۱۳۸۶ بهمن ۲۹, دوشنبه

خداحافظي...

در ادامه بحث هاي قبلي مي خواهم چند سايت ديگر معرفي كنم.يكي از مسايلي كه در كنار مهارت هاي مواجهه صحيح بايد به آن پرداخته شود موضوع حل اختلافات در محل كار است.قبل از آن كه به راه حل برسيم مي خواهم به نكته اي اشاره كنم. به قول آن دوست ناشناس كامنت گذار غربي ها هم چندان آدم هاي "گوري مگوري" نيستند. بين همكاران در دانشگاه ها و ادارات كشورهاي غربي هم همواره اختلافات پيش مي آيد. اتفاقا من شخصا وقتي در ايتاليا دانشجوي دكتري بودم از اختلافات بين دو نفر از بزرگان محل تحصيلم-كه اصلا ربطي به من نداشت-درست مثل توپ فوتبال ضربه ها خوردم. يكي از دلايلي كه سال دوم از ايتاليا به آمريكا رفتيم فشار عصبي بود كه اين مسئله به من وارد مي كرد. اختلافات بين اين دو بزرگ ضربه هاي زيادي به گروه مي زد. در اسلك من شخصا مشكلي نداشتم اما در جريان بودم كه گروه هاي مختلف با هم اره مي دهند و تيشه مي گيرند. در يك مورد اختلافات كاري با رسوايي هاي خانوادگي آميخته بود و داستان هزار و يك شبي پديد آورده بود كه بازگويي آن در حوصله منجوق نيست. در اين ميان عده اي بودند (معمولا دانشجويان دكتري كه هميشه آسيب پذيرترين قشر در دانشگاه ها هستند) كه ضربه مي خوردند. بعضي ها كارشان به ترك تحصيل و حتي اقدام به خود كشي رسيده بود. در آنجا هم به علت عدم همكاري وتشكيلات موازي سرمايه ها تلف مي شد.


اختلافات در دانشگاه هاي ما هم وجود دارند اما خوشبختانه درجه اختلافات در ايران كمتر است. بيجهت نيست كه مي گويند "ايروني جماعت نجيبند". ما ايراني ها در هيچ چيزي زياد جدي نيستيم حتي در اختلافاتمان! اينجا نمي خواهم مشكلات ديگران را موشكافي كنم تا عدم توانايي خود را در حل اختلا فات توجيه كرده باشم. همين اندازه از اختلافات هم در شان ما نيست.

در ايران چون تعداد فيزيكپيشه خوب و جدي وپر كار كم است اختلافات (هرچند خيلي كمرنگ تراز غربند)نمود بيشتري پيدا مي كنند و ضربه بيشتري به پيكر جامعه فيزيك مي زنند. يكي از مزيت هاي فرهنگ غربي اين است كه قشر متفكر آن به جاي آن كه مشكلات نا مربوط را به هم ربط دهد واز آن كلاف سر در گم بسازد و آخر سر آن را به علت لاينحل بودن از سر باز كند سعي مي كند با مشكلات رو به رو شود و راه حلي برايش بيابد. نمود آن هم مقالات زيادي كه درباره روش هاي حل اختلافات در محيط كار نوشته شده. به عنوان مثال من اين وبسايت را معرفي مي كنم.




مسئله دوم كه مي خواهم به آن بپردازم مسئله كسب احترام است. قبلا وبسايتي را معرفي كردم كه به چند مورد ازروش هاي كسب احترام در نظر و برخورداول پرداخته بود.
اما بايد ديد چگونه اين احترام را مي توان حفظ كردو بر آن افزود.در اين مورد هم مقالات زيادي نوشته شده. به عنوان مثال اين وبسايت به روش هاي كسب احترام به عنوان يك مديريا يك بزرگتر پرداخته است. خواندن آن را به همه توصيه مي كنم .شايد شما در حال حاضر مسئوليتي نداشته باشيد كه نيازي به خواندن آن حس كنيد ولي كم كم مسئوليت هاي بيشتري بر عهده شما گذاشته خواهدشد. هر چه زودتر شروع به مطالعه در اين زمينه ها بكنيد مطلب بيشتر ملكه ذهنتان مي شود. متاسفانه وقتي ما اين گونه وبسايت ها را مي خوانيم بي اراده تصوير چند نفر در ذهنمان مجسم مي شود و مي بينيم كه تمام نكات از بين برنده احترام را در رفتارشان نشان مي دهند وهيچ كدام از موارد احترام برانگيز را رعايت نمي كنند! البته دور و بر خود ما هستند كساني كه رفتار احترام بر انگيزي دارند اما ظاهرا طبيعت آدم به گونه اي است كه تنها دسته اول را به خاطر مي آورد!
در هر صورت روش درست و مفيد خواندن اين نيست. براي اين كه از مطالب بهره بگيريم بايد به جاي ايراد گرفتن از بقيه سعي كنيم خودمان در محدوده اختياراتمان به اين راهنمايي ها عمل كنيم. اگر چنين كنيم در ظرف پنج سال آينده بيشتر مشكلاتي كه دوستان از آنها شاكي هستند حل خواهند شد.


حتي اگر با منجوق درباره تاثير معجزه گونه راهنمايي هاي اين وبسايت ها موافق نيستيد باز هم پيشنهاد مي كنم آنها را مطالعه كنيد. اولا به اين دليل يك تمرين مفيد براي آموختن انگليسي است ثانيا براي آن كه با جنبه هاي مهمي از فرهنگ غربي آشنا مي شويد: جنبه هايي از زندگي در غرب كه نه در فيلم ها و رمان ها مطرح مي شوند نه با صحبت با توريست ها مي توان درباره شان آموخت ونه از فرنگ برگشته هاي پرمدعا از آنها سخني به ميان مي آورند. همين كه اين همه وبسايت در اين موضوعات وجود دارد نشان مي دهد برخلاف تصور غالب در ايران مشكلاتي از قبيل آنچه كه ما در ايران با آن درگيريم در آن سوي آب ها هم وجود دارند


راستي! من مدتي به مسافرت خواهم رفت. سعي مي كنم افق هاي ديدم را بازتر كنم وبا مطالب بهتر و پخته تري برگردم. فعلا خداحافظ

۱۰ نظر:

ناشناس گفت...

مثل این که منجوق نباشه، این وبلاگ تعطیل میشه!!!

ناشناس گفت...

Akhe manjugh nabashe ki post minevise?

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
ناشناس گفت...

پس از مطالعه متن پیشنهادی قبل از اقدام به اجرای توصیه های متن و توصیه کننده متن، چند سوال برایم پیش آمد که با اجازه می پرسم:
1. فرق میان
formation
و
information
در مقوله آموزش چیست؟
2. آیا مدیریت یک مقوله همبسته به فرهنگ (کالچر باندد) است؟
3. آیا مطالب تجویزی (نورمیتیو) بدون اقتباس (با فرض این که من و همکارانم انگیسی بلد باشیم) در هر محیط فرهنگی ای به غیر از آنگلوساکسون هم قابل استفاده است؟
4.این پنج سال چگونه محاسبه شده است؟
از سوال چهارم پوزش می خواهم چون صرفا یک کنجکاوی شخصی است، ولی مزاحم ایمان من به مطلب شماست.

منجوق گفت...

Dear Khosro,
I do not understand your first question but I will give my opinion on the rest. Of course, these are just my personal non-expert opinions



The issues that we discussed in the previous posts (office related human relations) are of course culture dependent. I search through the web to find material that applies to our culture, too. Few months ago, I had lots of problems at the work place. I found these sites and following their guidelines most of my problems got solved.
So based on my own observation,I claim the guildelines inroduced in those particular web-sites that I have introduced are helpful within our culture,too.



About that 5 year:


Look! Thirty years ago
there was a baby boom in Iran.This generation now are PhD students

After 5 years from now in practice academia will be run by these people.

If they learn new skills, if they expand their horizons and ...they can change the academia forever.


Yes! they have a huge inertia, whatever direction they take the rest will follow them.

I am wondering how come only few notice this huge potential for change.

Ayatollah Khomeini realized this potential thirty years ago

ناشناس گفت...

من اصرار دارم که مفهوم "کسب" برای "احترام" یک تداعی گمراه کننده با خود دارد. بحث سمانتیک نیست یعنی بحث بر سر خود کلمات نیست.
مثلا در بحث کلاسیک چامسکی در مورد تئوری زبان، زبان آموزی جای خود را به "کسب" زبان داد. چون این گروه عقیده دارند اصلا زبان آموخته نمی شود بلکه کسب می شود و غیر ممکن است بچه بتواند با مکانیسم هایی مثل شرطی شدن، زبان را "یاد بگیرد". این مثال خود نیاز به بحث بیشتر دارد، فقط قصدم این است که به شما اهمیت مفاهیم را گوشزد کنم. مثلا کسانی مثل برنارد کوهن می گویند کشف نیوتن بر مبنای جایگزینی نیروی گریز از مرکز با نیروی جاذبه بود. (فکر کنم شما برای جاذبه اصطلاح دیگری به کار می برید.)
خوب، احترام مربوط به رابطه است و نه یک نفر، به این معنا که مثلا این نیست که ما بیست واحد ماکزیمم احترام داریم این ها بالقوه پیش طرف مقابل من است و من باید بگیرم و هر چقدر زرنگ تر باشم بیشتر می گیرم. نه. این بیست واحد مثل گرانش میان دو جرم است، یعنی نیرویی که بین دو جرم ایجاد می شود نه فقط بسته به این جسم است و نه آن جسم بلکه در اثر برهمکنش ایجاد می شود. این نکته ذهنی نیست و فقط یک آنالوژی با فیزیک کردم. این شالوده یکی از بزرگترین تئوری های روانشناسی اجتماعی است و ادبیات مفصلی در این مورد هست، که با این مثال بیش از حد ساده اش کرده ام. بعد از کورت لوین دیگر کسی نمی تواند صحبت علمی بکند و از اصطلاح کسب احترام استفاده کند، گر چه در متون غیر علمی کاملا مصطلح است. عذر می خواهم از روده درازی چون قبلا هم نوشته بودم ذیل پست شما، ولی ظاهرا نوشته ام مفهوم نبوده. مطلب با این که ساده است اما احتیاج به یک تراروی در چارچوب منطقی دارد. چنانکه گذر از فیزیک ارسطویی به نیوتونی احتیاج داشت. وجه تسمیه "منطق گالیله ای" در روانشناسی اجتماعی نیز همین است.
باز یک اپروچ دیگر:
یک اصل در نظریه کلاسیک سیستم ها هست که می گوید رفتار یک عنصر در سیستم را نمی توان با پارامترهای خود عنصر توضیح داد، چرا؟ شما همان منطق را دنبال کنید که درجه احترام آقا یا خانم فلانی، پارامتر آزاد نیست و بستگی به موقعیت در سیستم دارد. با هوش سرشاری که شما دارید فکر می کنم این اشارات مفهوم باشند. البته کسانی هم هستند مثل لومان که در نظریه های جامعه شناسانه شان مستقیما از تئوری سیستم ها الهام گرفته اند.
خلاصه این که احترام بر خلاف شم همه ما و آموزش های سنتی مان و برخلاف هر چه نوشته انگلیسی که باشد، به نظر من به معنای کامن سنس، کسب کردنی نیست. اگر برای یک نفر بخواهد تعریف شود در یک رابطه دو نفره نوعی توانمندی در کنش و واکنش بین فردی (اینترپرسونال) است. همین
خسرو احسنی قهرمان

ناشناس گفت...

ببخشید این کامنت رو لطفا بعد از خواندن حذف کنید. شما یک نگاه به دیتا بیس من بیندازید به مقاله گرت هوفستده. در این مقاله شالوده تمام تحقیقات طول عمرش را معرفی کرده، اون کتاب هم مال دوازده سال پیشه حالا دوباره ریوایزد شده. هوفستده فقط یکی از پژوهشگرانیه که نشون داده تا چه حد موضوع فرهنگیه. بخصوص آخرین جمله مقالش خواندنیست. شما می تونید یک نگاه به سایتش هم بکنید و در مورد ایران هم ببینید اگه اشتباه نکنم مال سال 1352 هست. تکرار می کنم این غول یعنی هوفستده فقط یکیه.

ناشناس گفت...

اینم لطفا بعد از خوندن پاک کنید فرق فورمیشن با اینفورمیشن خیلی مهمه باشه شاید فکرامو جمع کنم بنویسم توی دیتا بیسم بذارم. خیلی هم مهمه این فرق. ببخشید واقعا الان منبع اینترنتی ای یا کتاب یا مقاله ای که مخصوص این نوشته باشه یادم نمیاد و توضیح دادنشم از حوصله هر نوع کامنتی خارجه.

ناشناس گفت...

من از روز اول خواننده اینجا هستم و به طور مشخص از خواندن نوشته های منجوق لذت می برم.
یک پست بود My feelings پاک شده؟ من چون توی Google Reader اینچارو می خونم دیدمش اما تو خود سایت ندیدم.

منجوق گفت...

Dear Arash,

Thank you for your interest and encouragement.
I myself removed that post that was rather emotional because after writing I thought it was not appropriate to write something in Hamvarda which is based on feelings rather than figures and facts.

Well, none of my posts at Hamvarda are so accurate and well-researched to be called scientific but, of course still there is a huge difference between something that is based on mere feelings and something which is based on rational thinking.