يك روز كه در باغ استنفورد مي گشتم يك باغچه نسبتا كوچك كاكتوس پيدا كردم. اين باغچه كوچك كه باسليقه تمام كاشته شده بود از آن به بعد جزو محل هاي محبوب من در استنفورد شد. هفته اي نبود كه من به اين باغچه سر نزنم. مدتي بعد يك نوشته مفصل در روزنامه استنفورد درباره تاريخچه اين باغچه خواندم كه علاقه مرا به اين باغچه دوچندان كرد. باغچه از دانشگاه استنفورد قديمي تر است. سالها قبل از اين كه استنفورد ها به فكر ساختن دانشگاه بيفتند جين دستور ساخت اين باغچه را داده بود وبراي اين كار باغباني كه متخصص كاكتوس بود استخدام كرده بود. خود جين مرتب به اين باغچه سر مي زد و از احوال تك تك بوته هاي آن جويا مي شد. نگهداري چنين باغچه اي كار ساده اي نيست. هر يك از اين بوته ها در محل طبيعي خود مقدار مشخصي آب مصرف مي كردند. ميزان تابش آفتاب بر آنها در محل طبيعي متفاوت بود. به علاوه در طبيعت فاصله اين گياهان كه به درجات مختلف از مواد معدني خاك استفاده مي كنند زياد است. در چنين باغچه كوچكي كه گياهان به دلايل زيباشناسانه در كنار هم كاشته شده اند همواره اين خطر هست كه يكي از بوته ها مواد معدني خاك را به قيمت خشكاندن بوته هاي كناري مصرف كند. باغباني كه جين استخدام كرده بود به همه نكات توجه داشت و با تحقيق و تدبر باغچه را زنده نگاه مي داشت. وقتي مي گويم كار عالي تنها از كارمند عالي بر مي آيد منظورم همين است. آري! باغبان جين در كار خود درجه يك بود. اگر باغبان متوسطي به اين كار گمارده مي شد او به هيچكدام از اين نكات توجه نمي كرد و پس از مدتي باغچه خراب مي شد. باغبان هم خشكيدن باغچه را يا به "كمبود امكانات" نسبت مي داد و يا به "قضا و قدر." به جين
هم نصيحت مي كرد و مي
گفت حالا چند تا بوته چه ارزشي دارد كه تو خودت را براي خشكيدن آنها ناراحت مي كني!؟
آري باغباني كه جين استخدام كرده بود درجه يك بود وشايسته تقدير در عمل. مي خواهم روي "در عمل"تاكيد كنم. براي اين كه معناي حرفم را بشكافم يك داستان خيالي مي آورم تا نشان دهم "قدر ندانستن در عمل" يعني چه. فرض كنيد روزي جين هوس مي كرد كه در وسط باغچه كاكتوس يك نهال چنار بكاردو بدون هماهنگي با باغبان مسئول كاكتوس ها به يكي ديگر از باغبان هايش دستور مي داد كه در وسط باغچه كاكتوس درخت چنار را بنشاند. فرض كنيد باغبان اولي در حين كاشتن درخت از سر مي رسد و اعتراض مي كند ودر جواب مي شنود "خانم چنين دستور داده اند."خوب اگر باغبان اول يك كارمند متوسط بود ساكت مي شد و با خود مي گفت گور پدر همه كاكتوس هاي عالم! اگر "خانم" از من راضي نباشد ما را از نان خوردن مي اندازد!
به قول عبيد "من نديم توام نه نديم بادمجان! " بخوانيد من "كارمند خانمم نه كارمند كاكتوس ها!"
اما باغبان مورد نظر ما كارمند متوسطي نيست. با تك تك بوته ها زندگي كرده است. به علاوه نان خوردن خود را نتيجه لطف خانم نمي داند بلكه حق خود به پاس زحماتش مي داند و اطمينان دارد اگر خانم هم او را بيرون كند باغدار هاي زيادي هستند كه در به در به دنبال باغباني هستند كه به اندازه او در كارش وارد وحرفه اي باشد. انتظار " رسم خوش اخلاقي نوچگانه" از چنين باغباني به منزله انتظار" رسم وفا" از "خوبرويان" به تعبير حافظ است. باغبان درخت چناررا از وسط باغچه كاكتوس محبوبش مي كند و به كناري مي اندازد و مي گويد "خانم دستور داده كه داده! مسئول اين بخش منم و به تشخيص من در اينجا چنار نبايد كاشته شود".
باغبان دوم فوري به سوي خانم مي رود و چغلي باغبان اول را مي كند . خانم از اين گستاخي باغبان بر مي آشوبد و از چند نفر ديگر پرس وجو مي كندو آنها هم واقعه را تاييد مي كنند.كم ظرفيت هايشان هم با دمشان گردو مي شكنند كه حال كه باغبان محبوب خانم از نظرها افتاده آنها پس از اين مي شوند همه كاره باغ!خانم به سراغ باغبان مسئول باغچه مي رود و مي گويد سه نفر به من گزارش داده اند كه تو با بي احترامي مانع اجراي دستور من شدي. باغبان حرف را تاييد مي كند و در دل مي گويد" نيازي به گماردن خفيه نويس و راپرت چي نبود. من از اين كارم پشيمان نيستم چون كه براي اين كارم دليل داشتم" اما خانم اجازه نمي دهد باغبان دليلش را توضيح دهد داد مي زند اينجا ملك من است ودر هر جايش كه بخواهم درخت چنار مي كارم و هر كدام از كارمندانم را كه ميلم بكشد مامور اين كار مي كنم.تو بايد از من معذرت بخواهي چون كه با مخالفت با فرستاده من به من توهين كرده اي." باغبان مي پرسد "آيا من مسئول اين باغچه هستم يا نه؟" خانم جوا ب مي دهد" با اين كارت نشان دادي كه صلاحيت چنين مسئوليتي را نداري." باغبان جوابي نمي دهد. خانم مي فهمد كه قدري تند رفته و براي توجيه خودش اضافه مي كند " درست است كه در اين سال ها خيلي زحمت باغچه را كشيده اي و من از نتايج كارت راضي بوده ام اما با اين كارت همه چيز را خراب كردي و نشان دادي كه صلاحيت نداري."
باغبان مي گويد در وسط باغچه كاكتوس درخت نمي كارند اين كاكتوس ها نياز به آفتاب دارند.
اين بار خانم واقعا عصباني مي شود و مي گويد "به من ياد نده. تو دنيا نيامده بودي كه من صد تا باغبان در استخدام خود داشتم و در باغ صدها اعيان و اشراف ديگر ميگشتم."باغبان مي خواهد بگويد كه باغچه كا كتوس يك باغچه تخصصي است و با باغهايي كه شما ديده ايد فرق دارد اما خانم به او امان نمي دهد و او را بيرون مي كند. بعد هم براي اين كه به زعم خود "پدر حكمت و تجربه را در بياورد" تصميم مي گيرد دم اين باغبان گستاخ را قيچي كند و رويش را كم كند. براي اين كار مي گويد از اين پس آن دو باغبان ديگر روساي توهستند.مبادا بدون اجازه آنها آب بخوري!
اين داستان زاييده ذهن من است.خانم استنفورد هرگز چنين برخوردي با كارمندانش نداشت. هر كدام از كارمندانش در حيطه مسئوليت خود اختيار تام داشتند. البته سلسله مراتب رعايت مي شد. من هرگز نمي گويم خانم استنفورد با باغبانهايش از يك قابلمه آبگوشت مي خوردند. اما او با دخالت هاي بيجا با راپرتچي گماردن با تصميم گيري هاي دفعي بدون هماهنگي با مسئول بخش كارمندانش را نمي آزرد. در نتيجه كارمندانش با روحيه باز با عشق و علاقه كار مي كردند و استنفورد را آباد تر مي كردند. او
كاري نمي كرد كه كارمندانش
چون گلادياتور ها به جان هم بيفتند
و در موردهم
.راپرت دهند
از قديم گفته اند خوبي از بزرگتره و بنا شهادت نتايج خانم و آقاي استنفورد چنين خوبي هايي داشتند!
۳ نظر:
منجوق نمي خواهد عمل باغبان را در از جا كندن درخت توجيه كند. عاقلانه تر اين بود كه يكي دو روز صبر مي كرد و بعد يواشكي درخت را در مي آورد.
براي راحت بودن خودمان و آرام ماندن اعصابمان كه بزرگترين
سرمايه هر شخص و به خصوص يك دانشپيشه است بهتر است كمي با احتياط تر رفتار كنيم
لذت بردیم!
این داستان باغبان کاکتوسها رو میشه بدون ذکر دانشگاه استنفورد هم بیانش کرد. به خودی خود جالبه.
جناب منجوق ، لذت بردم.
منتظر داستانهای استنفورد بعدی هستم.
ارسال یک نظر