۱۳۸۶ مرداد ۱۳, شنبه

رصدخانه دانشگاه زابل و پژوهش-لاتان

رفته بودم از دانشاه زابل و رصدخانه كوچك ان در محل معروف چاه نيمه بازديد كنم. در روز جهاني نجوم بود، در تيرماه گذشته، كه خانم سرگل زائي به من مراجعه كرد و شروع كرد به گلايه از وضعيت رصدخانه كه شايد يك سال است در آن بسته است و مديريت جديد دانشگاه دست گروه (آماتوري) نجوم مهبانگ زاهدان و زابل را از رصدخانه كوتاه كرده است و اين جوانان فعال مهمترين اميد خود را در استان از دست داده اند. نامه اي نوشته بودند به معاون پژوهشي وزارت عتف و رونوشت به كسان متعددي، از جمله به من. گفتم بگذاريد فكر كنم چكار مي شود كرد. چند هفته بعد نامه اي نوشتم به رئيس دانشگاه زابل و گلايه كردم چرا امكانات استاني و ملي راكد گذاشته اند و كفران نعمت مي كنند. جواب دريافت كردم كه شما مركز نشينان چه اطلاعي از درد ما داريد، در ضمن دعوت كرده بودند از دانشگاه بازديد كنم. بخش اول نامه را ناديده گرفتم و اين بخش را جدي! ديروز برنامه بازديد به وقوع پيوست و با هواپيما پس از سه ساعت تاخير به زاهدان آمدم و از آنجا به همراهي گروه مهبانگ و با امكانات استانداري به زابل رفتم. راه زاهدان- زابل را براي اولين بار مي رفتم. از كنار شهر سوخته با عجله رد شديم تا هرچه زودتر به محل چاه نيمه دانشگاه زابل برسيم، رسيديم. جلوي دانشگاه و معاون پژوهشي و برخي ديگر منتظر بودند. يك راست به سمت ساختماني رفتيم كه بعد معلوم شد رصدخانه است. شنيده بودم كه در يك هفته گذشته به سرعت آنجا را باز كرده اند، تميز كرده اند، چند كامپيوتر نصب كرده اند. معلوم بود همه چيز نو بود. از اتاقي با چند پله به بالا رفتيم و با پيچ و خم عجيب همراه با دهليزهاي غير متعارف ناگهان سرم به سقفي خورد. سرم را بلند كردم تلسكوپ 14 اينچ را ديدم. براي ايستادن در محل تلسكوپ هنوز بايد بالا مي رفتم. ايستادم. بقيه همه پايين بودند. در محل تلسكوپ تنها يك يا دو نفر بزحمت مي توانستند بايستند. معلوم بود تلسكوپ، مانند بسياري تجهيزات كه قبلا" ديده بودم، كار نكرده و در عين حال صدمه ديده بود. اتاق كوچك، گنبد كوچك، باريك تر از دهانه تلسكوپ!
طراحان اين تاسيسات چه فكر كرده بودند؟ بعدا"شنيدم يكي از كاركنان دانشگاه كه انگشتانش به هم چسبيده بود گفته بود ديشب تا صبح موكت مي چسباندم!
در اين ميان گفتند جواني است كه تحقيقات جالبي كرده است. كنار رئيس دانشگاه بود. شروع كرد به صحبت از تحقيقاتي كه كرده است. واژه هايي مانند تحقيق، پژوهش، خورشيد، فضاي ابعادي، بعد 4، استيون هاوكينگ، نامه به او، جواب از او، تاييد او و .... را همين طور بلغور مي كرد. فهميدم باز هم با نادان شارلاتاني سروكار دارم كه مي خواهد شغلي در دانشگاه دست و پا كند و لابد رئيس رصدخانه بشود. بعدا" شنيدم كه در دانشگاه گفته بود كه دكتراي افتخاري نجوم از لندن دارد. به علاوه يك جوان فارغ التحصيل ارشد فيزيك از دانشگاه شيراز، كه اخيرا" به عضويت هيئت علمي دانشگاه زابل در آمده بود او را با خود به عنوان يك بلد به همراه آورده است و به مديريت دانشگاه معرفي كرده است تا رصدخانه راه بيفتد. به هر حال در همان هنگام كه واژه ها را با حروف ربط به سرعت به هم وصل مي كرد تو ذوقش زدم و گفتم كه اين حرفها چيست كه مي زني، تحقيق يعني چه، خورشيد كجا است، سروته تلسكوپ چيست؟ اگر روزي شنيديد همين شخص تدريس نجوم و كيهانشناسي و علم ريسمان را در دانشگاه به عهده گرفته است تعجب نكنيد!

خداوندا ما را از جهل و ناداني بپايا!

۵ نظر:

Sima گفت...

ورودتان به دنياي مجازي وبلاگ مبارك!

ناشناس گفت...

با اين توصيف ها، به نظر من آن مكان را بايد رسد خانه ناميد، نه رصد خانه.

منجوق گفت...

من هم ورودتان را تبريك مي گويم.

خوب ديگه آنچه كه بيژن داستان من با آن همه تيز هوشي وبه قول خودم "محصول يك و يك شريف بودنش" در ظرف پانزده-بيست سال پس از آن همه فرازونشيب مي خواست به دست آورد جواني كه شما به او اشاره كرديد در يكي از دانشگاه هاي نه چندان معروف ايران يك شبه به دست آورده است


هر كسي در شهر خود شهرياري است

ناشناس گفت...

خوش آمدید! امیدوارم پیوسته بنویسید.

ناشناس گفت...

ةقا رضا واصه شما متاسفم. كاش يه خورده بيشتر عقل تو بكار مي نداختي!!!