۱۳۸۶ شهریور ۸, پنجشنبه

وحدت نيروها

همان طور ي كه شنيده ايد در طبيعت چها ر نوع نيرو وجود دارد: 1) نيروي الكترومغناطيس 2) نيروي برهمكنش ضعيف
3(نيروي بر همكنش قوي
4( و نيروي گرانش

كوشش هايي كه نظريه پردازان دهه پنجاه تا هفتاد ميلادي انجام دادند به فرمول بنديي انجاميد كه نيروي الكترومغناطيس و نيروي بر همكنش ضعيف را در قالب واحدي كه به الكتروضعيف موسوم است توضيح مي دهد. اين فرمول بندي در اوايل دهه هشتاد ميلادي به اثبات رسيد. با الهام از اين موفقيت فيزيك پيشگان در طي دهه هشتاد ميلادي كوشيدند مدلي بسازند كه نيروي برهمكنش قوي و الكتروضعيف را همزمان توضيح دهد.

اين گونه مدل ها را
Grand Unified Theory ويا GUT
مي نامند. انواع و اقسام مدل هاي
GUT
ساخته شده . اكثر آن ها يك نتيجه قابل اندازه گيري دارند: در چارچوب اين مدل ها پروتون نا پايدار است و واپاشيده مي شود.


اين كوشش هاي تئوريك انگيزه اي قوي شد براي ساختن آزمايش هاي
IMBو
Kamiokande.

اما اين آزمايش ها (و آزمايش هاي نسل بعدي) هيچكدام نشاني از واپاشي پروتون نيا فتند.
با اين حال همين آزمايش هاچندين تحول عظيم در فيزيك نوترينو به راه انداختند. از جمله اين كه با كمك اين آشكارسازها بشر براي اولين بار توانست نوترينوي ساطع شده از يك ابر نواختر رامشاهده كند.
مشاهده
ابر نواختر
SN1987aتوسط اين دو آزمايش
نقطه عطفي است هم در تاريخ فيزيك ذرات و هم در تاريخ اختر فيزيك.


شرح ماجرا پس از گذشت بيست سال هنوز نقل محافل فيزيك نوترينو است. به شوخي مي گويند
مدل هاي
GUT
عجب مدل هاي موفقي از آب در آمدند! باعث شدند اين همه تحولات در فيزيك نوترينو به وجود آيد!.



علاوه بر اين نوع شوخي ها از ياد آوري اين ماجرا هر بار درس هاي تازه اي براي تنظيم قدم هاي بعدي گرفته مي شود . در نوشته هاي بعدي برخي از اين نتايج را بازگو مي كنم. اما ابتدا مايلم نظر شما را بشنوم. شايد مثل همان "معماي دو شكل" به نكته اي اشاره كرديد كه من از آن غافل بوده ام.

۱۳۸۶ شهریور ۷, چهارشنبه

نامه‌ی یک دوست

سلام قاسم.
اولش از پیدا کردن هموردا خیلی هیجان زده شده بودم. اما این چند روزه واقعا دارم با دهان باز ناباورانه پست هاش رو می خونم و اصلا نمی فهمم که چرا مردم این جوری به هم می پرند! خیلی چیزها هست که من نمی دانم اما کاش این حرف ها رو و دعواها رو این جوری علنی نمی کردند. این ناسلامتی از دید یک ناظر خارجی روزنوشته های فیزیکدان های مهم ترین مرکز علمی ایرانه.
خوش و خرم باشید

۱۳۸۶ شهریور ۶, سه‌شنبه

پديده ي گزاره ي " تو بدي! خودت بدي! "

.... حكيم ابوريحان اعتراض نمود بر اجوبه
ابوعلي سينا و تهجين او و كلام او ..... .
تصور كنيد يكي، چه ارشد چه تازه وارد چه مراد چه مريد، چه اوستا و چه نوچه به شخص ديگر بي طعنه يا با طعنه ، به هزل يا به جد، به هجو يا به تعريف، به تهجين يا به تحسين، خلاصه به او صفتي را نسبت بدهد كه او يا ديگران " بد " تلقي بكنند. اگر مخاطب جواب بدهد " خودت بدي "، يكي از چند حالت زير بر او حاكم است، مستقل از اينكه نسبت به خطاب كننده در چه موقعيتي قرار گرفته باشد:

1. وجه خطاب را درك نكرده است. ظاهر كلام را گرفته است و از عصبانيت پاسخ داده است.
2. وجه خطاب را كاملا" به درستي درك كرده است و به درستي هم پاسخ داده است كه خطاب كننده " بد " است، يعني در اشتباه است.
3. به مضمون و نيت خطاب كننده كاملا" آگاه است و از روي كمال صداقت و با صراحت خواسته است اشتباه خطاب كننده را گوشزد كند.
4. به مضمون و نيت خطاب كننده كاملا" آگاه است اما مي خواهد او را عصباني كند و به چالش بكشد.
5. به مضمون و نيت خطاب كننده آگاه است و با خونسردي كامل مي خواهد به ديگران نشان دهد كه در خردورزي بر خطاب كننده غالب است، شايد هم دوران او به سر رسيده است، و زمان طغيان برعليه ساختار موجود فرا رسيده است.
شايد بتوانيد چند توجيه ديگر بر اين تحليل بيفزاييد. آنچه مسلم است، در اين بده بستان كلمه " بد "، پاسخ دهنده در هر صورت مات است و از خود پختگي نشان نداده است. علت اين ناپختگي را بايد در ساده انگاشتن نوشتار و واژگان و تأثير تركيب آنها بر خوانندگان دانست.
ماكمابيش با پيچيدگي علم فيزيك، آشنا شده ايم، اما فراموش مي كنيم بحثهاي جامعه شناسانه علم هم، حتي گپهاي روزمره در محيط پژوهشي هم كه معمولا" از اين جنس است، از نوعي قواعد علمي تبعيت مي كند كه نشناختن يا دست كم گرفتن آن تبعات هولناكي ممكن است داشته باشد. بي جهت نيست علم روانشناسي پيشرفت كرده است و مشاوران در آمدهاي كلاني دارند. اگر به عنوان فيزيكداني جدي و پويا به اين جنبه هاي زندگي، و گفتگوهاي محيط پژوهشي توجه نكنيم نبايد ادعايي بيش از فيزيكدان بودن بكنيم، مثلا" نبايد ادعاي مديريت پژوهش، در هر سطحي، داشته باشيم؛ نبايد رسالتي در نوشته هاي خود ببينيم؛ نبايد نقش دانا در امور پژوهشي را بازي كنيم. بپذيريم كه در اموري غير از پژوهش فيزيك ساده هستيم، ساده در دنيايي بسيار پيچيده!
ما در فيزيك فرامي گيريم كه فروكاست گرا باشيم؛ اما دنيا، حتي دنياي كوچك پژوهشگاه، و درك آن ظاهرا" از قواعد ديگري پيروي مي كند. نه تنها جامعه شناسان، كه زيست شناسان هم، اين روش فروكاست گرايي علم فيزيك را نمي پذيرند، حالا هرچه هم واينبرگ فرياد بزند اشتباه مي كنند!
من، في نفسه، ياد گرفته ام و پذيرفته ام كه در همه امور زندگي ام، به جز پژوهش در علم فيزيك، كل نگر باشم و به تعبيري پادفروكاست گرا. به نظرم مي رسد از اين طريق پيچيده گيهاي مديريتي و اجرايي را بهتر درك مي كنم. تجربه خودم نشان داده است كه از اين طريق مسئله ها را بهتر توانسته ام حل كنم. در هر صورت هر كس دلش به حال آينده فيزيك، حتي در يك محيط كوچك مانند پژوهشگاه دانشهاي بنيادي يا يك دانشگاه مي سوزد، بهتر است كمي تأمل كند و به قياس پژوهش فيزيك " گاز " ندهد، آهسته با تأمل براند. پژوهشگاه و پژوهشكده فيزيك هفده سال طول كشيده است به اينجا رسيده است، و قبل از آن حدود 15 سال از ايده تا تأسيس آن طول كشيده است.
اين گونه است كه ما ياد مي گيريم علم، تفكر علمي و مدرنيت، را وارد زندگيمان بكنيم. نباشد كه يك جنبه زندگي ما، پژوهش فيزيك، رشد كند، اما جنبه هاي ديگر فعاليت انساني ما در نوباوگي تاريخي بماند. اين طوري بعيد است بتوانيم جو علمي در محيطي كوچك، چه رسد به محيط كشور، ايجاد كنيم. تنها به گپهاي خصوصي و قطبيدن اطرافمان كمك مي كنيم. بلوغ اولين و اساسي ترين شرط تأثيرگذاري است!

۱۳۸۶ شهریور ۵, دوشنبه

نامه پارسال من

متن
زير قسمتي از اي-ميل من به دكتر منصوري است كه پارسال در تاريخ هفتم بهمن ماه 1385
نوشته بودم:


The aim of this weblog is to help the potential future members or
collaborators of IPM
(specially the present bright students)
to cope with the expectations that IPM has from them.
Well, to do so, my friends and I, as newcomers, first try to decode and
sometimes define for ourselves what these expectations are.
(At the moment such expectations are quite ambiguous which is a potential
source of tension.)
Your comments in this regard will be quite helpful both for us and others.

There is just one point that I am particular about.
The members and collaborators enjoy many facilities that most physicists
in Iran cannot even dream about. As a result, the standards we set for
ourselves must be far higher.
I think if we start criticizing
average physicists in Iran (which must be done in another proper
place) in this weblog about their typical shortcomings (the kind of which is
rare at IPM), it will be kind of self-spoiling which is destructive because
people at IPM will get the illusion that they are flawless.
I prefer to criticize ourselves here even though the physics community in
Iran, at large, may be concerned with other matters.

۱۳۸۶ شهریور ۴, یکشنبه

چالش هاي فرا روي آزمايشگران

در چند نوشته اخيرم كوشيده ام نشان دهم كه براي يك آزمايشگر فيزيك نظرات كار فراوان است و خواهد بود.اما نبايد تصور كرد كه از آزمايشي به آزمايش ديگر كوچ كردن كاري ساده و بي زحمت است

كار تحقيقي روي فيزيك انرژي هاي بالا (چه تئوري چه آزمايشگاهي) جزو زيبا ترين كارهاي دنياست. تا حد زيادي آزادي عمل خواهيد داشت تا در مورد نيرو ها و ذرات فرضيه پردازي كنيد . مي توانيد به كشورهاي مختلف سفر كنيد و افرادي بسيار جالب و فرهيخته همصحبت شويد و از اين طريق افق هاي ديد خود را وسيع تر كنيد و ...
اما مشكلات خود را هم دارد. مشكل اصلي آن همان زندگي خانه به دوشي است.

آزمايشگاه
اسلك در استنفورد مي خواهد پس از اين اولويت هاي خود را عوض كند و به جاي فيزيك انرژي هاي بالا بر روي فيزيك فوتون كار كند. اين به آن معناست كه عده اي از كار بي كار مي شوند و بايد در آزمايشگاه هاي ديگر كار پيدا كنند.
اصل خبر و شكوه و شكايت يكي از كساني را كه بيكار شده اند مي توانيد اينجا بخوانيد.

۱۳۸۶ شهریور ۳, شنبه

آزمايش هاي متنوع انرژي هاي بالا

براي شناخت ذرات بنيادي انواع و اقسام آزمايش ها به كار گرفته مي شوند. برخي از آنها بر پايه شتابگر استوارند. خود شتابگر ها هم بر چند دسته اند. نقطه قوت برخي از آنها مانند تواترون درآزمايشگاه فرمي آمريكا يا ال-اچ-سي در سرن بالا بودن انرژي ذراتي است كه به هم برخورد مي كنند. درنتيجه اگر در طبيعت ذره بسيار سنگيني وجود داشته باشد در اين گونه آزمايش ها آشكار خواهد شد. نقطه قوت برخي ديگر مانند كارخانه هاي مزون بي در ژاپن و آمريكا تعداد بالاي ذرات برخورد كننده در آنهاست.درنتيجه اين گونه آزمايش ها قادرند فرآيندهايي را كه با آهنگ بسيار پايين رخ مي دهند مطالعه كنند.كسي كه تز دكترايش را بر روي يكي از اين آزمايش ها انجام مي دهد مي تواند پس از گرفتن دكترايش درديگري
مشغول به كار شود.

اما اساس آزمايش هاي غير شتابگر (مثل آزمايش هاي فيزيك نوترينو و آزمايش هاي آشكارسازي ماده تاريك)با آزمايش هاي شتابگر متفاوت است. نوع تحليل داده ها و نوع چالش هايي كه در اين نوع آزمايش ها وجود دارند هم با آنچه كه در ال-اچ-سي مي گذرد متفاوتند.
با اين حال نياز به آزمايشگر در آستانه راه اندازي ال-اچ-سي به قدري زياد است كه از متخصصان همه نوع آزمايش ذرات دعوت به همكاري مي شود. طبعا براي كسي كه اساس آزمايش ها را خوب مي داند و افق هاي ديدش را هم در اين زمينه وسيع كرده مرحله گذار از يك آزمايش به ديگري سهل تر خواهد بود.
از طرف ديگر
نسل بعدي
آزمايش هاي غير شتابگر نيز در راهند.


خلاصه كلام براي يك آزمايشگر ماهر ذرات هم كار خواهد بود و هم امكان انتخاب.


اميدوارم آنان كه در مرحله اي هستند كه مي خواهند در مورد
آينده شغلي شان تصميم بگيرند در اين موارد بيشتر مطالعه كنند وبا
ديد باز تري تصميم بگيرند.


من هم در حد وسع خود در هم وردا در مورد اين گونه مسايل بيشتر خواهم نوشت.

شخصيت شايسته؟

دنياي مجازي وبلاگ را تازه تجربه مي كنم. اگر به كسي بر نخورد، مي گويم كه بخشهايي از آن شباهت بسيار دارد به حرفهاي خاله زنكي سنتي كه حالا نوشتاري شده است. از شوخي گذشته، بگذاريد بگويم كه اين محل رايانه اي نوين شايد بيماري تاريخي و مزمن ما ايرانيان را در نوشتار- گريزي و گفتار- دوستي مداوا كند. نظر پردازيها در اين وبلاگ مرا بر آن داشت به نكته اي بپردازم كه سالها در ذهن من بوده است.
شايد بعضي مقاله هاي اخير من را در مورد مفهوم علم در كشورهاي اسلامي خوانده باشند. آنچه مي خواهم بگويم بي ربط به مضامين آن مقاله ها نيست. حرف من در آن مقاله ها اين است كه ما مسلمانان هنوز مفهوم علم نوين را درك نكرده ايم؛ از انيشتين و پوپر صحبت مي كنيم، اما گويي از شهر پريان حرف مي زنيم؛ اخبار هابل و ژنوم انساني را پخش مي كنيم اما گويي از دنيايي ديگر، از ناكجا دنيا، صحبت مي كنيم. اهل فكر ما از ناسوتي گري ( سكولاريسم ). ليبراليسم، علم و دين، و پسا مدرنيت صحبت مي كنند، اما گويي حلوا حلوا مي كنند. علم براي دانشگاهيان دانشگر ما، چه رسد به علماي دين و اهل فلسفه، كمابيش همان علم دين است، يا دست كم بسيار به آن شبيه است.
ما هنوز متفكراني نداريم كه علم جديد را درك كرده باشند، جوهره دنياي مدرن و موتور تحولات آن را شناخته باشند، مفهوم كلماتي را كه به كار مي برند بشناسند، مگر تا آنجا كه از واژگان مدرن علم استفاده نمي كنند، به سنت و واژگان آن پايبندند و آن را خوب مي شناسند، و در آن ريشه دارند، كه خوشا به حالشان. اين واقعيت در عرف اجتماعي ما به صورتهاي مختلف متظاهر مي شود. يكي از تظاهرات آن كليشه " شخصيت " مطلوب، چه علمي چه اجتماعي، در كشور ما و بقيه كشورهاي اسلامي است. مردم ما طبق اين كليشه از دانشگران نوين هم، كه آنها را شايد نسل نوين " علما " مي پندارند، انتظارات شخصيتي دارند. بنابراين كليشه عرفي، شخصيت مطلوب يك دانشگر چنين است: مؤدب، متين، آرام، ساكت، روحاني، به دور از ماديات، به دور از حلقه قدرت حاكمان ( گرچه اين مورد پس از انقلاب اسلامي قدري خدشه دار شده است)، فقير، و همه چيزدان علامه. پس اگر منصوري مي خواهد " شخصيت "، شخصيتي علمي، باشد بايد در اين قالب بگنجد، خود را "متعالي" وانمود كند، همچون علامه اي كه دو سال قبل فوت شد و خيل تسليت دولت مردان جمهوري اسلامي در صفحه اول روزنامه ها چاپ شد! منصوري نبايد وارد اين نقدهاي "شخصيت كش" وبلاگ نويسان لوس بشود، بايد متين باشد، آرام حرف بزند، آرام راه برود، وانمود كند علامه است، تا همگان دوستش داشته باشند، برايش شيريني تولد شش متري بر پا كنند، وزير و وكيل و مرد علمي سال و مرد علمي قرن همگي تولدش را تبريك بگويند، پروفسور يا علامه خطابش كنند، و سپس "امامزاده" وار خاكش كنند!
خوشحالم كه بگويم نسل ما و بعد از ما از اين جهل مركب تاريخي گسسته است و تحولي جوشان به راه انداخته است كه ثمره بسيار درخشاني براي توسعه كشور و نه فقط توسعه علمي، به بار خواهد نشاند. شكي ندارم اين فرايند كه شروع شده است مدلي خواهد شد براي بقيه كشورهاي اسلامي. اين گسست به معني گسستن از سنت نيست، بلكه گسستن از ركود تاريخي هشت قرن اخير و پيوستن به دوران پوياي چند قرن اول پس از هجرت است، و نيز عبرت از تحولات بشري در چند قرن اخير. "حسابي" آخرين امامزاده اي است كه مردم ما از يك دانشگر ساختند، نسل جديد اجازه نخواهد داد امامزاده ديگري از اهل علم ساخته شود. حركت قبيح دانشگاه اصفهان شايد آخرين حركت از اين نوع نباشد، اما حسابي آخرين نامي است كه اين گونه به فضاحت مصادره مي شود.
ما به سوي علمي شدن مي رويم، به معني نوين آن، در اين راه " داناي مطلق" وجود ندارد. اين اجتماع علمي است كه نقش آن را به عهده مي گيرد، اما همزمان مي پذيرد كه اشتباه هم مي كند. پس نه فقط هيچ شخصي داناي مطلق نيست، كه منصوري هم نيست، بلكه " اجتماع علمي " هم كه " دانا " است اما مطلق نيست! اهل علم ما اين اتفاق ساده را هنوز هضم نكرده اند. نسل جديد اما، دارد ياد مي گيرد، قطعا" بهتر از ما و نسل قبل از ما، كه علم جديد چيست و چگونه مي توان كار علمي انجام داد.
اهل علم جديد، دانشگران، روشها و منشهايي دارند كه خاص حرفه خودشان است و با سنت اهل علم، به معني علوم ديني، مطابقت ندارد، همان گونه كه اهل هر حرفه ديگر خصلتهاي حرفه اي خودشان را دارند. اين دانشگران در آينده دانش مورد نياز دولتمردان، و معرفت مورد نياز مردم، را توليد خواهند كرد. اما هنوز در ابتداي راهند، گمانه مي زنند، و به دولت با شك نگاه مي كنند، و دولت هم به آنها با شك نگاه مي كند. تنها بايد اميدوار باشيم نسل جديد هرچه زودتر درك كند كه علم نوين تنها مقاله نويسي نيست، كار آزمايشگاهي نيست، بلكه فرآيندي است بسيار پيچيده. بايد فرآيند علم زودتر درك شود، جامعه خودمان بهتر و عميق تر شناخته شود، مديريت علم به درستي در دست گرفته شود، فرهنگ خاص اجتماع علمي به وجود آيد، به كليشه هاي رايج شخصيتي توجه نشود، شخصيتهاي نوين ساخته شود تا مردم به آن خو بگيرند نه اينكه خود را در قالب كليشه شخصيتي متعارف روز در آورند.
نكته آخر، حرف زدن خرجي ندارد. نه ديدن واقعيت ها هم چشم بينا نمي خواهد. اما تطابق حرف و عمل، كردار و گفتار كار ساده اي نيست. نيك، همان تطابق گفتار و كردار است.

۱۳۸۶ شهریور ۱, پنجشنبه

دغدغه هاي ما

همگي مي دانيم جامعه فيزيك نوپاي ايران مشكلات متعددي دارد. فرهنگ علمي در آن جا نيفتاده. عده اي شارلاتان خون آن را مي مكند. عده اي مقاله سازي مي كنند و غيره. يك نفر در مقام معاون پژوهشي رئيس جمهور يا وزير بايد چاره اي براي اين گونه مفاسد علمي بينديشد. وظيفه اوست كه اين كاررا بكند

اما وظيفه يك دانشجوي دكتري وظيفه يك پست-داك و وظيفه يك استاديار چيز ديگري است. وظيفه اينان آن است كه كار تحقيقي خود را در حد توان خود خوب انجام دهند. پاييدن اعمال ديگران وظيفه آنها نيست. اگر كسي در موقعيت من و يا موقعيت يك دانشجو دغدغه خود را پاييدن ديگران قلمداد كند قطعا از وظيفه خود عقب مي ماند و در كار تحقيقي نمي تواند با همتايان خود در دانشگاه هاي معتبر دنيا كه ششدانگ حواسشان پي كار تحقيقي شان است رقابت كند.

ببينيد وضعيت ترافيك تهران واقعا اسفناك است اما وظيفه من اين نيست كه مشكل ترافيك تهران را حل كنم. خيلي زرنگ باشم بدون خلاف به گونه اي رانندگي مي كنم كه تصادف نكنم. وظيفه پليس را من نبايد انجام دهم. درجامعه علمي هم وظيفه معاون وزير را من نبايد به خود محول كنم. خيلي زرنگ باشم از آلوده شدن به فساد علمي موجود حذر مي كنم. فرض كنيم من حدو حدود توانايي ها و وظايف خود را ندانم و شروع كنم به زعم خودم مبارزه با فساد علمي موجود. نتيجه معلوم است:عقب ماندن از قافله علم جهاني- احساس تبختر و خود بزرگ بيني كاذب نسبت به جامعه علمي ايران و در نهايت سرخوردگي و افسردگي.


بعضي زن وشوهر هاي بي تدبير وقتي با هم دعوايشان مي شوند پاي فرزندانشان را به ميان مي كشند. اين كار غلط است! يه كودك دغدغه هاي خود را دارد بايد به فكر درس و مشق خودش باشد نه حل اختلاف پدر و مادر ويا داوري بين آنها . چه برسد به تنبيه يكي از آنها. اگر كودك فكر خود را به اين چيزها بدهد از رشد طبيعي خود باز مي ماند. پاي كودك را به اين مسايل كشيدن ارزش و احترام قايل شدن به او نيست خيانت در حق اوست!
درست است كه.
يك فيزيك پيشه جوان فردي عاقل و بالغ است اما آنچه كه بايد بياموزد تا در سطح جهاني كار علمي انجام دهد به اندازه كافي دشوار و وقتگير است. وقتي براي حل مسايل بزرگترها براي او نيست.


آنچه كه من گفتم در سطح فردي بود. در سطح پژوهشكده ها هم همين بحث را مي توان تكرار كرد.محمد مهدي شيخ جباري همين موضوع را در سطح پژوهشكده چنين بيان مي كند:

Although it is true that seeking political approval or evaluation for a
scientific act is absolutely wrong, no doubt, but at the same time I do
not think that in our small community at IPM this is a missed point
and at IPM this is not our immediate problem. I believe one should
separate problems we have regarding the physics research in Iran
by their level. Our main concern while at IPM must be
doing our best to make IPM improve we should try to make a thriving
scientific community, working with worldclass standards at IPM, which I am
confident we are way far from it. At the same time I believe in principle
we can, if we behave right and make right decisions at the right time.
The latter is quite non-trivial and need constant thinking and a thorough
consideration

۱۳۸۶ مرداد ۳۱, چهارشنبه

در جواب قاسم- ويا قسمت دوم علم كم داريم يا ثروت

من جواب دقيق سئوال شما را نمي دانم. اما مي خواهم به نكته ديگري اشاره كنم. شايد آنچه كه شما در ذهن داشته ايد چيزديگري بود اما از نوشته چند سطري شما چنين بر مي آيد كه اگر آن دويست هزار دلار در اختيار شما قرار بگيرد بلا فاصله بالون مي آورد هوا پارامتر هاي مزبور اندازه گرفته مي شود و يك جهش بزرگ در دانش بلافاصله صورت مي گيرد. از نوشته شما استنباط ديگري هم مي شود كرد: اگر شما ( بخوانيد پست داك نظريه ريسمان كار بدون هيچ تجربه كار در آزمايشگاه كه بيش از دو سال از دكترايش هم نمي گذرد) به جاي ايران در كشور پيشرفته اي زندگي مي كرديد حتما اين مبلغ در اختيارتان قرار مي گرفت و بقيه كارها به خوبي و خوشي به انجام مي رسيد.


با توجه به شناختي كه از قاسم دارم بعيد مي دانم موضوعات را چنين ساده ببيند اما متاسفانه عموم همكاران ما در ايران تصوري كمابيش اين چنيني دارند. گمان مي كنند و به صراحت هم مي گويند كه اگر بودجه تامين شود ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مي كرد.

نه جانم قضيه به اين سادگي ها نيست. براي انجام يك آزمايش در سطح جهاني نياز به زير ساخت هاي قوي داريم نياز به افراد كارآمد-اعم بر فيزيك پيشه مهندس تكنيسن و غيره- داريم و...


ابتدا بايد ديد آيا زير ساخت هاي لازم موجودند. اول بايد ديد آيا افراد كارآمد وجود دارند و اگر نه چگونه مي توان آنها را تربيت كرد. اين بررسي ها نياز به تجربه و وقت دارد. فرد جا افتاده (بخوانيد مويزي) مي طلبد كه قبلا تجربه كار اجرايي اين چنيني در ابعاد كوچكتر را داشته باشد .سپردن پروژه بالاتر از ده هزار دلاري به يك غوره پست-داك
چه در ايران چه درآمريكا
عين بي تدبيري است. نتيجه هم از قبل معلوم است: شكست.

مافيا كه شاخ و دم ندارد

به اين متن توجه كنيد:
انجمن فيزيك و نجوم ايران برگزار مي كند
روابط عمومي – اطلاعيه
انجمن فيزيك و نجوم ايران برگزار مي كند
كلاسهاي آموزشي نجوم ..........
مدرس آقاي ...........

اين متن عينا" از وب گاه http://www.iaas.ir/ برگرفته شده است. راسته حسيني بگوييد چه استنباطي داريد قبل از اينكه بقيه متن را بخوانيد.
حالا توجه كنيد. اين به اصطلاح انجمن شركتي است خصوصي كه به نام انجمن نجوم آماتوري ايران به ثبت رسيده است. آيا شما هم چنين استنباطي داشتيد؟
انجمن نجوم و انجمن فيزيك ايران از اين اطلاعيه كاملا" بي خبراند. آيا اين اطلاعيه شيادي است؟
يا شايد به قول بعضي جوانترهاي ما، جوانترهاي بسيار پاك و صادق و تلاشگر ما، نيت خيري در پيش است براي خدمت به جامعه، مگر نه اين است كه جامعه ما احتياج به آموزش دارد، دست معلم را بايد بوسيد، و آفرين به همه خدمت گزاران بخش آموزش كشور! نه خير هيچ شيادي هم در كار نيست. كمااينكه انجمن نجوم ايران تاكنون دست كم دوبار در معرض پرسش براي ارزيابي اين شركت قرار گرفته است و هر دوبار محافظه كارانه، و يا خوش خيالانه مانند بعضي جوانترهاي ما، پاسخي بي رمق داده است. اصلا" چه شيادي؟ مگر ما انجمن فيزيك و نجوم داريم، به غير از آنچه وب گاه كذائي اعلام كرده است. اصلا" خودش تشكيل داده است. علي با حوضش هم مي توانند انجمن فيزيك و نجوم تشكيل دهند! چه اشكال دارد؟ مگر بچه ها هم زماني شاه بازي نمي كردند؟ بگذاريم آنها هم نانشان را بخورند. ايران بزرگ است و جا براي همه موجود. اصلا" اين انجمن فيزيك و نجوم چه ربطي به دو انجمن فيزيك و انجمن نجوم دارد كه بايد عده اي حرص بخورند و نگران شوند!
شما چه مي گوييد؟
آيا اگر بنده انتقاد سختي از اين شركت كه وانمود مي كند انجمن است بكنم شخصيت خود را كوچك كرده ام. به شخصيت آدم نمي آيد به اين چيزهاي كوچك بپردازد؟ شايد!
آيا تاكنون فرصت كرده ايد بشنويد يا فكر كنيد چگونه مافيا در ايتاليا و بعضي كشورهاي ديگر به وجود آمده است و عمل مي كند؟ مثال بالا مصداقي از روشهاي آنها است: حركت در مرز قانون با خلاف، و كوشش براي اينكه مستمسكي به دست قانون گذار و مجري قانون داده نشود؛ همواره هم مظلوم نمايي و ادعاي احقاق حق! مثلا" در اين مورد جمله طوري نوشته مي شود كه مردم در اولين برداشت همان تصوري را بكنند كه شركت مي خواهد؛ يعني اطلاعيه از طرف انجمن فيزيك و انجمن نجوم هر دو منشر شده است. پس دو انجمن معتبر از شخص مدرس كه نامش هم همانجا ذكر شده است حمايت مي كنند. در عين حال جمله طوري است كه نمي توان شكايت كرد. كاري غير قانوني كه انجام نشده است. آقا مدرس انجمن فيزيك و نجوم است، يعني انجمني كه خودش و سايه اش تشكيل داده اند. مگر اين اشكالي دارد؟ مگر مافياي علمي اشكالي دارد؟ مگر مرد علمي سال و قرن اشكالي دارد؟ مگر دانشمند صدا و سيما اشكالي دارد؟ مرز كجا است؟
اينجا است كه نقش اجتماع علمي مهم مي شود. اينجا است كه تنها مي توان اميدوار بود اجتماع علمي و مظاهر آن، مانند انجمن ها و پژوهشكده ها و دانشگران هم درخشان باشند، و هم جرأت بكنند حرمت حرفه خودشان را نگه دارند. در غير اين صورت در زمينه علم در كشورمان سنگ روي سنگ بند نمي شود.

هشدار:
ملاكهاي علمي و سلامت اجتماع علمي را درك كنيم و به آن پايبند باشيم. سليقه هاي مختلف را بپذيريم اما علم را با شبه علم اشتباه نگيريم و نگذاريم شبه دانشگران رشد كنند. جامعه ما بيمارتر از آن است كه خودش اين افراد و گروهها را طرد كند. اجتماع نحيف علمي ما بايد خودش بكوشد. نكند مافياي علم، كه در ايران در شرف پا گرفتن در عرصه هاي مختلف است، زندگي را بر همه ما تنگ كند!

رضا
اين متن مربوط به 10 روز پيش است

۱۳۸۶ مرداد ۳۰, سه‌شنبه

علم كم داريم يا ثروت؟

دردوهفته پيش در ايران نبودم و براي شركت در دو همايش به خاوردور رفته بودم. به تدريج "احوالات" همايش ها را نقل خواهم كرد اما قبل از آن كه به جزئيات بپردازم مي خواهم به نكته اي اشاره كنم كه توجه مرا جلب كرد. اميدوارم خوانندگان جوان تر "هم وردا" اين نوشته را با دقت بيشتري بخوانند چرا كه مي تواند در آينده شغلي آن ها تاثير گذار باشد.

ببينيد خلاصه ماجرا را عرض مي كنم: يك سري از آزمايش ها مثل هرا در آلمان امسال به اتمام رسيدند. چند تاي ديگر هم به زودي متوقف مي شوند. البته تحليل داده هاي اين آزمايش ها تا چند سال ديگر وقت خواهد برد. از طرف ديگر آزمايش هاي بزرگ مختلفي به زودي را ه اندازي خواهند شد. چندين طرح براي آزمايش هاي نسل بعدي در حال بررسي است كه اگر اتفاق غير مترقبه اي در سطح جهاني رخ ندهد از ميان اين طرح ها چند مورد به مرحله اجرا خواهند رسيد. همانطوري كه قبلا در چند مورد اشاره كردم هزينه اين طرح ها اگر چه در مقايسه با در آمد من و شما مبلغ سرسام آوري است اما در مقابل بودجه ها در سطح كشوري در واقع قطره اي در مقابل درياست. آن چه كه چالش اصلي براي اجراي اين طرح ها محسوب مي شود تامين نيروي انساني كار آمد است. مسئولان اين آزمايش ها در پي جذب دانشجوي دكتري هستند. در اين ميان شهرت نيك ايران در تربيت دانشجو ما را موقعيت ممتازي قرار داده. آنهايي كه مرا نمي شناختند بعد از اين كمي با كارهاي تحقيقي من آشنا مي شدند و مي فهميدند كه من از ايران آمده ام (به جاي پرسش درباره وضعيت سياسي ايران و وضعيت زنان در ايران و غيره) مي خواستند مرا ترغيب كنند تا دانشجو يان ايراني را به
رفتن به موسسه يا دانشگاه آنها براي تحصيل تشويق كنم.


همان طور كه مي دانيد اين روزها كار گير آوردن در نظريه ريسمان سخت است اما با اين اوضاع
دست كم تا سي سال ديگر آزمايشگران رشته انرژي هاي بالا لازم نيست نگران كار پيدا كردن باشند


خوب شايد بگوييد اين كه به درد ايران نمي خورد. منجوق دارد فرار مغز ها را تشويق مي كند.

اولا كه تحقيق در رشته انرژي بالا يك حركت جهاني است. ثانيا چه من تشويق كنم وچه شعارهاي ناسيوناليستي سر دهم واقعيت اين است كه درصد بزرگي از جوانان به رفتن فكر مي كنند پس بهتر است به راهي فكر كنند كه هموارتر است. وبالاخره اين كه اين راه لزوما به معناي پشت كردن به وطن نيست. مي توانند در غرب تحصيل كنندو پس از چند دوره پست داك به ايران باز گردند و از همين جا تحقيقاتشان را ادامه دهند. اين روزها ديگر لازم نيست شخص در محل آزمايش حاضر باشد.
اكثر آزمايشگران دور از محل آزمايش مقيم هستند.



بازگشت تحصيلكردگان از خارج
يك خيال پردازي نيست! مي تواند عملي شود. البته عملي شدن آن به خيلي چيز ها بستگي دارد كه مهمتر از همه عملكرد نسل خود من است. آنچه كه مي گويم در ده -پانزده
آينده به عرصه عمل خواهد رسيد. آن موقع ما ديگر "غوره" نخواهيم بود و رفتار غورگي هم ديگر شايسته ما نخواهد بود.

نحوه برخورد و عملكرد ما در جذب و راندن اين افراد تاثير گذارترين فاكتور خواهد بود. مهم نيست كه چقدر آدم "ناز"ي هستيم. طبيعت انسان اين است كه اگر او از كسي احساس خطر كند او را از خود مي راند و در راه پيشرفتش سنگ مي اندازد. اگر ما(منظورم از ما جمع "من" ها ست كاري به مفهوم انتزاعي "جامعه فيزيك ايران" ندارم. منظورم من و شمايي است كه مختاريم بين مقاله خوب و پرمايه نوشتن و سمبل كاري يكي را انتخاب كنيم) در اين مدت همگام با قافله علم جهاني پيش برويم اگر افق هاي ديدمان را در اين مدت وسعت ببخشيم از آن تازه واردان استقبال خواهيم كرد چرا كه خواهيم ديد كه حضور آنها باعث رونق بيشتر مي شود. اما اگر از قافله عقب بمانيم اگر "به پادشاه يك چشمي شهر كوران" بودن عمري دل خوش كرده باشيم به آن تازه واردان روي خوش نشان نخواهيم داد.


خلاصه كلام: عملكرد نسل ما ونسل بعد از مادر زمان حال ا ست كه آينده را رقم مي زند


ادامه دارد...

۱۳۸۶ مرداد ۱۶, سه‌شنبه

پيشكسوتان، و چهره هاي ماندگار

اجتماع علمي ( scientific community ) مفهومي بنيادي در فرآيند علم است. مهمترين نقش آن اين است كه علم را تعريف مي كند و آن را از شبه علم تفكيك مي كند. دانشگران اعتبار خود را از اين ساختار اجتماعي يا مدني مي گيرند و نه از نهاد دانشگاه يا مركز تحقيقات به تنهايي؛ و نه از سياستمداران، رهبران جامعه، رسانه ها، تجار، و غيره. هنگامي هم كه يك دانشگر از اجتماع علمي اعتبار كسب كرد، آنگاه دانشگاه يا مركز تحقيقاتي كه دانشگر متعلق به آن است از اين اعتبار بهره مي برد، خودش معتبر مي شود و سپس به دانشگران جواني كه استخدام مي كند، به عنوان بخشي از اجتماع علمي، اعتبار مي دهد.
ما كه در ايران هنوز اجتماع علمي نداريم، دانشگران صادق و جدي ما مجبورند اعتبارشان را از اجتماع علمي بين المللي كسب كنند، پديده اي كه البته خاص ايران نيست و بايد آن را كمابيش جهاني تلقي كرد. حتي دانشگران آمريكايي هم به دنبال معتبر شدن در اجتماع علمي بين المللي هستند. در اين ميان آن دسته از دانشگراني كه براي كسب اعتبار بين المللي به هر دليل كم مي آورند، يا نيازهاي ديگر غير علمي دارند، به سوي مراكز قدرت يا شهرت ملي مي روند و مي خواهند از آنجا اعتباري كسب كنند كه راحت تر است. مراكز قدرت و شهرت ايران هم كه ناخودآگاه اين نياز را احساس كرده اند انواع راهها براي بخشش اين اعتبارها، كه البته كاذب است، پيدا كرده اند. از جمله اين بخشش هاي ملوكانه پديده چهره هاي ماندگار صدا وسيما است. آنهايي كه تن به اين نوع ماندگار شدن مي دهند متوجه قبح آن و اثرهاي ناگوار آن در توسعه علمي كشور نيستند، البته نياز مالي هم اينجا نقش بازي مي كند.
پس از انقلاب گروه اندكي كه به توسعه همه جانبه علمي ايران فكر كرده اند، برنامه ريخته اند، و اجراي آن را پيگيري كرده اند جنگ فرسايشي بسيار پيچيده اي را پشت سر گذاشته اند تا وضع علمي ايران به اينجا رسيده است. نسل جوان اگر عمق و اهميت اين ناراستي را در روند توسعه علمي كشور نبيند، اهميت ايجاد اجتماع علمي را درك نكند، اعتبار خود را وابسته به نهادهاي اجتماعي غير علمي بكنند، تاوان بدي در آينده پس خواهند داد. از هم اكنون بايد بگويم واي به حال نسل هاي بعدي اگر كه نسل كنوني دانشگران جوان ما مانند منجوق ساده انديش باشند، به پيچيدگي فرآيند ايجاد اجتماع علمي توجه نكنند،و نياز به كسب اغتبار علمي از مراجع غير علمي را با عياري اشتباه بگيرند.

رضا

۱۳۸۶ مرداد ۱۳, شنبه

رصدخانه دانشگاه زابل و پژوهش-لاتان

رفته بودم از دانشاه زابل و رصدخانه كوچك ان در محل معروف چاه نيمه بازديد كنم. در روز جهاني نجوم بود، در تيرماه گذشته، كه خانم سرگل زائي به من مراجعه كرد و شروع كرد به گلايه از وضعيت رصدخانه كه شايد يك سال است در آن بسته است و مديريت جديد دانشگاه دست گروه (آماتوري) نجوم مهبانگ زاهدان و زابل را از رصدخانه كوتاه كرده است و اين جوانان فعال مهمترين اميد خود را در استان از دست داده اند. نامه اي نوشته بودند به معاون پژوهشي وزارت عتف و رونوشت به كسان متعددي، از جمله به من. گفتم بگذاريد فكر كنم چكار مي شود كرد. چند هفته بعد نامه اي نوشتم به رئيس دانشگاه زابل و گلايه كردم چرا امكانات استاني و ملي راكد گذاشته اند و كفران نعمت مي كنند. جواب دريافت كردم كه شما مركز نشينان چه اطلاعي از درد ما داريد، در ضمن دعوت كرده بودند از دانشگاه بازديد كنم. بخش اول نامه را ناديده گرفتم و اين بخش را جدي! ديروز برنامه بازديد به وقوع پيوست و با هواپيما پس از سه ساعت تاخير به زاهدان آمدم و از آنجا به همراهي گروه مهبانگ و با امكانات استانداري به زابل رفتم. راه زاهدان- زابل را براي اولين بار مي رفتم. از كنار شهر سوخته با عجله رد شديم تا هرچه زودتر به محل چاه نيمه دانشگاه زابل برسيم، رسيديم. جلوي دانشگاه و معاون پژوهشي و برخي ديگر منتظر بودند. يك راست به سمت ساختماني رفتيم كه بعد معلوم شد رصدخانه است. شنيده بودم كه در يك هفته گذشته به سرعت آنجا را باز كرده اند، تميز كرده اند، چند كامپيوتر نصب كرده اند. معلوم بود همه چيز نو بود. از اتاقي با چند پله به بالا رفتيم و با پيچ و خم عجيب همراه با دهليزهاي غير متعارف ناگهان سرم به سقفي خورد. سرم را بلند كردم تلسكوپ 14 اينچ را ديدم. براي ايستادن در محل تلسكوپ هنوز بايد بالا مي رفتم. ايستادم. بقيه همه پايين بودند. در محل تلسكوپ تنها يك يا دو نفر بزحمت مي توانستند بايستند. معلوم بود تلسكوپ، مانند بسياري تجهيزات كه قبلا" ديده بودم، كار نكرده و در عين حال صدمه ديده بود. اتاق كوچك، گنبد كوچك، باريك تر از دهانه تلسكوپ!
طراحان اين تاسيسات چه فكر كرده بودند؟ بعدا"شنيدم يكي از كاركنان دانشگاه كه انگشتانش به هم چسبيده بود گفته بود ديشب تا صبح موكت مي چسباندم!
در اين ميان گفتند جواني است كه تحقيقات جالبي كرده است. كنار رئيس دانشگاه بود. شروع كرد به صحبت از تحقيقاتي كه كرده است. واژه هايي مانند تحقيق، پژوهش، خورشيد، فضاي ابعادي، بعد 4، استيون هاوكينگ، نامه به او، جواب از او، تاييد او و .... را همين طور بلغور مي كرد. فهميدم باز هم با نادان شارلاتاني سروكار دارم كه مي خواهد شغلي در دانشگاه دست و پا كند و لابد رئيس رصدخانه بشود. بعدا" شنيدم كه در دانشگاه گفته بود كه دكتراي افتخاري نجوم از لندن دارد. به علاوه يك جوان فارغ التحصيل ارشد فيزيك از دانشگاه شيراز، كه اخيرا" به عضويت هيئت علمي دانشگاه زابل در آمده بود او را با خود به عنوان يك بلد به همراه آورده است و به مديريت دانشگاه معرفي كرده است تا رصدخانه راه بيفتد. به هر حال در همان هنگام كه واژه ها را با حروف ربط به سرعت به هم وصل مي كرد تو ذوقش زدم و گفتم كه اين حرفها چيست كه مي زني، تحقيق يعني چه، خورشيد كجا است، سروته تلسكوپ چيست؟ اگر روزي شنيديد همين شخص تدريس نجوم و كيهانشناسي و علم ريسمان را در دانشگاه به عهده گرفته است تعجب نكنيد!

خداوندا ما را از جهل و ناداني بپايا!

۱۳۸۶ مرداد ۱۱, پنجشنبه

مرگ يك اسطوره-قسمت يازدهم وپاياني

آمريكايي ها مي گويند
Hardships that don't kill you make you strong
اين جمله در مورد بيژن كاملا صادق است. زندگي خانه به دوشي پست-داكي فرازونشيب هاي زندگي و تمام استراتژي ها و سياست هايي كه به اتفاق منيژه پياده كرده اند تا بالاخره موفق شوند در يك محل كار پيدا كنند در تقويت او نقش داشته اند. ديگر از بيژني كه پشت سر بانو گشسب قايم مي شد تا خود را با آسمون ريسمون بافتن گول بزند خبري نيست. زندگي از او مردي ساخته كه براي عملي شدن ايده هايش با شدت و حرارت لابي مي كند و اگر لازم شد مي جنگد.
از تمام آموخته هايش در طول سال ها از نكته سنجي هاو شوخ طبعي شرقي-ايرانيش از هوش سرشارش و خيلي چيزهاي ديگر مدد مي گيرد تا در جلسات طرح هايي را به تصويب برساند كه ايده هايش را عملي كنند. البته بيژن تنها كسي نيست كه چنين سودايي در سر دارد. از سراسر دنيا افرادي چون بيژن آمده اند و در پي آنند تا قسمتي از بودجه محدود پژوهشي را به خود اختصاص دهند. همه آنها هم چون بيژن باور دارند كه اگر بودجه به ايده آنها اختصاص يابد براي پيشبرد دانش مفيدتر خواهد بود. همه آنها هم سال ها بر روي ايده هايشان زحمت كشيده و عمرشان را صرف آن كرده اند پس هيچكدام حاضر نيستند به راحتي از ايده خود دست بشويند. طبيعي است چنين فضاي رقابتي خالي از تنش نخواهد بود اما بيژن نيز بيدي نيست كه با اين بادها بلرزد.

شب قبل هر جلسه پر تنش بانوگشسب براي بيژن كله پاچه بار مي گذاردو آن را به همراه خاگينه پر گردو وزعفران به خورد بيژن مي دهد. هر موقع هم بيژن از جلسات موفق بر مي گردد بانوگشسب براي او 100گرم اسپند دود مي كند.البته همان قدر كه بيژن از خوردن كله پاچه و خاگينه لذت مي برد از هر نوع خرافات بيزار است. با اين حال دراين محيط پرتنش و رقابتي با ولع به محبت هاي سنتي با نو گشسب و همچنين مهربوني هاي پست مدرن منيژه
مي آويزد درست همان طور كه غريق وسط درياي طوفاني به هر تخته پاره اي چنگ مي زند.

البته بيژن هم مثل هر انسان ديگري اشتباه مي كند. بيژن هم در قضاوت هايش بعضا به خطا مي رود. در بحث و جدل ها هر از گاهي زياده روي يا به قول خارجي ها
overreact
مي كند. حتي در چند مورد هم شده كه در نتيجه كارهاي او به برخي جفا رفته. البته او خود در اين ميان نقشي نداشته اما براي اين كه بودجه مورد نظر وي تامين شود تصميم گيران بودجه عده ديگري را به ناروا قطع كرده اند. همه اين ها باعث شده كه دشمنان وبدگويان بيژن هم درست مثل دوستان او )به مرور زمان افزايش يابند. البته آمريكايي ها با اين گونه مسايل خيلي راحت كنار آمده اند. در آمريكا به تواتر مي شنويم
The only one who does not make any mistake is the one who does nothing.

اما اين حرف به گوش جمعيت
IFB
(ايرانيان فضول بد گو
نمي رود. آنها بيژن گيج وويج و افسرده اما قديس گونه را ترجيح مي دهند چرا كه به راحتي مي توانند از او يك قهرمان بسازند و از دشمنان واقعي و خياليش ديوان دو سر. به اين ترتيب با خيال راحت مي توانند پشت سر دشمنان بيژن غيبت كنند. اما بيژن فعلي انتظارات آنها را بر آورده نمي كند. او بيش از حد زميني شده. ديگر مظلوم نيست تا بتوانند درباره دستاوردهاي خياليش (در صورت عدم ظلم) داستان پردازي كنند. در نتيجه به جاي قهرمان سازي از او اشتباهات او را زيرذره بين مي گيرند, به آنها شاخ وبرگ مي دهند و از بيژن يك ضد قهر مان مي سازند. چنان در مورد او بد گويي مي كنند كه انگار علت تمام مشكلات جامعه ايرانيان مقيم خارج و همچنين علت عدم پيشرفت علوم در ايران همان بيژن است.

اما بيژن كماكان براي بانو گشسب قهرمان است. براي منيژه هم همين طور!

پايان

از ايده تا عمل- قسمت دهم

در قسمت هاي قبل خوانديم كه بيژن و منيژه اصول حرفه اي كار كردن را در محيط دانشگاه هاي آمريكا به تدريج ياد مي گيرند وروز به روز در كارشان پيشرفت مي كنندو به اين ترتيب به تدريج در رشته خود بيشتر شناخته مي شوند. هر از گاهي بانوگشسب به آنها مي گويد
پسر مليحه خانوم كه دكتراي فيزيك دارد الان دارد ميكروبيولوژي مي خواند. دختر مهري جون هم الان سومين ليسانسش را گرفته. "همه!"چند تا تخصص دارند اما شما دو نفر كه از همه آنها باهوش تر پركارتر و جدي تريد چسبيده ايد به اين فيزيك و زيست شناسي. آخه اين دو رشته چي دارند كه شما با اين همه هوش و سواد نتوانسته ايد بعد از اين همه سال "تمامشان" كنيد. بيژن چشمكي به منيژه مي زند و مي گويد "آخه مامان جان ما كه نمي خواهيم "علامه جامع الاطراف" بشويم. از ما با هوش تر هاش هم عمري در يك شاخه كو چك فيزيك يا زيست شناسي كار مي كنند ولي به قول شما "تمامش" نمي كنند. هدف ما كه "تمام" كردن تمام كتاب هاي موجود نيست. هدف ما كار تحقيقي است كه "تمامي" ندارد. اگر بخواهيم از گلي به گل ديگر بپريم در هيچ كاري به جاي قابل توجهي نخواهيم رسيد. هدف ما
"mediocracy
در چند رشته مختلف نيست هدف ما
excellency
در رشته اي است كه آن را به عنوان حرفه انتخاب كرده ايم
.
بانوگشسب مي گويد" پس حوصله تان سر نمي رود؟" منيژه جواب مي دهد خوب ما در وقت
آزاد خود دلمشغولي ها و
Hobby
هاي مختلف و متنوعي داريم. دلمشغولي داشتن با ازاين گل به آن گل پريدن فرق دارد. ظاهرا بانوگشسب قانع مي شود اما دفعه بعد كه بيژن و منيژه را مي بيند همان سئوال را تكرار مي كند.

در سال اول دوره دوم پست داك
چند ايده جالب به ذهن بيژن رسيد. او طي چند مقاله نشان داد كه با تجهيز برخي آزمايش هاي چند ميليون دلاري به پلاريمتر مي توان كميت هايي را اندازه گرفت كه حتي با آزمايش هاي چند ميليارد دلاري كنوني قابل اندازه گيري نيستند. ايده از طرف نظريه پردازان مورد توجه قرار گرفت اما آزمايشگر ها گفتند متاسفانه چنين اندازه گيري در حال حاضر به علت هزينه سرسام آور قابل انجام نيست. بيژن در طي سال هاي بعدي بيشتر بر روي ايده اش كار كرد. نشان داد كه با اين اندازه گيري مي توان برخي فرضيه ها را(حداقل در ساده ترين شكلشان) رد كرد. همچنين او در طي سالها سعي كرد بيشتر و بيشتر به آزمايشگر ها نزديك شودو آنها را متقاعد كند تا عملي كردن ايده اش را جدي تر بگيرند. البته تا موقعي كه بيژن تنها يك پست -داك بود فيزيك پيشگان جا افتاده --كه تصميم گيري هاي كليدي آزمايش ها را انجام مي دادند --او را زياد جدي نمي گرفتند. پس بيژن تصميم گرفت از دو جبهه وارد عمل شود: اول اين كه يك يا چند تئوريست جا افتاده را با خود همراه سازد تا آنها براي ايده او لابي كنند و دوم سعي كرد تا با پست-داك هاي آزمايشگر جدي همرديف خود طرح دوستي بريزد. مي دانست پست داك هاي جدي امروز استادان جا افتاده فردا خواهند شد. پس از گذشت پانزده سال از وقتي كه بيژن ايده خود را مطرح ساخته بود تكنولوژي آن قدر پيشرفت كرد كه ايده بيژن با يك حدود يك ميليون دلار ( يعني قيمت يك پنت هاوس شيك در شمال شهر تهران)انجام پذير مي نمود. اين رقم بالايي در برابر هزينه يك شتابگر عظيم نيست ولي توجه داشته باشيد كه كل بودجه آزمايش مورد نظر چيزي حدود چهار ميليون دلار بود در نتيجه اضافه كردن يك پلاريمتر يك ميليون دلاري هزينه بزرگي براي اين آزمايش محسوب مي شد. بيژن مي بايست همكارانش را متقاعد مي كرد كه آنچه كه پلاريمتر به ما مي آموزد به اين اندازه هزينه كردن مي ارزد.

ادامه دارد...