۱۳۸۶ آبان ۹, چهارشنبه

عنوان دهان پر كن

عنوان مقاله اخير جان اليس
اين است:
Gauguin's questions in particle physics: Where are we coming from? What are we? Where are we going?

ترجمه: ز كجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟

يكي نيست بهش بگه كي مي ره اين همه راه! البته در چكيده توضيح داده منظورش چه بوده:

Within particle physics itself, Gauguin's questions may be interpreted as: P1 - What is the status of the Standard Model? P2 - What physics may lie beyond the Standard Model? P3 - What is the `Theory of Everything'? Gauguin's questions may also asked within a cosmological context: C1 - What were the early stages of the Big Bang? C2 - What is the material content of the Universe today? C3 - What is the future of the Universe? In this talk I preview many of the topics to be discussed in the plenary sessions of this conference, highlighting how they bear on these fundamental questions.

۱۳۸۶ آبان ۸, سه‌شنبه

دوستم سيلويا

دوست و همكاري دارم به نام سيلويا كه او هم مثل من بر روي فيزيك نوترينو كار مي كند. سيلويا از نظر روابط عمومي خيلي قوي است. در جمع فيزيكدانان نوترينو او به خوش برخوردي و داشتن دايره وسيعي از دوستان و همكاران
(collabrators)
مشهور است. همين اخلاقش او را در زندگي كاري خيلي جلو برده.
سيلويا كه مثل اكثر ايتاليايي ها اهل گشتن و مسافرت وتفريح هم است چند برابر همه ما مسافرت كاري مي رود و تا حد امكان سعي مي كند كنفرانسي هايي راكه به آنها دعوت شده از دست ندهد.

دو سال پيش كه سيلويا در سرن پست داك بود رئيس بخش تئوري سرن مردي بود اهل رئيس بازي و هارت و پورت مشابه روسادر جوامع مشرقي (اگر مرئوسانم را دعوا نكنم از كجا معلوم مي شود من اينجا رئيسم!)اورا توبيخ كرده بود كه چرا اين قدر به كنفرانس مي رود و "حضور فيزيكي" در محل كارش ندارد. البته سيلويا چندان وقعي به حرفهاي او نمي گذاشت واز آنچه كه تشخيص مي داد براي كارش مفيد است (يعني شركت در كنفرانس ها )نمي گذشت.

در كنفرانسي كه در كوه هاي آلپ برگزار شده بود (و سيلويا قبلا گفته بود به خاطر هارت وپورت رئيسش نمي تواند حضور پيدا كند) يهو سر وكله سيلويا ظاهر شد. گفت صداشو در نياوريد سمينارمو مي دم و بر مي گردم. سمينارش را كه داد گفت "هيس! صداشو در نياوريد من تا با شما سوار اين تله كابين ها نشوم بر نمي گردم." در طول مسير تله كابين درباره رئيس سيلويا مزاح كرديم و خنديديم! بعد هم من براي دو هفته مهمان سرن بودم. در مدتي كه من آنجا بودم
سيلويا
neutrino club
راه انداخت.

جلسه اول هم سخنران خود او بود داشت نتايج
MINOSرا كه شب قبل در آزمايشگاه فرمي اعلا م شده بود شرح مي داد كه يكي از پيرمردهاي سرن وسط سمينار از راه رسيد و طبق معمول اخلاق پيرمردي شروع كرد به ايراد بيجا گرفتن از آزمايش.
البته بعدا به اتاق سيلويا زنگ زده بود و به خاطر رفتار تندش عذر خواهي كرده بود.

يادمه كه در طول دو هفته اي كه من در سرن بودم اين ماجرا و ماجراي رئيس بازي اون يارو شده بود جوك ما! يادش به خير چقدر با اين ماجراها تفريح كرديم!

۱۳۸۶ آبان ۷, دوشنبه

دقت

خوانندگان عزيز اين وبلاگ لطفا توجه كنيد كه اين وبلاگ چندين نويسنده دارد (همان طور كه كنار اين صفحه ذكرشده) و مثلا "قاسم" يك نويسنده است و "سيما قاسمي"يك نويسنده ي ديگر و ....

لطفا موقع خواندن يادداشت ها و امضاي پايين آن ها و احتمالا نقل قول (؟!!) از اين وبلاگ به اين تفاوت توجه كنيد! البته با كمي آشنايي با اين دو نويسنده و تفاوت قلم هايشان هرگز اين اشتباه را نمي كنيد، اما چون اتفاق افتاده لازم دانستم ذكر كنم.

۱۳۸۶ آبان ۶, یکشنبه

تراژدي يك شاهزاده

خانم و آقاي استنفورد در همه دنيا تنها يك فرزند داشتند. يگانه وارث اين همه ثروت و حشمت جواني بود با استعداد منضبط و جدي كه تحت نظر بهترين استادان و راهنمايي هاي دلسوزانه پدر آيين ملكداري مي آموخت. آري! آيين اداره ملكي با هزاران كارمند كه تك تك آنها شخصيت هايي احترام بر انگيز بودند نه يك "مشت حيف نان" كه هر طور "خان مظفر" عشقش بكشد بر سرشان بزند! همگان منتظر بودند ببينند اين جوان باهوش و پركار با چنين ادب و تربيتي با امكانات بي حد وحصر پدر و كارمندان متبحر گوناگونش چه قله هاي جديدي از افتخار
را فتح خواهد كرد.

استنفورد جوان به معماري تمدن هاي كهن و جمع آوري اشيا عتيقه علاقه اي وافر داشت. مي گويند برخي از اشيا موزه استنفورد كه پيشتر از آن سخن رفت يادگار اين جوان است. او همچنين به پرورش اسب و سواركاري علاقه داشت. اصطبل دانشگاه استنفورد و اسب هايش نيز (كه باز درنوع خود ثروتي عظيم است) از يادگار هاي اين دردانه رعناو خوش ذوق خانم و آقاي استنفورد است. اما متاسفانه سال ها پيش از آن كه به رسم قصه هاي پرستار كودكي هاي من اين شاهزاده سوار بر اسب سفيد شاهزاده خانم زيباي شهر روياها را ملاقات كند در سفري كه به همراه والدينش به ايتاليا داشت به بيماري تيفوئيد گرفتار آمد و در سن شانزده سالگي از دنيا رفت.

قبلا هم گفته ام در فرهنگ آمريكايي
self-pity
به شدت تقبيح مي شود.
در آمريكا رسم بر اين است كه وقتي مادري داغدار فرزند مي شود به جاي دل سوزاندن براي خودش سعي مي كند سرش را با سازندگي گرم كند. معمولا مادران داغدار تلاش مي كنند موسسه اي عام المنفعه به نام فرزند از دست رفته شان راه بيندازند.
با توجه به اين كه بيشتر كودكان آمريكايي به بيسبال علاقه دارند در سراسر آمريكا زمين هاي بيسبالي مي توان يافت كه مادران آمريكايي به ياد فرزند از دست رفته شان در افتتاح آن كوشيده اند وبه نوعي در را ه اندازي آن سهيم بوده اند. جين هم چنين شير زني بود. او هم بر آن بود با "عشق حقيقي" خويش
زيباي خفته" دلبندش را در قالب يك دانشگاه و يا موزه به حيات باز گرداند.

مي گويند در شب هاي آخر زندگي شاهزاده خانم و آقاي استنفورد هر دو بر سر بستر فرزند دلبندشان تا صبح ايستاده بودند. تنها يك لحظه اي جين به خواب رفت و در همين لحظه شاهزاده پركشيدورفت. هنگامي كه جين چشم باز كرد للاند آرام صبورو متين اما قاطع به او گفت:"از اين پس فرزندان كاليفرنيا فرزندان ما خواهند بود." و اين سخن نطفه آغازين دانشگاه استنفورد بود.

۱۳۸۶ آبان ۳, پنجشنبه

باغچه كاكتوس استنفورد

يك روز كه در باغ استنفورد مي گشتم يك باغچه نسبتا كوچك كاكتوس پيدا كردم. اين باغچه كوچك كه باسليقه تمام كاشته شده بود از آن به بعد جزو محل هاي محبوب من در استنفورد شد. هفته اي نبود كه من به اين باغچه سر نزنم. مدتي بعد يك نوشته مفصل در روزنامه استنفورد درباره تاريخچه اين باغچه خواندم كه علاقه مرا به اين باغچه دوچندان كرد. باغچه از دانشگاه استنفورد قديمي تر است. سالها قبل از اين كه استنفورد ها به فكر ساختن دانشگاه بيفتند جين دستور ساخت اين باغچه را داده بود وبراي اين كار باغباني كه متخصص كاكتوس بود استخدام كرده بود. خود جين مرتب به اين باغچه سر مي زد و از احوال تك تك بوته هاي آن جويا مي شد. نگهداري چنين باغچه اي كار ساده اي نيست. هر يك از اين بوته ها در محل طبيعي خود مقدار مشخصي آب مصرف مي كردند. ميزان تابش آفتاب بر آنها در محل طبيعي متفاوت بود. به علاوه در طبيعت فاصله اين گياهان كه به درجات مختلف از مواد معدني خاك استفاده مي كنند زياد است. در چنين باغچه كوچكي كه گياهان به دلايل زيباشناسانه در كنار هم كاشته شده اند همواره اين خطر هست كه يكي از بوته ها مواد معدني خاك را به قيمت خشكاندن بوته هاي كناري مصرف كند. باغباني كه جين استخدام كرده بود به همه نكات توجه داشت و با تحقيق و تدبر باغچه را زنده نگاه مي داشت. وقتي مي گويم كار عالي تنها از كارمند عالي بر مي آيد منظورم همين است. آري! باغبان جين در كار خود درجه يك بود. اگر باغبان متوسطي به اين كار گمارده مي شد او به هيچكدام از اين نكات توجه نمي كرد و پس از مدتي باغچه خراب مي شد. باغبان هم خشكيدن باغچه را يا به "كمبود امكانات" نسبت مي داد و يا به "قضا و قدر." به جين
هم نصيحت مي كرد و مي
گفت حالا چند تا بوته چه ارزشي دارد كه تو خودت را براي خشكيدن آنها ناراحت مي كني!؟


آري باغباني كه جين استخدام كرده بود درجه يك بود وشايسته تقدير در عمل. مي خواهم روي "در عمل"تاكيد كنم. براي اين كه معناي حرفم را بشكافم يك داستان خيالي مي آورم تا نشان دهم "قدر ندانستن در عمل" يعني چه. فرض كنيد روزي جين هوس مي كرد كه در وسط باغچه كاكتوس يك نهال چنار بكاردو بدون هماهنگي با باغبان مسئول كاكتوس ها به يكي ديگر از باغبان هايش دستور مي داد كه در وسط باغچه كاكتوس درخت چنار را بنشاند. فرض كنيد باغبان اولي در حين كاشتن درخت از سر مي رسد و اعتراض مي كند ودر جواب مي شنود "خانم چنين دستور داده اند."خوب اگر باغبان اول يك كارمند متوسط بود ساكت مي شد و با خود مي گفت گور پدر همه كاكتوس هاي عالم! اگر "خانم" از من راضي نباشد ما را از نان خوردن مي اندازد!
به قول عبيد "من نديم توام نه نديم بادمجان! " بخوانيد من "كارمند خانمم نه كارمند كاكتوس ها!"

اما باغبان مورد نظر ما كارمند متوسطي نيست. با تك تك بوته ها زندگي كرده است. به علاوه نان خوردن خود را نتيجه لطف خانم نمي داند بلكه حق خود به پاس زحماتش مي داند و اطمينان دارد اگر خانم هم او را بيرون كند باغدار هاي زيادي هستند كه در به در به دنبال باغباني هستند كه به اندازه او در كارش وارد وحرفه اي باشد. انتظار " رسم خوش اخلاقي نوچگانه" از چنين باغباني به منزله انتظار" رسم وفا" از "خوبرويان" به تعبير حافظ است. باغبان درخت چناررا از وسط باغچه كاكتوس محبوبش مي كند و به كناري مي اندازد و مي گويد "خانم دستور داده كه داده! مسئول اين بخش منم و به تشخيص من در اينجا چنار نبايد كاشته شود".

باغبان دوم فوري به سوي خانم مي رود و چغلي باغبان اول را مي كند . خانم از اين گستاخي باغبان بر مي آشوبد و از چند نفر ديگر پرس وجو مي كندو آنها هم واقعه را تاييد مي كنند.كم ظرفيت هايشان هم با دمشان گردو مي شكنند كه حال كه باغبان محبوب خانم از نظرها افتاده آنها پس از اين مي شوند همه كاره باغ!خانم به سراغ باغبان مسئول باغچه مي رود و مي گويد سه نفر به من گزارش داده اند كه تو با بي احترامي مانع اجراي دستور من شدي. باغبان حرف را تاييد مي كند و در دل مي گويد" نيازي به گماردن خفيه نويس و راپرت چي نبود. من از اين كارم پشيمان نيستم چون كه براي اين كارم دليل داشتم" اما خانم اجازه نمي دهد باغبان دليلش را توضيح دهد داد مي زند اينجا ملك من است ودر هر جايش كه بخواهم درخت چنار مي كارم و هر كدام از كارمندانم را كه ميلم بكشد مامور اين كار مي كنم.تو بايد از من معذرت بخواهي چون كه با مخالفت با فرستاده من به من توهين كرده اي." باغبان مي پرسد "آيا من مسئول اين باغچه هستم يا نه؟" خانم جوا ب مي دهد" با اين كارت نشان دادي كه صلاحيت چنين مسئوليتي را نداري." باغبان جوابي نمي دهد. خانم مي فهمد كه قدري تند رفته و براي توجيه خودش اضافه مي كند " درست است كه در اين سال ها خيلي زحمت باغچه را كشيده اي و من از نتايج كارت راضي بوده ام اما با اين كارت همه چيز را خراب كردي و نشان دادي كه صلاحيت نداري."
باغبان مي گويد در وسط باغچه كاكتوس درخت نمي كارند اين كاكتوس ها نياز به آفتاب دارند.
اين بار خانم واقعا عصباني مي شود و مي گويد "به من ياد نده. تو دنيا نيامده بودي كه من صد تا باغبان در استخدام خود داشتم و در باغ صدها اعيان و اشراف ديگر ميگشتم."باغبان مي خواهد بگويد كه باغچه كا كتوس يك باغچه تخصصي است و با باغهايي كه شما ديده ايد فرق دارد اما خانم به او امان نمي دهد و او را بيرون مي كند. بعد هم براي اين كه به زعم خود "پدر حكمت و تجربه را در بياورد" تصميم مي گيرد دم اين باغبان گستاخ را قيچي كند و رويش را كم كند. براي اين كار مي گويد از اين پس آن دو باغبان ديگر روساي توهستند.مبادا بدون اجازه آنها آب بخوري!

اين داستان زاييده ذهن من است.خانم استنفورد هرگز چنين برخوردي با كارمندانش نداشت. هر كدام از كارمندانش در حيطه مسئوليت خود اختيار تام داشتند. البته سلسله مراتب رعايت مي شد. من هرگز نمي گويم خانم استنفورد با باغبانهايش از يك قابلمه آبگوشت مي خوردند. اما او با دخالت هاي بيجا با راپرتچي گماردن با تصميم گيري هاي دفعي بدون هماهنگي با مسئول بخش كارمندانش را نمي آزرد. در نتيجه كارمندانش با روحيه باز با عشق و علاقه كار مي كردند و استنفورد را آباد تر مي كردند. او
كاري نمي كرد كه كارمندانش
چون گلادياتور ها به جان هم بيفتند
و در موردهم
.راپرت دهند

از قديم گفته اند خوبي از بزرگتره و بنا شهادت نتايج خانم و آقاي استنفورد چنين خوبي هايي داشتند!

۱۳۸۶ آبان ۲, چهارشنبه

پست هاي اخير من

قابل توجه علاقمندان به داستان استنفوردها:
دو تا از نوشته هاي جديد من در مورد استنفوردها در زير نوشته قاسم ظاهر شده اند .

۱۳۸۶ آبان ۱, سه‌شنبه

كار عالي بدون كارمند عالي ممكن نيست

وقتي خانم و آقاي استنفورد تصميم به تاسيس استنفورد گرفتند منطقه استنفورد كاملا روستايي بود و هزاران كيلو متر از مراكز علمي و دانشگاهي آن روزگار دور بود. در آن سا لها دانشگاه بركلي هنوز افتتاح نشده بود.تاسيس دانشگاهي در اين سطح و ابعاد در آن "ده كوره" به يك شوخي مي مانست و بس!روزنامه ها در مراكز علم و فرهنگ كه عمدتا در شرق آمريكا واقع بودند اين اقدام استنفورد ها را به ديوانگي تشبيه كردندو...

اما جين و للاند موفق شدند عده اي از بهترين هاي هر علم و صنعت و حرفه را از شرق امريكا و يا از اروپا كه در آن زمان مركز تمدن و فرهنگ بود به اين "ده كوره" بكشانند ودر آنجا نگه دارندو محيطي فراهم كنند كه اين افراد در آن رشد كنند و به تدريج دانشگاه را به رشد و شكوفايي برسانند.

آري بنيانگذاران استنفورد به دنبال بهترين دانشگاهيان و بهترين صنعتگران وبهترين هنرمندان بودند. به دنبال جوانان بااستعدادي بودند كه از ايده هاي نو نهراسندو مشتاق باشند كه به همراه افق هاي جديد جغرافيايي افق هاي جديد در حرفه خود را بپمايند و تجربه كنند.

به نظر من كشاندن چنين افرادي به استنفورد در آن روزگاران براي استنفوردها كار چندان سختي نبود! طبعا پيشنهاد حقوق بالا و مزاياي مختلف مي كردند. به علاوه به آنها وعده مي دادند كه اين امكان را خواهندداشت كه به دور از كليشه ها و محدوديت هاي رايج در حرفه آنها در مراكز جاافتاده تر ايده هاي خود را عملي كنند. اين وعده دوم براي يك نفر جوان با استعداد از حقوق بالا و گنج قارون هم اغوا كننده تر است. آنچه مشكل تر بود و به نظر من جاي تحسين فراوان دارد نگه داشتن اين افراد در استنفورد بود. اين نكته دوم با پول و وعده و وعيد و حرف و شعار و تعارف و باد كردن و غيره به دست نمي آيد.براي اين كه كارفرمايي يك كارمند با قابليت هاي بالا را در جايي ماندگار كند بايد در عمل به كار كارمندش ارزش قايل شود.از طرفي در عمل بايد نشان دهد ارزش و قدر كار اورا مي فهمدو از طرف ديگر نبايد با دخالت هاي نابجا و تصميم گيري هاي دفعي در حيطه مسئوليت او بدون مشاوره و هماهنگي با وي او را برنجاند. با تطميع و تهديد و زهر چشم گرفتن و "رو كم كردن"مي توان كارمندان متوسط و عده اي نوچه بادمجان دورقابچين را دور خود جمع كرد. اما از افراد متوسط تنها كار متوسط بر مي آيد و بس!با سياست هويج و تركه نمي توان كارمندان درجه يك (چه ايراني چه خارجي -چه در داخل ايران و چه خارج آن -چه فيزيكپيشه و چه باغبان)را در جايي ماندگار مي كند.

بيشتر افراد باقابليت اگربا سياست چماق وهويج از طرف كارفرمايشان روبه رو شوند يا استعفا مي دهند و مي روند و يا مي مانند و از در دشمني لجبازانه وارد مي شوند و بيشتر تخريب مي كنند تا سازندگي! هم خود را نابود مي كنند و سيستم را! براي اعمال سياست هويج و تركه داشتن پول و قدرت كافيست. اما يك كارفرما براي اعمال سياستي كه اين همه دانش پژوه صنعتگر هنر مند مدير اجرايي ومتفكر درجه يك را در جايي جمع و ماندگار مي كند بيش از پول و قدرت به فهم وشعور نياز دارد. استنفوردها درعمل نشان دادند كه داراي چنين فهم و شعوري هستند. علت علاقه نزديك به شيفتگي من به اين خانواده هم همين فهم و شعور بالاي آنهاست نه ثروت و قدرت بي حد وحصرشان!

استنفورد: مجموعه اي از زيبايي ها

در ايران بيشتر تحصيلكرده ها استنفورد را به خاطر دانشكده هاي علوم و مهندسي آن مي شناسند. اما بايد دانست كه استنفورد به اين دانشكده ها خلاصه نمي شود. دانشكده هاي هنر علوم انساني و ادبيات استنفورد هم در نوع خود زبانزد هستند. بسياري از نويسندگان بنام دنيا در اين دانشگاه درس خوانده اند. از آن جمله مي توان به سيمين دانشور خودمان اشاره كرد. استنفورد به دانشكده هايش ختم نمي شود. استنفورد مجموعه اي شگرف است از هنر معماري ابتكار و زندگي.من هر روز با دوچرخه ام در باغ استنفورد مي گشتم. به تدريج نسبت به تك تك مجسمه ها و درخت هايش احساس دلبستگي پيدا كرده بودم. محيط استنفورد به گونه اي است كه در ذهن همه دانشجويان اين گونه القا مي شود كه در اين مجموعه غني زيبايي ها سهيم هستند. درنتيجه وقتي لازم مي شود خودشان آستين بالا مي زنند و براي خانه خودشان يعني استنفورد كار مي كنند. تمام درخت ها و عمده بوته هاي باغ چند هزار هكتاري استنفورد براي خودشان شناسنامه و تاريخچه مكتوب دارند كه در آرشيو استنفورد مثبوت است. خيلي از اين نوع كارها هم توسط خود دانشجويان به طور رايگان انجام مي گيرد!

ثروت افسانه اي استنفوردها

وقتي از خانواده استنفورد سخني به ميان مي آيد اولين چيزي كه به ذهن مي رسد ثروت افسانه اي آنهاست. مخارج ساخت دانشگاه استنفورد در همان صد سال پيش (بدون در نظر گرفتن بيش ازسه هزار هكتار زمينش) 5 ميليون دلار بر آورد شده بود (البته به صورت
endowment
نه به صورت نقد).موزه دانشگاه استنفورد خود ثروتي عظيم است. در اين موزه از همه تمدن ها از جمله تمدن ايراني بابلي و غيره مي توان آثاري يافت.در آن حتي يك موميايي مصري هم وجود دارد. استنفوردها يكي از چهار سهامدار عمده خط آهني بودند كه شرق و غرب آمريكا را به هم وصل مي كردو...(درس تاريختان را به ياد آوريد كه چگونه دول مختلف خارجي سر حق امتياز راه آهن در ايران با هم دعوا مي كردند و باز به خاطر آوريد كه عرض آمريكا چند برابر عرض ايران است. آنگاه ملاحظه خواهيد كرد كه چنين سهامي چه قدرت و ثروتي به يك شخص مي تواند بدهد.)

جالب آن كه للاند استنفورد كه روستازاده اي بيش نبوده همه اين ثروت را خود به دست آورده و جالب تر آن كه پس از رسيدن به قله ثروت (به جاي "گم كردن" خودش)اين ثروت عظيم را به مدد همسرش جين در راه غناي فرهنگ منطقه پالو آلتو در نزديكي سانفرانسيسكو (منطقه اي كه استنفورد در آن واقع است) به كاربرده است.

داستان ثروتمند شدن تدريجي استنفورد داستاني شيرين و معروف است كه شما با جستجوگر گوكل مي توانيد مطالب زيادي درباره آن بيابيد. من در اينجا قصد ندارم اين داستان ها را بازگو كنم.در عوض مي خواهم بر روي نكاتي در شخصيت و منش خانم و آقاي استنفورد كه به عقيده من باعث تاسيس و ماندگاري و شكوفايي دانشگاه استنفورد شده انگشت بگذارم و تحليل ها و برداشت خودم را از اين دستاورد عظيم در هموردا در معرض نقد خوانندگان قرار دهم. به اميد آن كه اين بحث ها افق هاي ديد ما را وسيعتر كند تا در آينده وقتي مسئوليت اجرايي مهمي به ما محول شد بتوانيم از عهده مسئوليت بر آييم.

۱۳۸۶ مهر ۲۹, یکشنبه

زندگی و زمانهء تکاورها

زندگی و زمانهء تکاورها عنوان مطلبی است از حامد قدوسی در وبلاگ یک لیوان چای داغ. کسانی را که در شرکتهای مشاوره (اقتصاد و مدریت) کار می‌کنند را به تکاور تشبیه کرده است و چند توصیه اخلاقی برای موفقیتشان را شمرده است. به نظرم خیلی شبیه نکاتی آمد که ما هم رعایت می‌کنیم یا باید رعایت کنیم. بد نیست که نگاهی به آن بیاندازید.

۱۳۸۶ مهر ۲۷, جمعه

The Stanfords

گمان مي كنم بيشتر شما با دانشگاه استنفورد واقع در شمال كاليفرنيا آشنا باشيد. دانشگاه استنفورد دانشگاهي خصوصي است كه در سال
1891
.افتتاح شده است
اين دانشگاه صد وپانزده ساله كه چند دهه قبل از دانشگاه تهران افتتاح شده در مقابل دانشگاه هاي معروف دنيا مانند دانشگاه پادوا در ايتاليا (همان جايي كه گاليله زماني در آن استاد بود) يا دانشگاه آكسفورد و كمبريج در انگليس و يا حتي دانشگاه هاروارد در ساحل شرقي آمريكا دانشگاهي "تازه" به حساب مي آيد! اين سئوال هميشه ذهن ايرانيان علاقمندبه پيشرفت علمي اين كشور را (چه در داخل ايران و چه مقيم خارج) به خود مشغول مي دارد :چرا چنين دانشگاه هايي با گذشت زمان "كهنه" نمي شوند و پويايي خود را از دست نمي دهند. در اين باره بايد سر فرصت بحث كنيم. اتفاقا اين سئوال
از آن مواردي است كه ايرانيان مقيم داخل و خارج با همفكري مي توانند
جوابي
برايش بيابند. فعلا نمي خواهم در اين باره بنويسم. به جاي آن فعلا در نظر
دارم
چند يادداشت درباره بنيانگذاران اين دانشگاه بنويسم. من و ديگر دوستان درباره پژوهشگران موفق
دنيا
در هموردا مطالب متعددي نوشتيم. بد نيست براي تنوع هم كه شده كمي هم درباره حاميان چنين پژوهشگراني حرف بزنيم. نبايد از ياد برد كه بدون چنين حامياني پژوهشگران امكان پژوهش نمي يافتند.


دانشگاه استنفورد به همت آقاي للاند استنفورد و همسرش جين استنفورد افتتاح شده است. شخصيت اين زوج براي من به عنوان يك ايراني خيلي جالب است. من اين دو
را
در قالب هيچ كليشه
ايراني
كه بزرگترهايمان به ما معرفي كرده اند
نمي توانم بفهمم. اين
دو
نه شباهتي به حاتم طائي داشته اند
و نه مشابهتي به تاجر محتكر حريص گرانفروش كه كاريكاتورش را در مجلات طنز ايراني بارها ديده ايم.
اين دو نه
پولدار "اصيلزاده" از خودراضي و افاده اي بوده اند و نه تازه به دوران رسيده جلوه فروش و بي جنبه! در طبقه اول دانشكده زمين شناسي استنفورد قسمتي از سخنراني جين استنفورد به مناسبت افتتاح دانشكده
ارائه داده بود
بر ديوار حك كرده اند. اگر گذارتان به
استنفورد افتاد حتما اين نوشته را بخوانيد. سخنان درباره لزوم توجه به پژوهش است. كمي براي من مشكل بود باور كنم اين سخنان با اين سطح نظر
يك پيرزن در
صد سال قبل باشد! حتي شك كردم شايد متن سخنراني را فرد ديگري برايش آماده كرده بوده!اما بعد كه درباره زندگي اين بانوي بزرگ خواندم فهميدم از او انتظاري غير از آن هم نمي توان داشت.
دريادداشت هاي بعدي مي خواهم بيشتر درباره اين خانواده بنويسم. البته من نه تاريخ نگار هستم و نه زندگي نامه نويس. خوب هم مي دانم زندگي نامه نويسي يك كار تخصصي جدي است كه از عهده من بر نمي آيد. من اينجا تنها به برخي جنبه هاي زندگي و شخصيت آنها كه از نظر من جذاب است
مي پردازم. منبع اطلاعاتم هم نوشته ها ي پراكنده اي است كه چند سال پيش وقتي در استنفورد بودم خوانده ام بنابراين
نمي توانم
ادعا كنم كه دقت علمي
اين يادداشت ها بالا
خواهد بود.اما يك سري نكته ها در زندگي اين خانواده مي بينم كه به نظر من قابل تامل هستند.

۱۳۸۶ مهر ۲۵, چهارشنبه

ژوزف تيلور

ديروز رفتيم سمينار ژوزف تيلور، برنده ي جايزه ي نوبل فيزيك سال 1993 ميلادي. تيلور اين جايزه را مشترك با هالس دريفات كرده. ايشان مهمان فرهنگستان علوم ايران بودند.

واقعا سمينار عالي اي بود. لذت بردم. آدم خيلي خوب حس مي كرد كه سر سمينار كسي نشسته كه يك عمر روي موضوعي كه درباره اش حرف مي زنه كار كرده. موضوع سمينار تپ اخترها ي دوتايي بود. موضوعي كه جايزه ي نوبل را هم به همين دليل به ايشان داده اند. تپ اختر ها ستاره هاي به شدت مغناطيسي اي هستند كه پرتويي در موج راديويي گسيل مي كنند و فاصله ي بين دو تپ از چند ميلي ثانيه تا چند ثانيه است. اين سيستم ها، سيستم هاي ستاره هاي دوتايي هستند كه يكي شان تپ اختر است، مدار اين دوتايي ها به تدريج كوچك مي شود و سيستم دوتايي انرژي از دست مي دهد، به شكل موج گرانشي. محاسبات ِ مربوط به اين آهنگ از دست دادن انرژي به دقت در نسبيت عام انجام مي شود و تيلور و همكارانش سال ها دوتايي هايي را رصد كرده اند كه به خوبي با اين محاسبات انطباق دارد (بايد ميله هاي خطا رو در نمودارها ببينيد! هرچند كه بس كه كوچك اند ديده نمي شوند.).

خلاصه سمينار عالي اي بود. سخنراني اي كه طراحي كرده بود خيلي شبيه به سمينار نوبل بود. يعني لا به لاي صحبت هاي علمي اش، گام به گام از زماني كه دكترا گرفته بود شروع كرد تا به امروز رسيد. از دكتراش گفت، از زماني كه تازه استاديار شده بوده و هالس اولين دانشجوش بوده (هالس هماني است كه نوبل را مشترك با تيلور، براي همان موضوع رساله ي دكتري اش، دريافت كردند!)
گفت كه چطور وقتي نتايج رصدهاشون رو ديده اند، در تحليلش مشكل داشته اند. گفت كه نسبيت عام زياد بلد نبودم و يه درس ساده قبلا گذرونده بوده. گفت: "همسرم به خوبي يادشه كه اون مدت چقدر دايم كتاب مي آوردم خونه كه نسبيت عام بخونم و محاسبات موج گرانشي را ياد بگيرم". قدم به قدم از كارهاش گفت و از رصدخانه ي عظيم راديويي آرسيبو گفت. جدا كه پروژه اي است براي خودش.
چون اغلب حضار دانشجوي كارشناسي بودند (از رشته هاي مختلف فني و علوي پايه)، گفت حتما مهندس هاي عمران مي تونند تصور كنند ساخت اين رصدخانه چه مشكلاتي داره!!

در آخر سمينارش براي جمع (خطابش به دانشجوها و جوان ترها بود) يه آرزو و يه توصيه كرد كه اندازه ي خود سمينار ارزش شنيدن داشت اون هم از كسي مثل تيلور.

گفت: "اميدوارم طوري به كار پژوهشي كه انجام مي دهيد علاقه مند باشيد كه هر روز صبح به سختي بتونيد خودتون رو كنترل كنيد كه سر كار نريد! هر روز مشتاق باشيد كه زودتر بريد سر كارتون و ادامه اش بديد و لذت ببريد".
بعد هم يه توصيه كرد. گفت: "به خودتون اجازه بديد كه اگر لازم بود شاخه و راه كاري تون رو عوض كنيد. يادتون نره كه كم اند آدم هايي كه مي تونند از هجده يا بيست و يكي دو سالگي راه كل زندگي شون رو تعيين كنند".

ممنونم از فرهنگستان علوم كه ايشان رو دعوت كرد. واقعا براي ما جوونتر ها شنيدن سمينار هاي اين چنين هم خيلي لازمه. از آدم هايي كه اين قدر سالها با علاقه و پشتكار زياد، پژوهش كرده اند و بعد از سال ها مي شه گفت كه خودشون ايجاد كننده و جلو برنده ي يه شاخه ي جديد در علم هستند.

پ.ن: تمام نقل قول ها نقل به مضمون بودند.

۱۳۸۶ مهر ۲۲, یکشنبه

سخنراني تيلور

روز سه شنبه (پس فردا) بيست و چهارم مهر ماه ساعت 3 بعد از ظهر برنده جايزه نوبل تيلور در سالن جابربن حيان دانشگاه صنعتي شريف سخنراني خواهد كرد. براي اطلاعات بيشتر به اين سايت مراجعه كنيد


متاسفانه سفر
Richter
به علت بيماري و يك مورد عمل جراحي به فرصتي ديگر موكول شده است. داشتم با خودم فكر مي كردم اگر دوستان سياست زده ما اين خبررامي شنيدند با كلي صغري كبري چيدن يك دليل سياسي براي لغو سخنراني اين نوبليست مي آوردند بعد هم مي گفتند ملاحظه مي كنيد مسايل سياسي در زندگي حرفه اي ما تاثير مستقيم دارد. اين هم يك جنبه ديگر از توهم نبوغ است.آن كه دچار توهم نبوغ است گمان مي كند يك وظيفه تاريخي دارد كه نبوغ را صرف كشف توطئه هاي سياسي (كه زاييده ذهن خوداو است) كند ثانيا چون فكر مي كند خيلي خيلي مهم است گمان مي كند هر آن چه كه به او ربط پيدا مي كند مسئله اي عظيم در ابعاد سياسي است.
مي توان با اين گونه توهمات چند سالي زندگي كرد و با آنها خوش بود اما با اين توهمات نمي توان قدمي براي پيشرفت جامعه علمي برداشت. مثلا با اين تصورات نمي توان از فيزيكپيشگان خارجي دعوت كرد كه به ايران بيايند و اينجا را از انزواي علمي به در آورند.به علاوه سرخوشي ناشي از توهمات ديري نمي پايد پس از مدتي كه شخص مي بيند به آنجايي كه مي خواست نرسيده سرخوشي ناشي از توهمات جاي خود را به ياس ناشي از توهمات مي دهد.

۱۳۸۶ مهر ۱۹, پنجشنبه

سياست زدگي

در نوشته پيشينم به طور گذرا اشاره كردم كه سياست زدگي به جامعه نوپاي فيزيك ايران ضربه مي زند. بحث درباره علت تمايل به سياست زدگي در بين تحصيلكرده هاي مملكت ما به طور اعم وفيزيكپيشگان به طور اخص مقوله پيچيده اجتماعي است كه در حيطه كار جامعه شناسان قرار مي گيرد. من در اين نوشته به علت نمي پردازم. هدفم در اينجا اين است كه به برخي از محور ها كه از سمت وجبهه آن ضربه بر پيكر جامعه فيزيك ما وارد مي شود اشاره كنم. در جايي نديده ام كه كسي اين بررسي را به طور مدون كرده باشد.اصولا براي چنين بررسي اي بايد در بطن موضوع بود. جامعه شناسان بعدا مي توانند چنين بررسي هايي را دستمايه تحليل هاي تخصصي خودشان قرار دهند. قبل از اين كه به اين محور ها اشاره كنم لازم مي دانم يادآور شوم كه سياست زدگي به طرز محسوسي در بين ايرانيان مقيم خارج ازكشور بيشتر رواج دارد تا ايرانيان مقيم داخل. البته اين نكته قابل فهم هم است چرا كه كانال ارتباطي آنها با ايران بيشتر از طريق اخبار سياسي و يا دوستاني است كه موقع صحبت باخارجي هاو ايرانيان مقيم خارج مي خواهند "سطح بالاتر" از معمولشان جلوه نمايند و "سطح بالا" صحبت كردن از نظر "سيا ست زده ها" يعني ربط دادن همه چيز به سياست!آقاي ايكس را در نظر بگيريد. او معمولا با دوستان مقيم ايران خود درباره چيزهاي روزمره صحبت مي كند اما همين موضوعات روزمره را پيش پا افتاده تر از آن مي داند كه با دوستان مقيم خارجش مطرح كند ودرعوض بيشتر درباره سياست با آنها سخن مي گويد. به تدريج ايرانيان مقيم خارج ايران را با عينك سياست زدگي نظاره مي كنند. بعد از اين توضيح برويم به سراغ محور هاي مختلف ضربه واردآوردن:

يك-به گمانم همگي اتفاق نظرداريم كه براي فيزيكپيشه سفر به مراكز علمي دنيا امري حياتي است اما چنين سفري مفيد واقع نمي شود مگر آن كه خود فيزيكپيشه در مدتي كه مهمان اين موسسه است دغدغه كامل كار تحقيقي داشته باشد و تمام توان خود را براي استفاده از محيط آنجا به كار گيرد. اما جو سياست زدگي مانع از چنين تمركزي مي شود. برخي به جاي استفاده از محيط در اين مدت محدود وقت خود را صرف تحليل اوضاع سياسي ايران به اتفاق دوستان ايراني خود مي كنند. تاسف برانگيز تر آن كه عده اي به تحليل وضعيت ايران بسنده نمي كنند و به همراه چند پاكستاني عرب و غيره به تحليل اوضاع سياسي جهان اسلام مي پردازند. كساني كه در ايران سال به سال در مورد اسامه بن لادن چيزي نمي گفتند يك شبه مي شوند اسامه بن لادن شناس. به غربي هايي كه هر از گاهي در اين جمع ها شركت مي كنند اين احساس غلط ودر عين خطرناك و مضر دست مي دهد كه در ايران تمام ذهن ها در گير اين گونه مسايل است. غافل از اين كه در كشور زيباي گل و بلبل ما خانمها(حداقل خانم هاي طبقه مرفه) بيشتر درباره رژيم غذايي و نحوه پخت غذاها و دسر هاي مختلف صحبت مي كنند.

دو-مسايل سياسي وبي كفايتي سياستمداران بهانه وسر پوشي مي شود براي بيكفايتي خودمان!مثلا افرادي كه بناست يك كنفرانس بين المللي از محل يك بودجه بين المللي برگزار كنند در پر كردن فرم هاي دريافت اين بودجه در موعد مقرر اهمال مي كنند ودر نتيجه
deadline
فرستادن فرم ها مي گذرد. به علت اين بي نظمي پولي به برگزاري كنفرانس تعلق نمي گيردو كنفرانس لغو مي شود. اما برگزار كنندگان به جاي اقرار به اشتباه خود وسعي در تصحيح آن براي دفعات بعد با آسمون ريسمون بافتن مسئله را سياسي جلوه مي دهند.ايرانيان مقيم خارج هم كه تشنه اين گونه شايعات هستند با سرعت برق شايعه را منتشر مي كنند.اين شايعه با يك عالمه اغراق و شاخ و برگ به گوش همكاران خارجي كه تمايل به سفر به ايران داشتند مي رسد و آنها را از سفر به ايران منصرف مي كند.

سه-فيزيكپيشگان خارجي كه به ايران سفر مي كنند از روي ادب مي خواهند فرهنگ ما را بشناسند وطوري برخورد كنند كه به مردم كوچه بازار بر نخورد. در نتيجه از همكاران ايراني خود سئوالاتي درباره آداب معاشرت(امكان دست دادن با جنس مخالف
امكان تعريف از زيبايي يك چهره و غيره) مي كنند. در اين موارد بايد گفت كه مردم معمولا به فلان موضوع حساسند پس بهتر است از فلان كار اجتناب شود. چنين حساسيت هايي از نظر آنها كاملا طبيعي است. دوستان غربي ما هم ادب وهم روشنفكري را در به احترام گذاشتن به حساسيت هاي ملل مختلف مي دانند نه هجو كردن باورها وسنت هاي مردم كوچه بازار.
اما برخي از دوستان سياست زده ايراني ما دون شان خود ميدانند كه اين گونه حساسيت ها را به رسميت بشناسندو در جواب شروع مي كنند به سخنراني در باره دعواهاي جناحهاي چپ و راست. مهمان خارجي با تعجب و گيجي گوش مي كند. اصلا گمان نمي كند كه سئوال ساده اي كه درباره آداب معاشرت ايراني كرده به اين مسائل سياسي ربط داشته باشد. ترس او را فرا مي گيرد. از نظر او كشوري كه در آن هر چيز كوچكي به سياست ودعواي جناح هاي سياسي ربط پيدا كند جاي ماندن نيست.


خوشبختانه سياست زدگي در بين نسل جوان تر از ما خيلي كمتر است. علت سياست زدگي هر چه كه بود در حال ازبين رفتن است. برخي از مسن تر ها عدم سياست زدگي در بين جوانان را نشانه زوال جامعه مي دانند اما به نظر من اين نشانه مباركي است. گويي بيماري مزمن سياست زدگي رو به بهبود است اما هنوز كامل درمان نشده است. بايد جايگزين فكري مناسبي براي سياست زدگي پيدا كرد وگرنه در خلا آن پوچگرايي و افسردگي رواج مي يابد.دغدغه كارتحقيقي در سطح بين المللي جايگزين مفيد و مناسبي است.

۱۳۸۶ مهر ۱۷, سه‌شنبه

آرشين ما ل آلان

آرشين مال آلان نام يك فيلم موزيكال به زبان آذري است كه وقتي مادربزرگ من كلاس اول ابتدايي بود در باكو ساخته شد. تك تك جملات اين فيلم به ياد ماندني هستند.در مدت شصت و چند سالي كه از ساخت اين فيلم گذشته هرگز فيلم ديگري به اندازه آن فيلم و فيلم معاصرش (مشدي عباد) به دل ما آذري ها ننشسته.چرا؟ مگر اين دو فيلم چه خصوصياتي داشتند. به نظر من سه جنبه از اين فيلم آن را از ساير فيلم ها متمايز مي كند:1)فيلم
موزيكال است و
choreography
آن واقعا شاهكار است.2)فيلم به زبان آذري است.(بد نيست بدانيد قبل از انقلاب در ايران اجازه ساخت فيلم به زباني غير از فارسي نمي دادند)
3)
مهمتر از همه اين كه فيلم كاملا مردمي است. فيلم هاي موزيكال زيادي بعدا در آذربايجان شوروي ساخته شد كه برخي از نظر كيفيت ساخت واقعا عالي بودند. اما اين فيلم ها فرمايشي و تبليغاتي بودندو هيچكدام به دل نمي نشستند.

به نظر من
مسايلي نظير نداشتن فيلم مردمي براي مدت شصت سال موضوعاتي كوچك و قابل صرفنظر نيستند. بايدعلت راريشه يابي كرد. علت واقعا چيست؟
در نظر اول ممكن است بگوييد حكومتهاي مستبد. اما به گمان من موضوع ريشه اي تر از اين حرفهاست و به فرهنگ لايه هاي زيرين برمي گردد. من طبق معمول انگشت انتقاد را به سوي قشر تحصيلكرده جوامع خودمان نشانه مي گيرم. آري! افرادي همتيپ خودمان! فرهنگ طبقه تحصيلكرده اين مرز و بوم آن قدر سياست زده بوده است كه جايي براي ساخت فيلم هايي چون "آرشين مال آلان" نمانده.

مشكل ضعف تحقيقات در علوم پايه هم از اين دست است. تا همين اواخر وقتي چند تا فيزيكپيشه با هم صحبت مي كردند صحبت هايش بيشتر حول وحوش سياست مي چرخيد تا فيزيك. البته در كشورهاي پيشرفته هم محققين گاه و بيگاه درباره سياست صحبت مي كنند. اما در اينجا (مخصوصا بين نسل هاي قبلي فيزيكپيشگان) سياست (و نه فيزيك) دغدغه اصلي بوده و هست

۱۳۸۶ مهر ۱۵, یکشنبه

ATLAS

اگر فرصت داريد حتما اين يادداشت رو در وبلاگ
US/LHC
بخونيد. براي اين كه علاقه مند بشيد اين مطلب به نسبت طولاني رو بخونيد يه بخش هايي اش رو اين جا آوردم:


"... In the city of ATLAS, your group, which is the Univ of Chicago group for me, is like your family. They are the people you share offices with, the people to whom you complain and confide. Next, is your sub-detector group, which in my case is the Tile Calorimeter or TileCal. They are your extended family..."

"...Now I understand that each group doesn’t want to display all its dirty laundry to the rest of the collaboration..."

"...Later on some call, when someone asked why certain repairs hadn’t gotten done that day, the response from Penn was, ‘we had some unexpected electronics problems.’ And even though at the time I was relieved to have been spared collaboration-wide humiliation, it would be been refreshing if the response was, ‘Man, you think your graduate students have messed up. Let me tell you what OUR graduate student did!’..."

يك نمايش واقعي

جلسه دفاع از پايان نامه يك دانشجوي نسبتا خوب و علاقمند و پركاررادر يكي ازدانشگاه هاي متوسط رو به پايين پايتخت در نظر بگيريد.
استاد ممتحن مدعو يكي از اساتيد پيشكسوت دانشگاه شريف است.دانشجو نموداري را نشان مي دهد كه در آن چند داده آزمايشگاهي به اضافه پيش بيني چند مدل مختلف از جمله مدلي كه دانشجو و استاد راهنمايش آن را ساخته اند به نمايش گذاشته است. دا نشجو ادعا مي كند مدل وي بهتر از مدل ديگران داده ها را توضيح ميدهد.استاد مدعو مي پرسد"چگونه به اين نتيجه رسيديد؟ شكل كه چنين چيزي را نشان نمي دهد منحني شما هم مثل منحني ديگران از برخي از
error bar
ها عبور مي كند و از برخي ديگر نه!آيا
Chi-square
متناظر با منحني ها را با هم مقايسه كرده ايد كه چنين ادعايي مي كنيد؟"دانشجو با دلخوري واندكي گستاخي مي گويد خوب از شكل معلوم است كه نتايج من بهتر است.
استاد مدعوبا لحن پدرانه اي ادامه مي دهد"بدون معيار كه نمي توان ادعا كرد مدل ما بهتر است. فرض كن يكي از كساني كه ديگر مدل ها را پيشنهاد كرده اند در اين جلسه حاضر بود چگونه مي توانستي
او را قانع كني كه مدل شما بهتر از مال او
است."دانشجو شانه اي بالا مي اندازد كه به اين معني است كه سازندگان آن مدل ها در آمريكا و فرانسه و بلژيك زندگي مي كنند پس گمان نمي كنم هرگز آنها را ببينم. چرا بايد خود را براي قانع كردن كساني كه هرگز نخواهم ديد به زحمت بيندازم.استاد راهنماي دانشجو به كمكش مي شتابدو دوباره تاكيد مي كند كه از شكل پيداست كه مدل آنها بهترين است. مي گويد ما اينجا
chi-square
وازاين جورچيزها حساب نمي كنيم. اين جمله او ناگفته هاي زيادي به همراه دارد. با توجه به شناختي كه من از اين گونه افراد پيدا كرده ام اين دو جمله او را مي توان با جملات گفته نشده زير تكميل كرد:"ببين پيرمرد!ما به احترام موي سفيدت چيزي به تو نمي گوييم اما تو هم احترام خودت را نگه دار و زياد دور ور ندار.فكر نكن چون از صنعتي شريف آمده اي مي تواني براي ما تعيين تكليف كنيم كه چه بكنيم و چه نكنيم. به جهنم
كه از بهترين دانشجو هاي يكي از بهترين دانشگاه هاي آمريكا (آن هم در سالهاي اوجش) بودي. درست است كه از پست داك هاي دردانه بهترين دانشگاه انگليس بودي اما در اينجا "ما بچه اين محليم!" خودمان معيار هاي بهتربودن منحني را مشخص مي كنيم و هر جور كه دلمان بخواهد مقاله مي نويسيم.
ما اينجا اهل قرتي بازي و محاسبه
chi-square
نيستيم. اين قرتي بازي ها مال خارجي هاست."
وقتي مي گويد "مال خارجي هاست" دو منظور مي تواند داشته باشد:)1 خارجي ها جزو از ما بهتران هستند بنا براين لازم نيست ما با استاندارد هاي آنها كار كنيم. همين استانداردهاي پايين ما را بس! 2)خارجي ها يك مشت مرتد هستند و دون شان ماست كه روش هاي آنها را برگيريم و
chi-square
حساب كنيم.
.ما با نيروي ايمان مي فهميم كه منحني ما بهترين است

اين دو طرز فكر به ظاهر خيلي با هم مغايرند. صاحبان اين دو طرز فكر در دهه شصت در برابر هم صف آرايي كردند وضربات جبران نا پذيري بر پيكر نحيف جامعه دانشگاهي اين مرز و بوم وارد آوردند. اما از نظر من هر دو سر وته يك كرباسند و بيگانه از اصول حرفه اي و جهانشمول كار تحقيقي.
البته بالا بردن سطح كار پژوهش در چنين دانشگاهي هايي در توان يك منجوق نيست.در افتادن با چنين افرادي كسي چون آن پيشكسوت و يا رضا
مي خواهد. من اين داستان را نقل كردم تا با يك مثال مفاهيم گوناگوني را كه ذكر آن رفته بود تشريح كنم:
1)كار تحقيقي با استانداردهاي جهاني

2(لزوم انجام كار گل براي پرداختن وصيقل دادن يك ايده
و چيزهايي از اين دست. درضمن مي خواهم تاكيد كنم با اين كه سطح آموزش عمومي دكتري در ايران به طرز تاسف انگيزي پايين است در دانشگاه هاي برجسته كشور هستند اساتيدي كه خيلي چيزها دارند كه به دانشجو ها ياد دهند. ممكن است پيشكسوتان به فيزيك روز و مدل هاي جديد تسلط نداشته باشند اما اين اصول اوليه را مي توان
از آنها
آموخت.
در واقع اين وظيفه افرادي
جوانتر
با موقعيت من است كه مطالب جديدتر
را بياموزند و برآنها تسلط داشته باشند!

خوب است بدانيد كه در همايشي كه در پيش داريم يكي از همكاران كه در سرن
پايان نامه دكترايش را نوشته قرار است
معيارهاي برازش درست داده ها را
درس بدهد.

۱۳۸۶ مهر ۱۴, شنبه

توهم نبوغ

دو هفته پيش مطلبي درمورد مشكل "توهم نبوغ"نوشته بودم و ادعا كرده بودم كه اين معضل بزرگي در راه پيشرفت مراكز و پژوهشگاه هاي ايراني است كه هدف آنها وانگيزه به وجود آمدنشان پژوهش در سطح دانشگاه ها و پژوهشگاه هاي ممتاز دنياست.بحث هاي زيادي در اين باره شد و قرار شد من همه اين بحث ها را جمعبندي كنم. اما قبل از آن كه به يك جمعبندي برسيم مايلم نظرات بيشتري را بشنوم. در اين نوشته مي خواهم آنچه را كه من توهم نبوغ مي نامم بيشتر تشريح كنم.

قبلا من در مورد "نوابيغ"نوشته بودم: آنان كه با مفاهيم اوليه فيزيك (يا علم ديگري) و روش هاي پژوهش آشنا نيستند اما با خواندن چند كتاب عامه فهم گمان مي كنند به تئوري جديدي دست پيدا كرده اند و اينشتين را ضربه فني كرده اند. برخي از آنها تنها افراد ساده لوحي هستند كه به علم علاقه دارند و برخي ديگر يك مشت شارلاتان هستند كه ازقضا براي خودشان دفتر دستكي هم فراهم مي كنند. دسته دوم صد البته براي جامعه علمي مضرند و تشكل هاي صنفي پژوهشگران مثل انجمن فيزيك ايران بايد با آنها برخورد جدي داشته باشند و دررسانه هاي كثيرالانتشار رسوايشان سازد.اما اين افراد مشكل جدي براي پژوهشگاه هايي از نوع پژوهشگاه ما نيستند. جنس آنها در اينجا خريدار ندارد. گاه وبيگاه به اينجا سري مي زنند اما هربار بيرون رانده مي شوند-بسته به مورد با پرخاش و يا با ملايمت. ديگر حتي منشي هاي پژوهشگاه هم اين افراد را مي توانند از يك محقق واقعي تشخيص دهند. همچنين پرداختن به فرضيه هاي اين افراد به گمان من در هموردا جايي ندارد. مشكل ما موضوعاتي در سطحي ديگرند.

بايد تاكيد كنم وقتي من از افرادي كه توهم نبوغ سخن مي گويم منظورم به هيچ وجه نوابيغ (چه از نوع شارلاتان وچه از نوع شريف و نجيب)نيستند.بگذاريد منظور خودم را واضح تر بيان كنم. درضمن مي خواهم دايره صحبتم را قدري وسيع تر كنم. جامعه تخصصي اي را در نظر بگيريد كه كار آن به نوعي به ابتكار و ايده پردازي ربط دارد. در ضمن تنها
بخشي از اين جامعه را درنظر بگيريد كه دغدغه كيفيت بالا در كارشان را دارند.مشكلي كه من مطرح مي كنم (توهم نبوغ)مشكل اين دسته از جامعه است. (حداقل در مورد جامعه فيزيك و رياضي) ادعا مي كنم درصد تكان دهنده اي از اين تيپ افراد در ايران دچار توهم نبوغند به اين معني كه اولا خود رااز شنيدن نظرات و انتقادات علمي و راهنمايي هاي ديگران بي نياز مي بينند ثانيا حاضر نيستند خود را مقيد به هنجار هاي جهاني آن رشته كنند و ثالثا تنها ايده بيرون مي ريزندو به خود زحمت پروراندن ايده ها كه نيازمند كار گل و تلاش است نمي دهند.


اين افراد در دراز مدت مي شوند سربار موسساتي كه بناست از گلهاي سرسبد اين رشته حمايت كنند. از يك طرف چون به هوش و علاقمندي به كار آنها شكي نيست نمي توان عذرشان را خواست و از طرف كمكي در راه پويايي اين موسسات نمي كنند. اگر اين قطار با موتور نه چندان قويش از اين نوع مسافران از حدي بيشتر داشته باشد توان حركت به جلو را از دست خواهد داد. اين خطري است كه من حس مي كنم و معتقدم بايد چاره اي برايش انديشيد.

من دقيقا نمي دانم اين معضل از كجا ناشي شده.در آمريكا و اروپا من چنين چيزي را نديده ام. در آنجا بلافاصله پس از اتمام قرارداد عذر كسي را كه از اين بازي ها در بياورد مي خواهند . اما در ايران عواطف قوي هستند. درست است كسي را كه بيش از حدي معين موفق است "نرمالايز"مي كنند اما با اين گونه افراد مماشات مي نمايند. شايد هم فكر مي كنند به اين گونه جلوي فرار مغزها را مي گيرند.


يك نكته ديگر هم با تاكيد اضافه مي كنم. اين مشكل "ما"ست به سه معني:اولا مشكلي است كه دامنگير ماست. ثانيا مشكلي است كه ماخود به وجود آورده ايم. ثالثا مشكلي است كه ما خود بايد راه حل آن را بيايم. بياييد يك بار هم شده مشكل خود را جدي بگيريم و به جاي آن كه پاي حكومت- فرهنگ مردم كوچه بازار- "يك انگليسيا"- حمله مغول ويا باد منجيل را پيش بكشيم با بحث و تبادل نظر در صدد حلش برآييم

۱۳۸۶ مهر ۱۰, سه‌شنبه

كار گروهي

همه ما بارها و بارها شنيده ايم كه ايرانيان در كار گروهي موفق نيستند. از طرف ديگر مي دانيم كه انجام كار تحقيقي به صورت گروهي مزاياي زيادي دارد. پس لازم است علت اين عدم موفقيت را بيابيم وچاره اي بينديشيم.
به راستي چگونه مي توانيم خود و نزديكان خود را متقاعد كنيم تااز برخي منفعت هاي زودگذر شخصي براي منفعت طولاني مدت گروه چشم بپوشند. چگونه مي توانيم خود و ديگران را متقاعد كنيم كه براي موفقيت يك جمع كار وتلاش كنند. خيلي ها مي گويند "با آموزش وفرهنگ سازي از مقطع كودكستان". من شما را نمي دانم اما من شخصا حاضر نيستم كه به كودكستان برگردم و از خانم مربي اصول كار گروهي را ياد بگيرم! به علاوه آن خانم مربي هم از همين جامعه است اگر او خود به كار گروهي علاقه وباوري نداشته باشد چگونه مي تواند آن را آموزش دهد! بايد به فكر يك راه حل عملي تر بود. اين روزها مد شده هرجا صحبت از جستن راه حل براي يك مشكل اجتماعي پيش مي آيد افراد "سطح بالا"مي گويند "بايد فرهنگسازي كرد." جمله شيك و دهان پر كني است اما با گفتن اين جمله مشكلي حل نمي شود. بله! بايد فرهنگسازي كرد اما چگونه و چطور؟ ازكجا بايد شروع كرد؟ اين ها سئوالاتي است كه بايد به آنها پاسخ گفت.اگر من و شما يا حتي اگر يك نهاد رسمي با بودجه هنگفت شروع كنيم به تبليغ براي كار گروهي و ذكر مزاياي كار گروهي
و مدام در گوش مردم بخوانيم كه بايد كارها را به صورت گروهي انجام داد كسي قبول نخواهد كرد. به حرف شايد ولي به عمل خير!اين گونه "فرهنگسازي" حاصلي ندارد جز اتلاف وقت و بودجه!جوانان نسل انقلاب اين راه را امتحان كردند اما به جايي نرسيدند. جالب تر آن كه همين نسل انقلاب با آن همه ادعاي انجام كار گروهي درانجام دادن گروهي كارها هم از نسل هاي قبل از خود ناموفق تر هستند وهم از نسل هاي پس از خود! معروف است كه در صورت بروز كوچكترين مشكلي فوري "انشعاب مي كنند."


به نظر من كار گروهي به موفقيت نمي رسد مگر آن كه سهم تك تك افراد در پيشبرد هدف گروه به رسميت شناخته شود و به آن پاداشي در خور داده شود. به قول غربي ها همه اعضاي گروه بايد
credit
كار خويش را دريافت كنند.
به اين ترتيب فرديت اشخاص قرباني جمع نمي شود. روش كار گروهي كه نسل انقلاب ترويج مي كردند دقيقا برعكس اين بود. آنها از مردم مي خواستند تا منافع خود را در راه گروه (بخوانيد رئيس گروه) فدا كنند .اگر سهم تك تك افراد گروه درعمل به حساب آيد افرادحس خواهند كرد كه
براي خود كار مي كنند پس دنبال از زير كار در رفتن نخواهند بود. در غرب به اين موضوع خيلي اهميت مي دهند. يكي از اصول اوليه اخلاق در آنجا دادن
credit
و گرفتن آن است. نسل هاي قبلي ما در ايران نسبت به اين نكته بي توجهند. نه به خاطر غير اخلاقي بودن بلكه به اين علت كه جهان بيني آنها جمعگرا است نه فرد گرا.
ارزش اخلاقي
credit
دادن قابل آموزش است. لازم نيست براي ياد گرفتن آن به كودكستان بر گرديم. بزرگسالان هم مي توانند آن را به خوبي ياد بگيرند. من اين را شخصا تجربه كرده ام.


بعضي ها ادعا مي كنند
اصلا كار گروهي با بن مايه فرهنگ وديدگاه ايراني متفاوت است. مي گويند براي آن كه كار گروهي كنيم بايد از فرهنگ خود دست بشوييم! من با اين نظر به شدت مخالفم. قابليت انجام كار گروهي در بين ايرانيان از قضا خيلي هم با لاست به شرط آن كه ارزش اخلاقي
credit
به گروه تزريق شود . نمونه هاي موفق آن را هم مي توان در برگزاري مراسم مذهبي به طور گروهي يافت. در اين گونه مراسم هر كسي معتقد است
credit
كارش را به طور تمام و كمال از خدا دريافت خواهد كرد پس براي پيشبرد كار "سنگ تمام" مي گذارد.به نظر من يكي از دلايل قوت بي بديل مذهب در جامعه ما مفهوم
credit
در آن است آن هم به صورت حد اعلاي فوق بشري (رجوع كنيد به آيه 16سوره لقمان).