۱۳۸۶ بهمن ۱۹, جمعه

لذت و زجر قدم زدن در هزارتو

وقتی که آدم یک کاری انجام می‌دهد، اضافه بر دست مزدی که می‌گیرد، احساس رضایت انجام آن کار هم برایش مهم است. این نکته‌ای بود که در مطلب قبلی از قلم افتاده بود. کارهای مختلف بالانسهای متفاوتی از پول و احساس رضایت هستند. احتمالا کاری مثل کار سهام بازان، تماماً پول است بدون هیچ احساس رضایتی. کار یک شاعر، معلم، نقاش یا یک استاد به مقدار قابل توجهی احساس رضایت در خود دارد. معمولاً کارفرما هم که این را می‌داند از این موضوع سوء استفاده می‌کند. منتهی بعضی اوقات کار فرما دیگر شورش را در می‌آورد. مثلا دست مزد معلمان بیش از اندازه پایین است. بنابراین افراد توانا ترجیح خواهند داد که بی‌خیال احساس رضایت و مفید بودن بشوند و به مشاغل دیگر روی بیاورند. بنابراین آن شغل تنها در اختیار کسانی خواهد بود که چارهء دیگری نداشته‌اند. هیچوقت معلم ریاضی دوم راهنمایی‌ام را فراموش نمی‌کنم ... پروندهء روانی داشت.
سنگ دیگران را به سینه نزنیم و برگردیم سر داستان خودمان. این احساس رضایت بخش عمده‌ای از پاداشی است که یک استاد دریافت می‌کند. این احساس رضایت می‌تواند در ایران بیشتر از خارج از ایران هم باشد. برای اینکه وجود آن فرد در ایران اثرگذارتر از وجودش در یک کشور پیشرفته است که نیاز چندانی به او ندارند. بنابراین مقداری از کم بودن دست مزد را می‌توان اینگونه جایگزین کرد. اما باید توجه کرد که این کم بودن دست مزد، کمبود امکانات، دردسرها و مزاحمتها نباید به اندازه‌ای باشد که اساتید را به سمت کارهای دیگر و یا مهاجرت سوق دهد. اگر این اتفاق بی‌افتد، دانشگاهها تنها در اختیار اساتیدی خواهند بود که استاد هستند چون انتخاب دیگری نداشتند. و این یک کم درد سر ساز خواهد بود. زیرا دانشجویان افرادی هستند که بهترین انتخابشان تحصیل در دانشگاه بوده است. بهترینها فرودستِ نه چندان بهترینها.

۲۴ نظر:

ناشناس گفت...

واقعا خوب نوشتی!

منجوق گفت...

ضمن تاييد حرف هاي پينوكيو مي خواهم نكته اي به آن اضافه كنم. اين نكته را با دقت دروضع روحي افراد ميانسال دور وبرم دريافته ام. همين طور كه سن آدم بالاتر مي رود رفته رفته موقعيتش تثبيت مي شه: به تدريج خانه مي خره و قسط هاي خانه اش را تمام مي كنه. در كارش رفته رفته بالاتر مي ره. قراردادش از پيماني به رسمي تبديل مي شه. در اجتماع به علت بالاتر رفتن سن و رفتارو گفتار سنجيده تر و پخته تر با احترام بيشتري با او رفتار مي شه. (البته همه تحولات براي كسي رخ مي ده كه به جاي ماجراجويي و قهرمان بازي و خيال پردازي و هوچي گري و جنجال آفريني كارشو انجام بده و بچسبه به زندگيش !) به تدريج اگر مرد باشه مشكل خدمت سربازيش حل مي شه و اگر زن باشه در كوچه و خيابان كمتر بهش گير مي دن.
همين طور كه اين تغييرات در او و در نتيجه در ديد جامعه نسبت به او رخ مي ده نياز هاي او هم تغيير مي كنه. با بالا رفتن سن جنبه لذت از كار و تاثير گذاري شخص در محيط اطراف پر رنگ تر مي شه. به تدريج كه فرد به سن بازنشستگي نزديك مي شه بيشتر هر چيز اين برايش مهم مي شه كه ببينه چه درخت هايي كاشته. چي از خودش به يادگار گذاشته.
در يك تصميم گيري دراز مدت براي زندگي مثل انتخاب كار ويا مهاجرت اين نكته بايد مورد توجه قرار بگيره.

Qasem گفت...

مهم نیست. مدتی می‌گزرد و خوبان اجتماع می‌فهمند که نباید به دانش‌گاه وارد شوند. رشد در جایی دیگر قرار دارد و سیستم به حالتی پایداری صلح آمیز می‌رسد

منجوق گفت...

منظور من از "فانتزي شكست" دقيقا همين نوع پيش بيني هاست:

"مهم نیست. مدتی می‌گزرد و خوبان اجتماع می‌فهمند که نباید به دانش‌گاه وارد شوند. رشد در جایی دیگر قرار دارد و سیستم به حالتی پایداری صلح آمیز می‌رسد."

اين گونه پيش بيني ها بسيار باب طبع جامعه روشنفكري و تحصيلكرده ايراني (اما نه غربي) هستند. از نظر اين جمع اين گونه پيش بيني ها نهايت پختگي و حكمت قلمداد مي شود چرا كه حس مسئوليت را از آنها سلب مي كند و موضع فرا افكنانه شان را توجيه مي نمايد. با بافتن "فانتزي شكست" نيازي نخواهد بود براي بهبود در خود تغييري ولو كوچك ايجاد كنيم و يا براي بهبود اوضاع دور وبر قدمي برداريم. از جمله نيازي نخواهد بود قدري املا تمرين كنيم. خط فارسي است كه ايراد دارد!

Qasem گفت...

این هم مهم نیست

منجوق گفت...

"این هم مهم نیست" هم از جملات باب طبع جامعه روشنفكري سرزمين گل و بلبل است.

منجوق هم هر چقدر از برخي جنبه كشورهاي غربي و فرهنگ طبقه تحصيلكرده آنها تعريف كنه باز متعلق به همين سرزمينه ودر بين همين جمعي كه ازشون مدام ايراد مي گيره (ايراد هايي كه به خودش هم وارده) از همه جاي دنيا خوش تره! درست مثل بقيه افراد هم تيپ خودش!

Qasem گفت...

سخن شوخی من را کسی تحمل نمی‌کند می‌خواهیدم جدی بنویسم؟

مشکل اصلی که اکنون من می‌بینمش مستقل از این‌که به کجا نگاه می‌کنم یا از چه زاویه‌ای می‌نگرم این است که سر هر موضوعی عده‌ای فکر می‌کنند که راه حل آخرالزمان گونه‌ای٫ راه حل نهایی٫ دارند. حتی در علم یا دانش.. تازه این افراد آن قدر جدی هستند که حاضر نیستند که هیچ گاه سخن یا دید دیگری را تحمل کنند. تضاد ایده‌آلهای گوناگون و جنگ در جامعه یا هر جمعی مشکل من است. همه‌ی ما بنیادگرایانی هستیم که از اندیشه‌ی بنیادگرایی خود شدیدن دفاع می‌کنیم بدون این که اندیشه‌ها یا سخن‌ها یا چرندیات یا خزعبلات دیگر را بشنویم و خود را نیز اصلاح کنیم

منجوق گفت...

قاسم جان

اتفاقا نوع گفتمان شما خيلي هم طرفدار دارد. كامنت ها را بخوانيد. من تنها كسي بودم كه از نوع گفتمان شما انتقاد كردم و با موجي از مخالفت روبه رو شدم. هيچ كس هم طرفم را نگرفت اما قهر نكردم

منجوق گفت...

سعي هم نكردم با مظلوم نمايي و يا تهييج احساسات خوانندگان براي خودم طرفدار جلب كنم. خودم قادرم از عقايدم دفاع نمايم

ناشناس گفت...

با خواندن این نوشتهٔ پینوکیو و نوشتهٔ قبلیش، این پرسش مطرح می‌شود که «آیا واقعاً درآمد یک استاد دانشگاه در ایران پایین است؟». اگر با نرخ برابری ارز نگاه کنیم، نسبت به آمریکای شمالی کمتر است (حدود ۲۰ هزار در سال، در مقابل ۸۰ هزار). اما اگر با قدرت خرید بسنجیم، تولید ناخالص کلی ایران برحسب برابری ارز و قدرت خرید، به ترتیب حدود۲۰۰ و ۸۰۰ میلیارد دلار است (با توجه به تخمین CIA Factbook). این نشان می‌دهد که ار نظر قدرت خرید، برای کسی که می خواهد پولش را در در همان کشوری که کار می‌کند خرج کند، درآمد استادان فرق آنچنان ندارد (برخلاف مشاغل دیگر مانند کارگران و یا مهندسان و پزشکان تازه‌کار).

ناشناس گفت...

https://www.cia.gov/library/publications/the-world-factbook/geos/ir.html

منجوق گفت...

درست مي گوييد ياور جان

وضع مالي ما در ايران در حال حاضر خدا راشكر خوب است. تصويري كه از فقر استادان دانشگاه در ايران در ميان ايرانيان مقيم خارج وجود دارد اشتباه است. متاسفانه مبناي تصميم گيري ايرانيان مقيم خارج مبني بر ماندن در خارج همين نوع اطلاعات اشتباه است كه اميدوارم هموردا اندكي آن را تصحيح كند

از ديگر امكاناتي هم كه هست رفع بسياري از موانع بوروكراتيك به طور سيستماتيك به وسيله كارمندان پژوهشگاه است. به طور مثال من وقتي مي خواهم به خارج از كشور سفر كنم حتي يك بار هم براي گرفتن ويزا به كنسولگري نمي روم. همه اين كارها را كارمندان پژوهشگاه برايم رتق وفتق مي كنم. زندگي ما از نظر رفاه در اينجا با آمريكا تفاوت زيادي ندارد. صريحا مي گويم ما بهانه اي براي كم كاري نداريم!

معمولا افراد اين امكانات را بازگو نمي كنند. به دلايلي كه حدس آن چندان دشوار نيست فقط روي كاستي ها انگشت مي گذارند. اما انتشار تصويري غلط و سياه در دراز مدت به ضرر همه ماست.


البته "وضع مالي" نسبتا خوب وديگر امتيازاتي كه ما داريم خود به خود به وجود نيامده اند. استادان نسل قبل از ما با تدبير و با فعاليت هاي صنفي اين امكانات را به وجود آورده اند.
به وجود آوردن اين امكانات در ايران ساده نبوده. كلي تدبير و درايت و همچنين از خود گذشتگي صرف آن شده.
به همين علت من با وجود انتقاداتي كه به نسل قبل دارم از صميم قلب به آنها احترام قائلم و قدرشان را مي دانم.

نكته ديگر اين كه من معتقدم كه نسل ما هم حق و هم وظيفه دارد با فعاليت هاي صنفي بر اين امكانات بيفزايد و آن را روزي به نسل بعد منتقل كند. اگر به همين كه داريم راضي باشيم همين را هم از دست خواهيم داد. (اين تجربه اي است كه بزرگتر ها به من گفته اند)
آنچه كه پينو كيو مي گويد در همين راستا ست.

Qasem گفت...

من و منجوق گویا در یک پژوهش‌گاه نیستیم. من نیم ساعت پیش برای پرداخت رزرو جا در جایی چون کارت اعتباری نداشتم مجبور شدم باز هم اعلام عمومی کنم و از دوستانم در خارج از ایران کمک بخواهم تا پول هتلم را پرداخت کنند و من بعدن به آنها بازپس دهم

از کدام هم‌کاری و پشتیبانی در کدام پژوهش‌گاه سخن می‌گویید؟

Qasem گفت...

آهان اضافه کنم که مدتهاست که خجالت کشیده‌ام از دوستانم بخواهم که حق عضویت پنجاه دلاری من در فلان انجمن را پرداخت کنند...

منجوق گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
منجوق گفت...

جود بسته شدن دانشگاه ها ومشكلات دهه شصت
( پاكسازي ها - در آمد ناچيز- ايستادن در صف هاي طويل روغن نباتي و پودر رختشويي كه روزگاري كيميا محسوب مي شدن -بمباران ها) بنيه دانشگاه ها را حفظ كرده اند. ناشكري است كه با اين همه امكاناتي كه ما داريم باز هم ناله كنيم. البته لابي كردن و كوشش براي افزايش امكانات موضوع ديگري است كه من تاييد و تشويقش مي كنم. امكاناتي از قبيل كارت اعتباري بين المللي در كشور ما كمتر شناخته شده اند. مدتي طول مي كشد كه جا بيفتد كه اين يك ضرورت است نه يك تفنن. براي جا انداختن آنهم بايد نامه نگاري هاي اداري كرد. وقتي رئيس مي آيد و مي پرسد چه مي خواهيد بايد به راست و پوست كنده به دور از تعارف و يا ناله و شكوه و شكايت در خواست را مطرح كرد.

Qasem گفت...

من که در یک سال گذشته ندیده‌ام رییس بی‌یاد و بپرسد چه می‌خواهید؟ تازه هیچ رییسی را به ریاست قبول ندارم مگر ایده‌ی رییس داشتن در محیط علمی پسندیده است؟

منجوق گفت...

موسسات آكادميك در همه جاي دنيا از جمله ايران سلسله مراتب و روال مخصوص به خود را دارند. در ضمن رياست پژوهشگاه هم با وجود مشغله هاي فراوان سالي يكي دو بار با پژوهشگران جلسه مي گذارد كه در آن همه پژوهشگران از جمله شما دعوت مي شويد.
من هر وقت به يكي از اين جلسات دعوت مي شوم ليستي از درخواست هايي كه به زعم خودم دقيق و در ضمن معقول هستند تهيه مي كنم كلمات كليدي را كه با دقت انتخاب كرده ام چند بار در خلوت تمرين مي كنم تا بتوانم شمرده وسليس در جمع بيان كنم. هر وقت به من اجازه صحبت داده شود در خواست هاي خودم را راست وپوست كنده و بدون حاشيه رفتن مطرح مي كنم. اگر قول مثبت گرفتم از طريق منشي ها تا تحقق درخواستم موضوع را مرتب پي گيري مي كنم. تا كنون در خواست هايم كمابيش عملي شده اند البته با تاخير و پس از پي گيري هاي متناوب.


اگر هم در خارج مي بودم راهي جز اين براي مطرح كردن درخواست وجود نداشت. البته در خارج چون مسايل بيشتر بر روي روال است يك يا دوبار پيگيري كافيست.

منجوق گفت...

شايد باز هم براي عده اي كه از بيرون به مسئله نگاه مي كنند اين شبهه به وجود آيد كه من و قاسم با هم يكي به دو و يا حتي دعوا مي كنيم.

قضيه غير از اين است. اتفاقا من خيلي خوشحالم كه اين بحث ها پيش مي آيد. بي شك هم قاسم و هم من خواهان محيط آكادميك دموكراتيك تر ي هستيم. هر دو مان هم در اين خواسته صادقيم و قصدمان از به كار بردن اين كلمه درست كردن "دكاني" براي خودمان نيست (هرچند خارج از اين دنياي زيبا و معصومانه ما خيلي ها در مورد دموكراسي حرف هاي قشنگي مي زنند كه هيچ اعتقادي به آن ندارند. اما مسئله ما در اينجا چيز ديگري است.) هر دو هم نسبتا آدم هاي باسوادو هستيم و صد البته فهم ما از دموكراسي از اراذل و اوباش عراقي كه در آغاز اشغال كشورشان به دست آمريكايي ها شادمانه فرياد مي زدند "دمو كراسي ... ..." عميق تر است! اما آن برداشتي كه من از محيط آكادميك دموكراتيك دارم با برداشتي كه قاسم دارد زمين تا آسمان فرق دارد.

قضاوت در مورد آن كه
اين كه برداشت كداممان بهتر و درست تر است را بايد به خوانندگان واگذاشت.
من اميدوارم اين بحث ها سرآغازي باشد كه از دل آن تصويري پخته تر از برداشت هر دومان بيرون آيد


فعلا پژوهشگاه ما نيمه كداخدايانه اداره مي شود (در گذشته اي نه چندان دور كاملا كد خدايانه اداره مي شد)
ما در حال گذار هستيم. اگر اين گذار خيلي سريع باشد به هرج ومرج مي انجامد. اگر اين گذار ناآگاهانه باشد سر از ناكجاآباد در مي آورد. اين بحث ها لازمند تا عقايد مختلف صيقل بخورند و اجماعي حاصل شود. اگر اين كار به درستي صورت بگيرد آينده را آن اجماع تعيين خواهد كرد. به نظر من اين يكي از مولفه هاي مهم يك نظام دومكراتيك آكادميك است.

Qasem گفت...

با این جمله‌ات کاملن موافق هستم
فعلا پژوهشگاه ما نيمه كداخدايانه اداره مي شود
گویا سروصدای من تنها به خاطر همین نیمه‌ی مرئوسان است

منجوق گفت...

به نظر من به كار بردن عباراتي از نوع " سروصدای من تنها به خاطر همین نیمه‌ی مرئوسان است
"و غيره تنها به درد تهييج احساسات و به را ه انداختن حركتي مي خورد كه به هرج ومرج مي انجامد وبس. آنگاه بايد منتظر كدخدايي متقدر نشست تا با تركيبي از قوه قهريه ويا كاريزما اوضاع را سر وسامان دهد. بعدش هم روز از نو روزي از نو! با اين گونه برخورد نمي توان مشكلي را حل كرد. اولا بايد مشكلات را به دور از هيجانات و احساسات و اغراقات دقيقا فرموله كرد و آنگاه براي حلشان راه حلي پيدا كرد. اگر راه حلي و روالي جا افتاده وجود دارد بايد آن راه حل و روال قانوني را آموخت و به آن عمل كرد واگر وجود ندارد با مذاكره و بحث در فرصت هايي كه پيش مي آيد اندك اندك روالي براي آن ساخت

Qasem گفت...

مفتخر هستم که هرج و مرج راه می‌اندازم. یادم باشد که این را به سی‌وی‌ام اضافه کنم

منجوق گفت...

قاسم جان

هنوز كه موفق نشده اي! هر وقت در اين امر موفق شدي در سي وي ات بنويس!!!

Qasem گفت...

یک- «اما آن برداشتي كه من از محيط آكادميك دموكراتيك دارم با برداشتي كه قاسم دارد زمين تا آسمان فرق دارد.» از کجا فهمیدی؟

دو-«معمولا افراد اين امكانات را بازگو نمي كنند.» موافقم. پس باید کاستی ها را هم گفت

سه-« ناله كنيم...» گویا گفتن هر کاستی را شما ناله می‌نامید