۱۳۸۶ آبان ۲۰, یکشنبه

افتتاح استنفورد

راه اندازي استنفورد شش سال طول كشيد. در جلسه افتتاحيه تصوير تمام قد شاهزاده كه به نام و ياد او دانشگاه ايجاد شده بود در گوشه اي زينت بخش مجلس بود. قرار بر اين بود كه پس از سخنراني افتتاحيه للاند جين سخنراني خود را ايراد كند اما غليان احساسات به او اجازه چنين كاري را نداد. او تمام مدت به تصوير فرزند دلبندش چشم دوخت و اشك ريخت. با اين حال در تمام مدت مراسم سر خود را بالا گرفته بود.

دو سال پس از افتتاح دانشگاه للاند از دنيا رفت و جين را با كوهي از مشكلات مالي تنها گذاشت.دولت فدرال بر آن بود كه زمين هاي دانشگاه را مصادره كند. بيشتر مشاورين به جين توصيه مي كردند كه دانشگاه را تعطيل كند. به عقيده آنها راهي براي حفظ دانشگاه وجود نداشت. جواب شير زن پير مشخص و قاطع بود:"هرگز."

اما
للاند با رفتار معقول و فهم و شعور استثنايي اش گنجي عظيم و زوال ناپذيرو بسي باارزشتر از مال ومنالي كه اكنون به شدت در معرض مخاطره بود براي جين به يادگار گذاشته بود وآن همانا كارمندان وفاداري چون جردن بود.

وقتي پيري چون للاند به توانايي ها و ايده ها و صداقت و كارداني و وفاداري جواني چون جردن چنان اعتماد مي كند كه للاند كرد جوان شيفته اين پير مي شود! اعتماد پاكبازانه پيربه جواني چون جردن از او برايش يك سرباز واقعي مي سازد. جوان تا حد مرگ به پير وفادار مي ماند. جوان مي خواهد به هر قيمتي شده به خودش و به پير -چه در زمان حياتش و چه بعد از مرگش- ثابت كند لياقت اين اعتمادرا داشته. به نظر منجوق چنين سرباز انساني هر چندكه از خود اختيار دارد و بعضا اعتراض مي كند و نارضايتي و يا طرح هاي جديد خود را ابراز مي كند بسيار باارزش تر از مهره هاي سرباز چوبي و سنگي صفحه شطرنج است!

آري! جردن در كنار جين ماند و به هر قيمت كه بود دانشگاه را به هنگام مشكلات مالي سر پا نگه داشت. او در طول سال هاي سخت منبع عظيم انرژي و اميد براي جين بود. همين احساس و رفتار را هم استادان و مديران و كارمندان جواني كه جردن استخدام كرده بود به نوبه خود نسبت به او داشتند.از طرف ديگر
دانشجويان استنفورد همين حس را نسبت به استادان خود داشتند. همگي به نوبه خود
تمام تلاش خود را مي كردند تا چراغ آن خانه روشن بماند.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

این نوشته‌ها باعث شد بروم تاریخ دانشگاه استنفورد را بخوانم. شما نه تنها بخشهایی از تاریخ را بیان می کنید و بخشهایی از آن را صرف نظر می کنید بلکه چون نقالان به آن آب و تاب هم می دهید. این روند بیان کردن را چندان علمی و صادقانه نمی بینم

منجوق گفت...

Dear anonymous,
In my very first post about the Stanfords, I had emphasized that
these are only my personal take on
Stanford history and the character
of the Stanfords. In the disclaimer
I had confessed that these posts are not
going to be professional biographies.

However, I am trying to be fair and impartial. In particular, I have not made up any parts.
Obviously, I am emphasizing more the parts that I find of relevance to the situation we are in now.
I admit that sometimes, when I identify
with the characters of my story
(e.g., Jordan in this post)
I say my feelings from their lips.
And I think this is fair for any story-teller especially
if noted in the disclaimer.


In any case, I am glad that these posts have motivated you to study the Stanford history and develop your own opinion. I would like to know
which parts of my writings you find "unjust."