۱۳۸۸ فروردین ۵, چهارشنبه

معرفی کتاب (2)

پيشنهاد داده بودم کتاب های جديد تو بازار را به هم معرفی کنيم. خيلی ممنون می شم اگر شما هم اين کار را بکنيد. دو تا کتاب جديد دستم رسيده بود اين چند روز تعطيل خواندم و لذت بردم. اولی "بادبادک باز" اثر خالد حسينی بود. نويسنده ی افغانی ساکن آمريکا که حقيقتا اثری تاثير گذاری خلق کرده و منعکس کننده درد و غم و بدبختی های مردم افغانستان و خشونت طالبان است. می شود خواندن اين کتاب را به سياست مداران غربی هم توصيه کرد!
کتاب دوم کافه پيانو يکی از کتاب های پرفروش سال 87 بود. روايت زندگی يک صاحب کافی شاپ که قبلا کار روزنامه نگاری می کرده. سبک جديد نگراش بدون خود سانسوريی است که ما معمولا دچارش هستيم. از اين کتاب به خاطر همين نکته اش خوشم آمد. لحن اين کتاب تا حدودی مردانه و به دور از نزاکت های متعارف است، بنابراين خواندن آن را برای خانم ها توصيه نمی کنم.

۴۹ نظر:

ناشناس گفت...

استاد علمی تخیلی هم می خونید؟؟
بهترین کتاب علمی تخیلی ای که خوندین رو می شه معرفی کنید؟

سمیه گفت...

"لحن اين کتاب تا حدودی مردانه و به دور از نزاکت های متعارف است، بنابراين خواندن آن را برای خانم ها توصيه نمی کنم."
جمله ی جالبی نبود. تفکیک (و در نتیجه تبعیض) جنسیتی در ادبیات هم؟!!!

Maryam گفت...

لطفا این مسئله که خانوما چی بخونن چی نخونن رو به خود خانومها واگذار کنید! و این یک قلم تصمیم گیری برای خانومها رو بی خیال بشید.

سهراب گفت...

از ما گفتن.

Yāvar گفت...

فکر کنم شما از معدود کسانی باشید که از کتاب بادبادک‌باز تعبیری ضدغربی (یا ضدآمریکایی) برداشت کرده‌اید.

ناشناس گفت...

کافهپیانو رو که ما خیلی وقت پیش خوندیم! ما یعنی دانشجو های فیزیک الزهرا(دخترا i mean ) و تازه من شخصاً به نویسنده اش email زدم وکلی در مورد کتابش باهاش بحث کردم.تازه در مورد شباهتش با ناتور دشت که دیگه هیچی! ئدوستای دیگمم دارن میرن کافه کتاب تاسیس کنن!
پس؟

سهراب گفت...

يکی داره اينجا شيطنت می کنه و به نام من کامنت می ذاره. عزيزی که اين کار رو می کنی، لطفا تکرار نکن.

سهراب گفت...

اگر از توصيه ی من عده ای از خانم ها ناراحت شدند، مشکلی نيست من حرفمو پس می گيرم.

منجوق گفت...

"بادبادک باز" کتاب شیرینیه وقتی ادم آن رادست می گیره نمی تونه بذاره زمین. باعث شد من یه شب تا صبح نخوابم. اما به نظر من زیادی باب طبع آمریکایی ها و هالیوودی نوشته شده بود. بعضی جاهاش به عقل جور در نمی آمد مثل فرار راوی به همراه برادر زاده اش از خانه آن شخص سراسر پلیدی که طالبانی شده بود. شخصیت پردازی هایش هم خیلی سیاه وسفید بود. یکی را سراسر پلیدی نشان داده بود. شخصی که پلیدی های کاملا متضاد را در نهایت درجه در خود دارد به نظر من غیر واقعی می رسد. نویسنده برای آن که افغان ها را نیازارد
مادرشخصیت منفی خود را که طالبانی می شود آلمانی کرده بود و خودش را دوستدار هیتلر!! از طرف دیگر آن چند نفر هزاره ای عین مظلومیت بودند و تا حد آزار دهنده ای همیشه گذشت و فداکاری می کردند. به نظر من تقسیم بندی های نژادی از این دست خیلی عجیب به نظر می رسد.


در ضمن در اول داستان پدر این شخص که تا آخر داستان گمان می کنیم قهرمانی است بزرگ و به دور از پلیدی می گوید در خاور میانه فقط یک حکومت را قبول دارد که البته نام این حکومت در ترجمه فارسی جا افتاده ولی آشکار است که منظور چه بوده است.
این قسمت از داستان هم به نظر من بدجوری تبلیغاتی و آمریکایی پسند و تا حد زیادی پاچه خارانه بود.




راستش من ایراد های زیادی در این کتاب دیدم و تعجب کردم چه طور این کتاب این همه طرفدار دارد و کسانی چون ایزابل آلنده از آن این همه تعریف می کنند. با این حال انصافا کتابی خواندنی و سرگرم کننده است.

سهراب گفت...

منجوق عزيز

فکر کنم علت اين همه طرف دار می تونه دو دليل داشته باشه. اولی واقعه ی يازده سپتامبر است که همه ی نگاه ها به افغانستان کشيده شده بود. مردم دنيا دوست داشتند بدانند آنجا چه سرزمينی است و مردم آنجا چگونه زندگی می کنند. البته داستان ديد بسيار تاريکی را در خواننده القا می کنه که تا حدودی می تواند واقعی هم باشد. حتی خواننده پس از اتمام کتاب می تونه خدا را شکر کنه که جناب بوش اين مردم رااز اين همه بدبختی رهانيد ( هر چند اين انواع اقسام جهل است که ملت ها می بايست خودشان را از آن برهانند). بنابراين خواننده ی غربی می تواند در اين مقوله حمله ی نظامی آمريکا را تاييد بکنه و طبيعی است که در دوره ی بوش استقبال خوب بوده باشد.

علت دوم هنر نويسنده در داستان پردازی است. داستان برای خواننده بجز قسمت آخر غير قابل پيش بينی است. بنابراين خواننده سعی می کنه ادامه را حدس بزنه ولی سناريو در مسير ديگری حرکت می کند. به همين دليل است که هر که اين کتاب را دستش بگيره تا تموم نکنه زمين نمی ذاره. اين خصوصيت هم از امتياز های خوب اين کتاب بود.

منجوق گفت...

من فیلم های ایرانی ای مانند سفر قندهار اثر مخملباف و یا "باران" مجید مجیدی را درباره افغانستان وافغانی ها واقعا پسندیدم.

سهراب گفت...

من سفر قندها را نديدم ولی فيلم باران تنها يک برشی کوتاهی از زندگی افغان های مقيم ايران را نشان می داد که خود جای بحث دارد. اينکه ما با اين مردمان که در دوران جنگ به ما پناه آورده بودند چگونه برخورد کرديم خود جای تامل دارد.

مردمانی که تمامی بناهای زيبای ما را با دست مزد پايين ساختند لايق اين همه بی مهری نبودند. با صرف هزينه ای کم در آموزش فرزندان آنها و پرورندان نسلی که دست کم بيست سال در ايران بودند می شد متخصصان و رجل سياسی افغانستان را برای اين دوران تربيت کرد. فرصتی که سياست مداران ما به سادگی آن را از کف دادند. من حتی چندی پيش به دانشگاه پيشنهاد دادم بورسی را برای دانشچويان افغانی به تعداد محدود در نظر بگيرند. سعی کردم بقبولانم که حتی از نظر اقتصادی باز گشت پول شما در بلند مدت بسيار بيش از آنی خواهد بود که الان سرمايه گذاری می کنيد. اين کار ها بيست سال بعد جواب خواهد داد...

منجوق گفت...

چپ کوک نقد قشنگی بر کتابی که معرفی کرده اید نوشته:
http://chapkook.blogfa.com/cat-2.aspx

ناشناس گفت...

منجوق عزیز
خواندن کتاب غیر علمی از شما بعید به نظر می رسد. شما ظاهرا فقط به علوم دقیقه علاقه نشان می دهید. اما اینکه خود را با ایزابل آلنده مقایسه می کنید و به نوعی برتری خود را به ایشان بیان می کنید قابل پیش بینی بود!

ناشناس گفت...

منجوق جان جدا متاسفم برای عده ای که کاری ندارند جز سرکشی در کارهای دیگران. ناشناس عزیز یعی شما اینقدر بیکارید که هر جا منجوق است سرک می کشید؟ از شما (که تا اندازه ای هویت تان از نوشته هایتان معلوم است) بعید است این رفتارها. کمی علمی تر رفتار کنید.

سهراب گفت...

ناشناس اول

بياييد سعی کنيم يک محيط فرهنگی و دوستانه در هموردا ايجاد کنيم. من شخصا از دوستان مطالب خوبی را در اين مدت ياد گرفتم و البته از اين افراد متشکرم.

به عوض نکته بينی و عيب جويی می توان سازنده تر عمل کرد.

ناشناس گفت...

ناشناس دوم لطفن رفتار ناشناس اول را به همه نسبت ندهید.

ناشناس گفت...

سهراب عزیز
کاملا با شما موافقم که هموردا برای بحث های فرهنگی و دوستانه تاسیس شده است و نه برای ....
اما خود منجوق باب این گونه گفتگو ها و بدگویی ها پشت سر استادان خود را به طرز بسیار زشتی آغاز کرده اند. کافی است که به نوشته های سابق ایشان که بعضی از آنها را نیز خود ایشان پاک کرده اند (اما در اذهان ثبت شده اند) بیندازید. به طبع آن باید بدانند که دانشجویان نیز رفتار خود ایشان را با همان دفت بررسی کرده و به سخنان سرشار از فضل فروشی شان انتقاد خواهند کرد. ما در زبان فارسی ضرب المثل های بسیار شیرینی داریم: "دنیا دار مکافات است".

منجوق گفت...

سهراب عزیز
اگر از بادبادک باز خوشتان آمده
حتما از
shadow of the windهم لذت خواهید برد. داستان در بارسلونای زمان فرانکو اتفاق می افتد. گمان نمی کنم به فارسی ترجمه شده باشد اما اگر بخواهید من انگلیسی آن را دارم.

در ضمن
daughter of fortuneاثر ایزابل آلنده هم واقعا زیباست

سهراب گفت...

خيلی ممنون می شوم اگر آن را يکی دو هفته به من امانت بدهيد. با تشکر

ناشناس گفت...

منجوق جان کتاب shadow of the wind اثر کیست؟ با این نام چند کتاب با نویسنده های متفاوت در google.book هست. اگر نام نویسنده را هم بگویید خوب است.

منجوق گفت...

Carlos Ruiz Zafon

منجوق گفت...

خیلی جالبه چند تا کتاب با عنوان shadow of windهست که راهنمای مسافرت به بارسلونا ست. ظاهرا این داستان به جذب گردشگر خیلی کمک کرده.

در پی
فیلم فرانسوی "امیلی" چند تا راهنما چلپ شده بود که با استفاده از آن می شد پاریس را به دنبال قدم های امیلی گشت!

چه قدر زرنگ اند!

منجوق گفت...

یک پیشنهاد:

برای این که وضع اسفناک بازار کتاب ایران یک کم بهتر بشه, پیشنهاد می کنم بعد از این به جای ظرف های پیرکس و لیوان های کارخانه "پاشاباغچه" ترکیه ای, موقع رفتن به خانه هم دیگر رمان کادو بدهیم. خیلی ها اگرکتاب دم دستشان باشد می خوانند اما دست و دلش نمی رود به کتابفروشی بروند و کتاب بخرند.
اما تا بخواهید پول صرف خرید محصولات "پاشا باغچه" می شود. من چندین ست از این ظرف های پیرکس در خانه دارم که روی هم تلنبار شده و جا در آشپزخانه تنگ می کند. هر کی هم برای بار اول خانه, باز از همان ظرف ها می آورد.

برای زوج های جوان که عموما اجاره نشین هستنذ و هر سال باید خانه شان را عوض کنند این محصولات "پاشا باغچه" که ده تا ده کادو گرفته اند واقعا دردسر ساز است. حداقل موقع نقل و انتقال کتاب لازم نیست نگران شکستن آن ها با شیم!

ناشناس گفت...

منجوق برای هر کاری دنبال یک دلیل می گردد. وقتی هنوز در پژوهشکده فیزیک مشکل داشت به بدگویی در مورد اشخاصی که اجازه نمی دادند ایشان در شغلشان تثبیت شوند می پرداختند. برای ایشان مهم نبود که این افراد همان کسانی بودند که همین کار فعلی در پژوهشکده را برایشان با استفاده از امکانات شخصی خودشان فراهم آورده بودند. بعد از اینکه ماجرا فیصله پیدا کرد کامنت های قبلی را حذف کرده با دست و روی شسته شده به مسائل فرهنگی و ... می پردازند.
البته همیشه فیزیک ایران برای ایشان مهم بوده است و مایکل و دیگر دوستان را به همراه هزاران پست دکتری که به ایشان در آمریکا و مک گیل و هزاران نقطه ای که حتی نمی توانید تصورش را بکنید کنار زده و برای خدمت به ایران آمده اند. به دانشجویان علاقه خاصی دارند. و به هر کس که به نوعی می تواند به ایشان امکان اجازه حضور بیشتر و مطرح کردن بیشتر خود را بدهند با روی گشاده و باز استقبال می کنند و از بدگویان که به امکانات فوق العاده ایشان حسودی و کینه توزی می کنند به شدت پرهیز کرده حتی انها را به چیزی نمی نگارند که حتی با انها مقابله کنند.
خوش به حال کشور ایران که چنین روشنفکرانی دارد که با سر به ایران بر می گردند و خود را وقف کشور می کنند. به نمایشنامه گالیله مراجعه کنید تا ببینید سرنوشت چنین جامعه ای در نهایت چگونه می شود.

ناشناس گفت...

البته نباید فراموش کرد که به همین اسم ایران و بودن در یک کشور جهان سوم جایزه ها و مدالهاست که به سوی ایشان سرازیر می شوند....

منجوق گفت...

ناشناس عزیز

"امکانات پژوهشگاه دانش های بنیادی" , "امکانات شخصی" و یا میراث پدری هیچ یک از اعضای آن اعم بر پیشکسوت و یا جدید الورود نیست. آی-پی-ام یک موسسه دولتی است و با بودجه دولتی اداره می شود و هدف آن جذب تربیت و تشویق افرادی است که قادرند مقالاتی بنویسند که در سطح بین المللی مورد توجه واقع شوند.

منجوق گفت...

سهراب عزیز
یادم هست که چندی پیش شما کتاب فرار از لایپزیک را معرفی کردید. من نویسنده آن را در سنگاپور دیدم. او مرا به مونیخ دعوت کرد و من او را به ایران . ماه دیگر قرار است بروم مونیخ دو تا سمینار آنجا بدهم. او هم بهمن سال آینده می آید ایران و یک سخنرانی عمومی خواهد داشت.

سهراب گفت...

منجوق عزيز, ممنون از اين خبر خوش.

خيلی خوشحال شدم که Harald Fritzsch
فيزيکدان قابل و نويسنده ی کتاب فرا از لايپزيک را می توانم ببينم و با ايشان صحبت کنم. فکر کنم قبلا هم گفته بودم که اين کتاب خوشبختانه در کتاب خانه ی مرکز موجود است. اگر کسی مترجم حرفه ای بين دوستانش می شناسه می شود اين کتاب را به ايشان معرفی کرد. فکر کنم اين کتاب مخاطب خوبی در جامعه ی دانشجويان ايرانی خواهد داشت.

ناشناس گفت...

سهراب جان
چرا راه دور می روید و دنبال مترجم حرفه ای می گردید. خود منجوق! از پس هر کاری استادانه بر می اید و تازه مونیخ رفتنشان را هم به اطلاع همه رسانده اند!

ناشناس گفت...

خانم منجوق جان
راست می گویید و پژوهشکده فیزیک مکان دولتی است و ظاهرا ارث پدری کسی نباید باشد! اما من نکته مهمی که در رابطه با شما و دیگران دریافته ام این است که مهم این "شخص " است که چه کسی است. اگر این شخص به عنوان مثل آقای دکتر اردلان باشند بله از دیدگاه شما پژوهشکده ارث پدری ایشان نیست اما اگر آن کس خود شما باشید یه کم شرایط عوض می شود.
به هر حال "پژوهشکده فیزیک مکان دولتی است و ارث پدری کسی نیست" را باید به شما و همسرتان نیز یادآوری کرد.

منجوق گفت...

پس این ادعا ی خود را مبنی " برای ایشان مهم نبود که این افراد همان کسانی بودند که همین کار فعلی در پژوهشکده را برایشان با استفاده از امکانات شخصی خودشان فراهم آورده بودند." توضیح دهید. کدام امکانات شخصی؟ خود ایشان این ادعا را کرده اند یا این ادعا محصول ذهن شماست؟!

اگر محصول ذهن شماست (که به احتمال قوی چنین است), شما چگونه به خود اجازه می دهید چنین ادعایی که قطعا بارحقوقی دارد بکنید؟!


اگر من و یا همسرم چنین ادعا یی را در مورد کسی کردیم و چنین منتی خدای ناکرده بر سر کسی گذاشتیم حتما تشریف بیاوریدو به ما یادآوری کنید که حقوقی که مردم به عنوان دسترنج زحمات خود از محل بودجه دولتی دریافت می کنند ارث پدری من یا همسرم نیست.

سهراب گفت...

ناشناس عزيز

چه بهتر بود مشکلات و سوء تفاهم ها را رو در رو با هر شخصی که داريد مطرح کرده و اگر مشکلی است يک بار و برای هميشه آن را حل کنيد. اين نوع انتقاد ها از افراد نه تنها مشکلات را حل نمی کنند که محيط را متشنج تر هم خواهد کرد. ما در ايران دو تا و نصفی فيزيک دان قابل داريم. حال اين افراد اگر قرار باشه شمشير ها را از رو ببندند و به جان هم بيافتند ديگر فاتحه پژوهش و همکاری های علمی را در جامعه ی خود بايد خواند. بهترين راه با توجه به تجربه ای که در اين زمينه کسب کردم گفتن صريح ايرادات و اشکالات با طرف مقابل به صورت خصوصی است. بدين ترتيب مساله ی شما "که من از آن بی اطلاعم" ختم پيدا کرده و در اين وب گاه که برای ارتقاء علمی و فرهنگی راه افتاده، برای هر حرف منجوق ايراد نخواهيد گرفت.

ناشناس گفت...

سهراب عزیز
کاملا با شما موافقم که این وبلاگ برای بیان مسائل فرهنگی و ... تاسیس شده است. اما خانم منجوق قبلا نیز این مکان را به این مسائل و پشت سر گویی به طرز بسیار اسف باری از اساتید سابقشان و کسانی را که ایشان و همسرشان را حمایت کرده اند تبدیل کرده بودند. بعد از برهم زدن محیط این وبلاگ تاب نیاوردند و یک وبلاگ شخصی برای خودشان در نظر گرفتند که مسائل شخصی و مشکلاتشان با اساتید سابقشان را انجا مطرح کنند! اما هنوز به کار سابقشان مشغولند.
انتقاد شما کاملا بجاست. اما تعجب می کنم که چرا وقتی منجوق به این کار مبادرت می ورزید شما که مسائل فرهنگی برایتان مهم است و لابد به اساتید سابقتان احترام می گذارید اینگونه انتقاد نمی کردید. چرا آن موقع صدایتان در نمی امد و همین مطالی را که الان نوشته ای که کاملا درست هم هستند نمی گفتید؟!

ناشناس گفت...

منجوق عزیز
می توانید با مراجعه به وکیل خانوادگی اتان حق نوشتن را از دیگران نیز بگیرید و بار حقوقی را به ایشان گوشزد کنید. شما که آزادانه دیگران را به عنوان سوء استفاده کردن ها محکوم می کردید و آزادانه این نوشته ها را در اختیار هزار دانشجو و خواننده دیگر قرار می دادید؟ حالا که نوبت خودتان رسیده از سانسور و بار حقوقی و کار فرهنگی و بد و بیراه بی ربط و .... می زنید. خود آخر اینجا خود شمایید که زیر سوال رفته اید نه آقای دکنر ...! شاید مشکل به همین کوچکی باشد.

M گفت...

تفاوتی بین زن و مرد نیست - همه از یک خاک و سرشتیم مدتی هستیم و از دوباره به خاک بر میگردیم - به سوی او باز میگردیم
این همه هیا هو و نزاع سر چیه !
اینکه همدیگر رو دوست داشته باشیم خیلی کار سختیه ؟ نفس عمیقی بکشیم و دوباره فکر کنیم

وصيت مولانا:
شما را وصيت مي کنم به ترس از خدا در نهان و عيان و اندک خوردن و اندک خفتن و اندک گفتن و کناره گرفتن از جرم و جريت¬ها و مواظبت بر روزه و نماز برپا داشتن و فرونهادن هواهاي شيطاني و خواهش¬هاي نفساني و شکيبايي بردرشتي مردمان و دوري گزيدن از همنشيني با احمقان و نابخردان و سنگدلان و پرداختن به همنشيني با نيکان و بزرگواران همانا بهترين مردم کسي است که براي مردم مفيد باشد و بهترين گفتار کوتاه و گزيده است و ستايش از آن خداوند يگانه است

منجوق گفت...

شنیده ام که در بخش فیزیک موسسه "تا تا"ی هند هفته ای یک بار جمع می شن و فیلم می بینن. این درسته؟!
چه طوره که ما هم یه همچین کاری در پژوهشکده بکنیم؟

سهراب گفت...

منجوق عزيز،

فکر بسيار خوبی است. با اين حال در عمل شايد کمی سخت باشد. اگر تمامی پژوهش کده ها در يک ساختمان بلند مرتبه متمرکز بودند اين کار به راحتی انجام می شد تا اين قدر از نظر مسافت از هم دور باشند. چند روز پيش دکتر ارفعی را ديدم که نکته ی مهمی را تاکيد می کردند؛ اينکه درختان باغ لارک را برای توسعه ی مرکز نبايستی قطع کرد. داشتن يک پژوهش گاه متمرکز علاوه بر ايجاد همکاری و همفکری و برگزاری فعاليت های جنبی، اين حسن را نيز خواهد داشت که جلوی تخريب اين باغ زيبا گرفته شود.

منجوق گفت...

از هند حرف زدیم یاد کتاب the god of small thingنوشته Royافتادم. واقعا یک شاهکار است!


نویسنده آن خانم Royاز فعالان اجتماعی هند در زمینه حقوق زنان و حفاظت از محیط زیست است. شخصیتی محکم و ذهنی قوی و پویا دارد.



سیزده به در خوش بگذره!

ناشناس گفت...

سهراب عزیز
چرا شما که از سلاله منجوق هستید و خودتان سابقا مقاله بسیار غرایی در وصف دکتر منصوری نوشته بودید پاسخ نمی دهید؟ شاید شما نیز همانند منجوق فقط به مسائل فرهنگی و علمی و ... البته باین بیان داشت که شما نیز هم اکنون در پزوهشکده عضو هستید ولی در آن زمان که بودن در این مکان فاسد را نشانه سوء استفاده مالی اقایان می داسنستید بودن در این مکان را شایسته نمی دانستید؟!

ناشناس گفت...

خانم منجوق بسیار عزیز
باید بگویم که نکته مثبیتی در نوشته شما یافتم و این آن است که ظاهرا دیگر شما دست از امریکای جنایکار برداشته اسد و از این بعد اگوی خود را کشور هند قرار داده اید. جای بسی خوشنودی و پیشرفت در اعمال شما دیده می شود! شاید این به برکت سال نو است.

سهراب گفت...

ناشناس عزيز

نکته هايی را که در کامنت آخری برای من گفته بوديد را خوب متوجه نشدم. بنده هميشه به دکتر منصوری ارادت داشته و دارم. نکاتی که هم که من آن موقع متذکر شده بودم تنها در راستای بهبود اوضاع بود. قبلا هم گفتم, مطرح کردن اين مسايل نه تنها بد نيست که باعث رشد و توسعه هم خواهد شد. نتيیجه ی اين بحث ها اين شد که من و دکتر منصوری هر هفته به طور مرتب يک بار جلسه نهار در دانشگاه داريم و بر روی مسايل کاری بحث های سازنده ای می کنيم. جامعه ی ما نياز به بحث و گفتگوی سازنده داره و من نکته سنجی از نوع شما را به شدت مخرب می بينم.

لطفا يک روز تشريف بياوريد دانشگاه دفترم بلکه با کمی صحبت بتوانم شما را قانع بکنم.

ناشناس گفت...

moteasseffam barayeh ostadeh daaneshgahi keh beh khodesh ejaze mideh keh beh nimi az ensanha tosieh bokoneh chizi ro nakhoonan chon ishoon fekr mikoneh keh labod oon nimi az jamiat az nazare shoor ya fahm dar sathe paintari az ishooni keh mitoonan beh khatere mard boodaneshoon oonharo bekhoonan hastan. moteassefam barayeh oon ostadeh khanoomeh digeh keh ishoon ham dar moghebele tohineh beh in bozorgi beh shooreshoon sokoot mikonan va labod bar tebgheh tosieh in aghayeh mohtaram oon ketab ro nemikhoonan. taassof barayeh masalan farhikhteh tarin gheshreh jameamoon keh in chenin hanooz layehayeh negahe bala beh paine mard saalari toosh beh in ghelzat moj mizaneh.

ناشناس گفت...

in to ham begham keh man beh onvaneh yek mard in cooment ro gozashtam, na zan. amma natoonestam taassofeh amigheh khodamo penhan konam.

who cares گفت...

so many great people told me that its gonna be like this in iran, that iraninans can NEVER do a group research properly, because of i dont know, jealousy and all, but i thought that was just a stupid theory. i feel so sorry for that NASHENAS guy who is just trying to make the other writers angry and just to make fights in the cyber space, as if they dont see each other at work, i am so sorry.
is that the way iraninan youths gonna be when they grow up?

منجوق گفت...

Dear "who care",
You pointed out an insightful point which is worth contemplating.
Thank you for your cocern!

سهراب گفت...

ناشناس عزيز

من عرض کردم که شايد اين لحن من باعث ناراحتی بعضی از خانم ها بشه و اگر همه ی کامت ها را خوب خوانده باشيد من از اين افراد پوزش خواستم. اگر توصيه ی بنده را محدود کردن آزادی، قلم داد می کنيد اصلا بدين معنی نيست. بنده به آزادی معتقدم ليکن آزادی ها در چارچوب هنجار های يک ملت.

اگر عميقا به نوشته ی من فکر کنيد، توصيه بنده را نه توهين که بر عکس احترام به بانوان خواهيد ديد. اينکه در جامعه ی ما سعی شده خانم ها از هر حرف و رفتار نا منزه دور نگه داشته شوند احترام به آنها است نه توهين. معمولا در جمع مردانه هم اگر سخنی، جکی نا مناسب تعريف شود به محض ورود يک خانم به جمع سخن بريده می شود. من اين را احترام می دانم نه سانسور حرف آقايان.

بحث در مورد اکرام به قشری که فرزندان آينده در دامان آنها پرورش می يابد خارج از حوصله اينجاست. اگر مجالی بود که اين روز ها به دليل مشغله های زياد بعيد است، می توانم استدلال کنم که راه غرب در برخورد با بانوان نه که آزادی که راه به بی راهه است و نتيجه ی آن تباهی نسل ها خواهد بود!

amir hossein گفت...

ba raftane monjogh proje hamvarda shekast khorde

ناشناس گفت...

امیر حسین عزیز
کدام پروژه منظورته؟!