مي دانيم كه در ايران افرادي كه در حد و حدود اداره پروژه هاي بزرگ فيزيك با شند نادرند. از طرف ديگر هر ساله دانشگاه هاي خوب ايران تعداد زيادي فيزيكدان تربيت مي كنند كه در بين آن ها در هر دوره حدود سه -چهار نفر در سطح بسيار بالايي هستند. جنك نوزده
سال پيش تمام شد وازآن موقع تا به كنون امنيت و ثبات بر جامعه حكمفرما شده. پس چرا مشكل قحط الرجال و قحط النسا رفع نمي شود؟
ببينيم چه به بر سر نخبگان هر دوره مي آيد. لابد مي گوييد مهاجرت مي كنند. نمي گويم اين حرف كاملا اشتباه است اما در مجموع بين فارغ التحصيلان زبده تمايل به مهاجرت كمتر از فارغ التحصيلان متوسط است. چرا؟ خوب تا حدود زيادي به روحيه افراد بر مي گردد
به همان علتي كه با وجود باز بودن در هاي تمام دانشكده هاي كشوربه رويشان علوم پايه را انتخاب كرده اند.
به همان علت كه در مدت تحصيلاتشان عمده وقت خودرا صرف مطالعه و محاسبه كرده اند. و بالاخره به اين علت كه در خود تواني وراي دانشجويان متوسط مي بينند كه فكر مي كنند اگر در ايران هم بمانند مي توانند كار تحقيقي سطح بالا بكنند
چنان كه تا همان موقع از بهترين هاي بهترين دانشگاه هاي دنيا كم نداشته اند.
اين را كه عرض كردم تئوري بافي صرف نيست مشاهده آن را تا ييد مي كند. درست است كه عده اي مها جرت مي كنند اما اغلب با اكراه اين كار صورت مي گيرد.
علت اصلي به نظر من مهاجرت نيست. بر خلاف شايعات لس آنجلسي پسندعلت مشكلات معيشتي سياسي
و غيره هم نيست.
مشكل به نظر من بيشتر به بطن جامعه علمي بر مي گردد تا مسايل خارج آن.
ببينيد وقتي يك دانشجو با اين خصوصيت فارغ التحصيل مي شود سرشار از انرژي است. به هوش و معلومات خود به طور بچگانه اي غره است وباور دارد كه مي تواند فلك را سقف بشكافد و طرحي نو دراندازد. در كودكي سريال ابن سينا و رامون كاخال را ديده و در نوجوانيش راجع به رنسانس اروپا خوانده. مطمئن از توانايي هاي خويش و عده اي از همتايان خود در عالم
بي نهايت ساده و بي آلايش خود و همقطارانش را قهرمانان رنسانس ايراني مي بيند. در همين هنگام يكي از پيشكسوتان به سراغ او مي آيدو پس از كمي هندوانه زير بغل دادن و او را ستاره
آسمان علوم ايران خواندن از او مي خواهد مسئوليت
فلان پروژه را بر عهده بگيرد. شنيده ايد مي گويند اوباشي كه زور در بازوهاشون گنديده با چند تا تعريف زود تحريك مي شوند و حساب آخر و عا قبت كار را نمي كنند . راستش را بخواهيد زبدگان علمي ما هم چندان متفاوت نيستيم فقط به جاي زور هوش تو مغزشان گنديده.
حساب اين كار را نمي كنندكه با قبول مسئوليت اجرايي از كار علمي خود عقب مي مانند. با سر مسئوليت را پذيرا مي شوند و براي چند سال خود را وقف اين هدف مي كنند.از بي برنامگي ها و تصميم ها ي آني و بي حساب و كتاب زبر دستان
به ستوه مي آيند اما به كار خود ادامه مي دهند تا آن را به جايي برسانند. پس از تكميل پروژه طبعا خود را مالك آن مي پندارند و محق مي شمارند.به گمان باطل خود فكر مي كنند اگر دو سال پيش كه بدون انجام هيچ كاري ستاره بودند لابد پس از اين همه زحمت حداقل غول سرخ -مرحله اي در زندگي ستاره -شده اند.اما در واقع اين مرحله وقت سر جا نشاندن اين جوجه نورسيده پر رو شده است.
جناب ستاره در دنياي بسته خود خيال مي كند اگر حذف شود زمين از مدار خود خارج مي شود در صورتي كه ابدا اين چنين نيست دانشگاه صنعتي شريف همه ساله چند نفر را مي پرورد كه به راحتي مي توانند جاي او را بگيرند. اين چنين است كه اين زبدگان از حدي بيشتر فرا نمي روند. ابدا نمي خواهم كسي را نا اميد كنم. فقط مي خواهم بگويم نبايد وسوسه غوره نشده مويز گشتن شد به خصوص اگر برخلاف ملك الشعراي بهار فرد ساده دلي باشي كه نتواني چهار فصل را در بهار جا دهي.
و عمده دانشجويان زبده ما اين چنينند.
ما در اين مرحله بايد دودستي به كار تحقيقي خود بچسبيم درست همان گونه كه همتايان ما در دانشگاه هاي معتبر دنيا مي كنند. خوشبختانه محيط هم اين امكان را فراهم مي آورد.
دور از انصاف خواهد بود كه اشاره نكنم كه اين محيطي كه چنين امكاني را فراهم مي سازد نتيجه تلاش گذشتگان است چه از نوع آ ن نوستارگان چه از نوع آن پيشكسوتان.
(در ضمن اين نوشته من به نوشته سيما هيچ ربطي ندارد
!!!!!
توضيح: ملكالشعراي بهار در ابتداي زندگي ادبي خود اين شعر را در وصف خود سروده بود
چون آينه نور خيز گشتي احسنت
چون اره به خلق تيز گشتي احسنت
در كفش اديبان جهان كردي پا
غوره نشده مويز گشتي احسنت
در ميانسالي نيز به هنگام يك تغيير موضع سياسي عارف او را بهاري كه چهارفصل را در خود دارد خوانده بود
۱۰ نظر:
قبل از اين كه سوء تفاهمي پيش بيايد خودم يك كامنت مي گذارم. منظورم اين نبود مرحله سرجا نشاندن از پيش حساب شده است. نه متاسفانه پيران فيزيك ما به علت همان قحط الرجال چنان گرفتار پروژه هاي متنوع هستند كه به نتيجه هندوانه بغل دادن خود نمي انديشند. قصد گول زدن كسي را ندارند اما در عمل اين سوءتفاهم پيش مي آيد.
به اين كه مي خواهند هر كسي را سر جايش بنشينندهم خرده اي نمي توان گرفت. شايد اگر من هم جاي آن ها بودم همين كاررا مي كردم با اين تفاوت كه من از اول شرايط و حد وحدود را تشريح مي كردم تا بعدا گله مندي به وجود نيايد. آمريكايي ها مي گويند ديوار هاي خوب همسايه هاي خوب مي سازند.
شما در تحلیلت یک ضعف روش شناسانه داری: شما موضوع گامعه شناسانه را به موضوع روانشناسانه تحویل کردی..
تحویل به معنای فروکاهی یا ریداکشن.
به عبارت دیگر در این نوع مسائل جمع مجموعه افراد نیست.
شما که فیزیکدان هستی بهتر از من می دانی. البته کاربرد سیستم های کمپلکس فقط یکی از مدل ها در جامعه شناسیت، مثلا در لومان و جامعه شناسی به مراتب مجهز تر است.
در تعمیم ها دقیق باشید چون تعمیم همیشه بار تئوریک دارد و جمع مشاهدات خنثی نیست، اگر حتی کسی گفته باشد که مشاهده خنثی وجود دارد. در این مورد کتاب هنسن بسیار قانع کننده است و بعد از او بسیاری مشاهده را گرانبار از نظریه می دانند. چیزی که به دوست پوزیتیویست شما قاسم فرصت نکردم توضیح بدهم.
با ابزار فیزیک نمی شود همه گره ها را باز کرد . در این مورد نگاه کنید به مفهوم سنتی گایست ویسل شافتن.
خسرو جان ممنون از انتقاد سازنده ات. جالبه اتفاقا من همين ايرادو به فيلم هاي اجتماعي كه اخيرا در ايران مي سازند مي گيرم فيلم هايي مثل طلاي سرخ يا بالاي شهر پايين شهر. بگذريم. در اين مورد خاص كه بحثش را مي كنم اوضاع پيچيده تر هم هست چراكه تعدادافراد كم است و تا حد زيادي هنوز به نظر من مشكلات جمع مجموع مشكلات آنها ست
به علاوه يكي به علت طوفان هاي دهه شصت و ديگر به علتي كه من به آن پرداختم هيرارشي طبيعي اجتماعي در اين جمع وجود ندارد.
وهمين تاثير مسايل شخصي و رواني را در مسايل جمعي بالاتر مي برد.
توضیح کم و بیش درستی از واقعیت است.
البته باید توجه داشت که مقوله مدیزیت آنهم در ایران پیچیده تر از این حرفهاست که بتوان آن
را بسادگی فرموله کرد. به قول یکی از مدیران
در اینجا مدیر دسته چاقو را در دست
دارد ولی با تیزی آن نمیتواند چیزی را ببرد.
مشکل اصلی این است که مهم نیست که مدیریت چگونه
انجام شود. به تعبیر دیگر سازوکاری برای
ارزیابی مدیریت وجود ندارد و نمیتوان بر آن
مبنا کسی را تشویق یا سرزنش قرار داد. حاصل هم
همین میشود که هست. البته اگر مقال آی. پی . ام باشد که به نظر من در مقیاس با سایر
موسسه های بومی وضعیت بهتری دارد.
شعری که نقل شده از ملک است اما آن را در وصف خود نگفته بلکه به بداهه ودر حق کسی سروده است که استادی او را در شاعری مورد تردید قرار داده و ازاو خواسته که اگر داعیه داراستادی هستی همین الان ودر حضور جمع با این چند کلمه که می گویم یک رباعی بساز. اگر این داستان را هم ندانی از سروروی عبارات می بارد که این رباعی اگر درتحقیروتصغیر کسی نباشدلا اقل در وصف او نیست.
خوب است که در استناد به مراجع دقت بیش تری به خرج دهیم.
اتفاقا از اين داستان نتيجه گرفته ام كه مخاطب خود اين شاعر است: ""چون اره به خلق تيز گشتي احسنت
".
البته شايد نظر من اشتباه باشد.
شما از دل شاعر اطلاع داشتي كه چنين
با قاطعيت نظر مي دهيد؟. "
من خیلی نمیتونم درباره بعد مدیریتی که مورد نظر شما بوده نظری بدم ولی با تصویری که شما از مهاجرت ارایه کردی مخالفم. شاید زمان درس خوندن شما اینجوری بوده که بیشتر دانشجویان متوسط به فکر مهاجرت می افتادند هرچند من از 10-12 سال پیش توی نخ بچه های المپیاد فیزیک بودم و در مورد اونها هم این قضیه صدق نمیکنه.به هر حال چون من خودم 2-3 از دو سه سال پیش درگیر فرایند مهاجرت بچه های دانشکده فیزیک شریف بوده ام میتونم با قطعیت نظر شما رو رد کنم. از بین 8-9 دانشجوی زبده توی این مدت فقط 1 نفر رو میشناسم که نرفته که ایشون هم اقدام کرده بود ولی نتونسته بود به جای دلخواهش راه پیدا کنه!!
خلاصه اینکه فکر میکنم که انجای تحلیل شما یکم ایراد داره. حتی توی بچه های سالهای نسبتا دور هم زبده ترین آدمها الان ایران نیستند!!!
احتمالا اگر من آن شش پيشنهاد پست-داكي را كه از دانشگاه هاي آمريكا و اروپا در يافت كرده بودم رد نمي كردم و به جاي بازگشت به ايران در خارج مي ماندم از نظر شما زبده بودم
ولي حالا نه.
من تافته جدا بافته نيستم. چهار نفر از دانشجويان دوره ما الان در ايران هستند در صورتي كه عمده دانشجو هاي متوسط همين دوره در خارجند.
يكي از بد بختي ها ي ما اين است كه هر كه برود عزيز تر مي شود. همگي درگير اين خود كم بيني هستيم. من مرتب به همسر م ياد آوري مي كنم كه همين قاسم كه ظاهرا ادعايي هم ندارد خيلي با سوادتر است از عمده آنهايي كه شما نازشان را مي كشيد كه به ايران بيايند. قدر همين يكي را بدونيد!
اما مطمئنم بزرگاني كه در استخدام و غيره تصميم گير هستند گرفتار تو هم مرغ همسايه غاز است هستندو با حماقت خود استعدادهاي خيلي ها را به بهانه رويش را كم مي كنيم كشته و مي كشند. منكر اين نيستم كه عده زيادي از دانشجو هاي زبده به خارج رفته اند اما همان تعدادي كه مانده اند و مي مانند
اگر درست مديريت شوند اكر به جاي زهر چشم گرفتن از آنها به ارزششان واقف باشند و از پتانسيلشان به درستي استفاده كنند مي توانند تحولي عظيم در فيزيك ايران به وجود آورند. در اين صورت عمده افرادي كه از ايران رفته اند به باز گشت جدي فكر مي كنند
با احترام منجوق
ممنونم از جوابتون
راستش من منظورم این نبود که هیچ دانشجوی زبده ای نمیمونه . من فقط خواستم بگم اینجوری نیست که دانشجوهای زبده بیشترشون ایران میمونند و دانشجوهای متوسط بیشتر میرند.
با نظر شمام موافقم که حتی به دانشجوهای متوسطی که تصمیم میگیرند بمونند و کار کنند باید بیشتر توجه کرد تا اونهایی که میرند. دیگه چه برسه به دانشجوهای برتر.
به یه نکته دیگه هم دوست دارم اشاره کنم. به نظر من شرایط کار کردن توی همه فیلدها توی ایران یکسان نسیت که بشه انتظار داشت همه دانشجوها که علایق متفاوتی هم دارند توی مساله مهاجرت مثل هم عمل کنند. مثلا فقط توی چند حوزه خیلی خاص میشه به خوب کار کردن توی ایران به عنوان یک دانشجو یا پژوهشگر تازه کار فکر کرد!(هرچند همه کسانی که میرن به علاقه و اینجور چیزا فکر نمیکنند!)
به نظرم بد نباشه این مساله خارج رفتن دانشجوهارو توی یه پست درست و حسابی مطرح کرد.
در آخر هم باید بگم من توی بحثم اصلا به شخص خاصی اشاره ای ندارم . کاملا کلی صحبت میکنم و نظرم هم درباره شما و امثال شما اونجوری نیست که فکر کردین. شاید بد نوشته بودم منظورمو که اینجوری برداشت شده!
با شما موافقم كسي كه به رشته خاصي علاقه دارد كه در ايران ناشناخته است بايد به خارج برود. از قضا خود من هم همين كار رادر دوره دكتري كرده ام. هر رشته اي فرهنگ وديدگاه خاص خود را مي طلبد كه تنها با حضور فيزيكي در محيط مي توان آنها را آمو خت.
اما درباره تقسيم بندي دانشجويان به درجه يك و درجه دو. نمي خواهم بگويم اين تقسيم بندي معنا ندارد. بالا خره طبيعي كسي كه درس هاي خود را با ده-نه پاس مي كند با آن كه در همان امتحان نوزده و بيست مي گيرد از لحاظ علمي در يك رديف نيست.
اما در سال هاي اخير متاسفانه برخي دانشجوي يا فيزيكدان خوب را بنا به تعريف كسي مي دانند كه براي هميشه به آن سوي آبها رفته است. اين طرز فكر توهين به كساني است كه مي مانند.من در بين دانشجويان دكتري نسل جديد هم دانشجويان خيلي باسواد ديده ام اگر آنها به دانشگاه هاي خارج مي رفتند ارج مي ديدند. اما اينجا در جايگاه واقعي و طبيعي خود قرار نمي گيرند. گاه آنها را به عرش اعلي مي برند و آن قدر حلوا حلوا يشان مي كنند كه بعضا به خود طرف هم مشتبه مي شود كه دفتر علم را بسته اند و نيازي به آموختن بيشتر ندارند. بعضا آنها را به زمين مي كو بند.
علت اين است كه سلسله مراتب طبيعي در جمع وجود ندارد.بيشتر افراد تاپ نسل قديم يا مها جرت كرده اند و يا از محيط فعال علمي دورشان كرده اند.
ما خود بايد اوضاع را تغيير دهيم.من باور دارم اگر هشيار باشيم و انرژي خود را هدر ندهيم مي توانيم.
بايد از تجارب گذشته درس بياموزيم و مهمتر از همه اين كه قدر خود را بدانيم.
ارسال یک نظر