به دليل نوع کار پژوهشی ام در نجوم همواره مجبورم با کامپيوتر، برنامه نويسی و استفاده از الگوريتم های بهينه درگير باشم. برای من مشابهت کارکرد دنيای بی جان کامپيوتر با شبکه های عصبی بيولوژيک هيجان انگيز ترين بخش علم کامپيوتر است . حقيقتش دوست داشتم به اندازه ی کافی وقت داشتم که می توانستم به اين مقوله از علم هم وارد شوم. ولی حيف که در اين دنيای حرفه ای گری تنها می بايست همه فکر ها را در يک کاسه ريخت، بگذريم.
ببينيم بين اين دنيای بی جان و آن جان دار چه شباهتی است. در دنيای سخت افزار عمل گرها ی پايه از ترکيب دروازه هايی تعريف شده اند که مثلا می تواند عمل جمع دو عدد در آن انجام شود. ترکيب اين ريز عمل گر ها در داخل يک چيپ می تواند از تصويرگری گرفته تا خواندن و اجراء يک برنامه را در کامپيوتر عملی کند. با توجه به عمل يک رشته ی عصبی در دريافت يک سری داده های ورودی و خروج نتيجه ی فرايند تحت يک الگوريتم مشخص، به نظر می رسد بين اين دو سيستم بی جان و بيولوژيک از اين نقطه نظر اختلافی وجود نداشته باشد. دوست داشتم می شد اين هم ارزی را مثلا با انجام دادن عمل جمع توسط يک رشته شبکه بيولوژيک نشان داد. واضح است که در اين آزمايش سيگنال های باينری می بايست به صورت سيگنال های قابل فهم به يک سلول عصبی خورانده شود.
اما چرا شبکه بيولوژيک عصبی وقتی از يک حد بزرگ تر شده و پيچيده تر می شود می تواند احساس خود آگاهی داشته باشد ؟ من خود آگاهی را به اين صورت تعريف می کنم که سيستم منطقی بتواند در مقابل داده های پيچيده و بحرانی از حالت تعادل خارج شده و دوباره بتواند به حالت پايه ی خود بر گردد. داده های بحرانی را داده هايی تعريف می کنم که همبسته باشد با بقای سيستم. در مورد عمل گر های کامپيوتر با افزايش اجزا و پيچيده تر کردن آنها شايد بتوان همان جواب های ترکيبی را از آن انتظار داشت، ليکن يک چيپ کامپيوتری چيزی از بقای بهينه و نابودی نمی داند. فکر می کنيد اگر عمل گر نابودی در داخل يک سخت افزار تعريف کنيم چه اتفاقی می افتد؟ می توان سخت افزار را طوری طراحی کرد که در آن بقا به صورت محدود کردن دسته از فضای جواب ها باشد. اين جواب ها در بالاترين درجه ی اهميت قرار داده شوند و الگوريتم های شرطی طوری کار کنند که همواره جواب ها در حفظ بقای سيستم عمل کند. در اين صورت با نزديک شدن به جواب های ممنوعه الگوريتم خود را طوری عوض کند که از جواب ممنوعه دوری کند. در ضمن سيستم تعريف شده برگشت پذير هم باشد. فکر کنم بشود اين سيستم را حدالمکان شبيه سازی کرد. در اين صورت خروجی های اين برنامه مسئله بقا را همواره مد نظر خواهند داشت و اين يعنی خود آگاهی !
اگر اين استدلال درست باشد در آن صورت می توان عمل گر های خودآگاه ( زنده) در داخل يک شبکه ی سخت افزار داشته باشيم. اگر شد، فقط مواظب باشيد اين موجودات زبان بسته را با Delete کردن نکشيد !
۱۳۸۷ اسفند ۶, سهشنبه
خود آگاهی مصنوعی
۱۳۸۷ بهمن ۲۵, جمعه
سياهچاله ای واقعی
در ياد داشت های شخصی خود کنکاشت می کردم. نوشته ای ديدم از دوران بعد از 11 سپتامبر، زمانی که لشکر کشی وسيعی به افغانستان شد. تاريخ افغانستان را اگر ورقی بزنيم پر از جنگ های داخلی و خارجی است. ليکن در يک مورد همواره افغان ها ثابت کرده اند که اشغالگر را بر نمی تابند و حرف گرچه حسابی هم باشد, به زبان زور آن را نمی پذيرند. سياست مدارن چه بهتر بود قبل از هر اقدامی در گوشه و کنار دنيا نگاهی عميق به تاريخ اقوام می انداختند. در تاريخ معاصر سه بار افغان ها تحت هجوم دول اروپايی قرار گرفتند که دو مورد آن فضاحت عميقی برای طرف متجاوزگر به همراه داشت و مطمئن هستم آخری هم به همين ترتيب خواهد بود. در سال های 1880 عملا دولت فخيمه ی انگليس با فضاحتی که تا آن تاريخ به ياد نداشت با شکستی سنگين افغانستان را ترک کرد. رويداد دوم حمله روس ها در حوالی 1980 بود که با قربانی شدن 15000 نفر از ارتش سرخ، توهم شکست ناپذيری شوروی را در داخل وخارج آنچنان شکست که ده سال بعد زمينه را برای فروپاشی آن فراهم کرد. در نهايت رخ داد نهايی ورود آمريکايی ها به افغانستان است. تصور من اين است که بودجه ی آمريکا بدون هيچ بهبودی در حال و روز افغان ها، سال های سال همانند سياه چاله ای در افغانستان مکيده و به تابش هاوکينگ تبديل خواهد شد. در طول سال های آتی اگر سياست مداران آمريکا در افغانستان به همين ترتيب به پيش روند، نتيجه ای جز تحليل رفتن پول و حيثيت برای آنها به همراه نخواهد داشت. اي کاش قدرت مندان زمانه می دانستند که حرف حسابی نه از راه مشت آهنين که با گفتمان قابل درک است و به عوض تفهيم با لوله ی تفنگ، بودجه ها صرف رفاه و آموزش و بهداشت مردم افغان می شد تا عقلانيت متجلی شده و دنيای بهتری فراهم آيد.
اشتراک در:
پستها (Atom)