۱۳۸۷ خرداد ۱۱, شنبه

سزامي و نمايندگي ايران: مصداقي از بي‌ادبي‌هاي رفتاري و بداخلاقي‌هاي علمي

هشت سال پيش آقاي دكتر معين، وزير علوم وقت، نظر من را در مورد نامه‌اي كه از مدير كل يونسكو آمده‌بود جويا شد. موضوع اهداي چشمه نور BESSY I بود كه در برلن مستقر بود. دولت آلمان تصميم به ساخت نسل بعدي شتابگر سينكروترون BESSY II گرفته‌بود و به فضاي محل استقرار BESSY I احتياج داشت. دو فيزيكدان آلماني و آمريكايي مرتبط با موضوع پيشنهاد كرده بودند اين دستگاه سينكروترون، به منظور توسعه همكاريهاي علمي در خاور ميانه با هدف كاهش تنش‌ها، به يكي از كشورهاي خاور ميانه اهداء شود. تشكيل مركز هسته‌اي اروپا، سرن، بعد از اتمام جنگ جهاني مدلي موفق براي اين‌گونه همكاري‌ها بود. من، در پاسخ به وزير نوشتم كه ايده بسيار جالبي است و خوب است كه ايران نظر مثبت بدهد. اين شروع همكاري من و ايران با پروژه‌اي شد كه بعدها نام سزامي به خود گرفت. اولين جلسه آشنايي من با موضوع در سرن، ژنو، برگزار شد، سال 1999 بود. من هم شركت كردم. حدود يك سال بعد اين پيشنهاد شكل صوري‌تري به خود گرفت. يونسكو رسما از كشورهاي خاور ميانه دعوت كرد نماينده معرفي بكنند. شورايي از نمايندگان كشورها تشكيل شد. هرويگ شاپر، فيزيكدان آلماني‌الاصل مقيم سوئيس، كه قبلا يك دوره رياست سرن را به عهده داشته، به رياست اين شورا منصوب شده‌بود. من هم، همراه با سفير ايران در يونسكو، از طرف وزير علوم رسما به عنوان نماينده ايران دراين پروژه معرفي شديم. اين موضوع بيش از دو سال قبل از رفتن من به وزارت علوم بود. پس از جلسه‌هاي آشنايي با موضوع، مسئله اصلي محل استقرار چشمه نور بود. نمايندگان اوليه اردن به شدت مخالف استقرار در اردن بودند. دولت اردن هم كمابيش همين نظر را داشت. شاپر ملاقات با سران كشورها را شروع كرده‌بود، و به وضوح از موضع‌گيري اردن دلخوش نبود. اين مصادف بود با شروع سلطنت ملك عبدالله در اردن. در مورد ايران وزارت علوم نظر قاطعي نداشت. نظر من اين بود كه ايران نامزد محل استقرار بشود. مي‌دانستم كشورهاي عضو نظر چندان مثبتي نداشتند. شايد يك يا دو كشور امكان داشت به ما راي بدهند. به همين دليل اصرار داشتم كه ما پيشنهاد بدهيم، كه اگر ردشد، همواره در آينده بتوانيم از اين رأي و از پيشنهاد خودمان استفاده بكنيم. اين براي ما امتياز بود. وزارت امور خارجه، به استناد اينكه اسرائيل هم، عضو اين مجموعه است، مخالف اين بود كه ما پيشنهاد به استقرار در ايران بدهيم، كه به نظر من سياست بسيار بدي بود. من در هر حال به عنوان نماينده ايران پيشنهاد را در شوراي بين‌المللي مطرح كردم، و حتي بيش از اين، گفتم در صورتي كه ايران به عنوان محل استقرار پذيرفته شود ساختمان و برق شتابگر سيكروترون را به عهده خواهيم گرفت. مي‌دانستم كه هزينه برق مصرفي سالانه حدود يك ميليون دلار مي‌شود. همين پيشنهاد ايران باعث شد كشورهاي متقاضي ديگر با بسته‌هاي پيشنهادي بيايند، از جمله اردن كه ساختمان محل استقرار را پذيرفت. اين بحث‌ها همزمان شد با تغييرات حكومتي در اردن و حضور دكتر توكان، فيزيكداني از خانواده سلطنتي اردن كه بعدا هم به وزارت رسيد، به عنوان نماينده اردن. در رأي‌گيري پوشالي(آزموني) ايران تنها دو رأي آورد. اردن بيشترين رأي را آورد. پس از اين رأي‌گيري من اعلام كردم كه ايران به نفع كشورهايي كه بيشترين رأي را آورده‌اند از جمله فلسطين و اردن پيشنهاد خود را پس مي‌گيرد. همين حركت باعث قدرداني نمايندگان كشورهاي ديگر از ايران شد، و نشان داد كه دستگاه ديپلماسي ما گاهي چه امتيازهايي از موقعيت دوگانه ايران در سطح بين‌المللي مي‌تواند به دست آورد.
دور جديد اين فعاليت، پس از تعيين محل استقرار، با تصويب اساسنامه و تعيين نام براي اين چشمه نور شروع شد: نام سزامي(SESAME) به گونه‌اي انتخاب‌شد كه در زبان انگليسي بتوان از ايهام لفظ(SESAME) در داستان علي بابا، به عنوان اسم رمزي كه درهاي بسته را مي‌گشايد استفاده كرد: سزامي قرار است فتح بابي باشد براي همكاري‌هاي علمي بين‌المللي به منظور كاهش تنش‌ها در خاور ميانه و بازكننده درهاي صلح!
از همان ابتداي فعاليت اين پروژه واضح بودكه نياز به نيروي انساني متخصص، چه به عنوان سازنده بخش‌هاي مختلف شتابگر، و چه به عنوان كاربر بسيار اساسي است. ايران برنامه مفصلي در اين جهت آغاز كرد. ما در ابتدا در يك فراخوان ملي 120 نفر را شناسايي كرديم؛ فارغ‌التحصيلان فيزيك، مهندسي مكانيك، و مهندسي برق. پس از سه روز مصاحبه 7 نفر انتخاب شدند كه همگي آنها به آزمايشگاه‌هاي مختلف اروپا اعزام شدند، بدون هيچ بار مالي براي ايران. هم‌اكنون اين افراد همگي از متخصصان مورد نياز شتابگرهاي دنيا شده‌اند، كه به علت تاخير در راه‌اندازي سزامي، همگي به جز يك نفر كه در اردن مشغول به كار شده است، در چشمه‌هاي نور اروپايي مشغول به كار هستند. هدف نهايي خودمان را در آموزش نه سزامي، كه شتابگر ملي گذاشته بوديم كه متاسفانه پس از چهار سال پي‌گيري هنوز به مرحله جدي تصويب وارد نشده است. از همان اوائل تشكيل سزامي مسؤوليت كميته آموزش سزامي با بنده بود. بيشترين نفع را هم تا كنون ايران از سزامي و كميته آموزش برده است، كه علت اصلي آن توجه به نيازها و آمادگي خوب فارغ‌التحصيلان و دانشجويان ما، و نيز فعال‌كردن شوراي ملي سزامي بايد دانست كه متأسفانه در دولت جديد عملا فعاليت آن به تعطيلي كشانده شد. اكنون حدود نه سال از شروع اين فعاليت مي‌گذرد. از اين طريق ايران با فناوري شتابگرها آشنا شده است، اجتماع محققان ايراني آشنا به چشمه‌هاي نور، و نيازمند به تابش سينكروترون به وجود آمده است. ارتباط با اجتماع بين‌المللي فيزيك شتابگرها ايجاد شده است. از همين نيز طريق همكاري با سرن تسهيل و محقق شد. پروژه شتابگر خطي ايران، به عنوان گام اول در تحقق و ساخت شتابگر ملي، به خوبي پيش رفت. و سرانجام ايران باب جديدي را در توسعه فيزيك تجربي گشود و ارتباط معني‌دار با صنعت را تجربه كرد.
يك سال پيش، با توجه به شرايط جديد، ابتدا شفاها و سپس كتبا از نمايندگي ايران در سزامي استعفا دادم خوشبختانه نماينده دوم ايران ، آقاي دكتر رحيقي، كه سه سال پيش منصوب شدند و در يك سال گذشته مسؤوليت كميته آموزش سزامي را به عهده گرفتند، هم‌چنان به عنوان نماينده ايران فعال بودند و پيوستگي ارتباطات را حفظ مي‌كردند. تا كنون هيچ مقامي در كشور پاسخي به استعفاي من نداده است، نه هاي و نه هوي! سكوت مطلق! انگار هيچ‌كس نمي‌داند چه بايد بكند. ادب رفتاري حكم مي‌كرد پاسخي به نتيجه 9 سال پي‌گيري يك امر ملي به من مي‌دادند. گوئي من نماينده كشور و ملت ايران نبوده‌ام، و مثلا نماينده قوم ظالمي بوده‌ام كه بركنار شده است! ادب علمي و اخلاق علمي حكم مي‌كرد از من بخواهند تجربيات را به گروه ديگر منتقل بكنم. اما گوئي نه از ادب علمي خبري هست و نه از تشخيص! تشخيص به نياز به تجربه.
اين رفتار در كشور ما عادي است. نسل‌هاي بعد از من خوب است بدانند به هنگام پذيرش يك مسؤوليت مدني، يك مسؤوليت علمي، انتظار نداشته باشند پس از اتمام اين مسؤوليت از آنها قدرداني بشود، تشكر بشود، يا حتي از تجربه اندوخته استفاده بشود. سعي كنند "در طول راه" از نفس كار ملي، كه بالاخره اثرگذار خواهدبود، لذت ببرند؛ در طول راه تا حد امكان تجربه كسب كنند و منتقل كنند؛ جامعه ما هنوز بيمارتر از آن است كه از آن انتظار رفتار سالم مدني و اجتماعي داشته باشيم. همين بيماري دليل كافي است كه از زير بار چنين مسؤوليت‌هاي "بي‌قدر و منزلتي" شانه خالي نكنيم. طول راه را ببينيم! آينده ايران را ببينيم! به "اثر پروانه" در سيستم‌هاي آشوبناك توجه كنيم! و از شنا در خلاف جهت لذت ببريم، كه من بردم!

۱۳۸۷ خرداد ۸, چهارشنبه

نعمت سفر

مصطفی عمر، استاد دانشگاه اربیل (کردستان عراق)، مهمان مرکز ما بود. بعد از سمینار بهش پیشنهاد دادم تا روز بعد به مرکز شهر ببرمش و موزه ایران باستان و اگر هم فرصت شد کاخ گلستان (که مثل همیشه در وقتی دیگر باز است) را نشانش دهم تا در این میان حس کنجکاویم هم کمی ارضاء شود. بعد هم ناهار را با قاسم بخورد و بعد از ظهر را با او باشد (یعنی اینکه قاسم نمی‌خواهی چیزی بنویسی :) )
در راه از خیلی چیزها گفتیم. می‌گفت که تنها دو هفته بود که کنسولگری ایران در اربیل باز شده بود که ویزا گرفته و برنامه سفر به ایران را چیده. از سادگی و راحتی این سفر خوشحال بود. در شهرش ویزا را گرفته. اتوبوس سوار شده و به ایران آمده.
برایم عجیب بود که چه چیز این سفر ساده و راحت است. کمی بیشتر که گفت فهمیدم چقدر خوب شده که به این راحتی توانسته سفر کند!
می‌گفت که سفر خارجی برایش عملاً غیر ممکن است. برای ویزا و پرواز باید به بغداد رفت. پرسیدم که مشکل چیست و پاسخ داد که بغداد بی‌اندازه خطرناک است و او حاضر نیست تا به آنجا قدم بگذارد. و می‌گفت اگر خطر را هم به جان بخری، شانس گرفتن ویزایت صفر است. بنابراین اگر هم خواستی به سفر بروی، بهتر است به ترکیه یا سوریه بروی و در آن کشورها اقدام به اخذ ویزا بکنی. این خودش هزینهٔ سفرت را دو برابر می‌کند.
این را که فهمیدم، شکر خدا را گفتم که می‌توانم هنوز به این سادگی به سفر بروم و من هم از اینکه دو هفته‌ای بود که کنسولگری ایران در اربیل افتتاح شده بود و او توانسته بود به این راحتی به ایران بیاید خوشحال شدم. منتظر هستم تا دوباره او و دانشجویانش و همکارانش و دانشجویان همکارانش را در ایران ببینم.


پی نوشت یک: می‌دونید که قیمت پژوی چهارصد و پنج مونتاژ ایران در عراق حدود چهارهزار دلاره؟

۱۳۸۷ خرداد ۷, سه‌شنبه

درد دل يك نسل دومي

در نوشته­اي از منجوق با عنوان "چشمها را بايد شست ..." اين جمله از چپ­كوك نقل شده بود كه " متاسفانه ما هنوز گرفتار تعاريف احمقانه قهرمانانه­اي هستيم كه نميدانم كي و كجا و چطور ساخته شده و چرا در فرهنگ ما تا اين حد مطلوبه. هنوز روشنفکر اومده که قرباني بشه. کارگر اومده که بهش اجحاف بشه. و مديران اومدن که خدمت کنن." خواندن اين جملات زنگ خطري را كه هر چند وقت يكبار در ذهنم زده ميشه دوباره به صدا درآورد.
اگر شما هم مثل من كه به عنوان استاد دائماً با دانشجوها سروكار دارم، با جوانها ( يا به اصطلاح نسل سومي ها) دمخور باشيد و در طبقه­بندي نسلها به نسل دوم تعلق داشته باشيد، حتماً براي شما هم اين زنگ خطر گاهي به صدا درآمده. گاهي از اين مي­ترسم كه نسل جديد همه جملات به اين شكل را، چه احمقانه و چه قابل دفاع، زير سؤال ببرد. منظورم اصلاً اين نيست كه هر نسلي بايد همه ميراث نسل قبل را بدون چون و چرا بپذيرد، اما اگر همه چيز را هم پشت سر بيندازد نميتواند جلو برود. اصلاً چيزي دستش نخواهد ماند كه آنرا اصلاح كند و دنياي بهتري براي خودش بسازد. روي هيچ ايستادن و دنياي جديد را بنا كردن هم بنظرم نتيجه­اي جز سرگرداني ندارد و وضعيت بيشتر شبيه گنجشككي مي­شود از دست و پا افتاده كه اسير چند كودك بازيگوش شده است.
ممكن است فكر كنيد حال كسي را دارم كه به تدريج دارد وارد جرگه پيرها مي­شود و كم­كم شروع مي­كند با هر تغييري مخالفت كردن. ولي به هيچ­وجه تغيير را بد نميدانم و فقط فكر ميكنم تشكيك در هر چيزي كه از قبل آمده، اگر تبديل به يك خلق و خو بشود، در مدت كوتاهي جامعه را متلاشي ميكند. شايد همين خلق و خو باعث شده تعاريف بسيار عميقتر و در عين حال كاربردي تري كه در فرهنگ ما وجود داشته فراموش شوند و اين فراموشي چندان موجبات ناراحتي كسي را هم فراهم نكرده باشد. تعاريفي مثل:
- به حق ديگران احترام گذاشتن.
- بر سر حرف و قول ماندن.
- احساس مسئوليت نسبت به امكانات مادي و معنوي كه از طرف كل جامعه در اختيار ماست .
- ...
همينطور براي كسي مانند من كه خودم را جزو فيزيك­پيشگان به حساب مي­آورم دغدغه­هاي مهم ديگري هم وجود دارند كه جا افتادن آنها در فرهنگ ملي ما نياز به دغدغه همه نسلها – از اول تا nام – دارد؛ بسيار بيش از آن چيزي كه الآن هست:
- همه دست­اندر كاران علم بايد باور كنند كه پيشرفت علمي يك امر ناگهاني و دفعي نيست بلكه احتياج به كار سخت و ممتد ومنظم دارد تا پس از سالهاي متمادي نتيجه بدهد. اين موضوع شامل همه جوانب از تلاش دانشگران گرفته تا مديريت علمي و ذهنيت سياستگذاران و رسانه­ها و ... مي­شود.
(روي سخنم در اين نوشته به هيچ وجه منجوق و چپ­كوك نيستند- يكي را كه اصلاً نمي­شناسم و ديگري هم با صحبتهاي من كمابيش موافق است- همه نسل سومي ها هستند.)

۱۳۸۷ خرداد ۲, پنجشنبه

زمین سیاره آرام: قسمت دوم

قبلا باب بحث در مورد احتمال برخورد یک سیاره سرگردان با منظومه خورشيدی و پرت شدن زمین را آغاز کرده بودم. اینکه در این شرایط بشر چه مدت می تونه در مقابل سرمای کم سو تابش خورشید مقاومت بکنه. البته یک جايزه هم تعیین کرده بودم که چون کسی سوال جواب منو نداده بود مجبور شدم حرفمو زمین نیندازم و خودم بستنی را خریدم و خوردم! جواب : کمتر از یک سال است. مسئله قانون سرد شدن اجسام در حضور یک منبع متغییر با زمان است.
راستش فکر کنم زمین بیش از اینکه در معرض تهدید اجرام فراخورشيدی باشه از دست بشر و فشارهایی که بر پیکره آن وارد می شه به تنگ آمده و اگر نجنبیم به زودی گرسنگی سراسری به دلیل تغییر اقلیم جوامع را تحت تا ثير قرار خواهد داد. شایسته است جامعه علمی ایران در کمک به محیط زیست سهیم باشه. شاید جوان تر ها بتوانند با جهت دهی علایق علمی خود در حل این مشکل به سیاره آرام کمک بکنند. برای مثال می شه تاثپرات گرم شدن کره زمین را بر روی دینامیک جو و اقیانوس ها مطالعه کرد. این کار بایستی شبیه N-body simulation باشه که مردم در کیهان شناسی و یا در بررسی پروتئین ها استقاده می کنند. مسئله مهمتر کار بر روی انرژی های پاک است که می تونه کمک زیادی در کاهش گازهای مخرب داشته باشه.
به امید حفظ زمین آرام

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۴, سه‌شنبه

زمين: سیاره آرام

امروز با سامان سر غذا بحث جالبی رو شروع کردیم. اینکه آیا دینامیک سیارات به گرد خورشید یک سیستم آشوبناک است و در دوران
اولیه تشکیل منظومه شمسی لابد تعداد زیادی از سیارات به دلیل ناپایداری منهدم شده اند. اتقاقا اخیرات یکی از این سیارات سرگردان با ریز همگرایی گرانشی رصذ شد. بنابراین فضای بین ستارگان بایستی پر از این سیارات سرگردان باشند. حال تصور کنید یکی از اینها با منظومه شمسی برخورد کرده و یکی از سیارات (خدا نکرده ) زمین را در اثر پراکندگی گرانشی به فضا پرت کند. با سامان داشتیم برآورد می کردیم که اگر سرعت گریز زمین رو از منظومه شمسی از مرتبه سی کیلو متر در ثانیه بگیریم . بشر چه مدت می تونه دوام یباره و یا بهتر بگم زمان مشخصه زنده بودن انسان ها تحت این شرایط به شرط اینکه بتونه از تمانی منابع فسیلیش استفاده کنه چه قدره؟ شما تخمینتون چیه.
جایزه جواب درست یک بستنی مهمون من !

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۰, جمعه

پرسش گری علمی

دیروز کتاب کوچکی در دست گرقتم در باب زندگی نیوتن . بد نیست بگم برای من این مرد در دنیای علم در بالاترین رتبه جای دارد.از این جهت که روشی علمی نوین را برای فيزيک پِشه گان بعد از خود به میژاث گذاشت و نیز شخصیتی بسیار سازگار با طبع من است . مهمترین نکنه ای که در این کتاب نظر مرا به خود جلب کرد تمرکز وی در یک مسئله برای درک کامل آن بود. او تا تمام نکردن کار و ایده خود دست ازآن کار بر نمی داشت به طوری که زندگی او را بر حسب مو ضوعات مختلف علمی می توان به چند فصل مشخص تقسیم کرد. در هر دوره او توانست یک شاخه از علم را شروع و به اتمام رساند. او آنچه را دیگران می دید با نگاهی عمیق و نکته سنج تر بارها مشاهده می کرد. آزمایشهای او در تجزیه نور برای پژوهش گران جوان وافعا آموزنده است. متاسفانه دنیای علم در عصر حاضر مخصوصا جامعه نحیف علمی ایران تا حدودی از پرسش گری ناب نیوتنی دور مانده و بیشتر جنبه تبلیغاتی و تجاری را پیش گرفته و بسته به امواج رسیده به ساحل سوار بر موج سباحی خود را مشغول می کند. شناگران قهار زير آبی رو را هم به حق از قلم نیندازم! جای خوش بختی است که ما هنوز پرسش گرانی نیوتن گونه در جامعه خود داریم که مِن باب شناخت جوان تر ها بهتر می دانم نامی از آنها را برده باشم. مایه افتخار من است که توانستم بخشی از این پرسش گری را از استاد صمیمی بیاموزم. مردی با پشتکار بالا با پرسش هایی عمیق که همواره در حال تعقیب و سعی در پاسخ گویی آنهاست . بهترین ها را برای استاد آرزو می کنم.

کی گفته که جوانان ما باید بروند خارج؟

کنفرانس شیمی است، به کارت ربط چندانی ندارد. اما کنفرانس خونت پایین آمده. می‌روی تا یک چرخی لا به لای پوسترها بزنی تا ببینی اوضاع از چه قرار است. به یک پوستر می‌رسی، یک پیرمرد با ته لحجهٔ اسپانیایی دارد به انگلیسی سوالی از یک خانم می‌پرسد. تصویر آشنایی است. یک دانشمند جا افتاده که خودش را موظف کرده تا پوسترهای جوانان را ببیند. چیزی که چندان اینجا معمول نیست ...
دانشمند می‌پرسد: «نتایج تجربی هم داری؟»، دختر نگاه می‌کند. پیرمرد سعی می‌کند سوالش را جور دیگری بپرسد:«نتایج آزمایش کجاست؟»، دختر همچنان حیران نگاه می‌کند. پیرمرد که می‌داند که منظورش را متوجه نشده‌است، دوباره حرفش را تکرار می‌کند:«اعداد! کجا هستند؟»، دختر که احساس می‌کند که خوب نیست ساکت بماند، اینبار جرأت می‌کند که نفهمیدنش را هم شفاهی بیان کند. اما پیرمرد از رو نمی‌رود. دوباره تلاش می‌کند:«این یک واکنش است، ثوابت واکنش را اندازه‌گرفتی یا نه؟ اگر اندازه گرفتی چقدر هستند؟». حتی تو هم که شیمی نمی‌دانی فهمیده‌ای. خوشبختانه دخترک هم فهمیده است و از این فهمیدنش سر شوق آمده. در حالی که شادیش را نمی‌تواند پنهان کند، با ذوق زدگی پاسخ می‌دهد: آره، اندازه گرفتیم اما این یک راز است!
پیرمرد لبخندی می‌زند، خداحافظی می‌کند و به پوستر بعدی می‌رود. تو هم راهت را می‌کشی و می‌روی.


۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه

ورودی جدید

معرفی: من سهراب هستم و ورودی جدیید به هموردا. سعی می کنم هر از چندی مطالبی رو اینجا بنویسم. موضوعات و دغدغه های من معمولا سوالاتی است که جوبشون را نمی دونم. این موضوعات معمولا شامل سوالات کلی است از کیهان شناسی تا هوش مصنوعی وفکر کنم این وب لاگ جای خوبی برای مطرح کردن و به میان گذاشتن این سوالات باشه.
فعلا یا علی

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

لاک پشت سواری در هزارتو

وقتی که در می‌خواهد وارد هزارتو شوید و در دانشگاهی استخدام گردید، یکی از چیزهایی اعصاب شما را می‌جود، کندی و کار بلد نبودن کارمندهاست. همینطور که جلو می‌ورید، همیشه این حس را دارید که شما اولین نفری هستید که این کار را انجام می‌دهید. و قبلاً با موردی مانند شما روبرو نبوده‌اند. برای همین راهنماییهای گمراه کننده‌ای می‌شوید و بر اساس آن راهنماییها کارهای اشتباه می‌کنید و بی‌خود و بی‌جهت چند ماهی در کارتان تاخیر می‌افتد و احتمالاً میان چند کارمند هم دعوایی صورت می‌گیرد که آن یکی می‌خواهد که به آن یکی یاد بدهد که راه درست چه بوده است قافل از اینکه خودش هم راه درست را نمی‌داند.
بعضی وقتها هم که منشی‌ها به نظر می‌رسد کارشان را بلد هستند مشکلات دیگری پیش می‌آید. مثلا کمی یا قسمتی از پروندهٔ شما گم می‌شود یا نامه‌ای در بین را مفقود می‌گردد و شما هم قافل از این نقصان، خوش و خرم مشغول زندگانی خود هستیند و وقتی که خوش خوشان می‌خواهید ببینید در چه مرحله‌ای هستید متوجه می‌شودید که یکی دو ماهی هست که کاری انجام نشده و کسی هم به خودش زحمت نداده که به شما خبر دهد که کاری انجام نشده.
کاری که برای انجامش یکی دو ماه وقت کافی بود، یکسال به طول انجامید. هشت‌ماه طول کشید تا حقوق دریافت کنم و یک سال طول کشید تا دفترچه بیمه بدستم برسد. خدا را شکر که من سالم و بی‌نیاز بودم.

یک دانشگاه که می‌خواهد جزء دانشگاههای برگزیده در جهان باشد (ادعا که خرج ندارد). تنها با جمع کردن تعدادی دانشمند مطرح چرخش نخواهد چرخید و بدین منظور نخواهد رسید. این دانشگاه به منشیان و کارمندانی تر و فرز زبر و زرنگ نیز احتیاج دارد. و اگر نه تمام توان آن دانشمندان نخبه صرف کار کشیدن از کارمندان پخمه خواهد شد.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۶, دوشنبه

اصطلاحات "خردفرهنگ" فيزيكپيشگان

كلماتي چونseminar, lecture, colloquium, talk, conference, school, workshop, symposium, meeting هر كدام در جمع فيزيكپيشگان دنيا معناي مشخصي دارد. اگر فيزيكپيشه اي بدون توجه به معناي جا افتاده اين كلمات آنها را به جاي هم به كاربرد "پرت از مرحله" به نظر مي رسد و زياد در جمع جدي گرفته نمي شود. متاسفانه مي بينم عده اي از همكاران جا افتاده
در ايران كه با توجه به موقعيت و مسئوليت و همچنين ادعاهايي كه دارند
از آنها انتظار مي رود كه
به اين تفاوت ها اشراف كامل داشته باشند به طور سيستماتيك اين كلمات را نادرست به كار مي برند. فرض كنيد فرد جا افتاه اي را از يكي از موسسات معتبر دنيا دعوت كرده ايد تا سخنراني كند. اگر برگزار كننده به اين تفاوت ها توجه نكند و كلمات را به اشتباه كار برد سخنران نيز به تنظيم و ارائه مطالب اشتياق زيادي نخواهد داشت. نا خود آگاه باخود مي گويد وقتي برگزار كننده فرق
seminar و lectureرا نمي شناسد من چرا خودم را به زحمت بيندازم. "قدر زر زرگر بداند قدر گوهر گوهري" وقتي اينا چنين تفاوت هايي را نمي شناسند به طور قطع تفاوت
سخنراني متوسط و عالي را هم باز نخواهند شناخت....



اگر بخواهيم كار جدي تحقيقي بكنيم بايد ارتباطمان را با دنياي خارج بيشتر كنيم و اگر بخواهيم از اين ارتباط استفاده لازم را ببريم بايد زحمت ياد گرفتن و درست به كار بستن اصطلاحات رايج در بين همكاران خارجي مان را بر خود هموار سازيم. والا حتي اگر ارتباط هم زياد باشد سودي نخواهد داشت. هدف ما تنها
جذب توريست و معرفي فرهنگ ايراني
به همكاران خارجي نيست!صد البته خود اين كار حركتي ارزشمند است و مي تواند به عنوان يك هدف جنبي و ثانويه مورد توجه باشد. اما هدف اصلي از ارتباط حرفه اي پيشرفت در كار است. براي اين كار بايد خود را آماده سازيم. ياد گرفتن اصطلاحات رايج اولين قدم است.



من ابتدا مي خواستم در اين نوشته فرق
lecture و seminar را شرح دهم (چون مي بينم در اعلام برخي سخنراني ها تفاوت بين اين دو مورد توجه قرار نمي گيرد). بعد يادم افتاد كه در جمع رياضيپيشگان معناي lecture و seminar درست برعكس معناي آنها در بين فيزيكپيشگان است و شرحي كه من در اينجا مي دهم ممكن است بيشتر سردرگم كننده باشد.



دوستان بر من خرده مي گيرند كه چرا در نوشته هايم تاكيدم بر روي فيزيكپيشگان است. به هيچ وجه من باور ندارم كه فيزيكپيشگان سري از ديگران سوا دارند. اما نكته در اينجاست كه فيزيكپيشگان (همچون رياضيپيشگان پزشكان وغيره)"خردفرهنگ"
(subculture) مخصوص و اصطلاحات مخصوص به خود دارند كه مثالي كه زدم نمونه اي از آن است. تا جايي كه من از صحبت پزشكان فاميل برداشت كرده ام آنها به هر گردهمايي اي "كنگره" مي گويند در صورتي كه در بين ما فيزيكپيشگان كلمه "كنگره" به ندرت به كار مي رود.

آري! هر حرفه اي "خردفرهنگ" خود را دارد! در مملكت ما متاسفانه
به "خردفرهنگ"ها عموما به ديده ترديد و بدبيني
نگريسته مي شود.
(حكايت بدبيني به خردفرهنگ شهرها و قوميت ها -همان طوري كه مي دانيد-
قصه غصه ها ست.)





اين روزها همه جا صحبت ازGlobalization
است. برداشتي كه من از اين روند دارم اين است كه از گوشه و كنار دنيا
افرادي كه حرفه يا علايق مشتركي در زمينه اي خاص دارند به تدريج "خرد فرهنگ" خود را مي سازند و به زبان مشتركي مي رسند. براي اين كه از قافله عقب نمانيم (مثلا در اين مورد از قافله فيزيكپيشگان دنيا) بايد ابتدا اصطلاحات آنها را ياد بگيريم و درست به كار ببريم.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه

تعصب يا مدارا؟

بارهاو بارها در هموردا نوشته ام كه جمع بين المللي فيزيكپيشگان نسبت به آداب و مذاهب گوناگون بسيار مدارا مي كند. شايد كلمه مدارا كلمه ضعيفي براي توصيف باشد. بگذاريد مثال بزنم فرض كنيد شما گياهخوار هستيد. دوستان فيزيكپيشه شما نه تنها شما را به خاطر اين كار مسخره نخواهند كرد بلكه وقتي برنامه رفتن به رستوران ترتيب مي دهند با روي باز و بدون كوچك ترين شكايت به دنبال رستوراني خواهند گشت كه معذوريت ديني و يا سنتي شما را مد نظر قرار دهد. اين طرز رفتار در ميان بيشتر غربيان تحصيلكرده رواج دارد و در بين فيزيكپيشگان پررنگ تر است.

يادم هست روزي با چند تا از خانم هاي ايراني در استنفورد گفت و گو مي كرديم. يكي از آنها خيلي ناراحت بودو مي گفت ظهر كه براي عكس گرفتن به يك عكاسي مراجعه كرده شاگرد عكاس كه جوانكي بوده حسابي مسخره اش كرده چون او حاضر نشده با جوانك دست بدهد ومودبانه عذر خواسته. يكي از دوستان گفت حتما جوانك آمريكايي نبوده چون اگر به آمريكايي ها بگوييم ببخشيد به علت معذوريت مذهبي من متاسفانه نمي توانم دست بدهم نه تنها مسخره بازي در نمي آورند بلكه چند بار هم عذر مي خواهند و مي گويند ببخشيد من از اين موضوع اطلاع نداشتم و الا چنين جسارتي نمي كردم. حدس دوستمان درست بود جوانك بنگلادشي بود نه آمريكايي.

نمونه ديگر يك سري شوخي ها و گفتن برخي جوك ها در" حضور خانم ها" ست. همان طوري كه مي دانيد عده اي از خانم ها با اين مسئله راحت برخورد مي كنند و در اين گونه شوخي ها و جوك ها حضور فعال دارند. و عده ديگر با اين گونه شوخي ها ميانه اي ندارند. درصد دسته اول در ميان غربي ها بيشتراز ما ايراني هااست( اما برعكس تصور برخي نه خيلي بيشتر). من خود از دسته دومم. از اين جور شوخي ها خوشم نمي آيد. اولا به نظرم اين گونه شوخي ها در جمع هاي حرفه اي و همچنين خانوادگي محلي از اعراب ندارند. ثانيا هميشه مي ترسم از اين گونه شوخي ها فتنه اي برخيزد. ما بدون اين گونه فتنه ها هم به اندازه كافي مشكلات داريم!
من خارج هم كه مي روم همين "دختر تبريزي" كه اينجا هستم باقي مي مانم اما تا به حال از اين نظر مشكلي نداشته ام. همكاران اروپايي و امريكايي من در حضور من از اين گونه شوخي ها نمي كنند. اصلا هم بروز نمي دهند كه به خاطر حضور من ادبيات خود را عوض كرده اند ودر نتيجه حوصله شان دارد سر مي رود. (خوشبختانه به اندازه كافي مطلب براي صحبت و سرگرمي پيش مي آيد.) اصراري هم ندارند كه يك زن مدرن و امروزي حتما بايد از اين گونه شوخي ها بكند. چنين اصراري مال هموطناني است كه به زور مي خواهند اداي غربي ها را در آورند. در بين همكاران آمريكايي و اروپايي من اين طرز رفتار من نه عيب و دليل عقب ماندگي محسوب مي شود ونه حسن. هم از نظر آنها و هم از نظر خودم اين تنها يك انتخاب شخصي به حساب مي آيد و بس. و البته به انتخاب شخصي افراد بايد احترام قايل شد.


سئوال كردن در مورد اعتقادات شخصي هم به ندرت و آن هم با احتياط كامل انجام مي گيرد. اگر بخواهند سئوال كوچكي در مورد عقايد مذهبي كسي بكنند ابتدا چند بار مي گويند
Sorry! I am just curious
برعكس چيني هاي" تازه از چين آمده" كه با سئوالاتشان شب اول قبر را تداعي مي كنند!


آنچه كه در بالا گفتم مقدمه اي بود براي اين كه اضافه كنم مداراي فيزيكپيشگان خط قرمزي پررنگ دارد. هر كسي از هر مليتي با وجود هر عقيده و آداب و رسومي مي تواند وارد اين جمع شود و عزيز ومحترم باشد به شرط آن كه عقايدش را در كارش وارد نكند.
در نظر اول اين كار ساده مي نمايد اما آن قدر ها كه فكر مي كنيد ساده نيست. مسئله فقط اين نيست كه شما نبايد از ادبيات مذهبي در مقالاتتان استفاده كنيد و يا دگماتيك به مسائل بنگريد. مسئله فراتر از اين حرف هاست.

يك مثال مي زنم. جرم نوترينو بسي كمتر از جرم كوارك تاپ است. يكي از چالش هاي فراروي فيزيكپيشگان توضيح علت اين اختلاف فاحش است. اگر شما بگوييد" خوب اين جوري است ديگه" به شما چپ چپ نگاه مي كنند. اين از نظر آنها يعني شما عقايد شخصي و حتي مذهبي تان را وارد كارتان كرده ايد! به نظر فيزيكپيشگان اين اختلاف را بايد بتوان با يك تقارن تقريبي و يا به صورت ديناميكي توضيح داد. بگذريم كه توضيحاتي كه ارائه مي شود واز قضا مقبول جماعت فيزيكپيشه نيز واقع مي شود به نظر من حواله "خوب اين جوري است ديگه" به يك مرحله ديگر است. مثال هايي از اين دست فراوانند. نمونه ديگر توضيح
baryon asymmetry
است كه شنبه گذشته سر سمينار من درباره اش بحث كرديم.

صراحتا بگويم از نظر علمي منجوق ضعيف تر از آن است كه بخواهد يك مكتب فكري و
school of thought
پر وپا قرص جديد براي رويارويي با اين قبيل مسايل فيزيك به راه بيندازد. درست است كه منجوق كسي نيست كه بتواند همرنگ جماعت شود اما بهتر است كله شقي را به كناري نهد و زبان در كام گيرد. مكتب فكري نو به راه انداختن بماند براي بعد از بازنشستگي!!