ياد دوران بچگی به خير، در محله های تنگ و ترش مارالان تبريز از شوت زدن به توپ پلاستيکی چه لذتی که نمی بردم. هر وقت هم توپ ما می رفت به باغ مجاور، دل به دريا می زديم، کلی گوجه سبز از درخت می کنديم و می خورديم. به گول شهريار " آی آغاش مينيپ آت گزديرن گوننريم ..." بازی لذتش نه به بردن و باختن که شادی در خود بازی کردن بود. امروزه نه لذت بازی بچه گانه و نه طعم آن گوجه سبزها ديگر برای من تکرار نشدي ست . انگار آدمی هر چه بزرگتر می شه، همه چيز طعم خود را از دست می ده ! بزرگ که شديم چه شد. توپ پلاستيکی رو گذاشتيم به کنار و رو آورديم به بازی های به اصلاح بزرگ ترها. به جای بالا رفتن از درخت و نگاه کردن به آفتاب از لای برگ سبز درختان و خنده های بچگانه، همديگر را نردبان ترقی کرده لگد بر گرده ی هم می گذاريم. اين بار بازی ما نه که لذت، دست مايه آن چيزی جز دل آزاری بر خود و ديگران نشده است.
خوشبختانه فيزيک پيشه ها اين شانس را دارند تا در بزرگ سالی هم طبيعت را ميدان بازی خود قرار داده از غور در آن خوشنود و راضی باشند. بايد بگم اين بار هم مانند دوران کودکی بازی می تواند به قدری جذاب باشدکه گاهی گذشت يک روز مانند جرقه ای از پس چشمانمان رد شود. پس ترجيح می دهم اين بازی را هر چه قدر هم که به درازا بکشه ادامه بدم. اما حيف که بعضی ها اين بازی را هم برای خود و هم برای ديگران تلخ می کنند شادی که چه عرض کنم ، اگر بتوانند جر هم می زنند. خوشبختانه من اين شانس رو داشتم که همبازی های خوبی در محيط کارم پيدا کنم. همبازی هايی که صرف نظر از برد و باخت از بودن و کار کردن با هم لذت می برند.
حرف های منو حمل بر نصيحت نگيريد. من کوچکتر از آنم که واسه دوستانم موعظه کنم، ولی بياييم پژوهش را هم مانند دوران بچگی مان از حساب کتاب های روزانه و واحد پر کردن های دانشگاه خارج کرده، آزاد و رها در اين ميدان بر گوی کنجکاوی بچگانه ضربه بزنيم و شاد باشيم.