۱۳۸۷ اردیبهشت ۲, دوشنبه

Ciao!

This is my last post from Italy. I will be back to Iran tomorrow after 61 days which passed just like 61 seconds. I enjoyed my stay a lot! When I was a student here for two years I did not enjoy it this much. Well, that is natural. I did not understand their culture back then as much as I understand it now. I was foolish enough to keep comparing Iran with Italy instead of relaxing and enjoying all the magnificent things that Italy has to offer to any one, Italian and non-Italian alike. The magnificent gifts of Italy include its beautiful nature, its rich cuisine, the friendliness of its people and their great sense of humor that never fails to entertain you, its long and fruitful history, its superb art, ... and its very very very rich research culture in high energy physics.
When I was a student I could not tell the difference between an excellent talk from a good one.Now that my background knowledge in physics has increased, I appreciate the difference. It is now that I enjoy the seminars I am attending in Italy. Now, I enjoy physics discussion at lunch and coffee tables. Back then I was just a listener ....
Dear Iranian physics students, If you happen to be visiting a country such as Italy my advice is that do not waste your time by comparing Iran with the country you are visiting, or talking about politics or.... Just mix up the physicists of that country and engage in physics discussions just in the same way that the best students of that country often do. Eventually, you will learn this culture and find it as one of the joys of your life as well as a way to fulfill your ambitions in your future career
By the way, I was at a meeting in Venice last week. At the last talk (which was given by Nobel laureate, Rubbia) I noticed someone vigorously typing on his laptop, I turned and found the famous Italian blogger, Dorigo. Here you can find his report of the event. I might write my version of the report later on.
Arrivederci!

۱۰ نظر:

Pinocchio گفت...

discussion at coffee table, I really miss it...

ناشناس گفت...

it's very strange i was just thinking of comparing iran to elsewhere.
for a long time i wanted to leave Iran and go for grad research in my field and experience new world and people,
now that it happens and i have to leave Iran for USA in a month,I just can't leave here!i found out many things that I've not done,many places that I've not visited.and few people that I really cant leave alone.Once I thought these are for weak people and mamma's boys.But now it's happening to myself.its very strange I am thinking of not leaving the country after all,remain here and go to our "..." univ. here again.

منجوق گفت...

چند سال زندگي كردن در خارج براي يك فيزيك پيشه خيلي مهم و حياتيه! بعدا ممكنه آدم تصميم بگيره كه به ايران برگرده. البته بعد از آن كه آدم به ايران برگشت تحمل بعضي چيزها برايش خيلي سخت مي شه.براي من و شاهين كه خيلي سخته. تازه نه من و نه شاهين اهل ايراد گرفتن به مردم كوچه بازار نيستيم. اين توهم را نداريم كه چون در خارج زندگي كرده ايم حق داريم درباره لباس پوشيدن يا نحوه روابط و زندگي شخصي و خصوصي افراد نظر بديم. حتي به اين كه يك فيزيك پيشه متعارف در فلان دانشگاه ايران چه مي كنه كاري نداريم. انصافا آنها هم با ما كاري ندارند. اما ... چند ماه پيش يك مدرسه داخلي در اينجا برگزار شد. من در اين مدرسه از
روي اسلايدهايي كه پسكين در مدرسه
TASI
داده بود ابرتقارن درس دادم . از ش براي اين كار اجازه گرفته بودم و سئوالاتي را كه به ذهنم آمده بود ازش پرسيده بودم. خوب اگر يك منجوق بخواهد كاري كه پسكين انجام داده بدهد حسابي به روغن سوزي مي افتد. سه شب پشت سر هم براي آماده كردن مطلب نخوابيدم.
به جرءت مي گويم سخنراني هايي كه من كردم از مال خود پسكين براي دانشجويان بهتر ومفيدتر بود چون به مسايلي نيز پرداختم كه مي دانم پسكين بي جهت دانسته فرض مي كند و از كنارشان مي گذرد. در سخنراني حدود سي و پنج نفر شركت كردند. هزينه كل برنامه ما به اندازه نصف هزينه شركت تنها يكي از اين دانشجوها در سخنراني هاي پسكين شد.

من اين كار را با عشق كردم. انتظار تقدير هم از طرف ريش سفيدها نداشتم.
البته وقتي ديدم دانشجو ها قسمت قابل ملاحظه اي از سخنراني ها را دنبال مي كنند مزدم را گرفتم.


آرمان عزيز! وقتي نوشته ات را خواندم مي خواستم تجربه تلخ برخوردي را كه با من سر همين برنامه شد و داغي كه بر دلم نهادند بنويسم اما سخن كه به اينجا رسيد مي بينم
ديدم قلمم به آن سو نمي رود!ترسم از "خوانندگان حرفه اي" هموردا كه راپورت دادن در باره درد دل هاي من را نردبان ترقي خويش مي بينند نيست!
ديدم انصاف نيست
با اين تلخي ها ديگران را ناراحت كنم. ديدم اين گونه مسايل ارزش پرداختن ندارند.
به قول حضرت حافظ:
وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم
كه در طريقت ما كافريست رنجيدن!
اگر صبر پيشه كنيم كهنگي ها مي روند و تازگي ها مي ايند. اميد من بر اين است كه نسل جديد از جنس ديگري خواهند بود.

درسته كه در اين سه سال برما و بر امثال ما خيلي سخت گذشته اما تلاش هايمان بي ثمر هم نبوده.
اگر همين طور پيش برود به آينده مي توان اميد داشت.
اميدوارم در هر تصميمي كه مي گيري موفق باشي. شخصا اميدوارم به خارج بروي و بعد با دست پر برگردي تا محيط اينجا رفته رفته با آمدن امثال تو بهتر شود. اما تو بايد تصميمي بگيري كه براي خودت بهترين باشد نه براي ديگران.

ناشناس گفت...

انرژی ، توجه و وقت و مسئولیتی که برای نوشتن توی اینجا و پاسخ و راهنمایی افرادی مثل من میگذارید ارزشمند و بی نظیره(تعارف نمی کنم ندیدم جای فارسی زبان دیگه که کسی اینجور دلسوز باشه و با هدف بنویسه).من فیزیک پیشه نیستم اما اینجا رو از وقتی یادم میاد می خونم و اثر داشته ،اثر مثبت.
تصميمي بگير كه براي خودت بهترين باشد نه براي ديگران..باید این رو یاد بگیرم.

ناشناس گفت...

منجوق عزيز
من يكي از شركت كنندگان آن مدرسه اي بودم كه درباره اش نوشتيد. آن ماجرايي را هم كه سربسته اشاره كرديد به خوبي به ياد دارم. تنها شما نبوديد كه از آن ماجرا رنجيديد من هم مانند خيلي هاي ديگر رنجيدم اما نه از برخوردي كه با شما شد بلكه از اينكه اجر زحمت هاي بي دريغتان را "خودتان" آنگونه پرداختيد. درباره اين مساله با چند نفر از دوستانم كه آنها هم شاهد آن ماجراها بودند صحبت مي كردم متاسفانه قضاوتمان چندان براي شما خوشايند نيست!
به هر حال اگر با اين حرف ها داغ دلتان تازه شد معذرت مي خواهم. من مسائل را بيخود با هم قاطي نمي كنم سخنراني شما بي ترديد خيلي خوب بود.

منجوق گفت...

دوست عزيز
از اين كه نظر خود را گفتيد متشكرم. لازم هم نبود به طور ناشناسانه نظر خود را بيان مي نموديد. دانشجوي خود من هم همان موقع از من در اين مورد انتقاد كردو تقريبا همان حرف شما را تكرار كرد. اين باعث نشده كه از او دلگير شوم و يا بخواهم تلافي كنم. اتفاقا همين صراحت گفتار او را ستودم و با او احساس صميميت بيشتري كردم. افراد زيادي هم در آن موقع به من تشر زدند. تنها يك نفر از همان موقع تاكيد كرد برخوردم علي الاصول درست بوده. نه به خاطر آن كه همسرم است !اتفاقا هم او و هم من جدي تر ين منتقد همديگر هستيم. براي اين كه اولا او پشت صحنه ماجرا را هم مي دانست. در جريان بود كه تا آن برنامه ترتيب يابد من چندين ماه برنامه ريزي كرده بودم و براي تك تك حواشي آن از جمله تعيين و يا عدم تعيين رئيس جلسه فكر كرده بودم و در اين مورد به خصوص تصميم گرفته بودم كه رئيسي انتخاب نكنم چرا كه در جلسات قبلي شاهد آن بودم كه تعيين رئيس جلسه تنها تنش ايجاد مي كند و بس.
در ثاني او در انواع و اقسام مدارس وهمايش ها بين المللي حضور داشته و نيك مي دانست كه "رئيس جلسه" تنها در پاره اي از همايش ها مفيد است نه در همه آنها.

بنا به عرف بين المللي
تعيين و يا عدم تعيين رئيس جلسه از اختيارات برگزار كننده همايش است نه از اختيارات رئيس پژوهشكده و يا ريش سفيد. اين مسايل و تقسيم بندي ها مهم هستند. حدود اختيارات و مسئوليت ها بايد متناسب باشند. اگر من مسئوليت سپرده شده بايد اختيارات متناسبي براي به نحو احسن انجام دادن آن هم داشته باشم. و اين چيزي است كه در اين پژوهشكده مورد توجه قرار نمي گيرد.

خود شما حتما بارها و بارها به اداره هاي مختلف مراجعه كرده ايد و ملاحظه نموده ايد كه كارمنداني كه كار شان رادرست انجام نمي دهند و سر راه شما سنگ مي اندازند از خود سلب مسئوليت مي كنند و مي گويند "رئيس چنان گفته و چنان كرده."
ما نمي خواهيم رفتارمان و عملكردمان جهان سومي باشد. متناسب با آن هم انتظار داريم. اگر من برگزار كننده جلسه هستم بايد مختار هم باشم كه براي آن جلسه رئيس تعيين بكنم و نكنم.

در برخوردي هم كه با اقاي "ع" داشتم بر اين موضوع تاكيد كردم. نيازي هم به راپورت خفيه نويسان نبود. خودم مسئوليت حرف هايي كه زده ام را قبول مي كنم و يك كلمه از آن چه كه به زبان آوردم انكار نمي كنم.

رفتار من بي ادبانه نبود. اما رفتار من صريح و قاطع بود و خارج از عرف اين جامعه.
آري! رسم بر اين است كه در ايران تا نام رئيس به زبان مي آيد همه كرنش مي كنند. من اين كرنش رانكردم وتاكيد نمودم دايره اختيارات آن رئيس (ولو بزرگ و محترم) با دايره اختيارات منجوق (ولو كوچك و محدود) همپوشاني ندارد.
اين هم مسئله جنگ قدرت نيست. من هرگز به خود اجازه نمي دهم نسبت به استاد قديم خود چنين جسارتي بكنم. اگر پست هاي قديمي تر مرا بخوانيد ملاحظه مي كنيد حجم قابل ملاحظه اي از آنها در واقع تقدير و عرض ادب در مقابل همين دكتر ارفعي است.
مسئله نكته اي عملي است: تا حدود اختيارات و مسئوليت ها مشخص و متناسب نباشد كارها با كارآيي پيش نمي رود . اينجا هم مي شود مثل ادارات جهان سومي ديگر: ازسر باز كردن و شانه خالي كردن از مسئوليت و تهي از هر ابتكار عمل...

منجوق گفت...

باز هم خطاب به دوست ناشناس عزيز


ممكن است بگوييد حتي اگر حق در آن مورد با من بود نمي بايست در آن موقعيت واكنش نشان مي دادم. نبايد مسئله خانگي را در حضور چهل نفر مهمان مطرح مي كردم و غيره. اين گونه مسايل به شما كه تنها چند ساعتي براي ياد گرفتن ابرتقارن قرار بود مرا ببينيد بطي نداشت. پس نبايد شما را با آن مسايل ناراحت مي كرديم. البته در اين مورد حق با شماست. از آن موقع هم من حداقل يك بار كتبا درخواست ملاقات داده ام تا اين مسايل با گفتمان رودررو حل شود اما اين اجازه و فرصت به من وامثال من داده نمي شود ودر نتيجه در چنين موقعيت هايي زخم ها سر باز مي كنند. با اين همه حق با شماست شما نبايد درگير ماجرا مي شديد. صد البته در برنامه هاي آتي نيز همان افراد از آن قبيل مسايل را پيش خواهند آورد اما اين بار من سعي مي كنم دانشجويان و يا منشي هاي زحمتكش مان در گير ماجرا نشوند.

با اين همه خوشحالم از اين كه شما مطلب خود را از دريچه هموردا (و يا دانشجويانم به طور مستقيم) با من مطرح مي كنيد. نسل قبل از ما به ما چنين فرصتي را نداده اند. ما همان "نسل بال مرغ" هستيم كه هم دانشجوهايمان به ما تشر مي زنند و همه استادان اسبقمان! همين تغييرات است كه به نظر من اميدوار كننده است. مي توان اميد داشت كه آينده بهتر از گذشته خواهد بود.

ناشناس گفت...

منجوق عزيز
از توضيحاتتان بسيار ممنونم. منظور من هم دقيقا همان چيزي بود كه در دومين نظرتان گفتيد. من كمابيش چيزهايي از آنچه بين نسل هاي قبل از خودم مي گذرد (منظورم همان مسائل خانگي است)مي شنوم كه خيلي دلگير كننده است. حتي گاهي بين اين نسل ها و دانشجويانشان كه هم نسل خودم هستند مسائلي مي بينم كه طبيعتا مرا از ابتداي راه نگران وضعيت خودم هم مي كند. رفتاري هم كه نشان مي دهم متاسفانه بايد خيلي ملاحظه كارانه باشد. دانشكده ما از لحاظ راپرت دهي به بالادستان به مراتب بدتر از محل كار شماست. شما با گاه و بي گاه سرزدن به شريف آن هم براي يك سمينار كوتاه مدت متوجه منظور من نخواهيد شد. راستش نمي دانم زمان دانشجويي شما هم اين مسائل اينجا وجود داشته يا نه. ضمنا دانشجويتان هم شايد چندان با نظر من موافق نباشد چون 1) به اندازه من در اين دانشكده نبوده 2) خوشبختانه از اين به بعد هم محل اصلي رفت و آمدش شريف نيست چون استادش جاي ديگري است و به اندازه كافي بهانه دارد! (با يك كلاس تمرين اون هم در ساعتي كه ديگه همه تعطيل كردن و رفتن نمي شه نظري در مورد وضع دانشكده داد :)
اگر اسمم را ننوشتم دليلش همين مسائل احمقانه اي بود كه گفتم نه چيز ديگر.

راستي شما قصد نداريد سري به خانه قديميتان بزنيد؟ تغييراتي كه از آن گفتيد احتمالا مي تواند از دانشكده ما هم شروع شود. من هم سعي مي كنم شجاع تر بشم!
باز هم ممنون.

منجوق گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
منجوق گفت...

شما همه را در دانشكده به يك چوب نرانيد. خوشبختانه در دانشكده شما اساتيد باسواد و همچنين پاك از اين گونه آلودگي ها كم نيستند.