تاهمين اواخر دو جريان فكري رقيب براي اداره مراكز
علمي و دانشگاهي در ايران رواج داشت. اولي كه ريشه هاي عميق
در تاريخ و فرهنگ اين مرز و بوم دارد همان تئوري ديكتاتوري محض است. رئيس دانشكده ويا پژوهشكده همه چيز را تحت كنترل خود مي خواهد. از اين كه چه مبلي را در كدام اتاق قرار دهند ويا اين كه براي تولد منشي آيا همكاران مي توانند دسته جمعي هديه اي تهيه كنند تا تصميم گيري هاي كلان براي گسترش موسسه و...
طبيعي است كه چنين سيستمي در موسسه اي كه همه اعضاي آن دكتري دارند سالي چند بار به خارج مي روند صاحب انديشه هستندو مهمتر از همه اين كه اگر اراده كنند در خارج از مملكت مي توانند كار دايم داشته باشند كار نمي كند. نه رئيس مي تواند به همه اين مسايل به نحو احسن برسد و نه مرئوساني كه خودرا صاحب انديشه و نظر ميدانند زير بار مي روند.هرچه اين رئيس جوان تر باشد تنش هم بيشتر خواهد بود.
روش دوم بر مساوات كامل استوار است. ريشه اين جريان فكري را در قرائتي سطحي از برخي ايدئولوژي هايي كه در دهه پنجاه و شصت هجري
در بين دانشگاهيان رواج داشت
مي توان يا فت. علي رغم ظاهر شيك اين طرز فكر در عمل اين روش ناموفق تر از روش اول بوده. در روش اول اگر رئيس استاد مرئوس بوده باشد دانشجوي سابق معمولابه احترام استاد قديم در برخي موارد كوتاه مي آيد. اما در روش دوم از همان ابتدا ناسازگاري ها رو مي نمايند
واقعيت اين است كه در جمع هاي آكادميك افراد برابر نيستند. آن كه بيست سال در موضوع خاصي كار كرده با آن كه تازه وارد كار شده برابر نيست. همين طور آن كه براي گرفتن بودجه وقت صرف مي كند با همكار ديگر كه تمام وقت خود را صرف تحقيق مي كند به يك اندازه در تصميم گيري صرف بودجه نمي توانند حق راي داشته باشند. اگر به هر دو به يك اندازه حق راي دهيم ديگر كسي اين گونه وظايف و مسئوليت ها را تقبل نخواهد كرد.
خوشبختانه جامعه دانشگاهي ايران كم كم به اين نتيجه مي رسد كه بايد هر دوي اين روش ها را به كناري بگذارد
.
بايد به روشي فكر كرد تا تقسيم وظايف و اختيارات به نحو معقولي انجام شده باشد. در تصميم گيري ها نظر محققين منعكس شود اما در عين حال قدر و منزلت آن كسي كه با تلاش وي موسسه پا مي گيرد ويا دوام مي يابد در عمل شنا خته شود.
چنين روشي را مطمئمنا نمي توان از خارج وارد كرد. هر يك از دانشكاه هاي بنام دنيابه روش متفاوتي دست يافته اند كه ريشه در فرهنگ محلي آن ها دارد.
اگر عمري باشد در مورد نحوه اداره موسسات ديرپاي اروپايي و آمريكايي به حد معلومات خودم خواهم نوشت. شما هم لطفا معلومات و نظرات خود را منعكس كنيد
۲ نظر:
چرا اصلِ عدم قطعییت هایزنبرگ را که ٫به برداشتِ من٫ جامعهشناسها در نظریههای شالودهشکنیی به ساختارهای جامعه بسط دادهاند را در این جا اعمال نکنیم.
دیکتاتوری یا مساوات -به معنای مردمسالاری- کمیتهای مکمل یکدیگرند. مدتی است که من از خودم میپرسم که برای بهینهسازی به معنای توانایی در پیشبینیی رفتارِ مجموعه پیکربندیی همدوسِ این دو مکمل چیست؟ آن با چه تولید میشود؟ با چه مکانیزمهای میتوان به آن حالت رسید؟ با رفتن به حالتِ همدوس چه چیزهایی را از دست خواهیم داد؟ روی چه سیستمی میتوان حالتهای همدوسِ مختلف را شبیهسازی کرد؟
روش اول که گفتید، نه تنها برای همکارانی که دکتر هستند مورد پذیرش نیست، بلکه برای افراد حتی دانشجوی آن دانشکده هم قابل قبول نیست!
مثال زنده اش خود ما! رئیس دانشکده مان، همه چیز را تحت امر خود می خواست، شورای دانشکده را به مکانی برای تصویب خواسته هایش تبدیل کرده بود، هر حرف و انتقادی را مخالفت با خود برداشت می کرد و با همه برخورد می کرد! آنقدر سر و صدا کردیم، دانشکده را تعطیل کردیم، دانشگاه را به هم ریختیم، جلوی رئیس دانشگاه بر سر رئیس دانشکده فریاد زدیم و سکه ی یک پولش کردیم تا مجبور شد پیش از موعد اتمام سومین دوره ی متوالی ریاستش بر دانشکده!!! از سمتش کنار بکشه!
ارسال یک نظر