۱۳۸۶ بهمن ۱۵, دوشنبه

ورود به هزارتو

یک سال پیش همین روزها بود که در برزخ یک تصمیم گیری بودم. قرار بود که از میان کار در یک مرکز تحقیقاتی و کار در یک دانشگاه یکی را انتخاب کنم. به چند دلیل شخصی و غیر شخصی نظرم بیشتر متمایل به دانشگاه شد. مهمترین دلیل این بود که دوست داشتم کار در یک دانشگاه را تجربه کنم. من بالاخره دیر یا زود مجبور بودم که در به این گزینه فکر کنم. بنابراین تصمیم گرفتم هرچه زودتر این تجربه را بدست بیاورم تا بتوانم بهتر برای آینده تصمیم‌گیری و برنامه‌ریزی کنم.
قسمتی از این تجربه که برای من شیرین‌ترین قسمتش هم بود غیر قابل انتقال است. شما باید خودتان بروید سر کلاس تا ببینید به معلمی علاقه دارید یا نه. اما قسمت تجربیات و مشاهدات قابل انتقال، باز می‌گردد به سیستم اداری و استخدامی و هزارتوی تو در توی مربوطه. اما شاید بد نباشد قبل از اینکه بروم سر اصل مطلب، یک کمی شما را با ذهنیت خودم هنگامی که تصمیم گرفتم به ایران برگردم آشنا کنم.
اگر کسی از من بپرسد چرا به ایران برگشتم در جواب می‌شنود «دلم برای مامانم تنگ شده بود». اما خوب معمولا تنها یک دلیل وجود ندارد. جمعی از دلایل هستند که به تصمیم‌گیری جهت می‌بخشند. اولین دلیل این بود که مشکل سربازی با پرداخت پنج میلیون‌تومان حل شده بود (باید اعتراف کنم که من هم پیاز را خوردم هم شلاق را و هم جریمه را پرداختم). و جالب این است که این هزینه جبران شد، چطورش بماند برای بعد. دلیل بعدی افزایش حقوق اساتید بود. هرچند که هنوز قابل مقایسه با حقوق یک محقق پسا دکتری در یک کشور توسعه یافته نبود، اما دست کم به حقوق یک دانشجوی دکتری نزدیک شده بود (خواهرم که دانشجوی دکتری است بیشتر از یک و نیم برابر من حقوق می‌گیرد). اما با توجه به اینکه خانوادهء من در تهران زندگی می‌کنند و هزینه‌ء جاریم تقریباً صفر است این مبلغ هم قابل قبول بود. آخرین نکته‌ای هم که الان به خاطر می‌آورم، تفاوت موقعیت اجتماعی بود. در ایتالیا نمی‌توانستم کاندیدای مجلس شوم و یا از باربارا برلوسکونی خواستگاری کنم!

۱۰ نظر:

BA}{AR گفت...

برلوسکونی را خوب آمدی.

ناشناس گفت...

از شما بعیده که فقط مقدار مطلق حقوق رو مقایسه کنی! قدرت خرید مهمه!!!
البته نمیخام بگم قدرت خرید اساتید در ایران بیشتر یا کمتر از مشابه خارجیشه! فقط به نظرم اینجور مقایسه ای که توش مقدار مطلق باشه خیلی خامه!

Yasin Memari گفت...

از نحوه ی نوشتن ات به نظر می رسه که تو هم از اون هایی که انتظارات بی جایی دارند. توی غرب یک معلم لااقل به اندازه ی یک دانشجوی دکتری و معمولا حتی به اندازه ی یک پژوهشگر پسادکترا حقوق می گیره. ولی آیا توی کشوری که زندگی می کنی یک معلم همین قدر درآمد داره؟ آیا مخارج زندگی در ایران به اندازه ی مخارج زندگی در غربه؟ اصلا به چه دلیل شماها فکر می کنید باید بیشتر از بقیه ی مردم بهتون رسیدگی بشه؟ (خطابم به همه ی شماست که احساس نخبگی و فرهیختگی می کنید.) بهتره فراموش نکنی که بین چه آدم هایی تحصیل کردی -آدم هایی که از نظر علمی سر و گردنی ازت بالاتر بوده اند. ولی با این وجود هیچ کدوم نسبت به مردم جامعه شون احساس برتری نمی کردند.

منجوق گفت...

آتش عزيز
من از كساني نيستم كه گمان مي كنند سري از بقيه جامعه سوا دارند وبا شناختي كه از پينوكيو دارم او هم چنين نيست. هر چند هيچكدام مان بدمان نمي آيد به حقوقمان اضافه شود!!!
اتفاقا من خودم همواره با آن دسته از همكاران كه از موضع بالا در مورد مسايل اجتماعي (طوري كه انگار خود بالاتر از ديگرانند)نظر مي دهند در مي افتم. همين اخلاقم دشمنان زيادي برايم تراشيده.
اما به كامنت شما ايرادي اساسي وارد است. درست نيست غرب را به صورت يك واحد نگاه كنيد. قوانين كشور هاي غربي و حقوق اصناف در آنها متفاوتند. به عنوان مثال در آلمان معلمين حقوق بالايي دارند اما تا جايي كه من اطلاع دارم متاسفانه وضع حقوق معلمين مدارس دولتي در آمريكا نسبت به مخارج چندان بهتر از معلمين خودمان نيست.

حقوق پايين معلمين در مدارس دولتي در آمريكا و ايران جزو شرم آورترين جنبه هاي هر دوي اين كشور هاست كه اميدوارم با فعاليت هاي صنفي كم كم رفع شود.


من شخصا معتقدم كه دولت هر دوي اين كشور عوض آن كه درآمد خود را صرف جنگ و كارهاي مزخرف ديگر بكنند بايد آن را صرف معلمين (ودر كل آموزش و پرورش) دانشجويان پروژه هاي تحقيقاتي بالا بردن سطح بهداشت و درمان عمومي و... بكنند

منجوق گفت...

آتش جان

يك چيز ديگر را هم راست گفتي استادان ما در سيسا واقعا از ما كه دانشجويشان بوديم سر و گردني بيشتر مي دانستند اما هرگز از آنها چيزي نشنيدم كه دال بر اين باشد خود را از مردم جامعه شان برتر مي دانند. بيشتر دانستن آنها هم علت داشت. آن سي سالي را مه از ما بزرگتر بودند صرف آموختن كرده بودند نه صرف تحقير افراد جامعه!


آتش جان! اگر اين حرف را البته با درجه آتش ملايمتر ترويج كني لطف بزرگي در حق جامعه علمي كشور كرده اي!!

ناشناس گفت...

- اگه كانديد مجلس شدي بگو تا بهت راي بديم!!! (البته بعد از تائيد صلاحيتت)

2- ازدواجتون رو هم با دختر پولدار ترين ، پدر سوخته ترين و احيانا اولين شخص مملكت رو هم تبريك ميگم


3- آق معلم، اجازه هست بيايم سر كلاستون!!!!!!!!

ناشناس گفت...

salam Pinakiuo!!
harfe dele mano zadi, ba in fargh ke "doriye mamanam baram sakhate va bishtar bara on. zemne inke man ta alan faghat piaz va shalagh ra khordam, va daram fekr mikonam ke jarimara alan bedam ya bezaram 2 sal dige ke mikham bargardam be in systeme HEZAR To.
dar akhar harfe delam baz mond!

ناشناس گفت...

به نظر من اصلا مهم نیست که آدم کجا زندگی می کنه یا چقدر حقوق می گیره! مهم اینه که آدم به خوشبختی خودش احترام بذاره!
و یه سوال! چرا وقتی دوستی در خارج درس می خونه و بر می گرده ایران، همه دنبال دلیل برگشتن اش می گردن؟ ماها همه داریم اینجا زندگی می کنیم. می تونیم به خودمون بیشتر احترام بذاریم.

Pinocchio گفت...

آتش
من نه احساس نخبگی می کنم نه خودم رو برتر از دیگران می دونم نه به دیگران درس زندگی می دهم نه از زندگیشون ایراد می گیرم نه به لباس پوشیدنشون کار دارم ...
فقط چیزی که گفتم یک سری استدلال شخصی بود. در این استدلال نیازی به وارد کردن حقوق یک معلم نبود.
نه کم بودن حقوق معلم دلیلی بر کم کردن حقوق استاد است و نه زیاد بودن حقوق استاد دلیلی بر زیاد کردن حقوق معلم است. اصلا این دوتا ربطی به هم ندارند. هر دو زحمت می کشند و هر دو باید دست مزدی شایسته دریافت کنند. مستقل از آنچه که دیگری دریافت می کند.
من نمی توانم بگویم که چون یک معلم به حقش نمی رسد من هم باید از حقم بگذرم. برای چی؟ تا شخص سومی حقش بیشتر شود؟

Pinocchio گفت...

لوسین
جدا به نکتهء جالبی اشاره کردی! چرا عجیبه؟ شاید به این خاطر که کم اتفاق می افته.