۱۳۸۶ اسفند ۱۰, جمعه

Traditional fashion show in Korea



It is not very common to have a fashion show in the banquet of a high energy physics meeting. However, Koreans were so eager to show us their traditions that they
had arranged for a traditional fashion show. Everybody including me enjoyed watching these cute kids in these constumes. The other photo shows some dishes prepared by "Yangom".
By the way, in my travel I found that with every Korean I have a common friend: "Yangom"
(they pronounce her name differently).
With any Japanese, we have also a common friend who is of course Oshin!

More interestingly, Japanese physicists know that in Iran Oshin is famous.
(Each of them at least once in their lifetime have talked to an Iranian and
s/he has already mentioned Oshin!)

۱۳۸۶ بهمن ۲۹, دوشنبه

خداحافظي...

در ادامه بحث هاي قبلي مي خواهم چند سايت ديگر معرفي كنم.يكي از مسايلي كه در كنار مهارت هاي مواجهه صحيح بايد به آن پرداخته شود موضوع حل اختلافات در محل كار است.قبل از آن كه به راه حل برسيم مي خواهم به نكته اي اشاره كنم. به قول آن دوست ناشناس كامنت گذار غربي ها هم چندان آدم هاي "گوري مگوري" نيستند. بين همكاران در دانشگاه ها و ادارات كشورهاي غربي هم همواره اختلافات پيش مي آيد. اتفاقا من شخصا وقتي در ايتاليا دانشجوي دكتري بودم از اختلافات بين دو نفر از بزرگان محل تحصيلم-كه اصلا ربطي به من نداشت-درست مثل توپ فوتبال ضربه ها خوردم. يكي از دلايلي كه سال دوم از ايتاليا به آمريكا رفتيم فشار عصبي بود كه اين مسئله به من وارد مي كرد. اختلافات بين اين دو بزرگ ضربه هاي زيادي به گروه مي زد. در اسلك من شخصا مشكلي نداشتم اما در جريان بودم كه گروه هاي مختلف با هم اره مي دهند و تيشه مي گيرند. در يك مورد اختلافات كاري با رسوايي هاي خانوادگي آميخته بود و داستان هزار و يك شبي پديد آورده بود كه بازگويي آن در حوصله منجوق نيست. در اين ميان عده اي بودند (معمولا دانشجويان دكتري كه هميشه آسيب پذيرترين قشر در دانشگاه ها هستند) كه ضربه مي خوردند. بعضي ها كارشان به ترك تحصيل و حتي اقدام به خود كشي رسيده بود. در آنجا هم به علت عدم همكاري وتشكيلات موازي سرمايه ها تلف مي شد.


اختلافات در دانشگاه هاي ما هم وجود دارند اما خوشبختانه درجه اختلافات در ايران كمتر است. بيجهت نيست كه مي گويند "ايروني جماعت نجيبند". ما ايراني ها در هيچ چيزي زياد جدي نيستيم حتي در اختلافاتمان! اينجا نمي خواهم مشكلات ديگران را موشكافي كنم تا عدم توانايي خود را در حل اختلا فات توجيه كرده باشم. همين اندازه از اختلافات هم در شان ما نيست.

در ايران چون تعداد فيزيكپيشه خوب و جدي وپر كار كم است اختلافات (هرچند خيلي كمرنگ تراز غربند)نمود بيشتري پيدا مي كنند و ضربه بيشتري به پيكر جامعه فيزيك مي زنند. يكي از مزيت هاي فرهنگ غربي اين است كه قشر متفكر آن به جاي آن كه مشكلات نا مربوط را به هم ربط دهد واز آن كلاف سر در گم بسازد و آخر سر آن را به علت لاينحل بودن از سر باز كند سعي مي كند با مشكلات رو به رو شود و راه حلي برايش بيابد. نمود آن هم مقالات زيادي كه درباره روش هاي حل اختلافات در محيط كار نوشته شده. به عنوان مثال من اين وبسايت را معرفي مي كنم.




مسئله دوم كه مي خواهم به آن بپردازم مسئله كسب احترام است. قبلا وبسايتي را معرفي كردم كه به چند مورد ازروش هاي كسب احترام در نظر و برخورداول پرداخته بود.
اما بايد ديد چگونه اين احترام را مي توان حفظ كردو بر آن افزود.در اين مورد هم مقالات زيادي نوشته شده. به عنوان مثال اين وبسايت به روش هاي كسب احترام به عنوان يك مديريا يك بزرگتر پرداخته است. خواندن آن را به همه توصيه مي كنم .شايد شما در حال حاضر مسئوليتي نداشته باشيد كه نيازي به خواندن آن حس كنيد ولي كم كم مسئوليت هاي بيشتري بر عهده شما گذاشته خواهدشد. هر چه زودتر شروع به مطالعه در اين زمينه ها بكنيد مطلب بيشتر ملكه ذهنتان مي شود. متاسفانه وقتي ما اين گونه وبسايت ها را مي خوانيم بي اراده تصوير چند نفر در ذهنمان مجسم مي شود و مي بينيم كه تمام نكات از بين برنده احترام را در رفتارشان نشان مي دهند وهيچ كدام از موارد احترام برانگيز را رعايت نمي كنند! البته دور و بر خود ما هستند كساني كه رفتار احترام بر انگيزي دارند اما ظاهرا طبيعت آدم به گونه اي است كه تنها دسته اول را به خاطر مي آورد!
در هر صورت روش درست و مفيد خواندن اين نيست. براي اين كه از مطالب بهره بگيريم بايد به جاي ايراد گرفتن از بقيه سعي كنيم خودمان در محدوده اختياراتمان به اين راهنمايي ها عمل كنيم. اگر چنين كنيم در ظرف پنج سال آينده بيشتر مشكلاتي كه دوستان از آنها شاكي هستند حل خواهند شد.


حتي اگر با منجوق درباره تاثير معجزه گونه راهنمايي هاي اين وبسايت ها موافق نيستيد باز هم پيشنهاد مي كنم آنها را مطالعه كنيد. اولا به اين دليل يك تمرين مفيد براي آموختن انگليسي است ثانيا براي آن كه با جنبه هاي مهمي از فرهنگ غربي آشنا مي شويد: جنبه هايي از زندگي در غرب كه نه در فيلم ها و رمان ها مطرح مي شوند نه با صحبت با توريست ها مي توان درباره شان آموخت ونه از فرنگ برگشته هاي پرمدعا از آنها سخني به ميان مي آورند. همين كه اين همه وبسايت در اين موضوعات وجود دارد نشان مي دهد برخلاف تصور غالب در ايران مشكلاتي از قبيل آنچه كه ما در ايران با آن درگيريم در آن سوي آب ها هم وجود دارند


راستي! من مدتي به مسافرت خواهم رفت. سعي مي كنم افق هاي ديدم را بازتر كنم وبا مطالب بهتر و پخته تري برگردم. فعلا خداحافظ

۱۳۸۶ بهمن ۲۸, یکشنبه

Confrontation

وقتي چند نفر باهم در محلي كار مي كنند ويا ساعاتي از روز را دور هم سپري مي كنند ناگزير شرايطي پيش مي آيد كه از دست هم شاكي و يا دلخور مي شوند. برخي سعي مي كننداين دلخوري ها را فراموش كنند ويا نسبت به آن بي توجه باشند. اين رويه درست نيست. چون كه همين افراد پس از مدتي مثل آتشفشان منفجر مي شوند و چند برابر طرف مقابل كه ادعاي گذشت در برابرش را داشتند به او آسيب مي رساندند. برخي روش هارت و پورت وقلدري و "رو كم كردن" در پيش مي گيرند و محيط را بيجهت متشنج مي كنند. روش درست برخورد با اين گونه مسايل
positive confrontation
است كه من آن را مواجهه ترجمه مي كنم.

در تعريف مواجهه آمده است
A confrontation is the direct expression of one's view (thoughts and feelings) of the conflict situation and an invitation for the other party to express her or his views of the conflict.

مواجهه صحيح هنري است كه مثل تمام هنر هاي ديگر نياز به آموختن از طريق تمرين و ممارست دارد. درباره روش هاو مهارت هاي مواجهه كتاب ها نوشته شده و وبسايت ها موجود است.

به نظرم نيازي به يادآدوري نباشد
كه متاسفانه بيشتر بزرگان ما در جامعه فيزيك چندان به اين هنر آراسته نيستند.عدم مهارت اين بزرگان در اين هنر ضربه هاي زيادي به روح وروان فيزيك پيشگان نسل جوان تر و به دنبال آن به پيكره جامعه نوپاي فيزيكپيشه كشور زده و مي زند.
بدتر آن كه همين كه بزرگ ترها مسئوليتي به يك نفر جوان تر مي سپارند بر خود فرض مي دانند كه روش هاي نادرست خود در اين زمينه را به او منتقل كنند. در گوشش مي خوانند كه تو كه اين مسئوليت را عهده دار شدي بايد بتواني خوب زهر چشم بگيري.اين طوري كوكشان مي كنند و مي اندازندشان به جان بقيه.
تا جايي كه من مشاهده كرده ام
نسل قبلي از وضعيت موجود از اين نظر راضي هستند و قصد آموختن هنري جديد ندارند.
بياييد ما خود اين هنر را بياموزيم.



نكته در اينجا ست كه از برخورد ها وتنش ها نمي توان گريخت. اگر راه حل درست تري
را فرا نگيريم ما نيز پس از اندكي ناخود آگاه همان راه گذشتگان
را در پيش خواهيم گرفت ولو كه به زشتي آن و مخرب بودن آن كاملا آگاه باشيم و زخم و داغ آن هنوز بر پيكرمان باشد.

خوشبختانه در اين زمينه مطالب آموزنده زيادي نوشته شده. مي توان آن ها را مطالعه كرد وبا توجه و تمرين مواجهه صحيح را آموخت.
چند تا نكته در اين زمينه را از اين وبسايت نقل مي كنم.


Do not "hit and run." Confront when there is sufficient time to share views about the conflict and schedule a conflict management session.

Communicate openly and directly your perceptions of, and feelings about, the issues in the conflict.
Try to do so in minimally threatening ways. Focus your concerns on the issues and the other party's behavior, not on the other party's character or personality.


اين همان چيزي است كه من از آن با عنوان "انتقاد موردي" ياد كرده بودم.حمله به شخصيت افراد
راه درست مواجهه نيست



Comprehend as completely as possible the other person's views of, and feelings about, the conflict.
Value disagreement over the issues and the opportunity to work through that disagreement. Disagreement should be communicated in a manner consistent with acceptance of the other person.

Do not demand change. You may request and negotiate changes in behavior but do not demand them. Demanding changes constructive confrontation into forcing.



Invite the other person to confront you about your behavior. Reciprocal confrontations can balance power in the situation and lead to higher quality conflict management efforts.

Don't preach to or interpret for the other person. Share your interpretations while inviting a collaborative approach to improving the situation.


همان طور كه گفتم مقالات زيادي در اين زمينه وجود دارند كه ارزش خواندن دارند. با نيم ساعت وقت گذاشتن براي خواندن اين گونه مقالات مي توانيم از روزها وماهها اتلاف وقت به خاطر تنش ها جلوگيري كنيم.
يكي از اين مقالات را در اينجا مي توانيد
بيابيد


يك نكته تاريخي را ياد آور مي شوم. وقتي دوش حمام به ايران آمد پيرترها با نصب آن شديدا مخالفت كردند و به جواناني كه استفاده از آن را ترويج مي كردند تاختند كه"ما از قبل آن كه تو دنيا بيايي در خزينه حمام مي كرديم. حالا ديگه تو به ما ياد نده." ربطش به اين موضوع چيست؟! آنان كه حتي يك بار در عمرشان از يك بزرگ تر انتقاد كرده اند ربطش را در مي يابند.

۱۳۸۶ بهمن ۲۵, پنجشنبه

Commanding respect

همه ما بارها شنيده ايم و خوانده ايم كه نحوه نگرش جهان بيني غربي به انسان و احترام به او با آنچه كه در جهان بيني شرقي وجود دارد متفاوت است. اين تفاوت در نحوه نگرش در قوانين مدني و جزايي منعكس شده است.من نمي خواهم هيچكدام از اين دو را ارزيابي كنم. نظر خاصي هم در اين مورد كه كدام بهتر است نمي دهم. اما در داخل پارانتز تاكيد مي كنم تنها كسي صلاحيت اظهار نظر دراين موارد را دارد كه به واقع داخل اجتماع باشد و فرهنگ زنده اقشار مختلف جامعه را از نزديك بشناسد. اگر قوانين جزايي كشور بي توجه به باور هاي عموم مردم تنظيم شوند ضربات غير قابل جبراني خواهيم ديد. چرا كه در اين صورت مردم خود مستقيما به زعم خود عدالت را اجرا خواهند كرد كه عواقب وخيمي در پي خواهد داشت.از طرف ديگر اگر قوانين با فرهنگ صد سال پيش مردم تنظيم شده و همراه با رشد مردم رشد نكرده باشند مشكل آفرين خواهند بود. از طرف ديگر بايد دانست دريك جامعه هفتاد ميليوني مثل جامعه ايران افراد باطرز فكرهاي خيلي متنوع و(درجه) حساسيت هاي متفاوت وجود دارند. همه جامعه مثل ما و همفكران ما نيستند. اظهار نظر در مورد اين مسايل كار ساده اي نيست كه با خواندن دو سه گزارش و يا بلغور كردن چند شعار و كلمه قلمبه سلمبه بتوان از پسش بر آمد. اين كار سخت و تخصصي را به متخصصينش وا مي نهم و به مسايل ساده و پيش پا افتاده كه از قضا "توشون مونديم" بر مي گردم.

بيشتر ما از اين كه رفتار غير محترمانه اي با ما مي شود در فغانيم.اما من از شما سئوال مي كنم فكر مي كنيد برخورد كارمندي كه شغل او سر وكله زدن با ارباب رجوع است چقدر به مباني فلسفي جهان بيني متفكران جامعه اش ربط دارد؟ فكر مي كنيدچنين كارمندي-چه در ايران چه در غرب- چقدر از برخورد اومانيست ها و ارباب كليسا در رنسانس تاثير گرفته است؟ فكر مي كنيد براي اين كارمند انگيزه
Botticelli
از به تصوير كشيدن "تولد ونوس" اهميتي دارد؟
البته كه اهميتي ندارد.ما افراد تحصيلكرده زيادي مسايل را پيچيده مي كنيم!برخورد او با ما بيشتر از همه به دو چيز بستگي دارد: اول اين كه آن روز اين خانم ويا آقا چقدر سرحال باشد ودوم اين كه ما در برخورد كوتاه خود با او چقدر حس احترام او را بر انگيخته ايم


مي دانم آنچه كه مي گويم به خيلي ها بر خواهد خورد! اما عيبي ندارد! اين حرف بايد در جايي گفته شود: بيشتر ما كه تحصيلات عالي داريم در جلب حس احترام در برخورد اول عاجزيم! كلمه سنگين "عاجز" را به عمد انتخاب كردم. اعتراف مي كنم دوستان مدرسه من كه پس از گرفتن ديپلم ازدواج كردند و به دانشگاه نرفتند در اين زمينه از من خيلي پيشرفته تر هستند. نسل هاي قبل از ما اين ضعف خود را پشت عنوان دكتر و يا مهندس خود قايم مي كردند اما با وجود كثرت تعداد دكتر و مهندس در اين دوره و زمان ديگر اين كار امكان پذير نيست. بايد عيب هاي خود را در آينه ديد و اصلاح كرد.


تا كيد مي كنم لزوم فراگرفتن برخورد هاي احترام برانگيز مختص ايران نيست. اين يك مسئله جهاني است.ايرانيان معمولا وقتي به خارج مي روند افتاده تر و "دست پايين تر" با كارمندان اداره ها و ... برخورد مي كنند درنتيجه كمتر بي احترامي مي بينند. چه بسا اگر رفتار "دست بالاي"خود با هموطنان را در خارج هم تكرار كنند بيش از ايران با برخورد تند و خشن
مواجه خواهند شد البته "دست پايين" رفتار كردن هم چاره كار نيست


همان طوري كه گفتم اين مسئله يك مسئله جهاني است. قشر اهل مطالعه و تحصيلكرده غربي برعكس قشر مشابه در ايران مشكلات را فرا فكني نمي كنند.سعي نمي كنند آنها رابا لطايف الحيل به مسايل شبه- فلسفي شبه-تاريخي ربط دهند و از آن معضلي لاينحل بسازند و بعد بنشينند و به حال خود به خاطر اين مشكل لاينحل دل بسوزانند. غربي ها سعي مي كنند براي اين گونه مسايل خود راه حلي پيدا كنند. ده ها كتاب براي جلب احترام در نظر اول نوشته شده كه از قضا خيلي پرطرفدارند. وبسايت هاي زيادي هم در اين زمينه وجود دارند. در اين گونه كتاب ها و سايت ها توضيح مي دهند كه چگونه با دقت در نحوه برخورد مي توان حس احترام طرف مقابل را بر انگيخت. من خواندن بلاگ زير را به علاقه مندان توصيه مي كنم.

How to Command Respect through Body Languageدر اين وبلاگ آمده است:





Here are some pointers to help you emulate these confident people and command respect from those around you.
.....

. If the situation calls for paperwork, be sure to keep your papers in order with easy access to avoid looking disorganized.

.....


بيشتر اين توصيه ها به كار آغاز كردن صحبت و بحث با فيزيكپيشگاني كه براي بار اول در همايش ها مي بينيم هم مي آيند.

۱۳۸۶ بهمن ۲۲, دوشنبه

stop complaining; start asking

وقتي آمريكا بوديم يك برنامه تلويزيوني پخش مي شد كه بين بينندگان بسيار محبوب بود. مجري برنامه دكتر روانپزشكي
psychiatrist
بودبه نام دكتر فيل.دكتر فيل مرد جالبي بود. افرادي كه مشكلات خيلي حاد خانوادگي و شخصيتي داشتند به او مراجعه مي كردند و او با چند جمله ساده آنها را راهنمايي مي كرد. در بيشتر مواقع مشكلاتي كه در نظر اول لاينحل مي نمود با رعايت راهنمايي هاي او پس از مدت اندكي حل مي شدند. دكتر فيل چند تا شعار و تكيه كلام داشت كه به نظر من سراپا حكمت هستند: "ديوارهاي خوب همسايه هاي خوب مي سازند." يا " زمان خود به خود چيزي را حل نمي كند اين انسانها هستند كه در طول زمان مسايل را حل مي كنند." هر دوي اينها نكاتي هستند كه اگر ما در زندگي و در محل كارمان رعايت كنيم خيلي از مشكلات رفع خواهند شد. در اينجا مي خواهم به يكي ديگر از شعارهاي او بپردازم كه باور دارم اكثر ما ايراني ها خصوصا ايراني هاي تحصيلكرده بايد به گوش بگيريم.

مواردي پيش مي آمد كه زوج هايي كه با هم اختلاف داشتند به او مراجعه مي كردند.مسايلي از اين قبيل (معمولا از طرف خانم ها) مطرح مي شد:" همسرم مرا درك نمي كند" يا"رمانتيك نيست" وغيره. دكتر فيل بيدرنگ جواب مي داد:
Stop complaining; start asking.
مي گفت "مرا درك نمي كند" شكايت است. مشخص نيست معناي "درك كردن" چيست. به جاي آن بگوييد مثلا مي خواهم همسرم هفته اي چند ساعت به گفتگو يا درددل با من اختصاص دهد و يا در عمل و در برنامه ريزي زندگي نشان دهد كه شغل و يا تحصيل من هم به اندازه شغل و يا تحصيل او اهميت دارد... يا مثلا به جاي شكايت "رمانتيك نيست" بگوييد انتظار دارم كه همسرم تولد وسالگرد ازدواجمان را به خاطر بسپارد و هر از گاهي بالاي "وب -ميل" خود را نگاه كند تا به خاطر آورد كه به طور مثال سه روز بيشتر به روز والنتين نمانده!
جالب آن است كه با تغيير گفتمان از غرولند و "شكايت" به "خواستن" مشكلات خانوادگي رفع مي شد.

از اين لوس بازي ها بگذريم و برويم سراغ محيط هاي زمخت و نخراشيده كاري!
نصيحت و راهنمايي دكتر فيل اينجا هم كاربرد دارد.

بادو مثال واقعي منظورم را تشريح مي كنم:

1) فرض كنيد تازه دكترايتان را كه در ايران رشته جديدي محسوب مي شود در يكي از دانشگاه هاي درجه يك كشوري پيشرفته گرفته ايد و با وجود آن كه امكان ادامه كار و اقامت در خارج و در يك دانشگاه درجه يك ديگر داشتيد به ايران باز گشته ايد. به كتابخانه محل كارتان مي رويد و با كمال تاسف مي بينيد حتي كتاب هاي ابتدايي و كلاسيك رشته شما در اين كتابخانه موجود نيستند. چه برخوردي مي كنيد؟
از نظر من جملاتي از اين قبيل "شكايت" است:"كتابخانه اولين امكاني است كه بايد يك پژوهشكده براي پژوهشگرانش مهيا كند. اينجا حتي اين امكان راهم فراهم نكرده.با اين حال الكي ادعا مي كنند مي خواهند در سطح جهاني اله كنند و بله كنند. يادش به خير! در كتابخانه دانشگاه قبلي هر كتابي كه مي خواستم دم دست بود..." اين نحوه برخورد گرهي نخواهد گشود. منطقي تر آن است كه به مسئول كتابخانه مراجعه كنيم و بخواهيم كتاب هاي مورد نظر را تهيه كند. فرض كنيم اين كار را هم كرديم و جواب شنيديم كه بودجه اي براي اين كار وجود ندارد. گفتن آن جمله در اين مرحله هم مصداق ناله و شكوه و شكايت است و مشكلي را حل نمي كند. درست آن است كه ليست از كتاب هايي كه مي خواهيم تهيه كنيم و به طوركتبي و شفاهي در خواست نماييم تا كتاب هاي مزبور تهيه شوند وبودجه اي براي خريد يك يا دو كتاب در هر سال در رشته ما اختصاص يابد و مسئولي براي خريداري تعيين شود. بايد تصريح كنيم كه عنوان كتاب هاي خريداري شده را هر آن كه در اين زمينه كار تحقيقي مي كند بايد انتخاب كند نه لزوما مسئول خريداري. اين يك درخواست معقول و دقيق است و معمولا به آن ترتيب اثر داده مي شود.

درست نيست در متن درخواست بگنجانيم كه يك پژوهشگاه به كتابخانه احتياج دارد. هر آن كس كه رياست چنين موسسه اي را به عهده دارد به اين امر واقف است و چنين يادآوري اي را توهين به خود تلقي خواهد كرد. آنچه او نمي داند و مي خواهد بداند اين است كه چند تا كتاب ما مي خواهيم و عناوين اين كتاب ها چه هستند. (به خاطر داشته باشيد به علت محدوديت در امكانات ما نمي توانيم تمام كتاب هاي موجود در بازار را خريداري كنيم وبايد اولويت بندي كنيم.)


!!!!البته همه اين ها با اين فرض است كه مااهل رعايت كردن "كپي رايت" هستيم


مثال دوم:
چند هفته است كه سرگرم محاسبه اي طولاني هستيد. دير وقت است و شما مي خواهيد از نتايجتان كپي برداريد و نسخه اي از محاسبتان را در جعبه پستي دانشجويتان بگذاريد تا فردا صبح محاسباتتان را چك كند.از اين كه بالاخره محاسبه تان تمام شده خوشحاليد. كش و قوسي مي رويد و با خود مي گوييد طفلكي ستون فقراتم! بعد سراغ دستگاه كپي مي رويد و مي بينيد براي استفاده از آن -بدون اطلاع شما و ديگر محققان- كد گذاشته اند. عصباني مي شويد! با خود مي گوييد "اين بود معناي پژوهشگاه پژوهشگر- محوري كه مرا به خاطرش از آن سر دنيا كشانديد و آورديد! اين است معناي احترام به محقق كه شعارش را مي دهيد! يعني به استاد پژوهشگاه مملكت به اندازه استفاده از يكي دستگاه كپي هم نمي توان اعتماد كرد؟" اين شكايت است!ناله است. اگر در خفا باشد تنها اعصاب خود شخص را خرد خواهد كرد. اما اگر در جمع باز گوشود جو غرزني و ...را تشديد خواهد كرد.
به جاي آن بايد مسئله را با منشي ها مطرح كرد اگر آنها گفتند دستور رئيس است و نمي توانند كاري بكنند مي توان از رئيس قرار ملاقات گرفت و برايش توضيح داد كه دستگاه كپي براي ما مفيد است و بايد كد استفاده از آن در اختيار ما هم قرار بگيرد...
معمولا در اين موارد مشخص مي شود كه سوء تفاهمي بيش در كار نبوده و علت كدگذاري بي اعتمادي يا بي احترامي به اساتيد نبوده است

با اين گونه برخورد ها مشكلاتي از اين دست را مي توان يكي پس از ديگري رفع كرد. برخي را با صحبت با منشي ها برخي ديگر را با صحبت با رئيس پژوهشكده و برخي را با درخواست كتبي براي مطرح شدن در شوراي پژوهشكده و ....

اينها مسايل پيش پا افتاده اي هستند. نوشته اي به اين طولاني در هموردا علي الاصول نبايد به آن اختصاص يابد. اما واقعيت اين است كه خيلي ها همين مشكلات كوچك را به جاي حل كردن به هم گره مي زنند و با اضافه كردن پياز داغ و با به كاربردن كلمات قلمبه سلمبه ژورناليستي همه جا فرياد مي كنند و سر وصدا راه مي اندازند. با اين روش مشكلات حل نمي شوند. مشكلات را بايد به تدريح و دانه به دانه با صبر و حوصله و فرا گرفتن روال اداري رفع و رجوع كرد

۱۳۸۶ بهمن ۱۹, جمعه

لذت و زجر قدم زدن در هزارتو

وقتی که آدم یک کاری انجام می‌دهد، اضافه بر دست مزدی که می‌گیرد، احساس رضایت انجام آن کار هم برایش مهم است. این نکته‌ای بود که در مطلب قبلی از قلم افتاده بود. کارهای مختلف بالانسهای متفاوتی از پول و احساس رضایت هستند. احتمالا کاری مثل کار سهام بازان، تماماً پول است بدون هیچ احساس رضایتی. کار یک شاعر، معلم، نقاش یا یک استاد به مقدار قابل توجهی احساس رضایت در خود دارد. معمولاً کارفرما هم که این را می‌داند از این موضوع سوء استفاده می‌کند. منتهی بعضی اوقات کار فرما دیگر شورش را در می‌آورد. مثلا دست مزد معلمان بیش از اندازه پایین است. بنابراین افراد توانا ترجیح خواهند داد که بی‌خیال احساس رضایت و مفید بودن بشوند و به مشاغل دیگر روی بیاورند. بنابراین آن شغل تنها در اختیار کسانی خواهد بود که چارهء دیگری نداشته‌اند. هیچوقت معلم ریاضی دوم راهنمایی‌ام را فراموش نمی‌کنم ... پروندهء روانی داشت.
سنگ دیگران را به سینه نزنیم و برگردیم سر داستان خودمان. این احساس رضایت بخش عمده‌ای از پاداشی است که یک استاد دریافت می‌کند. این احساس رضایت می‌تواند در ایران بیشتر از خارج از ایران هم باشد. برای اینکه وجود آن فرد در ایران اثرگذارتر از وجودش در یک کشور پیشرفته است که نیاز چندانی به او ندارند. بنابراین مقداری از کم بودن دست مزد را می‌توان اینگونه جایگزین کرد. اما باید توجه کرد که این کم بودن دست مزد، کمبود امکانات، دردسرها و مزاحمتها نباید به اندازه‌ای باشد که اساتید را به سمت کارهای دیگر و یا مهاجرت سوق دهد. اگر این اتفاق بی‌افتد، دانشگاهها تنها در اختیار اساتیدی خواهند بود که استاد هستند چون انتخاب دیگری نداشتند. و این یک کم درد سر ساز خواهد بود. زیرا دانشجویان افرادی هستند که بهترین انتخابشان تحصیل در دانشگاه بوده است. بهترینها فرودستِ نه چندان بهترینها.

۱۳۸۶ بهمن ۱۷, چهارشنبه

علامت حاكم بزرگ! احترام كنيد!

پينوكيو و قاسم مطالبي در مورد احترام اجتماعي نوشتند كه درخور توجهند. ما مرتب در مورد احترام و از بين رفتن آن مي شنويم. برخي ازآنان كه از فرنگ بر مي گردند بعضي از برخورد هاي هموطنانشان را به علت سوء تفاهم حمل بر بي احترامي مي كنند اما كمتر توجه مي كنند كه برخوردهاي آنها هم ممكن است از نظر ديگران تفاخر يا بي احترامي به حساب آيد. مسن تر ها مرتب شكايت مي كنندكه جوانتر ها به آنها احترامي كه لازم است نمي گذارند.جوانتر ها شاكيند كه توي سرشان زده مي شودو...

من الان سي ويك ساله ام. در سه سال اخير موقعيتم ودر نتيجه انتظاري كه جامعه از من و من خود از خودم دارم تغيير كرده. طبيعي است كه اين موضوع ذهن مرا مشغول كند. درنتيجه وقتي قاسم بحث احترام را پيش كشيد بي اختيار آن چه كه نتيجه اين مشغله ذهني بود بيرون ريختم:

" احترام كسب كردني است نه دادني!

منظورم آن نبود كه برخورد غلطي كه در اداره نظام وظيفه با آقايان (به صورت دلتا فانكشن) و يا در خيابان ها با خانم ها (به صورت تابعي با پهناي زياد) مي شود (ملاحظه مي كنيد سطح زير منحني يكي است. مساوات رعايت مي شود!!!)
تقصير خود آنها ست. منظورمن كسب احترام در حيطه ديگري بود.

مي خواستم بگويم دوره "علامت حاكم بزرگ! احترام كنيد!" به سر آمده.والدين معلمين مديران رئيسان و غيره بايد اين احترام را خود به دست آورند. روش هاي كسب احترام هم آموختني است. من اين روش ها را بلد نيستم اما مي توانم درباره شان مطالعه كنم وبا تمرين آنها رابياموزم. وقت آموختن هم همين اكنون است. وقتي مسئوليت هاي آدم سنگين تر مي شود فرصتي براي مطالعه در اين موارد نخواهد بود.در نتيجه شخص بي اختيار به روش هاي مالوف هارت و پورت متوسل مي شود وپس از مدتي كه هم اعصاب خود و هم اعصاب ديگران را خرد و خمير كرد گلايه سر مي دهد كه "جوانان اين دوره و زمانه احترام به بزرگتر حاليشان نمي شود.

خوشبختانه مراجع زيادي بر روي اين موضوع هست. در انگليسي براي آنچه كه مي گويم عبارت هاي جا افتاده اي وجود دارد:
"commanding respect versus demanding respect"

با استفاده از جستجوگر گوگل مي توان منابع زيادي در اين مورد يافت و مطالعه كرد.

۱۳۸۶ بهمن ۱۶, سه‌شنبه

۱۳۸۶ بهمن ۱۵, دوشنبه

ورود به هزارتو

یک سال پیش همین روزها بود که در برزخ یک تصمیم گیری بودم. قرار بود که از میان کار در یک مرکز تحقیقاتی و کار در یک دانشگاه یکی را انتخاب کنم. به چند دلیل شخصی و غیر شخصی نظرم بیشتر متمایل به دانشگاه شد. مهمترین دلیل این بود که دوست داشتم کار در یک دانشگاه را تجربه کنم. من بالاخره دیر یا زود مجبور بودم که در به این گزینه فکر کنم. بنابراین تصمیم گرفتم هرچه زودتر این تجربه را بدست بیاورم تا بتوانم بهتر برای آینده تصمیم‌گیری و برنامه‌ریزی کنم.
قسمتی از این تجربه که برای من شیرین‌ترین قسمتش هم بود غیر قابل انتقال است. شما باید خودتان بروید سر کلاس تا ببینید به معلمی علاقه دارید یا نه. اما قسمت تجربیات و مشاهدات قابل انتقال، باز می‌گردد به سیستم اداری و استخدامی و هزارتوی تو در توی مربوطه. اما شاید بد نباشد قبل از اینکه بروم سر اصل مطلب، یک کمی شما را با ذهنیت خودم هنگامی که تصمیم گرفتم به ایران برگردم آشنا کنم.
اگر کسی از من بپرسد چرا به ایران برگشتم در جواب می‌شنود «دلم برای مامانم تنگ شده بود». اما خوب معمولا تنها یک دلیل وجود ندارد. جمعی از دلایل هستند که به تصمیم‌گیری جهت می‌بخشند. اولین دلیل این بود که مشکل سربازی با پرداخت پنج میلیون‌تومان حل شده بود (باید اعتراف کنم که من هم پیاز را خوردم هم شلاق را و هم جریمه را پرداختم). و جالب این است که این هزینه جبران شد، چطورش بماند برای بعد. دلیل بعدی افزایش حقوق اساتید بود. هرچند که هنوز قابل مقایسه با حقوق یک محقق پسا دکتری در یک کشور توسعه یافته نبود، اما دست کم به حقوق یک دانشجوی دکتری نزدیک شده بود (خواهرم که دانشجوی دکتری است بیشتر از یک و نیم برابر من حقوق می‌گیرد). اما با توجه به اینکه خانوادهء من در تهران زندگی می‌کنند و هزینه‌ء جاریم تقریباً صفر است این مبلغ هم قابل قبول بود. آخرین نکته‌ای هم که الان به خاطر می‌آورم، تفاوت موقعیت اجتماعی بود. در ایتالیا نمی‌توانستم کاندیدای مجلس شوم و یا از باربارا برلوسکونی خواستگاری کنم!

۱۳۸۶ بهمن ۱۳, شنبه

سفرنامه تصويري منجوق پولو





تصاويري كه ملاحظه مي كنيد عكس هايي از موزه پزشكي شهر دائگو واقع در كره است.اين موزه در خياباني در مركز تجاري شهر قرار دارد كه مغازه هاي آن انواع و اقسام داروهاي سنتي چيني و كره اي را عرضه مي كنند. يكي از همراهان ايتاليايي مان در اين سفر با ديدن اين همه جك و جانور دارويي هوس كرد سرما بخورد و داروي سرماخوردگي بخرد. وارد يكي از مغازه ها شديم و درخواست دارو داديم. همگي منتظر بودن تا مغازه دار چندتا شاخ گوزن را با آن دستگاه هاي عجيب و غريبشان آرد كند و با گياهان كف رودخانه يانگ تسه مخلوط كند ودر يك بسته بندي عجيب و غريب تحويلمان دهد. با اين تصور خوش بوديم كه مغازه دار با يك بسته قرص سرما خوردگي بزرگسالان ساخت كارخانه
Roche
برگشت و توي ذوق همه مان زد!

داشتم فكر مي كردم چند درصد از ما ايراني ها به خود زحمت بازديد از موزه علوم پزشكي ايران را داده ايم. به مردمي كه ادعايي ندارند كاري ندارم.اما چند درصد ازآن دسته از ايراني ها كه خود را وارثان معنوي رازي و ابن سينا مي دانند و مدام پز آنها را به دوستان غربي شان مي دهند و با همسايه هاي عرب و تاجيك و... سر آن كه ابن سينا ايراني بوده نه اهل مملكت آنها با تعصبي جهل آلود-بي توجه به اين كه مرزهاي فعلي كشورها مفاهيم سياسي هستند كه چند صد سال هم از عمر آنها نمي گذرد-يكي به دو مي كنند از اين موزه بازديد كرده اند؟ با اين فكر بودم كه براي اولين بار جلوي خود را گرفتم و پز ابن سينا را به همراهان ايتاليايي ام ندادم!.
به خاطر همين افكار هم اسم اين نوشته را به جاي "منجوق بنت بطوطه" گذاشتم "منجوق پولو". واقعيت اين است كه اكثر ما "ماركو پولو" را خيلي بهتر از "ابن بطوطه" مي شناسيم


از دوستان غربي خود مرتب مي شنوم كه مي خواهند سفر كنند يا كتاب بخوانند و يا از موزه ها ديدن كنند و با افراد با مليت هاي گوناگون و پيش زمينه هاي فرهنگي متفاوت معاشرت و گفتگو كنند "تا افق هاي ديدشان را وسيع تر نمايند."
To expand my horizons
عبارتي است كه مدام از جماعت تحصيلكرده غربي مي شنويم. نتيجه مستقيم اين طرز فكر و اين رويه پايان يافتن دعواهاي تعصب الود و خودبزرگ بيني هاي بي جهت است. نتيجه بعدي آن هم متولد شدن ايده هاي جديد و....است.


!