخن بگويد بدون آن كه فتنه اي از بحث برخيزد
جان
(John Beacom)
است.در سال 2003وقتي جان در آزمايشگاه فرمي پست-داك بود به همراه يك دوست آزمايشگر مقاله اي در مجله بنام
PRL
چاپ كرد كه ديد ما را نسبت به امكان آشكارسازي ابرنواختر ها دگرگون ساخت.داستان شكل گرفتن ايده و نوشتن مقاله به روايت جان شنيدني است. جان و دوست آزمايشگرش روزي با هم قهوه مي خوردند ودرباره ابر نواختر ها با هم گپ مي زدند. جان به شوخي گفت :"همه ما مرتب نق مي زنيم كه ابرنواخترها نادرند اما كاري براي بيشتر شدن آهنگ رخداد آنها نمي كنيم!"( در اينجا بايد در داخل پارانتز اضافه كنم دانشگاهيان غربي غر زدن و كاري نكردن را به شدت دون شان خود مي دانند. درست برعكس دانشگاهيان در ايران كه گمان مي كنند هر چه بيشتر پشت سر حكومت مردم كوچه بازار وضعيت موجود و غيره غر بزنند و هرچه كمتر به خود زحمت حل مشكلات و تغيير وضع موجود را بدهند سطح بالاتر و" باكلاس تر" خواهند بود!) جان و دوستش اين شوخي را تكرار مي كردند و مي خنديدند تا اين كه ناگهان ايده اي متولد شد.اگر قدري نمك گادلينيوم
(Gd)
به آشكارساز اضافه شود قدرت آشكارسازي بالا مي رود درنتيجه مي توان ابرنواخترهاي دورتر را نيز مطالعه كرد. به اين ترتيب از بطن يك شوخي و يك بحث آزاد وغير رسمي ايده اي ناب متولد شد.
من در پژوهشكده اصرار مي كنم ساعت هايي براي بحث آزاد داشته باشيم به اين اميد كه روزي بتوان از اين بحث ها ايده هاي بكر بيرون كشيد.اصرار دارم بحث ها علمي اما غير رسمي و بدون "رئيس جلسه"و رئيس بازي هاي متعارف جوامع دانشگاهي ايران باشد.اصرار دارم دانشجو ها در اين بحث ها بيشتر صحبت كنند. براي اين كه چنين ايده هايي زاده شود بايد چند نفر با معلومات قابل قياس در يك رشته دور هم جمع شوند. متاسفانه فعلا سطح متوسط معلومات در پژوهشكده پايين تر از آن است كه از دل بحث هاي آن چنين ايده هايي متولد شوند. اما ملالي نيست چرا كه اگر اين بحث ها ادامه پيدا كنند پس از چند سال سطح متوسط معلومات در اينجا هم بالا مي رود.اما بايد دانست كه با بحث هاي شبه اجتماعي شبه فلسفي شبه ادبي (خلاصه با تقليدي ضعيف از بحث هاي كافه نادري) نمي توان به آن مقصود رسيد.از قضا پيش كشيدن اين تيپ بحث ها و وارد مسايل تابواجتماعي شدن دليل بر آزادي بحث نيست چرا كه اكثريت جمع دور وبر ما محجوب تر از آنند كه وارد اين نوع بحث ها در محيطي مثل محيط پژوهشكده شوند. در نتيجه اكثريت از چنين بحث هايي به كنار مي كشند. در حالي كه هر كسي چه دختر و چه پسر, چه پير وچه جوان, چه مذهبي چه غيرمذهبي, چه سنتي چه سنت شكن,چه فارس, چه ترك , چه كرد, چه لر و چه ... بي پروا مي تواند درباره ابرنواختر وگادلينيوم سخن بگويد بدون آن كه فتنه اي از بحث برخيزد
اشتراک در:
پستها (Atom)