
این نمایشگاه به همت انجمن علمی دانشکده فیزیک دانشگاه صنعتی امیرکبیر و با حمایت انجمن فیزیک ایران برگزار میشود.
معنی لغوی: ديلماج کلمه ای است ترکی و از ترکيب "ديل + ماج" به معنی مترجم به کار می رود. اين کلمه را به صورت ديلمانج هم استفاده می کنند که به معنی انسان حراف است.
کتاب يک رمان تاريخی است از زندگی ميرزا يوسف خان مستوفی معروف به ديلماج که به دليل شغل مترجمی در دستگاه ناصری و بعدا مظفری به اين نام خوانده می شد. بخش های زيادی از اين کتاب از دست نوشته های روزانه ی ميرزا يوسف خان بر گرفته شده و در پس اين داستان وضعيت رقت انگيز دوران قاجار را می توان حس کرد. دورانی پر از جهالت و بدبختی و تلاش معدودی روشن فکر که راه رسيدن به سعادت را در مشروطيت و قانون مندی جامعه می ديدند. بعضی از شکايت های موجود در دست نوشته های ميرزا يوسف بی شباهت به شکوه های امروزی ما نيست.
در کل کتاب شيوا و روان نوشته شده و استخوان بندی خوبی دارد. برای شناخت بهتر تاريخ مشروطيت، اين کتاب می تواند مفيد باشد.
يکی دو سالی است زدم تو خط سيارات. شکل گيری و نحوه ی آشکار سازی آنها شاخه ی بسيار جذابی از اختر فيزيک است که جا برای کارهای زيادی دارد. سوالاتی از مکانيک کلاسيک که تا به حال جواب های سر راستی برای آن داده نشده است. هيجان ديگر اين شاخه اين است که جا برای پرواز تخيلات پيدا می کنيد تخيلاتی که شايد روزی به حقيقت بپيوندد. اين جا جايی است که منجمين و زيست شناسان می توانند کنار هم بنشينند و کلی با هم گپ زده و از هم مطالب زيادی ياد بگيرند. البته اين محل اشتراک در سال های اخير تحت عنوان رشته اختربيولوژی خوانده شده است.
يکی از سوالات جذابی که در اين زمينه وجود دارد اين است که آيا ما در عالم تنها هستيم ؟ بلافاصله اين سوال مطرح می شود که اگر نه، چند درصد از اين سيارات می توانند ساکنان هوشمندی داشته باشند؟ در حقيقت اگر سياره ای در يک فاصله ی خاص از يک ستاره قرار گيرد و جرم آن به اندازه ی کافی بزرگ باشد، آب در آن می تواند به صورت مايع يافت شود . اين يعنی حيات و ادامه حيات به مدت طولانی يعنی احتمال موجود هوشمند. بنابر اين وجود موجود هوشمند محتمل است.
سوال هيجان بر انگيزی که بعضی مواقع از خودم می پرسم اين است که کی ما زمينی ها می توانيم سيگنال های معنی دار شبيه همان آن هايی که رو زمين می سازيم، از موجودات هوشمند فرا زمينی دريافت کنيم ؛ و يا برعکس کی ساکنان هوشمند ديگر سيارات صدای ما را خواهند شنيد.
کره زمين برای چهار ميليارد سال خاموش بود. بدين معنی که هر چه امواج از آن نشر می شد، امواجی بی معنی و کاملا طبيعی بودند که ناشی از خود زمين و يا انعکاس نور خورشيد از جو آن بود. ولی در صد سال اخير اتفاق ديگری افتاده که در طول تاريخ زمين بی سابقه است. بشر از زمان توليد امواج راديويی توسط مارکونی در بيش از يک قرن، مرتب انواع امواج الکترومغناطيس معنی دار از هزاران ايستگاه راديويی توليد کرده و به فضا فرستاده است. اين امواج در طول اين مدت می بايست به لبه های پهناي کهکشان رسيده باشد. کهکشان ما ضخامتی حدود 100 سال نوری دارد. داخل اين محدوده تعداد ستاره ها از مرتبه صد هزار است. بنابراين اگر موجود هوشمندی دست کم به هوشمندی ما، بين اين صد هزار ستاره وجود داشته باشد، حتما تا به حال صدای ما را شنيده است. پس بايد انتظار داشته باشيم يک زمانی با آنها ملاقات کنيم. فقط بايد شانس بياريم از ما هوشمند تر نباشند چون ممکنه از ما به جای بَبَيی کباب درست کنند (شوخی) !
اي کاش می شد تو اين قرن سپری شده اين همه سر و صدا در کهکشان درست نمی کرديم که بعداً مايه ی دردسرمان شود. اگر شانس بياريم شايد هنوز دير نشده باشد. کابلی کردن انتقال اطلاعات با استفاده از فيبر نوری از روی سطح زمين يکی از راه هايی است که می تواند سکوت را دوباره به فضا بر گرداند.
بيايد خانه مان را حفظ کنيم.
سالها پیش وقتی فرش ایران در دنیا رقیبی نداشت یا بوی چأی خوش طعم گیلان از گذر هر کوچهای بلند میشد و یا برنج ایران را رو دست میبردند، علت تنها یک چیز بود و اون عدم رقابت اجناس خارجی با ایرانی در قیمت تمام شده. این چند وقت که به مسافرت فرنگستان اومدم، هر چی تو فروش گاههای اینجا دنبال پستهٔ ایرانی میگردم نیست که نیست. میدونید آخه امریکیش ارزان تر از ایرانیشه و برای وارد کنندهی اینجا صرف نمیکنه از ایران پسته بیاره !! چه بخواهیم چه نخواهیم حقیقتش ما هر سال حدود ۲۵ درصد تورم داریم و تو این ۴ سال گذشته سر جمع تورم شاید از ۱۰۰ درصد هم بالاتر زده باشه (عدد دقيق شو نمی دونم بعدا يقه ی منو نگيريد). در این بین تنها ارزهای خارجی هستند که معاف از تورم اند. نتیجه، افزایش قیمت تولیدات داخلی در بازارهای جهانی و به دنیال آن خارج شدن کالا های ايرانی از بازار جهانی است از طرف ديگر نتيجه اين کارارزان شدن قيمت کالا های خارج در داخل است. امروز من ليست مواد غذايی که خريده بودم جلوم گذاشتم و با قيمت ايران مقايسه کردم. باور کنيد ما اون قدر تورم در ريال و تورم صفر در ارز داشتيم که از اين به بعد برای کادو بايد ران مرغ و گوساله به در و همسايه ها آورد. این سیاست درست عکس سیاستی است که چینی ها سالهاست دنبال می کنند که نه تنها کالاهای چینی ارزن در داخل کشور به فروش بره بلکه بتوانند با قیمت مناسب تر جنس هايشان را در دنیا بفروشند. البنه آمريکايی ها همواره اين سياست چين را سرزنش می کنند که ما را از نون انداختن. ای کاش به عوض این همه تزریق مصنوعی ارز تو بازار ایران برای ثابت نگه داشتن قيمت ارز آن هم با سرم و ب کمپلکس و ب- 12، این پول صرف درست کردن زیر ساخت های کشور می شد . معلوم نيست تا کی بايد به خودمان گل بزنيم...
تقی | رستم | سهراب | |
تقی | ۰ | ۹ | ۹ |
رستم | ۸ | ۰ | ۹ |
سهراب | ۸ | ۸ | ۰ |
امروزه پيچ راديو يا دگمه ی تلوزيون را به هر طرف که می فشاری جايي نيست که خبر از رکود اقتصادی دنيا نداشته باشد. متخصصين اقتصادی هم دائما در حال هشدار دادن هستند که ممکن است حالا حالا ها اين رکود دست از سر اقتصاد دنيا بر ندارد و روز های سخت تری هم در پيش رو باشد ! من با دلايل وقوع اين پديده در اين نوشته کاری ندارم. اين موضوع در رسانه ها به قدر کافی مورد بحث قرار گرفته است. ليکن شايد بتوان اين واقعه را از زاويه ی ديگری هم ديد. با وجود اينکه خبر بی کار شدن مردم اصولا موضوع ناراحت کننده ای است، با اين حال رکود اقتصادی شايد بتواند در بهبود زيست معقول بشريت مفيد هم باشد. بياييد يک نگاه اجمالی به تاريخ تمدن ده هزار ساله در ارتباط با اين موضوع بياندازيم. در تمامی اين دوران تعادلی پايا بين بنی آدم و طبيعت پيرامون وجود داشت. در دوران شکار، بشر هم شکارچی بود و هم شکار و وسايل و ابزار آلات ساده نمی توانست اجازه شکستن اين تعادل بين خود و طبيعت را به او بدهد. دوران کشاورزی به دليل افزايش چشم گير جمعيت بشری, کفه ی ترازو کمی به طرف انسان کج شد. با اين حال انسان برای اينکه توازن را دوباره حفظ کند دست به پرورش شکار های خود در قالب دام دار زد تا پروتين خود را از اين طريق تامين کند. انسان هر بار که به دليل توسعه اين تعادل را به هم می زد دست به اقدام می شد و دوباره با بازتعريف جديد, تعادلی نو را بر پا می کرد و البته هر بار يافتن راه کار برای ايجاد نظم نوين ( بين خود و طبيعت) نياز به زمان داشت. در صد ساله ی اخير با ورود به دوران مدرنيته، شاهد توسعه ی بشر به اندازه ای بيش از رشد در همه ی تاريخ خود بوديم. در اين صده انسان پرواز کرد, به فضا رفت, هسته ی اتم راشکافت، کامپيوتر درست شد, تقريبا تمامی هيدروکربنی که طبيعت در زير خاک مدفون کرده بود را سوزاند و ...
همه ی اين اتفاقات درمدت زمان بسيار کوتاهی رخ داد. يعنی در زمانی کمتر از يک صدم تجربه ی بشری؛ و ما به هيچ عنوان فرصت برقراری تعادل جديد را نداشتيم و تنها ديوانه وارکره ی زمين را شخم می زديم و می زنيم. فکر می کنيد تا کی می توان جمعيت را با اين سرعت افزايش داد ؟ کفه ی بشر را در ترازوی طبيعت را تا کی می توان به صورت يک جانبه و خود خواهانه سنگين کرد ؟ زمان مشخصه ی تحمل طبيعت چقدر است؟ اينکه طبيعت به عمل کرد ما پاسخ خواهد داد يک امر کاملا فيزيکی است. مساله مثل مختل کردن يک سيستم است که در بستر چاه پتانسيل خود آرميده. اگر اختلال بيش اندازه باشد، سيستم ديگر به حال اول خود بر نگشته و اين برای ما می تواند به معنی نابودی باشد. بنابر اين از رکود اقتصادی دنيا ناراحت نباشيد. شايد فرصتی به ما دست دهد تا تعريف خود را از رشد و توسعه تعديد کنيم. عده ای اين نظر را مطرح می کنند که در صورت غير قابل سکونت شدن زمين, اينجا را ترک کرده و به سياره ای فرا خورشيدی خواهند رفت. به عنوان يک کيهان شناس اين خبر را بدهم که اين فکرها را می بايست کاملا فراموش کرد. فاصله ی ستارگان بسيار دور از آن است که حتی بتوان يک نفر را بدان جا فرستاد.
بياييد همين خانه ی زيبا (زمين) را با دقت و احترام حفظ کنيم. واقعا اين همه بالا و پايين پريدن و حرس زدن های بی معنی برای توليد و مصرف بيشتر, نتيجه ای جز تسريع در پايان داستان نخواهد داشت.
پيشنهاد داده بودم کتاب های جديد تو بازار را به هم معرفی کنيم. خيلی ممنون می شم اگر شما هم اين کار را بکنيد. دو تا کتاب جديد دستم رسيده بود اين چند روز تعطيل خواندم و لذت بردم. اولی "بادبادک باز" اثر خالد حسينی بود. نويسنده ی افغانی ساکن آمريکا که حقيقتا اثری تاثير گذاری خلق کرده و منعکس کننده درد و غم و بدبختی های مردم افغانستان و خشونت طالبان است. می شود خواندن اين کتاب را به سياست مداران غربی هم توصيه کرد!
کتاب دوم کافه پيانو يکی از کتاب های پرفروش سال 87 بود. روايت زندگی يک صاحب کافی شاپ که قبلا کار روزنامه نگاری می کرده. سبک جديد نگراش بدون خود سانسوريی است که ما معمولا دچارش هستيم. از اين کتاب به خاطر همين نکته اش خوشم آمد. لحن اين کتاب تا حدودی مردانه و به دور از نزاکت های متعارف است، بنابراين خواندن آن را برای خانم ها توصيه نمی کنم.
امروز صبح که به دانشگاه رفتم دو خبر تکان دهنده هر آنچه رشته در باب طبل بی عاری (اشاره به نسخه ی نيم پيچ پزشک) ريخته بودم پنبه کرد. دو تصادف فوتی در يک روز! دانشگاه , استاد عزيز آقای دکتر ضيايی را از دست داد. استاد؛ نمونه ی يک کار آفرين دست اندرکار در صنعت بود. يکی از مهم ترين کارخانه های پلاتين که مصرف ارتوپدی کشور را تامين می کند، ايشان به راه انداخته بود و ده ها دانشجوی تحصيلات تکميلی که برای اين مملکت تربيت کرده بود. نبود ايشان نه تنها ضايعه است بر خانواده که مادر روزگار کی ديگر همچون او و يا عزيزان با ارزشی چون او را به دنيا آورد. در تشييع ايشان آوخ ها و افسوس ها فضا را پر کرده بود ولی چه فايده که از دست کسی کاری بر نمی آيد. در اتفاق دوم که پس از برگشت از مراسم ره سپاری آن بزرگوار به دانشکده خبر دار شدم، فوت يکی از دانشجويان کارشناسی ارشد دانشکده باز به دليل تصادف رانندگی و بر خورد يک اتوبوس با او در روز گذشته بود. انسان عنان از کف می دهد. چه شده در اين آشفته بازار!
بر ما چه شده که سالانه 24000 نفر به خاطر ندانم کاری خودمان قتل عام می شوند. اين آمار يعنی ده درصد کل فوتی در دنيا به خاطر سوانح رانندگی که متعلق به ايران است، در حالی که ما تنها يک درصد جمعيت دنيا هستيم. به عبارت ديگر ده بار بيش از متوسط دنيا. مشکل چيست ؟ چرا اين وضعيت درست نمی شود؟
بعضی ها را نظر بر اين است که ما هنوز از دوران پارينه- قاطر سواری به دوران نو-قاطر سواری گذر نکرده ايم و يکی دو عصر يخبندان که گذشت انشاء الله وارد دوارن جديد رعايت رانندگی خواهيم شد. بعضی ديگران را نظر بدين منوال است که اصولا ما ايرانی ها اهل رعايت و اين قرتی بازی ها نيستيم که "نرود ميخ آهنين بر سنگ". اما عده ای معقول که تاريخ تحول خودرو را مطالعه کرده اند، می فرمايند تمامی جوامع بشری آنارشيزم مخصوصا از نوع رانندگی اش را می پسندند. اما، وظيفه ی دستگاه امنيتی به عنوان حافظ جان و مال مردم است که هر خطا کاری که دست از پا خطا کرد چنان نقره داغ ( منظورم جريمه سنگين است )کند که تا ابد فکر آکروبات بازی تو خيابان و جاده را فراموش کند. اميدوارم مسئولين اگر لطفا بقيه امور کره زمين را به سامان فرمودند به اين امور کم ارزش هم برسند.
امروز هم نوشته ام هيچ ربطی به تخصٌصم ندارد ولی اتفاقا به بيماريی که به سراغم آمده کاملا مربوط است. حوادث و وقايع کاری در هفته ی گذشته آن چنان فشاری بر قلبم وارد کرد که سر از ناکجا آباد در آوردم. فشار هايی که به دلايل اشتباهات در رويه های اداری، سوء مديريتی و يا رفتار های ناشايست چند دانشجوی ( پلاک موقت) می بينی ولی هر کاری می کنی قادر به اصلاحش نيستی!
در اين موارد چه بايدکرد؟ آيا تمام فشارها را می بايست رو قلبت بريزی، يا بی خيال باشی؛ و يا راه ميانه را طی کرده، فقط با يک تذکر ملايم به هر گوش شنوا و ناشنوايی از صحنه دور شوی ؟
به دليل نوع کار پژوهشی ام در نجوم همواره مجبورم با کامپيوتر، برنامه نويسی و استفاده از الگوريتم های بهينه درگير باشم. برای من مشابهت کارکرد دنيای بی جان کامپيوتر با شبکه های عصبی بيولوژيک هيجان انگيز ترين بخش علم کامپيوتر است . حقيقتش دوست داشتم به اندازه ی کافی وقت داشتم که می توانستم به اين مقوله از علم هم وارد شوم. ولی حيف که در اين دنيای حرفه ای گری تنها می بايست همه فکر ها را در يک کاسه ريخت، بگذريم.
ببينيم بين اين دنيای بی جان و آن جان دار چه شباهتی است. در دنيای سخت افزار عمل گرها ی پايه از ترکيب دروازه هايی تعريف شده اند که مثلا می تواند عمل جمع دو عدد در آن انجام شود. ترکيب اين ريز عمل گر ها در داخل يک چيپ می تواند از تصويرگری گرفته تا خواندن و اجراء يک برنامه را در کامپيوتر عملی کند. با توجه به عمل يک رشته ی عصبی در دريافت يک سری داده های ورودی و خروج نتيجه ی فرايند تحت يک الگوريتم مشخص، به نظر می رسد بين اين دو سيستم بی جان و بيولوژيک از اين نقطه نظر اختلافی وجود نداشته باشد. دوست داشتم می شد اين هم ارزی را مثلا با انجام دادن عمل جمع توسط يک رشته شبکه بيولوژيک نشان داد. واضح است که در اين آزمايش سيگنال های باينری می بايست به صورت سيگنال های قابل فهم به يک سلول عصبی خورانده شود.
اما چرا شبکه بيولوژيک عصبی وقتی از يک حد بزرگ تر شده و پيچيده تر می شود می تواند احساس خود آگاهی داشته باشد ؟ من خود آگاهی را به اين صورت تعريف می کنم که سيستم منطقی بتواند در مقابل داده های پيچيده و بحرانی از حالت تعادل خارج شده و دوباره بتواند به حالت پايه ی خود بر گردد. داده های بحرانی را داده هايی تعريف می کنم که همبسته باشد با بقای سيستم. در مورد عمل گر های کامپيوتر با افزايش اجزا و پيچيده تر کردن آنها شايد بتوان همان جواب های ترکيبی را از آن انتظار داشت، ليکن يک چيپ کامپيوتری چيزی از بقای بهينه و نابودی نمی داند. فکر می کنيد اگر عمل گر نابودی در داخل يک سخت افزار تعريف کنيم چه اتفاقی می افتد؟ می توان سخت افزار را طوری طراحی کرد که در آن بقا به صورت محدود کردن دسته از فضای جواب ها باشد. اين جواب ها در بالاترين درجه ی اهميت قرار داده شوند و الگوريتم های شرطی طوری کار کنند که همواره جواب ها در حفظ بقای سيستم عمل کند. در اين صورت با نزديک شدن به جواب های ممنوعه الگوريتم خود را طوری عوض کند که از جواب ممنوعه دوری کند. در ضمن سيستم تعريف شده برگشت پذير هم باشد. فکر کنم بشود اين سيستم را حدالمکان شبيه سازی کرد. در اين صورت خروجی های اين برنامه مسئله بقا را همواره مد نظر خواهند داشت و اين يعنی خود آگاهی !
اگر اين استدلال درست باشد در آن صورت می توان عمل گر های خودآگاه ( زنده) در داخل يک شبکه ی سخت افزار داشته باشيم. اگر شد، فقط مواظب باشيد اين موجودات زبان بسته را با Delete کردن نکشيد !